حدیث روز
امام علی (علیه السلام) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنج شنبه, ۳۰ فروردین , ۱۴۰۳ 10 شوال 1445 Thursday, 18 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 469 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 11 تعداد دیدگاهها : 2×
معرفت نفس
۰۲ آذر ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۳
شناسه : 709
10

بسم الله الرحمن الرحیممعرفت نفسمن عرف نفسه فقد عرف ربه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم فرمودند انفع المعارف معرفت النفس یعنی انسان با شناخت خود می تواند خدا را بشناسدبه بیانی راه خداشناسی از خودشناسی شروع می شود بزرگان ما توجه ویژه‌ای به خودشناسی داشتند لذا با دقت و اطراف نظر کرده و […]

ارسال توسط :
پ
پ

بسم الله الرحمن الرحیم
معرفت نفس
من عرف نفسه فقد عرف ربه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم فرمودند انفع المعارف معرفت النفس یعنی انسان با شناخت خود می تواند خدا را بشناسد
به بیانی راه خداشناسی از خودشناسی شروع می شود بزرگان ما توجه ویژه‌ای به خودشناسی داشتند لذا با دقت و اطراف نظر کرده و هیچ شبهه ای در این که در اطراف ما موجوداتی اعم از جماد، نبات و حیوان وجود دارند نداشتند و هیچ انسان عاقلی نمی پذیرد که آنها خیال و پندار ما باشد عده ای به نام سوفسطایی منکر این واقعیات شده‌اند و آنها را پندار و خیال می‌دانند
و حال اینکه جماد و نبات و حیوان و انسان هرکدام خصوصیاتی دارند جماد جسم دارد طول و عرض دارد و فضا اشغال می کند اما نبات علاوه بر آن تغذیه و رشد نمو هم دارد . نوع سوم یعنی حیوان علاوه بر همه آنها درک و احساس و بینایی و شنوایی دارند و نوع چهارم انسان که علاوه بر همه آنها تعقل دارد ابداع و نوآوری دارد می‌تواند مجهولات را کشف کند و با تمام این خصوصیات بعضی بر بعضی برتری دارد یکی علامه‌ای است و دیگری با درک و فهم بسیار کمتر پس نتیجه می گیریم که موجودات در عرض در یک عرض نیستند و مراتب دارند.
ما قائل به تشکیک هستیم یعنی عقیده داریم چند چیز که در کنار هم هستند به طور مساوی نیستند یکی قوی‌تر و یکی ضعیف‌تر است و فلاسفه وجود و موجود را به منزله نور دانستند که در خارج وجود دارد و موجب روشنی اطراف خود می گردد و درباره آن می‌گویند الظاهر بذاته المظهر لغیره هم خودش ظاهر است و هم ظاهر کننده غیره خود پس است منتها حقیقت نور یکسان نیست نور شمع نور ماه نور خورشید نور هستند اما یکسان نیستند موجودات هم حقیقت واحدند ولی مراتب دارد نتیجه اینکه تمام موجوداتی که ما می بینیم موجودند و انسان اشرف موجودات است چه کسی تشخیص می‌دهد که انسان اشرف موجودات است؟ که گروهی در انسان وجود دارد که به این تشخیص می رسد چه کسی حکم می کند؟ آیا اعضای بدن ماست یا حقیقت دیگری وجود دارد که تشخیص می‌دهند؟ حقیقتی به نام نفس روح در ما وجود دارد که گاهی از آن به روان در فارسی اطلاق می شود و یا جایی که می‌گویند ما علاوه بر تن یک جان داریم انسان که مرده تن دارد اما جان ندارد .
تمیز دهنده که حکم می‌کند موجود است و حکم و تمیز از آثار هستند و همه آثار از موجود است و نه از معدوم. آنکه از آن تعبیر به من می کنیم من گفتم من رفتم من نوشتم….
این من از اعضا و جوارح من نیست زیرا انسانی که مرده و اعضا و جوارح او ظاهرا سالم است ولی حقیقت تمیز دادن را ندارد. پس حقیقت دیگری وراء اعضا و جوارح در کار است که انسان مرده فاقد آن است. آیا خودش نابود شده است؟ اگر جواب مثبت است اجتماع نقیضین است که هستی تبدیل به نیستی می شود؟ هر یک از ما دارای چیزی هست که تمیز می دهد در فارسی به آن روان و جان میگوییم و در عربی نفس. این قوه ممیزه چیست؟ آیا این عالم تصادفی است؟ اتم ها جمع شده یکی جماد و دیگری نبات و دیگری انسان شده‌اند خالق کیست؟
دانستیم هر اثری از وجود است و واقعیت همه چیز هستی یا وجود است و خیال نیستند ما وجود داریم و باید با کتاب و وجود خود آشنا شویم و بدانیم خداوند ما را عاطل و باطل نیافریده هدفی در کار است که اهل بیت قائل به این هستند که ما بین وجود و عدم واسطه ای است و ممکن است چیزی موجود نباشد معدوم هم نباشد و ثابت باشد. که نام آن را حال گذاشتند و می‌گویند حال چیزی است که نه موجود است و معدوم. اینها در زمینه علم باریتعالی مشکل پیدا کردند و حالی که ما اعتقاد داریم که خداوند از روز ازل علم به تمامی موجودات را داشت اگر بگوییم خداوند علم به بعضی چیزها نداشت این نقص است و علم معلوم می‌طلبد علم ما به چیزی حتما باید متعلق علم تحقق داشته باشد. آنها می‌گویند ما که در ازل موجود نبودیم ولی یک ثبوتی داشتیم و ثابت بودیم. از آنها سوال می شود که موجوداتی که در آینده تحقق پیدا می‌کند آیا باری تعالی به آنها علم داشت یا نه؟ و حالیکه موجود نبودند خدا به چه علم داشت؟ می‌گویند موجود نبودند اما معدوم هم نبودند پس چه بودند آنها می‌گویند ثابت بودند، واسطه بین وجود و عدم قائل شدند که به ثابت حال می گویند.
علامه می فرماید این حرف باطل است و اینها مطلب بدیهی را انکار می‌کند لذا حرف آنها هم مانند سوفسطایی ها باطل است هر اثری از وجود است، عدم نه حقیقت دارد و نه واقعیت و چیزی از عدم تشکیل نمی شود. واقعیت همه چیز هستی است که به عرب به آن وجود گویند هرچه در سرای هستی است، هستی است. زیرا نیستی نه بودی دارد و نه نمودی. درخت را بود گویند و سایه درخت نمود آن است. به آنچه می‌توان اشاره کرد تحققی دارد اما به عدم نمی توان اشاره کرد زیرا چیزی نیست. ما جایی را نداریم که خارج از هستی باشد مگر در ظرف من ما می‌گوییم ثبوت همان وجود است آن‌ها تفاوت قائل شد دایره ی ثبوت را وسیع تر گرفته اند و گفته اند ممکن است چیزی وجود نداشته باشد اما ثبوت داشته باشد و حتی بین نفی و عدم که ما می گوییم تفاوتی نیست آنها تفاوت قائل اند و گفته اند ممکن است چیزی معدوم باشد اما منفی نباشد و واسطه ای را قائل شده اند و گفته اند آن حال است که واسطه بین وجود و عدم است. خداوند از ازل به همه موجودات علم داشت ( موجودات امروزی) ولی آنها به بازی با الفاظ می پردازند.
شکی نیست که در خارج با وجود داریم و موجودیم (خارج از ذهنمان) بپذیریم موجوداتی هست. تا مبتکری چیزی را اختراع می‌کند ما دچار شگفتی می شویم ولی از دیدن موجودات عالم که به مراتب پیچیده ترند دچار شگفتی نمی‌شویم زیرا به تدریج با آنها خو گرفته‌ایم از جمله وجود خودمان و اعضا و جوارح بسیار شگفت انگیز و یا کودکی که متولد می‌شود دچار شگفتی نمیشویم.
موجودات یا بسیط اند یعنی از یک عنصر تشکیل شده اند مانند اکسیژن و هیدروژن یا مرکب ماند و از دو یا چند عنصر تشکیل شده اند مانند آب که از دو مولکول هیدروژن و یک مولکول اکسیژن ترکیب شده اند و آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است.
پیکر ما مرکب است از چشم و گوش و دهان و مری و… هر کدام از آنها بسیط است. مجموعه بدن مرکب است. همه موجودات در عالم یا بسیط اند یا مرکب. بسیط را عنصر می نامند قدیم عناصر را چهار می‌دانستند خاک، آب، هوا و آتش.
اما با ترقی علم و دانش فهمیدند که عناصر از ۱۱۶ هم بیشتر است. حضرت آقا می‌فرمایند موجودات مرکب دو نوع است: یک مرکبی که اجزای آن از هم بیگانه اند ولی در کنار یکدیگرند که مجموعاً می‌شوند مرکب. مثل بنا که از آنجا که آجر از گچ بیگانه است اگر از آهن ولی در کنار یکدیگرند و نتیجه تک تک اعضا می شود بنا.
دو مرکب دیگری داریم که اجزا در یکدیگر نقش دارند، مثل بدن ما که از روز اول از نطفه، علقه، مضغه و … بر یکدیگر تاثیر و تاثر باشد. ما غذا بخوریم یا نخوریم هضم غذا در کار نباشد و غذا به قلب نرسد از قلب از کار می‌افتد و اگر قلب از کار بیفتد اعضا دیگر نیز یکی از کار می افتد زیرا در یکدیگر تاثیر و تاثر دارد امروزه می‌گویند ترکیب دو نوع است یک ترکیب مکانیک ۲ ترکیب ارگانیک. نظام هستی که مرکب است زمین دارد ماه دارد خورشید و کوه دارد جهان‌هستی مرکب است. آیا ترکیب مکانیک یا ارگانیک ؟ جهان هستی که به‌صورت یک پیکر است.
مرکب است و ترکیب آن ارگانیک است و عالم با همه تنوع هدفمندی تصادفی نیست. همه روی حساب است. موجودات هستی بر اساس اتفاق شکل نگرفته‌اند. خورشید همیشه از غروب از قبل طلوع میکند، اول ماه میشه هلال است، نور ماه در جزر و مد آب دریا اثر دارد، اثر ماه در آن اثری دائمی است. و اینها نشان دهنده دست قدرت است که هدف دارد و هیچ تخلفی هم در کار نیست. ما چشم باز میکنیم همه جا وجود را می‌بینیم، نیستی و عدم چیزی نیست که دیده شود. کشف می‌کنیم که در برابر این اعضاء ظاهری اما حقیقتی وجود دارد که به آن نفس روح و روان جان میگویند. نیرویی که به واسطه آن ما تمییز می دهیم و مرده آن را ندارد. موجودات در نظام هستی مرکب است و این ترکیب مکانیک نیست. زیرا موجودات عالم در یکدیگر اثر می‌گذارند و اثر می‌پذیرند. و هستی ها با هم پیوستگی دارند و نتیجه اینکه به چند اصل می‌رسیم: ۱_ هرچه هست وجود است ۲_ هر پدیده‌ای از وجود آمده ۳درما نیروی تمیز دهنده وجود دارد به نام نفس جان و روح ۴سرای هستی بی حقیقت و واقعیت نیست پنج واقعیت هر چیزی هستی است ۶ واسطه ای میان وجود و عدم نیست ۷ هستی ها با هم پیوستگی دارند و ترکیب آن‌ها ارگانیک است ۸_ آن چه اتفاقی نیست هدفی دارد ۹_ هر چیزی که حرکت دارند به سمت غایتی حرکت می‌کند و نظام مند است اتفاقی نیست و برای رسیدن به کمالی حرکت می‌کند که فاقد آن است. نتیجه میگیریم هرشی ای حرکت کند، محتاج است و کل موجودات در نظام هستی که در حال حرکت محتاجند. موجودی که حرکت در آن تصور ندارد غنی و بی‌نیاز است. اصل دیگر علم امری وجودی است به دلیل اینکه غایت قرار می‌گیرد برای متحرک، و هرچه از حرکت به کمال برسد، آیینی دارد و تحت سیطره قانونی است، که بر او حکم میکند. انسان چون حد لایقفی دارد هرچه بالاتر رود راه باز است. خداوند چون واجد تمام کمالات است، دیگر حرکت ندارد که بخواهد به کمال برسد حرکت‌برای ناقص است.
اصل دیگر، علم وجود است. چون غایت حرکت قرار می‌گیرند و هرچه غایت حرکت قرار گیرد از سنخ وجود است و حرکت در چیزی است که فاقد حرکت باشد زیرا تحصیل حاصل محال است.
دیگر این که موجودات در نظام هستی متفاوتند در عرض واحد نیستند و در طول یکدیگرند هرجا حرکت هست تحرک هم هست هر کجا متحرک هست، محرک هم هست. حرکت ممکن است کمی، کیفی، وزنی و به گفته ملاصدرا جوهری باشد. که حرکت جوهری یعنی ذات ما و تمام اشیا در حال حرکت است و در نظام هستی موجودات در یک مرتبه نیستند و آثاری که بروز می دهند با هم تفاوت دارند اگر در نظام هستی هر موجودی را مستقلاً نگاه کنیم کامل است، اما اگر با دیگر موجودات بسنجیم، ممکن است ناقص باشد. البته نسبت به مافوق خود ناقص و نسبت به مادون خود کامل است. در این قضاوت دو دیدگاه وجود دارد:۱_ قضاوت استقلالی ۲_ دید قیاسی
هر موجودی با توجه به ذات خودش خیر است و اگر با موجودات دیگر مقایسه شود صحبت از نقص و کمال و خیر و شر پیش می‌آید و پس از نقص و کمال و خیر و شر نسبی است.
نفس چیست؟ باید بپذیریم که حقیقت انسان فقط اعضا و جوارح نیست، اما حقیقتی داریم به نام نفس. ۶۷ دلیل در اثبات تجرد نفس است و پنج دلیل مقام فوق تجرد نفس. بعضی از آنها ادله تجربی است که راحت‌تر انسانی آنها را می پذیرد. در ادله از حرکت استفاده کرده‌اند که هر جا حرکت هست حداقل ۶ چیست در کار است: ۱ مبدا ۲مقصد ۳متحرک ۴محرک ۵زمان (حرکت تدریجی است) ۶مسافت منظور مکانی نیست مسافت عینی و مکانی.
حضرت آقا با بهره‌گیری از محرک و متحرک اثبات می‌کنند در وجود ما حقیقتی به نام نفس است نه اعضا ظاهری ماست و نه اعضاء داخلی می‌فرمایند علمی که دارید و به شما دانایی می‌دهد چگونه استاد به شما منتقل کرده؟ خود چگونه دانا شده ؟ چه چیز شما را از نادانی خارج کرده چگونه به شما منتقل شده ؟ اگر بگویید با گوش کردن و خواندن و فکر کردن مباحثه دارد در حالی که اینها همه معدات هستند و زمینه را ایجاد می‌کند تا فاعل علم، علم را اعطا کند. قابل علم کیست آیا دست و پا و … ماست ؟ ولی آنچه را که از آن تعبیر به من می کنیم هیچ یک از اعضا ظاهری و داخلی ما نیست، حقیقتی هست. اما این حقیقت مجرد است و با ادراکات ظاهری دیده نمی‌شود زیرا علم مجرد است. فاعل آن هم باید مجرد باشد. مادی ها و کمونیست ها می گویند: انسان همین هیئت ظاهری است‌. و ما می گوییم انسان یک حقیقت دیگری غیر از بدن دارد که تعبیر به نفس روح قلب و عقل می کنیم، که همه اینها یک چیز به یک حقیقت است. آن حقیقت ما و بدن، ما مانند آهن و آهنرباست که هر کجا می‌رود بدن به دنبالش باشد؟ خیر نیست زیرا بعد از وفات اگر نفس و حقیقت بدن ما مانند آهن و آهن ربا باشد بعد از مرگ حقیقت، وارد برزخ می شود نه عالم قبرستان که دفن شود.
آیا بدن و آن حقیقت به یکدیگر نیازمند؟ آری نیازمندند. اما نیاز ها متفاوت است، بدن در بقای خود محتاج به نفس است و هرگاه مرگ برسد بدن پاشیده می شود. اما حقیقت ما در ذات خود نیازمند بدن نیست، در فعل خود به بدن نیاز دارد. بعضی نفس ها آنچنان قوی هستند که بعد از قطع تعلق از بدن این قدرت را دارند که باز بدن را حفظ می‌کند و بدن از هم گسسته و پاشیده نمی‌شود که البته از استثنائات است در مورد نفس دوقول وجود دارد یک نفس قدیم بوده طایفه ای از فلاسفه قائل به قدیم بودن نفس هستند و می‌گویند ۱ نفس ما از ازل بوده و مرکب نداشته. ۲ نفس حادث بوده بوعلی، ارسطو، فارابی می‌گویند حادث بوده با حدوث بدن. یعنی بدن که درست شد خدا نفس را خلق کرد. چه کسی آن را خلق کرد؟ پروردگار بعد از قطع ارتباط با بدن آن حقیقت وجود ما بدون بدن باقی می ماند؟ یا بدن دیگری پیدا می‌کند ؟ در هر نشئه ای نفس بدنی مطابق با آن نشئه دارد. در دنیا روح بدنی مطابق دنیا دارد و در نشئه برزخ بدنی مطابق برزخ دارد، در نهایت هم در جهان قیامت، آنجا هم نفس بدون بدن نیست و اصلاً نفس بدون نفس به خاطر تعلقش به بدن است. و با قطع تعلق آن حقیقت آن از بدن تکامل پیدا می‌کند. روزی که ما از مادر به دنیا آمدیم لاتعلمون شیئا بودیم و چیزی نمفهمدیم، در دنیا علم پیدا کردیم و به تدریج مسائلی را درک کرده و به تکامل نسبی رسیدیم. جسمی ولی تفاوت در این است که بدن در حال تغییر و تحول است، اما حقیقت وجودی ما تغییر و تحول ندارد سلول های بدن هر هفت سال یکبار عوض می‌شوند.
ما گوهری به نام نفس و کالبدی به نام بدن داریم که این دو برای ما یک هویت می سازد و حقیقت ما منحصر به تن و بدن نیست حقیقت ما تغییر نمی‌کند و ترکیب روح و بدن و ترکیب بین جسم و جان ترکیب اتحادی است نه انضمامی زیرا در کنار هم قرار گرفته‌اند و در یکدیگر تأثیر و تاثر دارند و با ترکیب اتحادی خود یک هویت و شخصیت می‌سازند.
قوه مصوّره یکی از شعب قوه مولده است و آن قوه ای است که نطفه را در رحم به اقسام و اعضای مختلف تقسیم می کند و به هر یک صورتی خاص می دهد و در هر یک ماده خاصی به کار می برد. لذا هر یک از اعضای بدن شکل خاص و خاصیت مخصوص به خود را دارد. و در کنار آن ها قوای متعدد در وجود ما انسان‌هاست . قوه غاذیه، قوه ماسکه، قوه هاضمه، هاضمه غذا را به صورتی در می آورد که مناسب با اعضا باشد و بخشی به صورت فضولات دفع می گردد و بخشی غذا برای بدن می‌شود. برای استخوان‌ها که ضخامت و نازکی در آنها مشهود است که باید غذای مورد نیازشان فرق می‌کند. حتی مژه و پلک هم غذای مناسب می‌طلبند قوه مولده بخشی از غذا را نگه می دارد برای تولید مثل و در کنار همه این ها قوه مصوره است که نطفه که دارای هیچ شکلی نیست و به اشکال و صورت‌های گوناگون در می آورد به صورت دست، پا، چشم و … که تمام اعضا و جوارح ما تحت مدیریت آن حقیقتی است که به آن نفس می گوییم.
قوه مصوره به تنهایی صورتگر نطفه نیست و انسان که به کمال می رسد باید برایش مصوری غیر قوه مصوره باشد. قوه ای که خودش واجد کمال باشد و نطفه را از قوه به فعل برساند. و نتیجه اینکه مصوره خودش به ذات صورتگری ندارد بلکه زیر سر بالاسری اوست. زیرا معطی شی نمی‌تواند فاقد شی باشد. قوه مصوره خود دارا نیست که بتواند اعطا کند. معطی باید دارا باشد که بتواند بدهد، هر چیزی را که دنبال می‌کنیم باید قبلا اطلاع و خبری از آن داشته باشیم تا دنبالش برویم . ما گیرنده کمالیم، قابل کمالیم در مقابل باید فاعل و دهنده ای باشد که خود دارای کمال باشد تا بتواند به دیگری بدهد . درس و بحث و استاد و… همه مادی اند مادی نمی‌تواند مجرد را ایجاد کند چون مادی رتبه اش مادون مجرد است و معطی علم حق تعالی است. الرحمان علم القرآن مربوط به خداست و استاد و مطالعه و مباحثه معد هستند. معطی علم موجود دیگری است . طلب مجهول مطلق هم محال است. انسان به دنبال چیزی می رود که برایش مجهول باشد، طلب مجهول مطلق هم محال است. یعنی ما به چیزی علم اجمالی داشته باشیم باید به خود زحمت داده تا به علم تفصیلی برسیم.
و اصولاً فکر کردن به این معنا است که انسان از نتیجه ای به مقدمات برسد و از مقدمات به نتیجه برگردد که این را فکر و اندیشه گویند.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.