حدیث روز
امام علی (علیه السلام) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ 18 شوال 1445 Friday, 26 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 469 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 11 تعداد دیدگاهها : 2×
نکاتی پیرامون اشارات ابن سینا(مقاله خانم رقیه جمالی)
۰۴ دی ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۴
شناسه : 64
19
اسلامی درباره پروازهای کانکتیو و برقراری پروازهای داخلی در فرودگاه امام خمینی (ره) گفت: بیش از این دو پرواز آزمایشی در فرودگاه امام به عنوان پرواز داخلی انجام شد اما شرکت شهر فرودگاهی امام خمینی (ره) برنامه دارد تا پیش از نوروز و خصوصاً در فصل نوروز و ایام بهار پروازهای داخلی را در این فرودگاه توسعه دهد.
ارسال توسط : منبع : فارس
پ
پ

اشارات ۱

مقدمه

بزرگان ما براین باورند که جناب بوعلی این نابغه دوران اگر چه آثار فراوانی به جا گذاشت ولی از جمله مهمترین آثارجناب شیخ کتاب اشارات است ودر اواخر عمر این اثر را به جا گذاشتند.کتاب اشارات مشتمل بر ده نمط است وبزرگان معتقدند که در میان این نمط ها مهمترین آنها چهار نمط است.نمط سوم که مربوط به مسایل نفس است وسه نمط دیگر که وارد در آن می شویم نمط هشتم ونهم شودهم.حضرت علامه از قول استادشان علامه الهی قمشه ای نقل می کردند:مرحوم آقای قمشه ای معتقد بودند که جناب شیخ در اربعینی این سه نمط را تالیف نمودند چون این سه نمط مربوط به مسایل عرفانی می باشد و این سه نمط را در حالی نوشت که اهل ریاضت بودواین سه نمط فاصله ای است با فلسفه مشهوروحکمت مشهور؛گویا جناب شیخ با آن عظمت حکمت وفلسفه او را اشباع نکرده وتشنگی او فرو ننشسته است وبه این نتیجه رسیده است که چیزی که عطش او را برطرف می کند مسایل عرفانی است و وارد مسایل عرفانی شده است وبا هنرمندی که دارد مسایل عرفانی را برهانی کرده است.علامه می فرمایندکه مبنای مسایل عرفانی کشف و شهود است ولی کشف وشهود برای خود فرد حجت است نه برای دیگران.چیزی که برای دیگران می تواند حجت باشد برهان واستدلال است.چند نفر توانستند مسایل کشف و شهودی را برهانی کردند از جمله ی آن ها ابن ترکه می باشد در تمهیدالقواعد.دوم ابن فراری است در مصباح الانس در مباحث عرفان نظری وسوم جناب ملاصدرا در اسفار می باشد وچهارم جناب بوعلی می باشددر اشارات نمط هشتم،نمط نهم،نمط دهم که مسایل عرفانی را بر اساس برهان که قابل قبول برای دیگران باشد ارائه داده است.

چکیده:

لذت وسعادت مفاهیمی هستند که بشر همواره در پی دست یافتن به آنها بوده است.بیشتر مردم گمان می کنند که لذت آن است که با حواس ظاهری و مادی درک می شود مثل خوردن و آشامیدن،و لذات غیر حسی و غیر مادی خیالات هستند و واقعیت ندارند.جناب شیخ در اینجا نسبت به این که لذات باطنی و غیر مادی بر لذات حسی برتری دارند تنبیه ایجاد کرده است.کسی که اهل ایثار وگذشت است،لذت بخشش بر دیگری را بر لذت تمتع خود ترجیح داده است.

جناب شیخ در تعریف لذت وألم هم دو قید برای انسان مطرح نموده است یکی خیر ودیگری کمال.در واقع لذت را نیل و ادراک خیر وکمال تعریف نموده است.لذت ادراک و رسیدن به چیزی است که در آن خیر وکمال است وشخص را از نقصان خارج کرده، به کمال می رساند.بالاترین نوع لذت،لذت عقلی می باشد که بالاترین وبرترین نوع لذت می باشد وبر اساس جوهره ی عاقله انسان ادراک می شود.

نمط هشتم:

بهجت وسرور

بسیاری از مردم لذت را فقط منحصر به لذات حسی می دانند در حالی که این تفکر باطل است.مثلا منکوحات (لذت جنسی)یا مطعومات (خوردن وآشامیدن)را بالاترین لذات می دانند.ما می بینیم موارد متعددی انسان به خاطر بعضی از لذایذ موهوم نه عقلی از این ها دست بر می دارد.

در خیلی از مسائل انسان به خاطر لذائذ موهوم از این ها یعنی لذت های حسی ،دست بر میداره الان کسی مشغول بازی شطرنج است و نزدیک است از حریفش ببرد ؛لذیذترین غذاها را جلوی او بگذارند ،می گوید نه من باید ببرم .در اینجا غلبه و لذت غلبه بر حریف مقابل که یک موهوم است ترجیح دارد بر لذایذحسی.مثلاً در بازی فوتبال چه لذتی میبرند وقتی که گل می زنند ؛این را می گویند لذت وهمی .لذت عقلی که نیست ،خیلی وقت ها هم این لذت ها نه به درد دنیا میخوره می‌خورد نه آخرت ،اما هست دیگر. اینها می‌پذیرند که در برابر بالاترین  لذت های حسی باز یک لذت وهمی داریم. شخص لذت حسی را  فدا میکند برای لذت وهمی.مورد دیگر ممکن است شخصی در میان جامعه آبرو داشته باشه  و یادر خانواده برای خودش شخصیتی داشته باشدهرگز به خودش اجازه نمی دهد در جمع دنبال یک لذت منکوح برود یا دنبال لذت مطعوم.دلش می خواهد ولی به خاطر لذت برتر که بزرگ قوم بودن و حفظ مقام هست بر آن غلبه می کند و اعتنا نمی‌کنندوحفظ مقام لذت  بالاتری دارد ولی این هم یک لذت وهمی است و از این قبیل مثال ها.بعد می پردازد به این که اصلاً چرا در انسان می گویید بریم سراغ حیوان هم بعضی از لذت های موهوم را به لذات حسی ترجیح میدهد مثل سگ شکاری صاحبش او را دنبال کرد دنبال صید می فرستد در نهایت گرسنگی باشد ولی صبر میکند صاحبش برسد،گرسنه است ولی هرگز اقدام به خوردن نمی کند یا اینکه با دندان خودش این پرنده رو که صید کرده می آورد جلو صاحبش می اندازد  به خودش اجازه نمی دهد اثر در آن تصرف کندبرای برای اینکه می‌خواهد پیش صاحبش عزیز شود و این عزیز شدن لذت بخش تر از خود صید است حیوانات برای حفظ بچه خودشان را به خطر می‌اندازند.بعضی از انسان ها که غیرتی هستند حوادثی برایشان پیش که می‌دانند اگر وارد نظام شوند چیزی جز کشته شدن برای شان ندارد ولی می دانند که اگر کشته شوند پس فردا از مردن از ایشان از ایشان تعریف می کنند می گویند ایشان لذت بعد از وفات را ترجیح می‌دهد به ماندگاری در این دنیا و حفظجان خودش. جناب شیخ در اینجا وارد برهان و استدلال می شود ما ا یشان مکالمه می کنیم و اعتراف میگیریم که نه لذت منحصر به لذت حسی نیست. لذت داریم که بالاتر از لذت وهمی است.

وقتی لذت وهمی بالاتر است از لذت حسی است پس لذت های عقلی به مراتب بالاتر از لذت های حسی هستند از اینجا کم کم وارد بهجت و سرورمی شود.سرور شادی هست که مربوط به باطن انسان است و بهجت شادیی است که مربوط به ظاهر انسان است. کسی که شاد است دو حالت دارد. یکی حالت ظاهری و یک حالت  ، حالت باطنی،که این چنین است که ما ادراک نمیکنیم و یک حالت حالت ظاهری می باشد که شخص خندان است متبسم می‌باشد و به این حالت ظاهری میگویند به حالت باطنی می گویند سرور و به حالت ظاهری می گویند نذره. بهجت عبارت است از سرور و نظره عبارت است از شادابی و سعادت در مقابل شقاوت و شقاوت به معنی بدبختی و بیچارگی.

وهم وتنبیه:و این که کسی بگوید لذت یعنی همین لذت جسمی که فراتر از لذت جسمی نداریم.تنبیه یعنی  این که بالاترداریم.متوهم می گوید غیر از لذات حسی ما نظر نداری که اینها افراد حامی هستند چه شد که حمله همه این ها شبیه هم هستند نیستند  که میتوان با  آنها وارد گفت و شنودشد و تنبیه داده شوند که لذاتی بالاتر از لذات حسی هم وجود دارد.

مثال اول :وقتی فردی درحالی است که نزدیک است بر رقیب برتری پیدا کند بهترین مطعومات را جلوی او ببرید توجه نمی کند اعتنا نمی کند یا می گوید الان وقتش نیست پس مشخص است که او  لذتی بالاتر از آن را تجربه می کند که به این لذت بی توجه هست. که به این لذت،لذت غلبه ی وهمیه می گویند. این  خوشی را، خوشی ناشی از پیروزی بر حریف میگویند.

مثال طالب عفت: کسی که عفیف و پاکدامن است، بهترین مسائل منکوح درجلوی او اتفاق بیفتد توجه نمی کند؛ نه این که غریزه جنسی نداشته باشندو سلامت جسمی نداشته باشند. نه این طور نیست.  آیا آقایان که در کوچه و خیابان مواظب هستند آیا مشکل جنسی دارند ؟ پس چطور اعتنا نمی‌کنند؟  آنها هم لذتهای جنسی را میشناسند و دوست دارند ولی لذتی که از پاکدامنی ورضای الهی نصیب آنها می شود نمی گذارد که به لذت های پیش پا افتاده بپردازند.

منکوح:لذت های جنسی

مطعوم:لذت های خوراکی

نمط هشتم مشتمل بردو فصل است. در فصل اول این بود که اوهام افراد عادی بر این باور است که در لذات فقط منحصر به لذات حسیه می‌باشد و بالاتر از این لذات نداریم.اگر اهلی پیدا کردیم که بتوانیم با آنها گفت‌وگو کنیم به آنها می گوییم که بالاترین لذت حسی چیست ؟غذای چرب و شیرین خوردن ؟یا آمیزش جنسی داشتن؟ این ها بالا ترین ها لذت هاهستند.مطعومات ومنکوحات.

فصل دوم: شما متوجه باش فکرت را از اذهان  عامیه بالاتر ببر و لذت را منحصر به این لذات مادی ندان و لذتی ماوراء لذات حسی در کار است اگر لذات منحصر به لذات حسی بود ملائکه الله نداشتند ابتهاج نداشتند آنجا که اصلاًمحسوسات در کار نیست.کم کم وارد لذات عقلی  می‌شویم.

لذات  عقلی:لذاتی مافوق لذات حسی می باشند اگر در قیامت صحبت از وجلات ذات است دیگر مربوطه به حور و غلمان و قصر نیست بلکه از قبیل لذات عقلی است که قوی تر از لذات حسی است.

مثال وقتی یک مسئله ریاضی را به ریاضی دان میسپاریم فکر می کند فکر می کند و بالاخره آن مسئله ریاضی را حل میکند. نه منکوحی در کار است ونه مطعومی درکار، ولی چقدر لذت می برد.

مثال روزه:  شخص در ماه رمضان حدود ۱۲ تا ۱۵ ساعت گرسنگی را تحمل می‌کند ولی هرچه  به افطار نزدیکتر می‌شود لذتش بیشتر می‌شود، بالاترین لذت در نزدیک افطار است در حالی که هنوزمطعومی نخورده است. در حدیث قدسی داریم که انسان روزه‌دار دوسال ساعت خوش دارد یکی نزدیک به افطار یکی ساعتی که خدا را ملاقات می‌کنند و وقتی که مرا ملاقات کند من هم او را وارد جنت می کنم.

پس این اذهان عامی که  بیچاره ها لذات را منحصربه مطعوم ومنکوح  کردند خبر از بالاتر  ندارند .

اگر لذت ترک لذت بدانی       دگر لذت نفس لذت  نخوانی

کسانی که در راه خدا انعام می کنند این لذت را ترجیح می‌دهند و لذات حیوانی چون خودش برمی گزیند و انتخاب می کند می‌تواند به جای  این که ایثار کند خودش غذای چرب و نرم بخورد. آیه سوره دهر مصداق بارز ایثار است  برای اینکه خودشان  نیاز دارند باید افطار کنند ولی به آب اکتفا می کنند ؛در این انعام ترجیح می دهند می دهند دیگری را بر نفس خودشان با عجله هم این کار را انجام می ‌دهند که معلوم است که لذت بردن مربوطه به امور حسی نیست.در اینجا بلکه به ظاهر  ضرر مادی است حتی.

انسانی که دارای روح بزرگ است تشنگی و گرسنگی  چشیدن  را ناچیز می‌شمارد؛وقتی  بنا دارد که آبروی خودش را حفظ کند. ترس از مرگ را کوچک می‌شمارد و مفاجات  عتب را ناچیز می شمارد وقتی در  میدان مبارزه قرار گرفته است. در نتیجه لذات باطنی  و معنوی برتر از لذات مادی وحسی می باشد. از این بالاتر می رود و اختصاص به انسان ندارد، حیوانات هم شامل این می شوند.در حیوانات که لذت عقلی وجود ندارد، مسلما لذت وهمی است. سلطان قوا در حیوانات واهمه است.بالاترین قوه واهمه است.قوه عاقله که آنها ندارند، این مطلب،این برتری،این استعالاءلذات باطنی به لذا ت حسی فقط در عاقله نیست بلکه در حیوانات هم دیده می شود. در مثال سگ شکاری اشاره کردیم که حیوان بر جوع  خود غلبه میکند،شکار می کند در حالی که گرسنه است و آن شکار را برای صاحبش نگه می دارد یا چه بسا با  پوزه اش شکار را برای صاحبش می آورد ولی هرگز به خود  اجازه نمی دهد از آن بخورد منتظر می ماند که صاحبش به او می دهد یا نه؟می خواهد خودش را پیش صاحبش عزیز کند و از این عزیز شدن پیش صاحبش لذت می‌برد.و این  لذت را ترجیح می‌دهد به  لذت حسی.

مثال حیوانات شیرده:آن چیزی را که به دنیا آورده است ترجیح می دهد بر نفس خودش و این رنج را تحمل می کند و چه بسا خودش را به خاطر حمایت  او از فرزندش  به خطر می‌اندازد،بالاتر و برتر از  به خطر انداختن خودش در حمایت از خودش.

همه این  مثال هایی که زده شد لذات وهمی می باشد،مخصوصاً لذاتی که در حیوانات به رخ کشیدیم.وقتی در محدوده لذت وهمی به این نتیجه رسیدیم که  بر لذات حسی غلبه دارد چه رسد به لذات  عقلی که به طریق اولی برتری داردبر لذات حسی.

توضیح متن:سعادت عبارت است از لذت هر کجا لذت است سعادت  هم هست.اذهان عامه وعوام گمان می کنند که لذت آن است که به حواس ظاهری درک می شود.می گویند لذات غیر حسی خیالات  هست و واقعیت ندارد،بعضی می‌گویند واقعیت دارد ولی در مقایسه با لذت حسی ناچیز است ولذت غیر حسی را حقیر می شمارند.جناب شیخ استدلال نکرده برهان هم ارائه نکرده است، تنبیه ایجاد کرده است،.َبروجود لذات باطنی که برتری دارد یر لذت حسیه.لذت نیل حشمت و مقام ترجیح داده می شود بر لذات حسی.کسی که جاه ومقام دارد در جمع هر کاری انجام نمی دهد.کسی که اهل ایثار است ترجیح می دهد لذت بخشش بر دیگری را بر تمتع خودش.

این که چه لذتی قوی تر از لذت دیگر است بستگی به ادراک دارد،ادراک حسی،ادراک خیالی،وهمی وادراک عقلی داریم.هر چه ادراک قوی تر لذت هم قوی تر.ادراک حسی نازلترین ادراکات است،بالاتر خیالی،بالاتر وهمی وبالاتر از آن ادراک عقلی است.لذت یک نوع ادراک است.

فصل تذنیب:

معنی تذنیب:دنبال کردن مطالب فصل قبل

در فصل قبل گفتیم سعادت که نتیجه ی لذت است منحصربه لذات حسی نیست. بلکه لذاتی بالاتر از اینها وجود دارد. برای ملائکةالله وخود خداوند هم ابتهاج وجود دارد مگر در آنجا خوردن وآشامیدن یا منکوحات در کار است،پس بپذیر که به غیر از لذات جنسی وحسی لذات دیگری در کار است.بعد از توجه به مطالب گفته شده دیگر سزاوار نیست که به حرف کسانی که می‌گویند فقط لذات حسی در کار است گوش کرد و اهمیت داد.آنها می‌گویند اگر برای ما حاصل شود که نه بخوریم و نه بیاشامیم ،چه لذتی برای ما وجود دارد؟البته ممکن است که بعضی از آنهاقابلیت این را داشته باشند که آنها را تنبه داد که لذات بالاتری وجود دارد.کسی که چنین نظری دارد لازم است که بینایی داده شود هوشیاری داده شود.و به او گفته می شودای بیچاره شاید حال و وصف صفتی که برای ملائکه وباری تعالی باشد ألذ باشد مبتهج تر باشدشاداب تر باشد از حال أنعام چونلذتی که محدود می شود به خوردن وآشامیدن مربوط به انعام چهارپایان است،اصلاً این دو لذت قابل مقایسه نیست ؛ لذت حیوانات و لذت مجردات.به همان مقداری که از مجرد از  مادی برتری دارد  لذت‌های مجرده با لذت های مادیه تفاوت دارد.حکما برای نفوس انسانی کامل آن نفوسی کهبه کمال رسیده‌اند سعادت را بعد از مرگ ثابت می‌کنند و می گویند بعد از مرگ خبرهایی است و آنهایی که که لذت را منحصر به لذات مادی می کنندآنقدر افکارشان تنزل پیدا می‌کند که می گویند غیر از حیوان شارب و آکل دیگر سعید و سعادتمندی نمی شناسیم هر کس خوب بخورد و خوب بچرد،سعادتمند است.لذا شیخ در این فصل ادامه بحث قبلی ، رد کردن این افکار و اثبات سعادت  را آورده است.لذا این فصل را به تذنیب نام گذاری نموده است.استدلال نکرده است برهان اقامهن کرده بلکه تنبیه داده وتوجه  داده است به مقایسه کردن حال  ملائکه و مافوق ملائکه که همه قبول دارند که آنجا نه أکلی وجود دارد نه شربی ونه منکوحی در کار است و با حال حیوانات. سعادت در محدوده ملائکه  با سعادت در محدوده انعام و چهارپایان قابل مقایسه نیست.

ماهیت لذت و ألم:

تعریف لذت: جناب شیخ در تعریف لذت به تعریف مشهور إکتفا نکرده است وقیوداتی عرض کرده است، آگاهی نه، بلکه یافتن ؛دارایی. دانایی تنها کافی نیست برای این که لذت دست دهد  و در مورد ألم  هم همین‌طور است دانایی کافی نیست کافی برای اینکه در د نصیب انسان شود باید دارا شود.

مثال سال سنگ کلیه: شخصی که سنگ کلیه گرفته و پیش پزشک رفته است، هر دو هم ادراک منافی با طبیعت انسان دارند اماآیا کسی که پشت میز نشسته است درد میکشد ؟کجا درد می کشد ؟وگرنه با آرامش سوال نمی کرد و نسخه  نمی نوشت.و لذا ادراک تنها کافی نیست در تعریف لذت و ألم.اگر همه ما بگوییم حلوا حلوا لذت میبریم ؟ همه جزئیات  اینکه حلوا چطور تهیه می شود را می دانیم ولی تا حلوا وارد دهان نشود لذت میبریم ؟ وهمچنین  مثالهایی از این قبیل  در مورد مسائل دیگر.

در باب لذت  وألم علم حصولی کافی نیست و علم شهودی ، ادراک وجدانی مهم است و همانطور که بارها عرض کردیم یک دانایی داریم ویک دارایی.دانایی در زمینه علم حصولی و علم شهودی در محدوده دارایی می باشد آن چیزی که موجب  لذت است دارایی است نه فقط دانایی.ادراک و نیل ؛ هم ادراک کند انسان و هم نیل داشته باشد.آن را بیابد.

ادراک و نیل:

ادراک ونیل با دو قید برای انسان مطرح شده است یکی کمال ویکی خیر،این دو با هم فرق می کند.

تعرف کمال :کمال به چیزی می گویند که از حالت بالقوه به فعل برسد.

تعریف خیر:خیر به امری می گویند که برگزیده ی شخص باشد.معسر باشد.انسان آن را بر دیگر چیزها ترجیح بدهد.

لذت ادراک است ورسیدن است به چیزی که برای شخص کمال باشد،یعنی اورا از یک نقصانی بالا بیاورد ،از بالقوه ای به فعلیت برساندوخیر هم باشد یعنی برگزیده ومطلوب باشد.در این حالت لذت دست می دهد.الان نماز شب کمال هست ولی برای خیلی ها لذت نیست.چرا؟برای این که معسر نیست.او را ترجیح نمی دهد بر خواب ولذا اعتنا نمی کند.ولی برای شخص دیگری خیر بودنش تحقق پیدا کرده ومعسر است،البته از نظر خودش که این هم مهم است.آن کسی که مشروب می خورد لذت نمی برد؟چطور لذت نمی برد چون آن بیچاره هم در اندیشه ی ناقص خودش برای خودش خیر می بیند.خیر واقعی نیست.لذا می فرماید خیر نزد خودش.کمال وخیر بودن به اعتقاد خود شخص است.این دارایی برای من وشما تدریجی هست وبرای ملائکة الله ابداعی هست.من وشما نبودیم به دنیا آمدیم وبعد کم کم دارا شدیم ولی در مورد ملائکه آن چیزی که اقتضای وجودشان بود را باری تعالی از همان اول افاضه نمود.آنجا دیگر خروج از قوه به فعلیت در کار نیست.

تعریف ألم:ألم در مقابل لذت می باشد ،وادراک ونیل در ألم هم آورده است.اموری که بدیهی هستند نیاز به تعریف ندارند ولی گاهی لازم است تنبه داده شوند.الان لذت وألم از بدیهیات می باشند ،چون همه ی ما در طول زندگی بارها با آنها مواجه ایم،از بعضی امور خوشمان می آید واز بعضی امور بدمان می آید .

قال فاضل شارح:

آقای فاضل شارح بعد از اینکه فرمودند لذتی ورای لذت محسوسات هست و اوهام عامیه را باطل کرد،به تعریف لذت پرداخت.و از تعریف مشهور فاصله گرفت. در تعریف لذت علاوه بر ادراک نیل را هم عرض کرد، همین طور از کمال و خیر نام برد سپس فرمود ألم مقابل لذت است. الان اشکالات آقای فاضل شارح این است:

اشکال اول :یک اشکال این که شما در تعریف لذت  لفظ خیر را به کار بردید، گفتید ادراک خیر است نیل به خیر است و کمال است. در بحث در شرور ،خیر را تعبیر کردیدبه امر وجودی  و شر را تعبیر کردید امر عدمی در نتیجه خیر امر وجودی است بنابر این ادراک هر وجودی که باید لذت بخش باشد درصورتی که همچین چیزی وجود ندارد مثلاً شخصی گرفتار آتش می شود و می سوزد،این یک امر وجودی است ولی لذت نمی برد یا اینکه صدای سهمگینی به گوش انسان می رسد که این یک امر وجودی است و لذت بخش نیست ،قابل ادراک است ،ولی لذتی در کار نیست.

اشکال دوم: شما کمال را استفاده کردید، کمال عبارت است از چیزی  که انسان شایسته اتصاف به آن باشد. این انسان شأنیت اتصاف به رذایل را هم دارد پس باید بگوییم رذایل لذتبخش است.انسان شأنیت این را هم دارد که نسبت به بعضی مسایل جاهل باشد، پس باید را جهل کمال به حساب بیاوریم؟ در حالی که کسی هیچ کس آنها را نمی پذیرد حرف جناب خواجه چیست؟این که اشکالات  واهی می باشد.دلیل  واهی  بودن آن این است که جناب شیخ  در صدد تعریف نیست اگر کسی مطلبی را تعریف واقعی کند باید مطلب جامع باشد در حالی که این جا اصلاً هدف اصلی تعریف نیست عنوان فصل تنبیه  است. دنبال تعریف حدی نیست که جنس و  فصل داشته باشد شما انتظار داشت که جامع  افراد باشد و مانع اغیار.این حرف  با آقای شارح فاضل تا برسیم به متن جناب شیخ.

اگر بگوییم ألم ادراک معدوم می باشد،معدوم یعنی نیستی ونیستی چیزی نیست که ادراک شود.ادراک یک متعلقی می خواهد ومتعلق باید یک امر ثبوتی باشد ،معدوم که ثبوتی ندارد.اگر عضوی از اعضاء ما در معرض آتش قرار بگیرد و در حال سوختن باشد ما این را ادراک می کنیم،در حالیکه ناله می کنیم،ویا ادراک اصوات ناهنجار لذتی ندارد ولی قابل ادراک است.درباره ی ألم هم همینطور.اگر آلم ادراک عدم باشد عدم که محسوس واقع نمی شود.یا می گوید ممکن است این آقایان خیر را به لذت تفسیر کنند نه موجود.این که دور می شود که بگوییم لذت ادراک خیر است وخیر هم یعنی لذت یا بگوییم سبب لذت،که در هر دو صورت تعریف شیء به نفس می شود.

آقای فاضل شارح خودش در تعریف لذت وألم می گوید من تعریفی ندارم لذت وألم را همه می فهمند و می گوید لذت و ألم بدیهی می باشد.

اشاره شد که تعریف لذت ادراک ونیل برای وصل چیزی است که خیر وکمال است.در اینجا خیر وکمال مطلق مد نظر نیست و خیر و کمالی که در تعریف لذت ذکر شده است نسبی است ،قیاسی است.بستگی دارد که فاعل فعل چه کسی باشد،گاهی مبدأ فعل قوه ی شهویه است،که اینجا خیر وکمال متناسب با اوست،مطعومات ،منکوحات،ملابس ملائمه،همینطور.اما اگر قوه ی غضبیه باشد،خیر وکمال غلبه ی برحریف یا خصم می باشد.ممکن است مبدأ فعل عقل باشد،البته عقل در دو دایره کار می کند یکی در دایره ی نظر ویکی در دایره ی عمل.کمال وخیر برای هر کدام از این دو محدوده متناسب با خودش می باشد.در قوه ی نظریه کشف حقایق ودر قوه ی عملیه، اکتساب اوصاف حسنه و صفات حمیدیه می باشد.آن کسی که مشروب می خورد لذت می برد ولی متناسب با قوه ی شهویه ،شخص جنایتکار وظالم هم از ظلمی که می کند لذت می برد،خیر و کمال به لحاظ قوه ی  غضبیه  ومتناسب با آن می باشد.پس خیر وشر در تعریف شیخ مطلق نیست بلکه نسبی می باشد.

حضرت آقا می فرماید ابوریحان بیرونی در حال احتضار بود که یکی از فقهای به نام زمان به عیادتش آمد،در همان حال یک مسئله ی فقهی رامطرح کرد ایشان جواب داد الان چه وقت این حرفهاست،او گفت جواب این سؤال را بدانم واز این دنیا بروم بهتر است یا ندانم؟همت انسان بسیار مهم است.

همت بلند دار که مردان روزگار              از همت بلند به جایی رسیده اند

مراد جناب شیخ این است که خیری که واقع شد در تعریف لذت عبارت است از خیر اضافی (نسبی) وخیراتی که قیاس می شود با مبدأ افعال ارادی.۱٫شهوت  ۲٫غضب     ۳٫عقل

در عقل نظری انسان از مافوق می گیرد.ما قابلیت اعطای علم را در خودمان ایجاد می کنیم ودر محدوده ی عقل عملی ما فاعلیم.مثلاًکجاست که انسان مشکور واقع می شود؟ جایی که انسان  با عقل خودش کاری انجام می دهد که به کسی خدمتی داده باش ،آنجا انسان مشکور واقع می شود.در محدوده ی عقل عملی ما سایر قوا را هم به کار می گیریم.عقلی صرف وفقط در محدوده ی علم نظری به قوای دیگر نیازی ندارد مثل جوانی یا نیروی بدنی بالاتر.

خلاصه ی فصل قبل:

در تعریف لذت جناب شیخ هم لفظ خیر وهم لفظ کمال را به کار برده اند.بهد این سؤال پیش می آید که فرق بین خیر و کمال چیست؟

کمال:عبارت است از فعلیت یک امر بالقوه،چیزی که از نقصان خارج می شود وبه فعلیت می رسد می گویند کمال.

خیر:یک امر برگزیده،هر چیزی که مطلوب باشد،منتخب باشد می گویند خیر.می فرماید:خیر هرکمالی نیست،بلکه آن کمالی است که بر اساس استعداد اولیه ی انسان (فطری )تحقق پیدا کند.بسیاری از انسان ها در اثر تبلیغات سوء استعداد فطری ودست نخورده خود را از دست می دهند.یک سؤال که اساسی این است که اگر خداوند فرمود:”فأقم وجهک لدین حنیفاً فطرة الله التی فطر الناس علیها”پس این کمونیست ها چرا پیدا شدند؟آن فطرت اولی در صورتی ظهور وبروز پیدا می کند که تحت تاثیرعوامل خارجی قرار نگیرد ،اما اگر محیط ناسالم،همنشین ناباب،تربیت ناصحیح از طرف والدین ومربیان اجتماع ایجاد شود آن فطرت اولی تحت پوشش قرار می گیرد ویک فطرت ثانوی آن را می پوشاند. اگر خدا انسان را به گونه ای خلق کرد که در نهاد خودش خداجو  است، چرا این همه مکتب های غیرالهی پیدا شد ؟ اگرانسان خودش باشد و خودش ،حتی اگر ندای انبیای الهی را  هم نشنود  در درون جانش معتقد به خالق و رب می شود.لذا  انبیا درطول تاریخ با ملحد مبارزه نمی کردند بلکه با مشرکین مبارزه می کردند مشرکین کسانی بودند که خدا را قبول داشتند ولی به بیراهه رفتند.

خیر هر کمالی نیست بلکه آن کمالی است که براساس استعداد اولی وفطری شخص بروز و ظهور پیدا می کند،اما می تواند استعداد ثانوی عارض شود وچیزهای دیگری واقع شود،آنها خیر واقعی نیست اگر چه معسر و مطلوب باشد ،به تعبیر دیگر هر خیری کمال است اما هر لمالی خیر نیست هر چیزی ممکن است از حالت بالقوه به فعلیت برسد(کمال را به این معنی گرفتیم)ولی خیر نباشد.مثلاًکسی که در مسیر ظلم وتجاوزگری هست مرتباً استعدادهای بالقوه را به فعل می رساند،به این معنا کمال است ولی خیر نیست.اگر کمال به اقتضای استعداد اولی باشد،بله خیر است.

استعداد انسان دو نوع می باشد:یکی اولی وفطری است ودیگری ثانوی است که گاهی بر استعداد اولی عارض می شود وآن را می پوشاند وچیزی است که انسان را آماده می کند برای اکتساب رذایل.

اشکال آقای فاضل شارح:

آقای فاضل شارح می گوید خیر وکمال یکی هست وجناب بوعلی بیهوده آن را آورده است و تکرار لفظ است و می توانست یکی را بیاورد؛با توضیحات داده شده معلوم شد که اشکال آقای فاضل شارح وارد نیست.با اینکه آقای شیخ تصریح کرده است که خیر کمال محض نیست،کمال مقید به قید ما است،که قید ما یعنی کمال به حسب به استعداد اولی.با این که تصریح کرده،آقای فاضل شارح می گوید لازم نبوده شما هر دو را بیاورید.در عبارت جناب شیخ :۱٫ کمال خیری        ۲٫ ادراک این کمال خیری

خلاصه ی کل بحث:

اول:وجود کمال خیری

دوم:ادراک کمال خیری(که قیاسی می باشد)

نکته ای که در این نمط مطلوب است این است که ما معنا ومفهوم لذت را بدانیم.لذت منحصر به کمال خیری نیست بلکه ادراک آن کمال خیری هم مهم است.

وقتی ما ماهیت لذت را اینطور معنا کردیم که لذت عبارت است ازادراک ونیل به چیزی که کمال وخیر باشد،متوهم یک اشکال می کند،می گوید این تعریفی که کردید جامع نیست،همه ی موارد را در بر نمی گیرد.مواردی هست که در خیر وکمال بودن آن هیچ شکی نداریم،ادراک ونیل به او هم داریم ولی هیچ لذتی نمی بریم.مثل صحت وسلامتی.انسانی که صحیح وسالم هست بهترین خیر وکمال را دارد،کدام نعمتی از سلامتی بالاتر؟دارا هم هست ولی هیچ لذتی نمی برد.در این که نعمت بزرگی هم هست شکی در آن نیست.جوابش روشن است:دارا هستیم ولی ادراک نداریم،ما در اثر اشتغال به کارهای روزمره از این که سالمیم،غافلیم ودر نتیجه لذت هم نمی بریم.حالا اگر کسی مبتلاء به بیماری شود ویک دفعه مداوا شود چه لذتی می برد ومرتباًخدا را شکر میکند.آقای متوهم! ما در تعریف لذت تنها نیل به خیر وکمال راشرط ندانستیم ادراک را هم آوردیم،یعنی هم دارایی باشد هم دانایی.کسی که دارا ی بیماری طولانی می باشد و یک مرتبه از آن بیماری هولناک نجات یابد،لذتی به او دست می دهد که قابل وصف نمی باشد.

معنای واصب :به معنای طولانی ودائم .کسانی در فردای قیامت اهل نجات می باشند که دینداری آن ها دائم و پایدار باشد.(واصب باشد.)

اگر نعمتی بر انسان دوام داشته باشد وطولانی باشد انسان دچار غفلت می شود مثل جوانی.جوانی بالاترین نعمت است ولی چه کسی متوجه این نعمت می شود؟کی متوجه می شود؟زمان پیری که جوانی را از دست داده است.چون سالها استمرار دارد غافل می کند نفس را از احساس آن محسوسات.

در روایتی از پیامبر گرامی اسلام(ص) آمده است:حواریون از جناب عیسی سؤال کردند که ما با چه کسانی مجالست داشته باشیم؟حضرت عیسی فرمودند:کسی که وقتی او را می بینی به یاد خدا بیفتی،و وقتی با او صحبت می کنی،علم و دانشت افزایش یابد؛و هر گاه دقت در اعمال ورفتار او می کنی به سمت عمل برای آخرت دعوت کند.انسان خو پذیر است وهمانطور که می تواند مؤثر واقع شود متأثر هم واقع می شود.حضرت آقا می فرمود:من در ییلاقات که می رفتم دقت می کردم در حال کسانی که دنبال گاو می رفتند ویا گوسفند دار هستند و می دیدم که احوال آنها با هم متفاوت است.کسی که دنبال گاو باشد با کسی که گوسفندان را چوپانی می کرد متفاوت می باشد.در هر صورت ما باید بدانیم که انسان متأثر از دوست وهمنشین است،وبرای جناب سلمان همنشینی با پیامبر کار را به جایی می رساند که منا اهل البیت می شود.یا همینطور مثال پسر نوح (ع) که بین نوح وپسرش ارتباطی نبود. آیات عجیبی هم در قرآن داریم ،سوره ی فرقان آیه ی ۲۷ “ویوم یعض الظالم علی یدیه”ظالم را تعمیم دهیم ظلم به دیگری یا ظلم به نفس انسان گناهکار ظالم به نفس است ولو گناه در محدوده ی خودش باشد باز هم ظالم است.”یقول یالیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا.یا ویلتی لیتنی لم أتخذ فلاناًخلیلاً.لقد أضلنی عن الذکر”

آثار مصاحبت با نااهلان کار را به جایی می رساند که انسان در اثر تأسف انگشت خود را به دندان می گزد که ای وای کاش فلانی را به دوستی نگرفته بودم.چرا؟تمام بیچارگی خودش را در اثر مصاحبت با شخص نااهل می داند.در حدیث قدسی خداوند تبارک و تعالی فرمود:من همنشین کسی هستم که با یاد من باشد.اگر ما هنر داشته باشیم واهل ذکر باشیم چه آثاری دارد!!! ذکری که فقط گفتن لااله الاالله گفتن نیست بلکه این ها اوراد هستند وذکر به یاد خدا بودن است.

در این فصل توجه می دهد به یکی از قیوداتی که در تعریف لذت وألم ذکر کردیم.گفتیم که :

لذت؛ ادراک ونیل به خیر وکمال می باشد،وتوضیح دادیم که ادراک نظر دارد به علم حصولی ونیل نظر دارد به علم شهودی.

ادراک؛علم الیقین است.

نیل؛عین الیقین است.

ادراک ،دانایی است ونیل دارایی است.ممکن است لذتی ادراک شود ولی برای شخص محقق نشود،چون نیل در آن نیست.دارایی برای او تحقق نیافته است.

در ألم هم ادراک ونیل دخیل است.در اشعار جناب سنایی آمده است:

آن شنیدی که رفت نادانی                       به عیادت به درد درمانی

گفت باد است زین مباش غمین              گفت آری ولی به نزد تو این

بر من این درد کوه پولاد است                 چون تویی بی خبر،تو را باد است

بی خبر نبود ولی خبر داریم تا خبر،یک خبر در حد دانایی است ویک خبر در حد دارایی می باشد.صرف ادراک امر لذتبخش ،لذت دست نمی دهد.چه خوب گفته است این ضرب المثل که با حلوا حلوا دهان شیرین نمی شود.

صرف ادراک یک مورد آزار دهنده انسان متألم و متأثر نمی شود.باید آن آزار را بچشد.

علم حصولی و مفهومی ذهنی، إقتضاء ندارد که انسان واجد آن هم شود،و ادراک محسوسات ،مفهوم شهودی را إقتضاءنمی کند.

شنیدن کی بود مانند دیدن

علم به چیزی که شأن آن مشاهده است با شنیدن،حق آن أدا نمی شود.

تفاوت علم الیقین با عین الیقین(حق الیقین)

علم الیقین :یک موقع ما از دور دودی می بینیم و پی به آتش می بریم.

عین الیقین:می رویم واز نزدیک خود آتش را می بینیم.

حق الیقین:دست ما داخل آتش می شود و احراق نار را احساس می کنیم.

ذوق:ذوق یک اصطلاح عرفانی است واهل عرفان در موارد خاصی وامور معنوی به کار می برند ولی جناب شیخ آن را تعمیم داده است. جناب شیخ لفظ ذوق را در جمیع لذات عقلیه وغیر عقلیه استعمال کرده است .

فصل نهم:

تمام تلاش در نمط هشتم این است که ما باید بپذیریم لذتی ماورای این لذات مادی در کار است وچند فصل ما معطل این شدیم که لذت منحصر به امور مادی نیست،ألم هم همینطور،اختصاص به ألم های مادی واحساسی نیست.

در این فصل می فرماید:وقتی لذات متعدد شد باید بدانیم که این لذات در عرض هم نیستند  و در طول یکدیگر قرار دارند.این در طول هم بودن هم بستگی دارد به این که این لذت در چه محدوده ای رخ می دهد ویا مبدأ لذت چیست؟گاهی امر شهوانی است،گاهی قوه ی غضبیه ،گاهی قوه ی وهمیه وگاهی هم عقلیه می باشد.

یه اختلاف مبادی لذت ،لذت شدت وضعف پیدا می کند.همان طوری که به اختلاف نحوه ی ادراک شدت وضعف پیدا می کند،ادراک احساسی مادون ادراک خیالی است،ادراک خیالی مادون ادراک وهمی است و ادراک وهمی مادون ادراک عقلی است ولذا لذات احساسی از لذات عقلی ضعیف تر است.لذا حضرت آقا مثال می زنند:لذت جنسی گاهی در خواب است و گاهی در بیداری،لذت جنسی در خواب (احتلام)دوام دارد،بقاء دارد وتا چند ساعت بعد از بیداری هم احساس کیف،وقتی به یادش می آید،به او دست می دهد،چون ادراک خیالی قوی تر از ادراک حسی است.ادراک وهمی بالاتر از ادراک خیالی و احساسی است وسلطان قوای ادراکی در حیوانات ،واهمه است چون بالاتر است،چه برسد به ادراک عقلی.

حالا که لذت ها متنوع ومتعددند باید بدانیم در عرض واحد نیستند و دو عامل در آن دخیل است:

۱٫این که مبداء چه باشد؟

۲٫نحوه ی ادراک چگونه باشد؟

مدرک وادراک در شدت و ضعف لذت تأثیر دارد.

عمده ی تلاش جناب شیخ در این نمط این است که ثابت کند ادراکات عقلی به مراتب بالاتر از ادراکات احساسی ،خیالی و وهمیه است .

اگر انسانی بتواند وکارش به جایی برسد که جلیه ی حق به اندازه ی سعه ی وجودی اش در او تمثل پیدا کند وما بتوانیم به اندازه ی سعه ی وجودی خودمان از باری تعالی معرفت داشته باشیم،چنان لذتی به ما دست می دهد که اصلأ قابل قیاس با لذت های شهوانی و غضبی واحساسی وخیالی نمی تواند باشد و اگر انسان کارش به جایی برسد که نظام عالم امکان و وجود علمی او برای او تحقق پیدا کند:

هر آن کس ز حکمت برد توشه ای                            جهانی است بنشسته در گوشه ای

اگر انسان این هنر را داشته باشد که وجود علمی تمام موجودات را در خودش تحقق بخشد ،یک شخص باشد و همه ی موجودات ،چنان لذتی به او دست می دهد که با این لذت هایی که با مبادی شهوانی وغضبی و احساسی و خیالی هستند،قابل قیاس نیست.عمده ی بحث در این نمط که اثبات بهجت وسرور است،اثبات کردن لذاتی ماورای لذات مادی می باشد وماوراء بودنش به گونه ای است که اصلأ قابل قیاس نیست.

هر امر لذتبخشی سبب کمالی است که برای مدرک حاصل می شود وبه قیاس آن مدرک می تواند خیر باشد.حالا در این فصل می خواهیم اثبات کنیم که لذات متعدد است واین لذات هم در عرض هم نیست بلکه در طول هم هستند.هم اصل کمالات هم ادراک آن ها.(حس،خیال و شهوت)

مبدأ کمال سه چیز است:

۱٫شهوت

۲٫غضب

۳٫عقل

مثلاً در چشیدنی ها عضو ذائق زبان یا به عبارتی آب و دهان می باشد.انسان شیرینی را ببیند لذت نمی برد،از شیرینی بگوید لذت نمی برد،دست به شیرینی بزند لذت نمی برد،باید آن شیرینی با آب دهان مخلوط شود وکیفیت شیرینی را با زبان درک کند.

کمال غضب:

گاهی مبدأ لذت قوه ی غضب می باشد مثل غلبه بر خصم یا این که اگر انسان یک دشمن خونی داشته باشد ودر خواب ببیند کسی او را بکشد،لذت می برد.

لذت قوه ی غضبیه:غلبه پیدا کند بر خصم یا آگاهی پیدا کند بر نابودی خصم.

کمال وهم:

انسان خیلی از چیزها را در ذهن خود آرزو می کند،حالا اگر آرزو شده ی او در خارج تحقق پیدا کند لذت می برد.

کمال جوهر عاقله:

در جوهر عاقله جلیة الحق الاول یعنی آشکار بودن حق تعالی (ظهور حق تعالی)برای او تحقق می یابد.هر یک از ما به اندازه ی کانال وجودی خودمان (که ما تعبیر به رب می کنیم)و رب ها با هم تفاوت دارد،برای این که حصه ی وجودی ما با حصه ی وجودی شما تفاوت دارد “وإنک ربک المنتها”رب پیامبر اعظم به اندازه ی رود نیل می باشد.

هر چیزی ظهورش به برکت وجود است،لذا از وجود به بهاء تعبیر می شود.

تو پنداری همین جرم صغیری               نهان است در وجود تو جهانی

آن جایی که مبدأ ادراک لذت حواس باشد یا این که مبدأ چیز دیگری باشد تفاوت بسیار زیاد است.

ادراک با حواس ظاهری:ما وضع اشیاء و موجودات را با قوه ی باصره ادراک می کنیم.ما با حواس ظاهری جوهر را ادراک نمی کنیم،جوهر را با عقل ادراک می کنیم.

عرَض:چیزی است که خودش نمی تواند سر پا باشد،می گوییم که این اشیاء به چیزی وابسته هستند.

چه اندازه تفاوت بین ادراک حسی وادراک عقلی می باشد؟

ادراک حسی:به ظاهر شئ می رسد.

ادراک عقلی:به کنه شئ راه پیدا می کند.

ما در ادراک حسی امور متعدد را درک می کنیم و از آن لذت می بریم.لذت عقلی هم به لحاظ کیفیت بالاتر است چون به کنه شئ پی می برد وهم به لحاظ کمیت بالاتر است؛موجودات مجرده را با حس وادراک حسی نمی توان درک کرد.

عذاب ها وآلام هم همینطور،عذاب های برزخی با عذاب های این دنیا اصلاً قابل مقایسه نیست.

تفاوت لذات متوقف بر تفاوت مدرِکات و تفاوت ادراکات می باشد.اگر ادراک عقلی (دلالت بر عمق شئ)از ادراک حسی(ظاهر شئ)بالاتر است که می باشد،ادراک حسی به ظاهر شئ پی می برد و ادراک عقلی به کنه شئ می رسد و لذاتی که از راه ادراکات عقلی نصیب انسان می شود،بالاتر است.

ادراک عقلی چیست؟انسان به اندازه ی ظرفیت خودش خدا وحق تعالی بر او تمثل می یابد و به اندازه ی ظرفیت خودش تمام جهان هستی و کل عالم وجود بر او تمثل می یابد.تمام نظام  عالم هستی به وجود علمی آن هم بر اساس ترتیبی که در نظام عالم است:

اول: حق تعالی         دوم:موجودات مجرده محض        سوم:موجودات مثالی     چهارم:اجسام فلکی        پنجم:اجسام عنصری

وجود آنها برای انسان تمثل پیدا می کند و لذا بعضی از اهل معرفت انسان را می گویند عالم کبیر.

عالم کبیر:عالم طبیعت

عالم صغیر: عالم انسان

ولی بعضی از اهل معرفت برعکس می گویند وانسان را عالم کبیر می دانند.

در ادراک حسی ما دو مدرِک داریم:  ۱٫مدرِک بالعَرَض    ۲٫مدرِک بالذات

حواس ما مادیات را ادراک می کند و از ادراک مجردات قاصر است بر خلاف عقل.ما اگر قرار است لذتی را با لذت دیگر بسنجیم در دو جهت می توانیم این سنجش را داشته باشیم:یکی از لحاظ مدرَک ودیگری به لحاظ ادراک.

مدرَک حسی است،مدرَک خیالی هست،مدرَک عقلی هست.

ادراک حسی یا خیالی ویا عقلی می باشد.این ها در طول هم می باشند.اصلاًاگر بخواهیم دقیق شویم این جا نسبت سنجی غلط است.اصل قیاس لذت عقلی با لذت شهوانی غلط است،چون در یک موردمجرد است ودر مورد دیگر مادی است،مجرد با مادی سنخیت ندارد که با هم قیاس شوند.

هیچ موجود ممکنی باری تعالی را آن گونه که هست نمی تواند تعقل کند.محدود وممکن الوجود نمی تواند واجب الوجود را در جان خودش جا بدهد.

مراتب عقل چهار مرتبه می باشد:

  1. عقل هیولانی
  2. عقل بالملکه
  3. عقل بالفعل
  4. عقل مستفاد

عقل هیولانی در ابتدای تولد با انسان است،ولی قابلیت دارد و می تواند پذیرش داشته باشد ولی فعلاً ندارد.بعد از بالارفتن سن عقل بالملکه بدیهیات را می فهمد.مقداری که بالاتر رفت می تواند به کمک بدیهیات مجهولات را درک کند،مرتبه ی چهارم عقل مستفاد است یعنی همه ی معلومات وحقایق برای او حاضر است،هر چیزی را بخواهند با خبر شوند از آن با خبر می شوند زمانی که اراده کنند.

برهان تفاوت لذت حسی وعقلی

 

لذت عقلیه به لحاظ کیفیت وهم کمیت بالاتر از دیگر لذات است.چون بقیه ی لذات،لذات حیوانی می باشد؛واما از لحاظ کیفیت بالاتر است چون ما در لذات احساسی و حیوانی ما به کنه شئ ادراک پیدا نمی کنیم.لذت متوقف بر ادراک است.در لذات احساسی وخیالی ما به ظواهر شئ ادراک داریم،اما در لذات عقلی ،عقل به کنه وذات شئ پی می برد.به لاظ کمیت هم مدرکات عقلیه حد وحصر ندارد بر خلاف لذات حسیه که محصور در مقولات نه گانه عَرَضی می باشد.حواس اَعراض را ادراک می کند.لذت عقلی از لذت حسی بالاتر است چون شدت وضعف لذت متوقف بر شدت و ضعف ادراک و مدرَک است.در لذت عقلیه هم ادراک قوی تر است،چون ادراک،ادراک عقلی است و هم مدرَک برتر و قوی تر است چون امر مجرد است ومجرد شأنش از مادی بالاتر است.پس نسبت لذت به لذت از قبیل نسبت ادراک به ادراک و مدرَک به مدرَک می باشد.اینجا آقای فاضل شارح اشکال می کند و می گوید این گونه حرف زدن خطابی است وبرهانی نیست.جناب شیخ جواب می دهد که این عین برهان است.می فرماید در منطق آمده است که باید حد مطابق محدود باشد،معرِف حداقل مساوی با معرَف باشد.جناب شیخ از همین استفاده کرده ومی فرماید نسبت لذت به لذت همانند نسبت ادراک به ادراک است،مدرَک به مدرَک است.لذت محدود است،ادراک حد است.اگر چنانچه دو ادراک داشته باشیم و با هم تفاوت داشتند،محدود ها هم تفاوت پیدا می کنند.این مطلب یقینی است.اگر ما دو تا حد داشته باشیم،حد اصطلاحی،که با هم تفاوت داشته باشند،محدود ها هم با هم تفاوت می کنند.ما الان یک ادراک حسی داریم و یک ادراک عقلی داریم،این دو با هم تفاوت دارند یا نه آقای فاضل شارح ؟نمی توانی بگویی تفاوت ندارند!ادراک حسی به ظواهر شئ پی می برد وادراک عقلی به ذات شئ می رسد،این دو تا حد هستند ومحدود به این دو هم با هم تفاوت دارند.محدود چی هست؟ لذت.

دو لذت داریم ؛لذت حسی که ادراک حسی ،حد آن است ویک محدود دیگر ،لذت عقلی که ادراک عقلی حد آن هست.وقتی حدها با هم تفاوت دارند محدودها هم باهم تفاوت دارند.در یک محدود که لذت باشد مدرَک حسی به عنوان حد شناخته شده است و در یک لذت دیگر مدرَک عقلی به عنوان حد أخذ شده است.مدرَک حسی مادی است ولی مدرَک عقلی مجرد است.همه قبول دارند که مجرد و مادی با هم تفاوت دارند،پس محدودها هم که دو نوع لذت باشد با هم تفاوت دارند وخطابی نیست بلکه برهانی هست.

بنابراین اشکال آقای فاضل شارح وارد نمی باشد؛و قانونی است که در مباحث کتاب های منطق بیان شده است در مبحث طوبیقا که کلمه ی یونانی به معنای جدل می باشد ، قواعدی که متعلق به حدود و تعریفات است بیان شده است که یکی از آن قواعد این قاعده است که:”حد با محدود باید متابعت داشته باشد در شدت وضعف.”

طوبیقا: کلمه ی یونانی به معنای جدل

فصل دهم

ادراک کمالات از قبیل علوم،کشف مجهولات ضمن این که کمال است، لذتبخش است ولذتی که ما از ادراک علوم وکشف حقایق  برای ما حاصل می شود،با لذت های محسوس قابل قیاس نیست.بعضی از افرادی که تازه در مرحله ی اولیه ی کسب علم هستند،همین کسب علم ومباحثه را به ملک دنیا ومافیها نمی دهند.

چرا خیلی از مردم دنبال کسب این کمالات نیستند؟ویا حتی بعضی ها بیزارند از حرف شنیدن ویا درس خواندن.چرا ؟

این توجه به بدن و امور بدنی وسرگرمی و شواغل به مسائل حیوانی و مادی انصراف ایجاد می کند،که انسان پی به کمال بودن این مطلب ودر نتیجه لذت بردن از این مطلب ببرد.قبلاً هم مثال زده بودیم.بهترین مثال همان مثال زنان مصری در مواجه با حضرت یوسف می باشد که انصراف باعث شد آنها متوجه درد نشوند.دنبال کمالات عقلی نرفتن درد است.این درد را آن ها دارند ولیکن توجه به آن ندارند.مثل بچه ای که دل درد گرفته ومادر جغجغه را جلوی صورت او می گیرد واو آرام می شود،به این معنا نیست که دل درد او خوب شده است،توجه به صدای جغجغه او را از توجه به درد منصرف کرده است.اگر می بینید بیشتر مردم از کسب علوم، دانش وکشف حقایق واستاد دیدن لذت نمی برند واظهار بی میلی و بیزاری می کنند به خاطر انصرافی هست که در آن ها اتفاق افتاده است.نداشتن این کمالات درد است منتها این درد تا مادامی که انسان مشغول امور مادی وبدنی وحیوانی است به آن توجه نمی شود.کمال مناسب انسان علوم است؛ادراک حقایق عالم هستی می باشد.

امام باقر(ع) ذیل آیه شریفه ی:”فلینظر الانسان الی طعامه”فرموده اند:”الی علمه .”چون موضوع انسان است؛ طعام انسان به ما هو انسان علم است.

آدمی فربه شود از راه گوش                   جانور فربه شود از حلق و نوش

مقتضای جان چوای دل آگهی است       هر که آگاه  تر جانش قوی است

غذای جان انسانی علوم است.کشف حقایق است.

جان نباشد جز خبر در آزمون             هر که را افزون خبر جانش فزون

انسان زور مدار وپر قدرت بودن به زور بازو نیست،ممکن است ۴۰ کیلو وزن داشته باشد ولی علامه ی دهر باشد.این انسان قوی تراست.مناسبت وسنخیت با انسان همان علوم ودانش هاست.اگر انسان به کمال خود اشتغال ندارد ویا حداقل درد نمی کشد،یعنی از این که من جاهل هستم درد نمی کشم،جهل ضد کمال است،انسان از ضد کمال باید درد بکشد.ألم ضد لذت است.الان آقای جاهل نقص وشر دارد،پس چرا درد نمی کشد؟همان انصراف.این عدم اشتیاق وعدم تألم ،به دلیل این است که خودت را مشغول کردی به مسائل دیگر.

انسان قوای گوناگونی دارد وهر قوه اشتغال دارد به کمالات خودش.کمالات هم لذاتی در پی دارند؛مثال:

کمال باصره:دیدن أشیاء است از نور شوق می گیرد ودر تاریکی چون نمی تواند کمال خودش را بیابد،متألم است.

اشکال: شما ادعا کردید که قوه ی عاقله ادراک می کند وجود را ونظام وجود را وحقایق عالم هستی را،واین ادراک حقایق عالم هستی بالاترین کمال است.خوب ما همه قوه ی عاقله را داریم،همه ی انسان ها قوه ی عاقله را دارند،پس چرا لذت نمیبرند که دنبال کنند کمالات این قوه را ویا چرا از دنبال نکردن دچار ألم نمی شوند؟پس چه شده نفس انسانیه را که اشتیاق ندارد به حصول آن معقولات؟

جواب :این سبب متوجه ماست ،اشتغال نفس به محسوسات مانع می شود نفس را از توجه به معقولات.مادامی که اقبال و روی نیاورد نفس به معقولات،ذوق ویا شوقی به سمت معقولات ندارد.چرا از ضد آن درد نمی کشد؟اگر انسان مبتلا به بیماری شود وبرایش استمرار داشته باشد دیگر برایش عادی می شود.همچنین کسانی که به دنبال حقایق هستی نمی روند از این جهل دچار تألم نیستند چون استمرار پیدا کرده است ونفس هم به دلیل اشتغال به امور دیگر ادراک نمی کند  این اضداد را.

اگر این انسانی که اضداد کمالات را در این نشئه دارد ودرد نمی کشد،به خاطر اشتغال به امور دیگر،از این نشئه بیرون رود،به عالم برزخ برود،آنجا درد می کشد و عذاب ها ویا پاداش های اخروی از بیرون نیست بلکه از درون است.

آن سجودی یا رکوعی مرد کش                        آن سجود او در آن عالم بهشت

چون که پرید از دهانش حمد حق                    مرغ جنت ساختش رب الفلق

چون ز دستت رست ایثار و زکات                     کشت این دست آن طرف نخل ونبات

این سخنهای چو مار و کژدمت                        مار و کژدم گردد و گیرد دمت

صیرتی کاندر وجودت غالب است                    هم بر آن تصویر حشرت واجب است

حکم آن خوست را کان غالب تر است              چون که زر بیش از مس آمد آن زر است

مثال عیار طلا:امروزه در بازار می گویند طلای هیجده عیار،بیست وچهار عیار،بیست ویک عیار،همه را هم طلا می گویند.چرا؟چون ها مثقال بیست وچهار نخود است و در طلای هیجده عیار هجده تای آن طلا وبقیه مس است.بعضی ها می گویند شما می گویید انسان در قیامت براساس ملکات نفسش محشور می شود،ممکن است این انسان چند نوع ملکه داشته باشد بعضی متناسب با خوک یا میمون می باشد.نکته ی مهم این است که کدام خو غالب تر است.

انسان تا در این نشئه هست شواغل نمی گذارد که درد ،خودش را بروز بدهدو توجه به درد حاصل شود؛ولی وقتی از این نشئه بیرون می رود چون این شواغل بدنی کنار می رود،پس توجه حاصل می شود ومنافی بودن آن ادراک می شود واین ألم همان ألم نقطه ی مقابل لذت می باشد که این ألم ،ألم ظاهری هم نیست واز باطن بروز می کند.این ألم،ألم نار روحانی می باشد.

خلاصه کلام:

تا انسان اینجا جغجغه ی دنیا دارد،ممکن است از ضد کمالات رنج نبرد،اما وقتی از این نشئه بیرون رفت این جغجغه ی دنیا وشواغل دنیا می رود کنار ودرد خودش را نشان می دهد و آه وناله ی انسان بلند می شود.

شکی نیست انسان تا در اینجا هست و در این نشئه،قابلیت برای تکامل را دارد واستعدادهای بالقوه اش را می تواند به فعلیت برساند،وپله پله خودش را بالا بکشد.

سؤال:بعد از بیرون رفتن از این نشئه چطور؟آیا باز آنجا تکاملی در کار است و می شود انسان خودش را بالا بکشد؟

تکامل برزخی

حضرت آقا می فرمایند:فیلسوف به ما هو فیلسوف،این قابلیت وقدرت را ندارد که بتواند تکامل برزخی را اثبات کند؛چون عقل دیگر به تنهایی به آن طرف راه ندارد که چه می گذرد و اگر در کتابها از آن حرف می زنند به مدد روایات و احادیث وبیانات دینی می باشد واز مضمون بیانات دینی برداشت هایی دارند،نتیجه ی آن برداشت به این جا می رسد که بله برای بعضی از انسان ها بعد از بیرون رفتن از این نشئه تکامل هم هست.این سؤال پیش می آید:تکامل عبارت است از خروج استعدادهای بالقوه به مرحله ی فعلیت.آنجا استعداد نیست،قوه ای  درکار نیست.چون استعداد و قوه مربوط به ماده است ونفس ازاینجا که رفت دیگر تعلق به بدن ندارد؟در این جا جواب می دهند و می فرمایند:فکر نکنید که تعلق به ماده از قبیل تعلق ومنحصر تعلق نفس به بدن است،تعلق نفس به بدن که در این نشئه برای ما ثابت شده است یکی از انواع تعلقات است،انسان انحاء تعلقات می تواند داشته باشد یکی تعلق نفس به بدن است که تدبیر آن را می تواند داشته باشد،یکی تعلق ما به خانه ، تعلق انسان به ماشین،کتاب ویا تصویر در آینه،انواع و اقسام تعلقات در کار است.شما تعلق را منحصر به تعلق تدبیر نفس به بدن ندانید ،بعد اشکال کنید وقتی انسان مُرد،تعلق نفس به بدن نیست،نه ،می تواند تعلق باشد منتها حتماً نباید جهت تدبیری باشد ولذا میدان باز است برای توجیه این بیاناتی که در لابه لای روایات ما می خوانیم که از ناحیه ی باقیات وصالحات  وسنن حسنه که بعضی بجا می گذارند در نشئه ی برزخ تکامل پیدا می کنند.آن طرف هم هست بعضی ها هم سنن سیئه بجا می گذارند وبیچارگی کسانی که دنبال این سنت ها رفتند ،گریبان گیر این ها هم می شود؛این ها چه وزر و وبالی دارند.

همانطوری که ما برای سعداء درجاتی قائلیم برای اشقیاءهم درکاتی قائلیم.بر طبق بیانات دینی جنت دارای درجات است و جهنم دارای درکات است.

انسان ها یکسان نیستند.ایشان شش طایفه درست می کند.برای بعضی از طوایف تکامل برزخی را قبول می کند.می فرماید که بعضی از انسان ها به گونه ای هستند که استعداد تکامل را ندارند،مثل اطفال به دلیل غریزه وفطرت استعداد تکامل را ندارند ویا مثل افرادی که دیوانه هستند،طایفه ی دیگر کسانی هستند که رذائل را کسب کرده اند ولی این رذائل در جان آنها رسوخ نکرده است به تعبیر اصطلاحی به صورت حال در آمده نه ملکه.

حال:صفتی که روبنایی می باشد و در جان شخص رسوخ نکرده است.

ملکه:صفتی که در جان انسان ریشه دوانده است.

طایفه ی سوم کسانی که رذائل در آنها رسوخ پیدا کرده است.هر یک از این سه طایفه را در دو محدوده ی عقل نظری و عقل عملی می سنجیم که می شوند شش طایفه و بعد یکی یکی بررسی می کند.می فرماید:آنهایی که استعداد ندارند؛آن خمیر مایه ی اولی را ندارند.چه در محدوده ی نظر و چه در محدوده ی عمل.آنها بعد از این که از این نشئه بیرون رفتند،نقص شان جبران نمی شود،البته این به این معنی نیست که آنها معذبند،هر کسی به کمالات لایق انسانی نرسید،معنایش این نیست که در عذاب هم قرار می گیرد.اینها در فردای قیامت براساس این که بهشت درجاتی دارد،سعداء واهل نجات درجاتی دارند،در آن درجه ی نازله به سر می برند.عذاب وعقاب شامل حالش نمی شود.

یک طایفه که باقی می مانند آنهایی که رذائل در آنها رسوخ پیدا کرده واز ایشان به جاهل تعبیر می کنند که اینها فردای قیامت یا در عالم برزخ امکان حرکت به سمت کمال برای آنها وجود ندارد.

طایفه ی دیگرآنها که در بعد نظر دنبال زذائل رفتند ولی در آنها رسوخ پیدا نکرده وبه صورت جاهل مرکب در نیامده اند، جهل بسیط دارند وهم طایفه ی دیگر آنهایی که در رذائل اخلاقی در عمل رسوخ پیدا کرده است ویا اینکه رذائل هنوز راسخ نشده اند،اینها امید به نجات دارند ،عذاب می بینند ولی امکان حرکت به سمت کمال را هم از دست نداده اند.”أن الحسنات یُذهبن السیئات”چه بسا مصداق همین گروه باشد.البته این سه طایفه در عرض هم نیستند،بستگی دارد چه مقدار رذائل،چه مقدار رسوخ و ریشه دوانده باشد.این ها عذاب می بینند ،تألم دارند ،ولی در نهایت اهل نجات هستند واین که انسان از عذاب خارج شود واهل نجات شود،خودش یک نوع تکامل است.رفع ألم خودش تکامل است.

کسانی که کمالات انسانی را تحصیل نمی کنند یا استعدادش را ندارند مثل اطفال،دیوانگان،مستضعفین و… این ها در فردای قیامت و یا برزخ عذاب ندارند ولی این نقصان آنها هم جبران نمی شود.پس کسانی که کمالات وفضایل را کسب نکرده اند:

  1. استعدادش را نداشتند.
  2. استعداد را داشتند ولی دنبال زذایل رفتند و رذایل در آنها رسوخ نکرده است.
  3. کسانی که رذایل در آنها رسوخ کرده است.

آنهایی که استعداد ندارند وبه کمالات انسانی نمی رسند چه در بعد نظر و چه در بعد عمل،غیر مجبور هستند یعنی جبران نمی شود؛البته تکامل برزخی برای این ها نیست.عذاب هم نمی شوند.

آنهایی که در بعد نظر دنبال رذائل رفتند ورسوخ در جان آنها پیدا شده وبرای آنها ملکه شده است،این ها هم کارشان جبران نمی شود.این ها کسانی هستند که صاحب جهل مرکب هستند.بیراهه رفتند وچنان هم بیراهه رفتند که خودشان را در راه می بینند.

جاهل مُرکب:کسی که به خطا می رود ولی خودش را به حق می بیند.

اینها هم در نشئه ی دیگر غیر مجبورند وجبران نمی شود.

طایفه ی دیگر که در بعد نظر بیراهه رفتند ولی به صورت ملکه و راسخ این اعتقاد در نیامده است،این جبران می شود.دو طایفه ی دیگر که در بعد عمل ،دنبال رذائل عملی رفتند،یک طایفه برای آنها رسوخ پیدا کرده،یک طایفه ی دیگر برای آنها رسوخ پیدا نکرده است،هر دو جبران می شود،منتها خیلی با هم تفاوت دارد.یکی دنبال رذائل اخلاقی رفته به گونه ای که برای او ملکه شده است ویکی دیگر نه.”خلطوا عمل صالحاً وآخر سیئات”.آن هم به گونه ای که خیلی مداومت نداشته است،این هم اهل نجات هست.به این معنا که بالاخره یک روزی عذاب از او برداشته می شود.

 

مراتب اشقیاء

از دست رفتن کمالات نفس به خاطر عدم استعداد آن کمالات وعدم استعداد آن کمالات که آن غریزه را ندارد،یا اینکه وجودی آن  استعداد را دارد ولی به دلیل رسوخ رذایل آن کمالات را از دست داده است ویا رذایل در آن ها رسوخ پیدا نکرده است.

آنهایی که مستعد برای کمالات نیستند به سبب نقصان غریزه در میدان علم ودر محدوده ی نظر اینها تکامل برزخی ندارند.اما قسم دیگری که امر وجودی فوات کمال می باشد،منتها این امر وجودی در محدوده ی علم است ودر مرحله ی علم رسوخ در  نفس شخص پیدا کرده است،یک عقیده ی باطل پیدا کرده وبه آن اصرار هم دارد،اصلاً حاضر نیستند با انسان بحث کنند چه این که بپذیرند عقیده ی آنها باطل است،این ها در حیات برزخی غیر مجبورند وقابل جبران نمی باشد.این قِسم جهل مرکب است ومضاد با یقین است.جهل مُرکب ،چنانی که به عنوان صورت شخص درآمده است و از حالت انسان بودن خارج شده است.

محدوده ی علم:

کسانی که بیراهه رفته اند از نظر اعتقادی ولی رسوخ در جان شخص پیدا نکرده است،اگر کسی با اینها بحث کند چه بسا بپذیرند و اگر بفهمند باطل رفتند چه بسا دست از عقیده ی باطل خودشان بردارند.حالا پیش نیامده وبا همین عقیده ی باطل از دنیا رفتند مثل اکثر مردم،اعتقاد باطل دارند ولی در جانشان رسوخ پیدا نکرده است.

محدوده ی عمل:

مشکل اصلی اعتقاد است.”العلم امام العمل.”امام اگر درست نشود کار به جاهای باریک می رسد ولی این مأموم قابل جبران است. مثل اکثر مردم ،مسلمان ،شیعه إثنی عشری،پیرو امیرالمؤمنین،همه ی این ها را قبول هم دارد ولی گناه هم می کند.این ها اهل نجات هستند.حضرت آقا مثال می زدند:ما تا در این دنیا باشیم اگر رذائل اخلاقی داشته باشیم،زایل نمی شود چون هر روز انجام می دهیم.در نشئه ی دیگر زایل می شود.

مثال آتش:وقتی آتشی روشن می کنیم تا زمانی که هیزم می ریزیم این آتش روشن است،تا فروکش می کند ما باز هیزم می ریزیم و روشن می ماند.اما اگرهیزم روی آتش نریزیم،آرام آرام این آتش فروکش می کند.ما وقتی از این نشئه بیرون رفتیم چون عمل نداریم این آتش یواش یواش خاموش می شود.البته زمان می برد.ائمه ما از برزخ ما ناراحت بودند.

منتها این رذائل در شدت و ضعف پلیدی وپستی با هم اختلاف دارند و در سرعت زوال هم با هم اختلاف دارند.یک جا رسوخ پیدا کرده ودر جایی دیگر رسوخ پیدا نکرده که زودتر زایل می شود.

این که گفتیم اگر کسی دنبال رذائل برود،رذائل در مقابل کمالات،رذائل نفسانی انسانی،در نشئه بعد دچار عذاب می شود،این مربوط به کسی می شود که کمالات انسانی را درک کرده باشد،اما اگر کسی اصلاً نمی داند کمال انسانی یعنی چی؟بدون این که توجه به کمال انسانی داشته باشد،کارهای ناروا انجام می داده است،این اصلاً از این بحث خارج  است.مثل انسان های بُله.البته بُله جمع ابله است.آدم صاف وساده،یا آدمی که خیلی توجه ندارند،البته ما در فارسی ما به انسان نادان و جاهل می گوییم ابله.

کاری به این ندارند که چی به دردشان می خورد یا نمی خورد و چون توجه ندارند،اشتیاق هم ندارند.الان این ها را از دایره ی معذب بودن در قیامت خارج می کنیم.حتی روایتی را در نمط نهم جناب شارح می آورندکه پیامبر گرامی اسلام(ص)فرمودند که اکثر جمعیت بهشت را این افراد تشکیل می دهند.

و اما آن هایی که می دانند کمال انسانی چی هست،ادراک حقایق این عالم کمال است،انجام اعمال صالحه کمال است،می دانند این ها را.اینها سه طایفه هستند:

جاهد:یک عده جاهدند یعنی با اینکه می دانند انکار می کنند با این که حق را می شناسند دنبال باطل می روند.با این که می دانند در میدان عمل خیر چی هست دنبال شر می روند،اینها برای همیشه در عذابند و عذاب آنها دائمی می باشد.

یک طایفه دیگرمعرض هستند و طایفه ی سوم مهمل هستند.

معرض:می دانند کمال چی هست ولی خودشان را مشغول کارهای غیر کمالی کرده اند.این که دنبال کار خیر بروند،دنبال تحصیلات حقایق بروند اعراض دارند به خاطر وابستگی به دنیا،اینها اهل نجاتند.عذاب آنها موقت است. اینها با طایفه ی جاهد تفاوت دارند.

مهمل:یعنی تنبل هستند.اعتراف دارند،اعتقاد دارند،کمالات انسانی را می شناسند،خودشان را هم درگیر کارهای دیگر نکرده اند،فراغت هم دارند ولی تنبلی پیشه ی خود کرده اند.اهمالگر هستند.این ها عذاب می کشند چون این کمال از دست اینها رفته است.

انسان بُله دنبال اکتساب و دلیل و نظر و برهان نمی رود تا این که شوق به کمال انسانی برای او پیدا شود،تا این که اگر این را تحصیل نکرد اذیت شود،این تخصصاً از این عذاب خارج است.

همه ی این ها در ناقص بودن شریکند،ولی بعضی از آنها عذاب می شوند وبعضی عذاب نمی شوند.

نتیجه گیری:

انسان در این دنیا به دنبال لذت و سعادت می باشد.بسیاری از مردم لذت را منحصر به لذات مادی می دانند،ولی لذت های بالاتر وبرتری وجود دارند که انسان هایی که به دنبال خیر و کمال هستند،از این لذت ها برخوردار می شوند.لذات بر دو قسم است:لذات حسی که با ادراک حواس ظاهری می باشد و فقط به ظاهر اشیاء راه دارد ولذات عقلی که با ادراک جوهر اشیاء حاصل می شود.

انسان لذت های عقلی را با ادراک جوهری ،ادراک می کند وتا زمانی که ادراک ما فقط شامل حواس ظاهری باشد و ما به ظاهر اشیاء توجه می کنیم،نمی توانیم ادراکی از جوهر وباطن این جهان داشته باشیم ولذت های عقلی را که بالاترین وبرترین لذت ها می باشد را درک نماییم.

با آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون برای

استاد حیدر ضیایی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.