اسماء خداوند متعال بر دو قسم است: اسماء ذاتیّه و اسماء فعلیهّ. اسماء ذاتيه از مقام ذات خدا انتزاع مي شوند مثل اسم عالم، قادر، حي و … اين اسامي دلالت مي کنند بر مفاهيمي و آن مفاهيم حکايت مي کنند از حقايقي وجودي که عين ذات خداوند متعالند يعني حقيقت علم و قدرت و حيات و … عين ذات حق تعالی هستند و تغاير آنها در مقام مفهوم است نه در مرتبه حقيقت. بنابراين حقيقت اسماء ذاتيه همگي عين هم و همه عين ذات خدا هستند. اما اسماء افعال خداوند متعال از مقام فعل خدا( از نسبت خدا به خلق) انتزاع مي شوند مثل اسم خالق، رازق، هادي و … اين اسامي نيز دلالت مي کنند بر مفاهيمي و اين مفاهيم نيز حکايت مي کنند از حقايقي وجودي که اين حقايق، عين فعل خدا هستند و فعل خدا در واقع همان مخلوقاتند. وقتي به مخلوق از آن جهت که فعل خداست، نظر مي کنيم اسم مخلوق، مرزوق، مربوب ،هدایت شده و … به آنها اطلاق مي شود و وقتي به خدا از آن جهت که فعلي از او صادر شده است نظر مي کنيم اسم خالق و رازق و ربّ، هادی و … بر او اطلاق مي شود و از نسبت بين خدا و فعلش مفاهيمي مثل خلق، رزق ، هدایت و … انتزاع مي شود؛ لذا اسماء فعليه را اسماء اضافي و نسبي نيز مي گويند.
عرفا معتقدند که حقيقت اسماء ـــ چه ذاتي و چه فعلي ــ که وجودات عيني اند، توقيفي هستند يعني هيچ کس قادر به ايجاد يا اِ عدام يا تغيير اين حقايق نيست مگر به اذن تکويني خدا، فلاسفه اسلامي نيز در اين مسأله با عرفا هم عقيده اند. مفاهيم منتزع از اين حقايق نيز به تبع آن حقايق، توقيفي خواهند بود چرا که ربط بين مفهوم و واقع خارجي ربط تکويني است. اين معني از توقيفي بودن اسماء شهرت چنداني ندارد و غير از مسأله ی مشهور توقيفيت اسماء است که در علم کلام مطرح است.
برخي از متکلمين معتقدند که الفاظ اسماء خداوند متعال توقيفي هستند يعني کسي بدون اذن خدا و حضرات معصومين(ع) حق ندارد اسمي را به خدا اطلاق کند؛ حتی اگر در مرتبه مفهوم حمل آن اسم بر خدا درست باشد. مثلا گفته اند گر چه خدا در واقع، علت العلل است ولي چون خدا و معصومين(ع) اين اسم را براي خدا استعمال نکرده اند لذا ما نيز حق نداريم چنين اسمي را به خدا اطلاق کنيم. اسمائي مثل واجب الوجود، حقيقة الحقايق، حقيقت سرمدي، ذات لامتعینّ، وجود صرف و امثال اينها که در فلسفه و عرفان رايج است نيز از اين قبيل است. اما اکثر متکلمين و فلاسفه و عرفا معتقدند که اگر اين گونه اسامي، منع عقلي نداشته و موهِم نقص نيز نباشند و در نظر عرف، اسامي قبيح و اهانت آميز محسوب نشوند، استعمالشان در مورد خدا بلامانع است البته اکثر اين علما در مقام عبادت و دعا و ذکر، احتياط کرده و به اسامي وارد شده در شريعت اکتفا مي کنند. اسم هادي که حضرتعالي مثال زده ايد از اسامي وارد شده در شريعت است و استعمال آن در مورد خدا بلامانع است اما اسم مضلّ از آن جهت که مشتمل بر نوعي نقص و موهم نوعي وهن است به صورت اسم در مورد خدا نبايد استعمال شود ولي استعمال آن به صورت فعل (یضل) در مورد خدا جايز است، چون در قرآن استعمال شده است، البته به شرط آنکه همراه با قرينه اي باشد که نشان دهد که اضلال خدا ناشي از سوء اختيار خود شخص گمراه است و در واقع اين خدا نيست که اصالتا گمراه مي کند بلکه خود شخص است که خود را از هدايت خدا محروم مي کند و آن گاه پيامد اين سوء اختيار گرفتار شدن به سنّت استدراج و املاء و امهال و امثال آن است. مثلا اگر کسي از بالاي يک ساختمان خود را پرت کند به يک لحاظ خدا است که او را ساقط مي کند چون طبيعت و قانون جاذبه به فرمان خداست ولي اين خود شخص است که خود را در معرض اين قوانين تکويني قرار مي دهد. هدايت و ضلالت هم در عالم تکوين قوانين خود را دارد که هر کس خود را در معرض آنها قرار دهد آن قوانين بر او جاري خواهند شد و جريان اين قوانين به اذن تکويني خداست.
از کلام شما که فرموده ايد: « من هم مي توانم با يک سنخراني يا مقاله جماعتي را هدايت يا گمراه کنم» به نظر مي رسد که حضرت عالي توقيفي بودن اسماء الله را به اين معني گرفته ايد که اين اسماء فقط براي خدا هستند و مخلوقات نمي توانند واجد آنها باشند؛ لکن توقيفي بودن الفاظ اسماء همان طور که گفتيم معني ديگري دارد الفاظ اسماء خدا بر دو دسته اند: برخي متضمن معني وجوب وجود و استقلال ذاتي و اولوهيت اند و تنها لايق شأن خدايي هستند، استعمال اين الفاظ در غير خدا شرعا و عقلا ممنوع است ولي در غير این گونه اسامی منعی وجود ندارد. اين برداشت حضرتعالي از توقيفيت اسماء خدا در مورد اسماء حقيقي که حقايق وجودي هستند قابل بررسي است. حقيقت اسماء کماليه خدا چه اسماء ذاتيه و چه اسماء فعليه براي خداست، تنها خداست که بالذات عالم و قادر و حي و سميع و بصير و هادي و رزاق و خالق و مبدع و کريم و جواد و … است و مخلوقات تنها مي توانند مظاهر اين اسماء باشند. اسماء خدا براي ظهور، مظهر طلب مي کنند و مخلوقات مظاهر اسماء اويند. مثلا انبياء و ائمه مظهر اسم هاديند و شيطان مظهر اسم مضلّ است- البته گفتيم که لفظ مضلّ را نبايد بر خدا اطلاق کرد چون موهم نقص است. حقيقت اضلال بازگشت به موجود ممکن مي کند و در واقع اين اسم حکايتگر نوعي امر عدمي است و امر عدمي در مورد واجب الوجود به نحو حقيقت استعمال نمي شود واستعمال آن در این مورد مجازی است.
سخنراني و مقاله اموري مادي هستند سخن گفتن صرفا ايجاد صوت است و مقاله يک مشت کلمات مکتوب است و امر مادي نمي تواند علت مفيض موجود فوق مادي باشد چرا که علت بايد اقوا از معلول باشد. سخن و نوشته اموري قراردادي هستند که در ذهن مخاطب مفاهيمي را تداعي مي کنند و هيچ گاه کلام ما مفهوم را در ذهن مخاطب نمي سازد. اگر واقعا کلام علت ايجاد مفهوم باشد بايد سخن فارسي در ذهن انگليسي زبان نيز ايجاد مفهوم کند. کلام در واقع نوعي علت معدّ است که مخاطب را براي دريافت مفهوم از عالم تجرّد آماده مي کند و علت پيدايش مفهوم در ذهن موجود مجرّد است؛ اين موجود مجرد در واقع حقيقت همان مفهوم است و حقيقت آن مفهوم از آن جهت که فعل الله است، اسم فعلي خداست. لذا کلام ما تنها زمينه را آماده مي کند تا هدايت خدا به کسي برسد؛ حتي پيامبر خدا هم بالذات هادي نيست، او تنها واسطه هدايت است لذا خداوند متعال فرمود: «اي پيامبر تو نمي تواني کسي را که دوست داري هدايت کني، ولي خدا هر کس را بخواهد هدايت مي کند و او به هدايت يافتگان آگاهتر است»(قصص/۵۶) و فرمود: « هر کس را خدا( به جرم اعمال زشتش) گمراه سازد، هدايت کننده اي ندارد و آنها را در طغيان و سرکشي شان رها مي سازد تا سرگردان شوند».(اعراف/۱۸۶) بنابراين اگر به غير خدا هادي اطلاق شود از آن جهت است که او مظهر اسم هادي يا واسطه در هدايت است و اسم هادي در وجود او تجلي کرده است. همين طور اگر به انسان، عالم، قادر، کريم، جواد، حق، جميل، جليل و … اطلاق شود از اين جهت است که اين اسامي حق تعالي در او ظهور کرده است. انسان يک ماهيت است و ماهيت به خودي خود نسبتش به وجود و عدم يکسان است. انسان به خودي خود نه عالم است و نه جاهل، نه کريم است و نه بخيل نه زيباست و نه زشت و … و از همين روست که برخي مصاديق انسان عالمند و برخي جاهل، برخي کريمند و برخي بخيل، برخي زيبا هستند و برخي زشت و برخي هاديند و برخي مضل و … لذا انسان اصالتا واجد هيچ کمال وجودي نيست، حتي وجود او هم اقتضاء ماهيت او نيست و هر چه از کمالات در انسان وجود دارد از خداست؛ و اوصاف نقص مثل مضل بودن، فاسق بودن و … که حکايت از نقص وجودي مي کنند همگي در اصل به خود شخص بر مي گردد و نسبت دادن آنها به خدا نوعي مجاز است و در واقع از آن جهت است که سقوط نيز مثل ترقي نظمي الهي دارد و خدا خالق اين قوانين و سنن تکويني است. خداوند متعال مي فرمايد: « اي مردم شما همگي نيازمند به خدا هستيد و تنها خداست که بي نياز محض و شايسته هر گونه حمد و ستايش است. اگر خدا بخواهد شما را مي برد و خلقي جديد مي آورد و اين بر خدا سخت نيست.»(فاطر/۱۵-۱۷) و فرمود: « هر جا باشيد، مرگ شما را درمي يابد؛ هر چند در برجهاي محکم باشيد و اگر به آنها(منافقان) حسنه اي برسد مي گويند: «اين از ناحيه خداست» و اگر به آنها سيئه و ناخوشي برسد مي گويند «اين از ناحيه توي پيغمبر است» بگو «همه اينها از ناحيه خداست» پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخني را درک کنند؟ آنچه از نيکيها به تو مي رسد از طرف خداست و آنچه از بدي به تو مي رسد از سوي خود توست و ما تو را رسول براي مردم فرستاديم و گواهي خدا در اين باره کافي است.»(نساء/۷۸و۷۹) در اين دو آيه مشاهده مي فرماييد که يک بار خدا بدي را به خود اسناد مي دهد و بار ديگر به مخلوق ؛ ولي خوبي و کمال را هميشه به خود اسناد مي دهد؛ وجه اين گونه اسناد همان است که قبلا عرض شد.
اسماء خداوند متعال بر دو قسم است: اسماء ذاتیّه و اسماء فعلیهّ. اسماء ذاتيه از مقام ذات خدا انتزاع مي شوند مثل اسم عالم، قادر، حي و … اين اسامي دلالت مي کنند بر مفاهيمي و آن مفاهيم حکايت مي کنند از حقايقي وجودي که عين ذات خداوند متعالند يعني حقيقت علم و قدرت و […]
ثبت دیدگاه