حدیث روز
امام علی (علیه السلام) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳ 11 شوال 1445 Friday, 19 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 469 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 11 تعداد دیدگاهها : 2×
خلاصه ای از کتاب نفس ناطقه انسانی
۲۲ فروردین ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۵
شناسه : 2218
22

خلاصه ای از کتاب نفس ناطقه انسانی نفس ناطقه انسانی  تسری و نسبت اوصاف نفس به کل آن:  حضرت علامه حسن زاده در این بخش یک دلیل دیگر در اثبات تجرد نفس ناطقه بیان می فرماید و آن دلیل این است که اگر بخشی از یک شیء مادی تغییری در اوصاف و حقیقتش پدید آید […]

ارسال توسط :
پ
پ

خلاصه ای از کتاب نفس ناطقه انسانی

نفس ناطقه انسانی  تسری و نسبت اوصاف نفس به کل آن:

 حضرت علامه حسن زاده در این بخش یک دلیل دیگر در اثبات تجرد نفس ناطقه بیان می فرماید و آن دلیل این است که اگر بخشی از یک شیء مادی تغییری در اوصاف و حقیقتش پدید آید تسری به کل پیدا نمی‌کند و مختص و منحصر به همان بخش است و ما نمی‌توانیم این تغییر را به کل نسبت دهیم، اما اوصاف نفسانی اگر برای ما تحقق پیدا کرد ما آن را به کل وجودمان نسبت میدهیم. مثلاً اگر ما به یک مطلبی آگاهی و علم پیدا کردیم آن را به حقیقت خودمان نسبت می‌دهیم و می‌گوییم”من دانستم” نه این که می گوییم” مغز سر من یا سلول های دماغ من دانا شد”. مثال فقط منحصر به علم و دانش نیست بلکه تمام اوصاف نفسانی اینگونه هستند یعنی از آن جایی که نفس مجرد است ما این اوصاف را به یک عضو خاص نسبت نمیدهیم بلکه به کل حقیقت مان نسبت می دهیم.

اخبار به غیب:

 یکی دیگر از ادله برای اثبات تجرد نفس ناطقه این است که بعضی از ما انسانها اخبار به غیب داریم. اخبار از غیب مربوط به هیچ کدام از اعضای جسمانی ما نیست زیرا جسم و جسمانی موضوع خاص خودش را دارد و مکان خاص خودش را می طلبد و احاطه بر وضع و مکان خودش دارد نه بر شیء دیگر چون علم احاطه عالم بر معلوم است. این خبرهای غیبی  بیانگر این است که ما علاوه بر این جسم و اعضای جسمانی یک حقیقت دیگری داریم که می‌تواند در شرایط خاص بر حوادث گذشته و آینده احاطه پیدا کند. ادراک،احاطه وجودی مدرک بر مدرک است که الان موضع و مکان خاص خودش را دارد دیگر نمی تواند به یک مکان و موضع دیگری اشراف و احاطه پیدا کند.

 عدم امکان پذیرش صور متعدد در آن واحد توسط شیء مادی: دلیل دیگر برای اثبات تجرد نفس، با توجه به اینکه هر ظرف مادی اگر صورتی پیدا کرد و بنا است صورت دیگری پیدا کند باید آن صورت اولی زایل شود. یعنی ظرف های مادی دو صورت یا چند صورت در زمان واحد پذیرا نیستند و قابلیت این را دارند که فقط یک صورت را بپذیرند اما صورت های علمی بدون اینکه به هم بخورند و منعدم شوند با هم جمع می شوند .هزاران صورت علمی در اختیار انسان عالم و دانشمند است بدون اینکه این صورت ها تغییری پیدا کنند یا با همدیگر تزاحم داشته باشند.

نفس موجودی عاری از خصوصیات جسم: دلیل دیگر برای اثبات تجرد نفس ناطقه؛ هر جسمی طول ،عرض و عمق دارد همچنین هر جسمی در زمان واحد بیش از یک طول، عرض و عمق نمی‌تواند بپذیرد. اما در جان ما طول، عرض و عمق های متعددی از اجسام گوناگون یکجا موجود است و هیچ کدام مزاحمتی برای یکدیگر ندارند در نتیجه آن ظرفی که این طول ،عرض و عمق های متعدد را پذیرفته و به هیچ وجه جسم نیست و مجرد است و الا نباید تعدد را می پذیرفت.

 نسبت اعضا و جوارح به نفس: چون نفس ناطقه گوهری مجرد از ماده و احکام آن است و جمیع قوای فعاله در انسان قائم به آن بلکه از شئون آن هستند و بدن با همه اعضا و جوارحش ابزار و آلات او هستند بنابراین اسناد افعال صادره از انسان به بدن و اعضا و جوارح مادی وی به مجاز است نه به حقیقت. مغز دستگاه و کارخانه مادی است که با تسلط نفس در کار است و تا دست تصرف آن بر سر او است زنده است و کار می کند و الا وقتی نفس از بدن جدا شود آن مغز هم میشود مثل یک جماد و همچنین دیگر اعضای بدن انسانی. اگر حقیقت انسان به این بدن باشد و نفس مجردی بالای سر این بدن به عنوان مدبر در کار نباشد هرکسی که بدن و جثه بزرگتری دارد باید آثار بیشتری هم در این نشئه از خود بروز بدهد و اندیشه قوی‌تری داشته باشد و از آن طرف هرکسی که ضعیف الجثه است باید آثارش از آن شخصی که چاق تر است کمتر باشد در حالی که چنین نیست. مادیون و کسانی که نفس را قبول ندارند باید به این سوال پاسخ دهند که اگر حقیقت انسان به بدن یا دست او است این را حیوانات هم که دارند. پس چرا آثاری که از انسان می یابیم در حیوانات نمی‌یابیم؟ اگر تفاوت آثار در حیوان و انسان زیر سر مزاج باشد در انسان ها هم که این تفاوت مزاج ها در کار است.

 دلیل دیگر برای اثبات تجرد نفس ناطقه این است که انسان هرچه را که ادراک می کند چه محسوس و چه غیر محسوس در متن جان و وجود خود آن را دارا است، این دارایی از نوع حقیقی است نه دارایی مجازی و اعتباری. دارایی حقیقی آن است که از مالک جدا نشود. علم و ادراک دارایی واقعی است اما امور مادی دارایی اعتباری هستند. در علم و ادراک دومعلوم وجود دارد؛ نخست معلوم اصلی که معلوم بالذات نامیده می شود و دیگری معلوم فرعی که به آن معلوم بالعرض میگوییم .معلوم اصلی ما اشیا خارجی نیستند بلکه اشیای خارجی معلوم فرعی با واسطه و بالعرض هستند .بنابراین نگریستن به هرچیزی به معنای ادراک کردن آن شی خارجی نیست بلکه تنها صورت آن را ادراک می کنیم سپس به واسطه صورت آن همان شی را ادراک خواهیم کرد. آن که متحد با جان آدمی می شود معلوم بالذات است. هیچگاه وجود افراد دیگر در جان ما تحقق پیدا نمی‌کند و تنها صورت آنها در جان ما خواهد  نشست. درباره صدا و ادراک صوت نیز علاوه بر ادراک خود آن صدا ادراک دوری و نزدیکی آن را نیز توانا هستیم همچنین ادراک جهت راست چپ مقابل پشت سر و یا بالا و پایین بودن را نیز دارا هستیم .البته این ادراک جهات و قرب و بعد از اثر نفس آدمی است. بنابراین مدرک باید مدرک را بیابد یعنی دارایی واقعی پیدا کند و متحد با متن جان او شود. مدرک و ادراک کننده سلول های مغز انسان نیستند بلکه نفس مجردی است که او را ادراک می کند زیرا سلولهای مغز انسان مادی و در حال فرسایش است.

 حضرت علامه حسن زاده می فرماید اهل عرفان از انسان تعبیر به کون جامع می کنند. انسان به لحاظ بدن برخوردار از طبیعت است به لحاظ قوه خیال  برخوردار از موجودات خیالی مثالی و به لحاظ قوه عاقله برخوردار از موجودات مجرد است که نه ماده دارند و نه مقدار .علت اینکه عرفا از انسان تعبیر به کون جامع می‌کنند از این باب است یک آینه تمام نمایی از موجودات این عالم است و از هر صنفی از موجودات یک نمونه‌ای دارد. نفس انسانی جوهری بسیط و غیر جسمانی است. جوهر به موجودی می‌گویند که روی پای خودش ایستاده و برای اینکه در خارج موجود شود نیازی به تکیه گاه ندارند. نفس جوهر است ولی جسم نیست ، زیرا جسم تقسیم پذیر است ولی نفس تقسیم پذیر نیست و منظور از بسیط بودن ،مجرد بودن است.

 صورتگری قوه خیال:

 علت اینکه دیده ها و شنیده های ما در عالم خواب در داخل خودمان است این است که ما دارای قوه خیال هستیم .این چیزهایی که در عالم خواب و رویا می شنویم و می بینیم کار قوه خیال است. قوه خیال از یک نوع تجرد برخوردار است پس می تواند این کارها را انجام دهد. که مدرکی به نام نفس مدیریت آن را برعهده دارد. نفس ما در حال بیداری باید قوه باصره ،لامسه و غیره را مدیریت کند ولی وقتی به خواب میرویم کار نفس نیمه تعطیل میشود، زیرا دیگر لازم نیست گوش ،پا و سایر اعضا را کنترل کند. حال که کارش در مدیریت بدن نیمه تعطیل می شود فراغت بال پیدا می کند و در این فراغت بال کارهای دیگری انجام میدهد و همه اینها در درون خود انسان است.

 چگونگی ادراک حواس:

 ما به واسطه حواسمان اشیا را ادراک می‌کنیم ولی بدانیم که به واسطه حواس اولاً ما خود جسم را ادراک نمی‌کنیم و ثانیاً خارج بودن جسم را هم ادراک نمی کنیم. ما وقتی چیزی را میبینیم سطح آن شی را می بینیم اما سطح که جسم نیست چون جسم جوهر است ولی سطح از عوارض است. بنابراین حواس ظاهری ما خود جسم را ادراک نمی کند بلکه این نفس ما است که آن را ادراک می کند. چشم و قوای ظاهری ما تنها عرض را ادراک می کند. همین امور عرضی هم خارج بودنشان به وسیله حواس ظاهری ادراک نمی شود ،چون ما یک معلوم بالعرض داریم و یک معلوم بالذات. وقتی به چیزی نگاه میکنیم صورت آن شی در قوه باصره ما می افتد نه خودشی. آن صورتی که در قوای ادراکی من می افتد معلوم بالذات من است یعنی بدون واسطه ما به او آگاهی پیدا می کنیم. قوه باصره خارج بودن شی را ادراک نمی کند چون شی چیزی است در خارج لذا این نفس است که آن را ادراک می‌کند و می‌گوید این صورتی که الان ادراک می کنی لابد در خارج یک ما به ازائی دارد که از آن به ذهن شما منتقل شده است.

 تقدم ماده یا روح:

 ابتدا باید منظور از این تقدم را مشخص کنیم اگر تقدم زمانی منظور باشد چه بسا می شود گفت که ماده مقدم است اما اگر منظور تقدم ذاتی و مرتبی است، هرگز ماده مقدم نیست ثانیاً باید فرق بگذاریم بین علت تامه و علت اعدادی که معد و زمینه ساز است، زیرا اگر مراد از علت ،علت تامه باشد هرگز ماده مقدم بر روح نیست ولی اگر جز معدات و شرایط باشد در اینصورت مقدم است. در عالم آفرینش موجود مجرد مقدم است و شاهدش هم همین است که موجود مجرد تسلط بر ماده دارد و بدون ماده هم می‌تواند دوام و استمرار داشته باشد.

 اصل ۵۰: در حالت خواب که بخشی از قوای ظاهری تعطیل است و نفس فارغ البال می‌شود حقایقی را میتواند ادراک کند.

 اصل ۵۱: نفس ناطقه در همه حال از خویشتن آگاه و مدرک ذات خود است و به خود دانا است و حال آنکه هیچ یک از قوانین چنین نیستند. این اصل می گوید که نفس ناطقه غیر از قوای بدن و غیر از قوای نفس است.

 اصل ۵۲ :علم روح انسان را می سازد و عمل بدن انسان را می سازد پس علم انسان ساز است.

 اصل ۵۳: قوه متخیله از شئونات نفس است و تجرد برزخی دارد و در خواب و بیداری فعال است و دستگاه عکاسی و صورتگری نفس ناطقه است.

 اصل ۵۴: نفس ناطقه و مخرج آن از قوه به فعل عاری از ماده و احکام آن است یعنی هر دو از عالم غیب و صرف حیات هستند.

 اصل ۵۵: اشباحی که در عالم رویا می بینیم مطلقا از انشا و ایجاد نفس ناشی می شوند و قائم به او هستند و هیچ کدام از افعال مثالیه و صورتهایی که ما در خواب میبینیم خارجی نیستند بلکه برزخی هستند.

 اصل ۵۶: همه آثار وجودی انسان اطوار ظهورات و تجلیات نفس است.

 نکاتی درباره وضع:

 نکته اول: وضع دارای سه معنا است.

نکته دوم:جسم و جسمانیات در اثرگذاری و تاثیرپذیری نیاز به وضع و محاذات دارند . نکته سوم: بین مصداق و مصداق باید فرق بگذاریم. زیرا مصداق در محدوده ذاتیات است ولی مصدوق در محدوده عرضیات می باشد. بنابراین نکات، نطفه حرکت تکاملی دارد تا تبدیل به انسان شود و حرکت انتقالی نداشته است چون تغییر مکان نداشته که به این ،حرکت ذاتی یا جوهری میگویند. در حرکت جوهری ذات تغییر می کند و از حالت قوه به فعلیت می‌رسد بدون اینکه مکانش عوض شود. در تعریف علم گوییم “علم حضور معلوم برای عالم است”. اگر ما به یک چیزهایی علم داریم برای ما حاضرند البته آن شیء خارجی خودش در نزد ما حاضر نیست بلکه صورت آن برای ما حاضر است. به این معنا که با جان ما متحد و یکی است یعنی یک حقیقت است .جان ما که  هم علم و هم معلوم است این اتحاد گاهی از قبیل عاقل ، عقل و معقول و گاهی اتحاد وهم، واهم و موهوم و گاهی از قبیل اتحاد خیال ،متخیل و متخیل و گاهی هم از قبیل اتحاد حس، حاس و محسوس است. اگر ما شیئی را ادراک کنیم شش چیز در کار است: ۱. وجود شی خارجی ۲. ماهیت شی خارجی ۳. وجود صورت ذهنی شی ۴ .ماهیت صورت ذهنی شی ۵. وجود من ۶.ماهیت من. آنهایی که قائل به اتحاد عاقل و معقول یا اتحاد عالم و معلوم هستند می گویند که همه این شش تا با همدیگر متحد نمی شوند بلکه فقط دو تا از آنها با هم متحد میشود. یکی وجود من به عنوان عالم و دیگری وجود معلوم بالذات که همان وجود صورت معلوم خارجی در ذهن می باشد. در اتحاد عالم با معلوم منظورمان معلوم بالذات است نه معلوم بالعرض. آن هم تازه وجود آن معلوم بالذات مد نظر است نه ماهیت آن. ما در خارج وجود محدود داریم و از حد و حدودش تعبیر به ماهیت میکنیم .پس ماهیت یک امر ذهنی و انتزاعی است نه یک امر خارجی در مقابل وجود.

 علم امری بالفعل است ،زیرا علم تغییر بردار نیست البته ممکن است ما جهل مرکب داشته باشیم و یک چیزی را واقعاً ندانسته باشیم و فکر کرده باشیم که می دانیم که آن در واقع جهل بوده نه اینکه علم ما تغییر کرده باشد، بلکه جهل تبدیل به علم شده است. پس حرکت در علم را ندارد. بدن مادی ما دائم در حال تغییر است بنابراین چیزی که در حال تغییر است ظرف برای چیزی که ثابت است ،قرار نمی گیرد ؛چون باید بین ظرف و مظروف تناسب و سنخیت باشد. بدن ما از عالم طبیعت است و نفس ما هم بنابراین که جسمانیة الحدوث است ریشه در طبیعت دارد  و هر کدام از این حواس پنجگانه ظاهری تور شکاری برای پی بردن به حقایق این عالم طبیعت هستند.

 مراتب نفس:

 نفس همان روح است و روح به لحاظ این مرتبه که تدبیر بدن را برعهده دارد نفس نامیده می شود. مرتبه دیگر روح که مافوق نفس است، عقل نام دارد که ادراک کلیات را بر عهده دارد. به لحاظ آنکه با عوامل ادراکی ظاهری قابل ادراک نیست و جزء مجردات است، روح نامیده می‌شود. روح را از لحاظ آنکه ادراک تفصیلی دارد، قلب گویند. پس نفس ، عقل، روح و قلب چند کلمه مترادف هستند اما از لحاظ حیثیت متفاوت میباشند.

 نفس ناطقه مدرک ذات خود است ،یعنی در ادراک ذاتش نیاز به واسطه ندارد و هیچ گاه از ذات خود غافل نیست. یعنی ذاتا مجرد است .نفس فعلاً مادی است یعنی در مقام فعل و کار نیاز به ابزار مادی دارد.

 اصل ۶۳: نفس ناطقه مدرک ذات خود است و در این ادارات احتیاج به چیزی دیگری مثل چشم و گوش ندارد.

 اصل ۶۴: نفس موجودی فعلاً مادی و ذاتا مجرد است ،یعنی در مقام فعل و کار نیاز به ابزار مادی دارد.

 تبیین نظریه دکارت: دکارت می گوید من در همه چیز شک دارم مگر در شک خودم. به خودش گفت من الان دارم فکر می‌کنم و اندیشه دارم که در همه اشیا شک دارم و در این شکی ندارم، بنابراین من می اندیشم. حال که می اندیشم پس من هستم لذا از اینجا به وجود خودش یقین پیدا کرد .این هستی من ناشی از دست،پا، چشم، اعضا و جوارح من نیست۰ پس یک امری خارج از اعضا و جوارح من هست و آن چیزی است که ما به آن نفس می گوییم و از پی بردن به نفس ،وجود صانع نفس را اثبات کرد و از علت به معلول پی برد بر اساس برهان لم.

 راه شناخت حقایق عالم: در بین اهل معرفت این بحث مطرح است که آیا انسان می تواند با استدلال و برهان حقایق عالم را آنگونه که هست شناسایی کند؟ عرفا می گویند، عقل، استدلال و برهان جواب نمی دهد .البته نه اینکه عقل را قبول نداشته باشند بلکه قائل هستند که امر بالاتری هم در کار است که از آن تعبیر به دل می کنند. عرفا عقل را قبول دارند اما می گویند این آخر خط و پایان راه نیست زیرا ما بالاتر از عقل دل را داریم.

 اصل ۶۵: نفس مستکمل است پس باید یک مکملی در کار باشد زیرا خودش که ندارد لذا کسی باید به او بدهد. آن مکمل هم باید قوی تر از او باشد چون طبق قاعده مسلم عقلی”معطی شی لا یکون فاقداللشی”

 اصل ۶۶: مرگ فقط قطع علاقه نفس از طبیعت و ماده بدن است نه تباهی و نابودی نفس. حقیقت ما به نفس ما است و با فرا رسیدن مرگ این حقیقت ما زایل نمی شود هنگام مرگ از عالمی به عالم دیگر منتقل می شویم.

 اصل ۶۷ :آن چه صورت شی را مانع از عقل و عاقل شدن و همچنین معقول بالفعل گردیدن است ماده‌ای است که شی مذکور در آن موجود است .ادراک مدرک و مدرک همه باید مجرد باشند. ماده مانع عاقل شدن و معقول شدن است تا وقتی یک شی، مجرد از ماده نشود عاقل نمی شود یعنی ادراک ندارد. همچنین تاشی مجرد از ماده نباشد معقول واقع نمی شود یعنی با درک واقعی نمیشود و ادراک نمی شود مدرک شدن و مدرک شدن بستگی به این دارد که شی از ماده مجرد شود، زیرا ماده مانع تعقل است .همانطوریکه ماده مانع معقول شدن است بنابراین عاقل و معقول هر دو مجرد هستند.

 اصل ۶۸: استدلال از فعل بر فاعل که استدلال از معلول به علت و در اصطلاح برهان انی است، استدلالی ناقص و ناتمام می‌باشد؛ زیرا معلول به اندازه ظرفیت خودش علت را نشان میدهد و نمی تواند بیانگر تمام جهات علت باشد.

 اصل ۶۹ :الفاظ برای معانی اعم وضع شده‌اند و روزنه هایی به سوی معانی حقیقی اشیا هستند نه معرف و مبین واقعی آنها.

 ما شناختیم که نفس موجودی آلی است؛ یعنی کارهای خودش را با ابزار و قوا انجام می دهد و هر موجودی که کارهای خودش را با ابزار و آلات انجام میدهد، آلی نامیده می شود .همچنین نفس مبدا حس و حرکت است. منظور از حس، علم و ادراک می باشد.

 تعریف نفس:”النفس کمال اول لجسم طبیعی آلی ذی حیاه بالقوه”.

کمال اول: نفس، کمال اول است و به همین خاطر هر موجودی که نفس دارد کمال را نیز دارد. و همه موجودات از آن جهت که وجود دارند دارای کمال می باشند. کمال به معنای فعلیت است. کمال بر دو قسم است کمال اول و کمال ثانی. کمال اول به ذاتیات شی گویند یعنی اموری که اصل ذات شی را تامین می کنند .کمالات ثانی به عوارض بعد از ذاتیات گفته می شود .به تعبیر دیگر کمالات اولی نوعیت شی را تعیین می کنند اما کمالات ثانویه اوصاف زاید بر ذات را تعیین می‌کنند. به عنوان مثال حیوانیت و ناطقیت کمال اول انسان می‌باشند و عالم بودن از نوع کمال ثانی می باشد. با قید کمال اول، کمالات ثانی کنار می روند.

 جسم :از این تعریف به دست می‌آید که موجود مجرد نفس ندارد .یعنی نفس در جایی است که جسمی در کار باشد. زیرا نفس چیزی است که مدبر بدن باشد و لذا تا بدنی در کار نباشد نوبت به نفس نمی رسد. هر چیزی که جسم ندارد ،نفس هم ندارد. پس با این قید موجوداتی که جسم ندارند خارج میشوند .البته ممکن است کمال اول را دارا باشند ولی جسم نداشته باشند.

 طبیعی: جسم بر چهار نوع است ۱طبیعی  ۲مصنوعی ۳تعلیمی ۴مثالی‌. با قید طبیعی جسم مصنوعی و جسم تعلیمی خارج میشود. مرحوم حاجی سبزواری معتقد است درست است که در تعریف نفس گفتیم کمال اول است برای جسم طبیعی ولی از باب اینکه جسم تعلیمی مصاحب جسم طبیعی است کمال همنشین در آن اثر می کند و لذا نفس کمال اول برای جسم تعلیمی نیز هست. بنابراین تنها جسم صناعی را کنار میزند. تفاوت جسم مثالی با جسم طبیعی در این است که جسم طبیعی هم ماده دارد و هم مقدار ولی جسم مثالی فقط مقدار دارد. نفس ما اول به جسم مثالی ما تعلق گرفته و بعد به جسم طبیعی و جسم مثالی و طبیعی در طول یکدیگر قرار دارند نه در عرض همدیگر پس نمی تواند آن را کنار بزند.

آلی: موجودی است که با آلت و ابزار کاری را انجام می دهد. دیدن کار نفس است اما این نفس اگر قرار باشد این کار را انجام دهد نیاز به چشم دارد. بنابراین موجوداتی که با ابزار و آلات سر و کار ندارند، نفس ندارند.

ذی حیاه بالقوه: جسم طبیعی آلی باید دارای حیات هم باشد ؛یعنی حس و حرکت داشته باشد و این ابزار و آلاتی که در اختیار دارد را بتواند به کار بگیرد، منتها معنایش این نیست که دائم به کار بگیرد. بلکه قابلیت و توانایی آن را داشته باشد. قوه باصره چشم را در اختیار دارد، منتها وقتی خوابیده است آن را به کار نمی گیرد .پس منظور از بالقوه این است که اگر اراده کند آنها را به کار می گیرد نه اینکه دائم آنها را به کار ببندد.

 مقایسه میان نفس نباتی حیوانی و انسانی: نفس نباتی تغذیه، رشد و نمو و تولید مثل دارد .نفس حیوانی علاوه بر این موارد، ادراک حسی هم دارد. انسان علاوه بر تمام خصوصیات و کمالات، ادراک عقلی نیز دارد.

 محدوده  بحث نفس در حکمت متعالیه:

 ۱.وحدت شخصی: نفس وحدت شخصی انسان را حفظ می‌کند. ما دارای دو جنبه وجودی هستیم که یکی بدن است و دیگری روح. بدن هر انسانی دائماً در حال عوض شدن است ولی شخصیت او همچنان ثابت است لذا حفظ وحدت شخصی به برکت نفس است.

 ۲.مباینت نفس و بدن: نفس با بدن مغایر است. بدن مادی است ولی نفس مجرد است و به لحاظ ذاتشان دو چیز هستند.

۳. تجرد نفس اعم است از تجرد خیالی و عقلی: نفس نباتی که اصلاً مجرد نیست و در آن از صورت نوعیه تعبیر به نفس می کنند. به حیوان که می رسیم تجرد خیالی مطرح می شود اما تجرد عقلی ندارد. مجرد عقلی آن است که هم از ماده مجرد باشد و هم از مقدار، این مختص به نفس انسان است.

 ۴.نفس دارای مقام لایقفی: انسان در مسیر تکامل خود انتها و بن‌بست ندارد بلکه هر چه جلوتر رود باز هم می تواند جلوتر برود. لذا انسان خلیفه الله شده است؛ زیرا الله تعالی غیر متناهی است و از این رو کسی که خلیفه او است باید متناسب با مستخلف عنه باشد.

شیوا توحیدی،دوره تربیت مربی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.