حدیث روز
امام علی (علیه السلام) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ 18 شوال 1445 Friday, 26 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 469 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 11 تعداد دیدگاهها : 2×
اسباب تلطیف سِرّ(استاد رمضانی)
۱۹ مهر ۱۴۰۰ - ۱۸:۳۱
شناسه : 1296
13
این‌که انسان هم در ظاهر و هم در باطن زیبا باشد، اوج کمال است. در مجموع عشقِ پاک به زیبایی، خصوصاً زیباییِ معنوی، انسان را از خشونت و خشکی خارج می‌کند. باعث می‌شود که طبع انسان نیکو و لطیف شود و این خود سبب می‌شود که او با لطافتِ به دست آمده به ملاقات لطیف برود.
ارسال توسط : نویسنده : استاد رمضانی
پ
پ

اسباب تلطیف سِرّ

شيخ پس از بيان اين ويژگي ها به ذكر اسبابي كه سالك را در رسيدن به هدف سوم رياضت- يعني تلطيف سرّ – كمك مي كنند مي پردازد و مي گويد: «و امّا الغرض الثالث فيعين عليه الفكر اللطيف و العشق العفيف» يعني: اما آن اموری که دل انسان را لطیف می‌کنند، دوچیز است: یکی فکر لطیف است و دیگری عشق عفیف.

 همان گونه كه فکر کثیف، انسان را کثیف می‌کند. فکر لطیف، نيز انسان را لطیف می‌کند. خیرخواهِ دیگران بودن و این‌که اگر عملی از آن‌ها دید، بر وجه نیکو، حمل کند، همه نشانه  لطافت فكر و اندیشه است. در همین راستا روایات نیز تأکید دارند اگر از یک دوست و یا هرمؤمنی، چیزی مشاهده کردیم که بر خلاف قواعد و ضوابط بود، از آن‌جایی که ما از واقع امر خبر نداریم، بايد برایش عذرتراشی کنیم. بگوییم شاید توجه نداشته و ممكن است علتی در کار بوده است. خوب است که به همین راحتی مؤمنی را در معرض خطای عمدی قرار ندهیم. این همان لطافت روح است. در روایات دیگری آمده است اگر خطایی از مؤمن دیدید، تا هفتادبار آن کار را توجیه کنید. اگر توجیه اول کارساز بودکه هیچ. اگر نه، به سراغ توجیه دوم بروید، همین‌طور تا هفتادبار كار مومن را توجیه کنید. اگر در نهایت توجیه هفتادم هم نتیجه نداد، در این‌ هنگام، نفس خودتان را سرزنش کنید که چرا با این همه توجیه، باز هم برادری را در معرض اتهام قرار مي دهد. این در حالی است که بسیاری از ما نه تنها خلاف، بلکه اگر امر متعارفی را از برادر مؤمن خويش ببينيم نمي توانيم آن را درست معنا کنیم، بلكه او را به باد نقد و ايرادهای غیر اصولی می‌گیریم و محکوم می‌کنیم. قطعاً با این نگاه نمی‌توان به ملاقات خداوند رفت.

باید این انانیت و این ” من”  را از میان برداشت و طرف مقابل را معذور دانست. این هنر انسان است که بتواند دیگران را معذور بداند و رفتار آنها را بر وجه نیکو، حمل کند. این یکی از فضاهای فکر لطیف است. فکر لطیف، آرامش و مهربانی را در انسان نمودار می‌سازد. همان‌طور که اگر ما را در معرض اتهام قرار دهند، ناراحت می‌شویم، باید از این کار نسبت به دیگران بپرهیزیم. گاهی عده‌ای نزد پیامبر می‌آمدند و حرف‌های نامربوط می‌زدند. ایشان چیزی نمی‌گفتند و گوش می‌دادند. کم‌کم این سخن میان مردم رایج شد که حضرت فقط گوش است. خداوند در پاسخ فرمود: «بله گوش است، منتها گوش خیر است»  او به شما رأفت و لطافت دارد که حرف شما را گوش می‌کند. هرچند ممکن است که شما با نیت بد، سخن بگویید، اما ایشان همه‌چیز را به خیر و خوشی تفسیر می‌کند.

این همان طبع و خلق محمدی است که با همه، حتی با کسانی که بدخواه ایشان بودند، به نیکی برخورد می‌فرمود. البته ایشان در برخورد با دشمنان و کسانی که عداوتشان هویدا بود، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» بود و در عین حال« رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» را هم مدّ نظر داشت.

ما بايد بین خودمان لطیف و خوش‌گمان باشیم.  چون فکر کثیف، انسان را کثیف می‌کند و با دل کثیف نمی‌شود به ملاقات لطیف رفت.

طبق فرمايش شيخ دومين امري كه در تلطيف سرّ موثّر است عشق عفیف است. . مفهوم این کلام این است که انسان با عشق به زيبايي ها از خود بيخود مي شود و خود را در امور زيبا فاني مي بيند. البته بايد توجه داشت كه  زیبایی خود بر دوقسم است: زیبایی صوری و ظاهری، زیبایی معنوی و واقعی.

اگر یک انسانی پیدا شود که هم از نظر خلقت ظاهری، در اوج باشد و هم در خُلق،  منش و عقیده، چنین انسانی  لایق عشق‌ورزیدن است. اگر چنین شخصیتی پیدا شود انسان، در او فانی می‌شود و برای وصالش، حاضر است جان بدهد. کمالات معنوی همراه با  وجاهت صوری،انسان را به خود جذب مي كند و او را از شرّ خود نجات بخشيده و لطيف مي سازد.

گاهی نیز عده‌ای فقط صورت ظاهری زیبایی دارند. اما عقایدشان منفی است. از کمالات اخلاقی بهره‌ای نبرده اند. این‌جاست که باید لقای این شخص را به عطایش بخشید. عشق به چنین کسی، ننگ است، نه عشق. و بنابر فرمايش مولوي در مثنوي:  

عشق هایی کزپی رنگی بُودعشق نَبُود عاقبت ننگی بُود[۱]

انسان در چنين صورتي در واقع به صفات مذموم دل داده است. کسی که به چنین شخصی دل داده است، او نیز انسان لطیفی نیست. و عشق او نيز هوسی بیش نیست.

گاهی از اوقات نیز انسان ظاهر مناسبی ندارد؛ اما همۀ وجودش پاکی، عفت، مهربانی و سایر صفات نیکوست.  این انسان نیز ارزش‌مند است. وقتی که به باطن او و علوم و معارفی که در سینه‌اش نهفته است، می‌اندیشیم، در او فاني می‌شویم. چنین شخصیتی نيز انسان را جذب می‌کند و انسان نيز خودش را فراموش می‌کند. در ملاقات با چنین اشخاصی است که انسان از انانیت می‌افتد و لطیف می‌شود و بالا می‌رود.

و آن کسی که نه زیبایی صوری و نه زیبایی باطنی دارد، ظاهرش بدتر از باطنش و نیز ‌باطنش بدتر از ظاهرش، ‌این که دیگر اصلاً کسی نیست که انسان نسبت به او عشق بورزد. انسان عاشق زیبایی است. زیبایی هم اعم از صورت و باطن است. آن‌جایی که از همه جذاب‌تر و دلرباتر است، زيبايي ظاهر و باطن هردوست که  ما معتقدیم انسان‌های کامل این‌گونه بودند. به‌عنوان مثال حضرت علی ؟ع؟ هم در ظاهر زیبا بود و هم در باطن به‌مانند پیامبر اکرم ؟ص؟ سلوک می‌فرمود. زمانی‌که امام حسین ؟ع؟ فرزندش علی اکبر را به میدان فرستاد، این جمله را فرمود: «خَلقاً و خُلقاً أشبه الناس برسول اللّه؛[۲] چهرۀ ظاهری و باطنی‌اش شبیه‌ترینِ مردم به رسول خدا ؟ص؟ است».

این‌که انسان هم در ظاهر و هم در باطن زیبا باشد، اوج کمال است.

در مجموع عشقِ پاک به زیبایی، خصوصاً زیباییِ معنوی، انسان را از خشونت و خشکی خارج می‌کند. باعث می‌شود که طبع انسان نیکو و لطیف شود و این خود سبب می‌شود که او با لطافتِ به دست آمده به ملاقات لطیف برود.

لازم به ذکر و تاکید است اگر در عرفان سخن از عشق به میان می‌آید، منظور  بُعد حیوانیِ عشق و  عشق نفسانی به معنای منفی آن  نیست. چنین عشقی،  تخصّصا از محل بحث عارف خارج است و اصلاً در فضای عرفان چنین عشقی تقدّس ندارد و لذا مطرح نیست.

برخی ممکن است به دلیل نا آشنایی با مبانی، سخن عارف از عشق را بد معنا کنند.  این ها متاسفانه  فهم  کامل و درستی از مسایل عرفانی ندارند و نمی‌توانند مطلب را  درست بفهمند و آن را توجیه کنند. آن‌قدر هم اهل رعایت تقوا نیستند که با خود بگویند: وقتی یک انسان متقی و وارسته از عشق سخن می‌گوید، مرادش این عشق‌های آلوده نیست. اين گونه افراد گاهی یک جمله‌ای را از عالمی می‌شنوند و با فهم اندک خود آن را هرطور بخواهند معنا می‌کنند.

مثلاً عبارتی از ملاصدرا در رابطه با عشق رسیده است، ــ في ذكر عشق الظُرفاء و الفتیان و حسان الوجوه ــ متأسفانه آن را عشق به غلمان و مغ ‌بچگان تفسیر کرده‌اند. در حالی‌که عشق، دوقسم است: ‌عشق حقیقی و واقعی و عشق مجازی.

‌عشق حقیقی، برای معبود، علی الاطلاق است. عشق مجازی، براي مظاهر اوست.

‌معشوق هم بر دوقسم است. معشوق واقعی خود او (جل و علی) است و معشوق مجازی هم مظاهر اوست. عشق به معشوق مجازی، گاهی مشروع است و گاهی غیرمشروع است. گاهی در راستای تقوا و پاکی است، گاهی نیز در راستای ناپاکی و شهوات حیوانی.

عشق به معشوقِ مجازي اگر غیرمشروع باشد، اصلاً جایی در عرفان ندارد. آري! جناب ملاصدرا براي بيان اين حقيقت كه این دنیا، دارِ فراغ و نشئه جدایی است. به‌عنوان مثال مي گويد: اگر شما عاشق کسی باشید، ‌در اوائل امر نهایت آرزوی شما این است که در یک جلسه‌ای با او بنشینید و در یک اتاقی با او اجتماع کنید. نفسِ نشستن در یک محل و اجتماع با او در يك مكان، هرچند با او  صحبت هم نکنید، در آغاز شما را اشباع و راضی مي کند. ولي بعد از آن كه شما با آن کسی که به او عشق می‌ورزید در يك محل اجتماع کردید؛ مي بينيد با این اجتماع قانع نشدید، و باز در خود این نیاز را می‌بینید که چندکلامی نیز با او سخن بگویید. اگر اين امر نيز حاصل شود مي بينيد سخن‌گفتن هم شما را قانع نمي‌كند؛ لذا، در خود این نیاز را احساس می‌کنید که مي خواهيد با او معانقه و روبوسی کنید. اگر اين امر هم تحقق يابد مي بينيد معانقه و روبوسي هم شما را قانع نمي كند، لذا  در خود این نیاز را مي بینید که می‌خواهید  با او تماس و وصال جسمانی از نوع دیگری داشته باشید. نهایتش این است. اما باز می‌بینید قانع و اشباع نشدید و هنوز به فراق و جدایی مبتلا هستید؛ چون که نشئۀ دنیا، نشئه وصال نیست، بلکه نشئۀ فراق است.

لُبّ سخن ملاصدرا نیز این مطلب است که وصال این دنیا عین فراق است. درحالی‌که برخی از مدرسان سخن ایشان را درست نفهمیدند و گمان کردند که ملاصدرا تجویز هم‌بستری در عشق نامشروع مجازی را صادر کرده است. این سخن ناروا کجا و آن معنا و آن هدف الهي و ملكوتي کجا؟ کسانی که تا این حد گمراهند و افکارشان كثيف است و بویی از لطافت نبرده‌اند، هرگز به سوی ملکوت  راه نخواهد یافت. چون افکارشان زشت و آلوده است.

باري! خواجه‌نصیرالدین طوسي نیز در شرح اشارات، عشق را به دو قسم تقسیم می‌کند؛ عشق حقیقی و عشق مجازی.

‌عشق مجازی را نیز به عشق حیوانی و نفسانی تقسیم کرده است.

منظور از عشق حیوانی را عشق به بدن و زیباییِ خال و ابرو می‌داند که البته این بُعد اصلاً به بحث ما ربطی ندارد و به آن ناظر نیستیم.

ايشان نيز عشق نفسانی را عشق به شمائل معشوق معرفي مي فرمايد و شمائل معشوق هم چیزی نیست جز همان کمالات، ‌فضائل، ‌خلق و خوی حسن، سخاوت، ‌مهربانی، وفاداری، ‌ایثار، ‌دستگیری و. . .

انسان اگر این اوصاف و کمالات را در هر كسي ببیند، به او عشق می‌ورزد و به صاحب کمال، ابراز محبت می‌کند و به او دست ارادت می‌دهد و خود را در برابر او ناچیز می‌بیند. این همان عشق عفیفی است که انسان را تلطیف می‌کند. و ما در کتاب ” ریاضت در عرف عرفان”  از این مطالب به تفصیل بحث کرده ایم.


[۱] . مولوی دفتر اول بیت ۲۰۵٫

[۲] . کامل الزیارات ص۳۲۹٫

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.