باسمه تعالی
موسسه آوای توحید
ایمان
پژوهش درس
اوصاف الاشراف (مربی)
استاد
آیت الله حسن رمضانی
تهیه کننده
محمودخندان
آبان ۹۹
چکیده:
در حرکت انسان به قرب الی الله نیاز به مرکب وتوشه است که نخستین آنها ایمان است، ایمانی که آغشته به ظلم نباشد و همراه عمل صالح باشد. معنای عام ایمان در لغت تصدیق با منقاد واطاعت است و در اصطلاح ویژه قطعاً به قرآن ، نبوت ،مبدا ء و معاد،احکام ،محرمات ،واجبات ومستحبات و فضائل و آنچه پیامبر (ص) آورده باور دارد. ایمان همراه با تفکر ،تدبر بوده وبدون تعقل و تامل حاصل نمی شود. ایمان نه از نظر کمیت بلکه از نظر کیفیت قابل شدت و ضعف بوده و مراتب دارد . مرتبه نخست ونازل که با شهادت به وحدانیت خداوند ورسول و ولایت ائمه اطهار حاصل می شود که اسلام نام دارد.مرتبه دوم ایمان تقلیدی است که قابل زوال است و مرتبه سوم قلبی و با بصیرت بوده وایمان در بالاترین مرتبه یقینی است که دل انسان در این مرتبه بایاد خدا و آیاتش به خوف و خشیت در می آید. یقین اعتقادی صد در صدی که در مرحله عام قابل زوالود مرتبه خاص غیر قابل زوال و در مرتبه اخص از روی بصیرت وشهود عشق آفرینانه بوده وانیان را به آرامش و سکون می رساند.
کلمات کلیدی: ایمان ، تصدیق، عمل صالح، اسلام، ایمان تقلیدی ، ایمان قلبی، ایمان یقینی ، کیفیت ایمان
مقدمه:
کتاب اوصاف الاشراف را خواجه نصیرالدین طوسی حکیم، متکلم و ریاضیدان شیعه قرن هفتم قمری ،پس از کتاب “اخلاق ناصری” در زمینه عرفان عملی تالیف کرده است کتاب روشی عرفانی دارد و به ندرت از مسائل فلسفی یا کلامی سخن گفته است. هر یک از فصلهای کتاب، با آیهای از قرآن آغاز میشود و در ضمن مباحث نیز به احادیث و آیات قرآن استناد شده است و در آن اخلاق اهل سیر و سلوک و قواعد ایشان را به خواهش خواجه شمس الدین جوینی در شش باب و هر باب در شش فصل (جز باب آخر که در پنج فصل است) شرح و توضیح داده است.
باب ها وفصول کتاب به شرح ذیل است:
۱. باب اول، در مبدء حرکت و آنچه از آن چاره نباشد تا حرکت میسر شود. و آن مشتمل بر شش فصل است. فصل اول در ایمان؛ فصل دوم در ثبات؛ فصل سوم در نیت؛ فصل چهارم در صدق؛ فصل پنجم در انابت؛ فصل ششم در اخلاص.
۲. باب دوم، در ازالت عوایق و قطع موانع از سیر و سلوک. و آن مشتمل بر شش فصل است: فصل اول در توبه؛ فصل دوم در زهد؛ فصل سوم در فقر؛ فصل چهارم در ریاضت؛ فصل پنجم در محاسبت و مراقبت؛ فصل ششم در تقوی.
۳. باب سوم، در سیر و سلوک در طلب کمال و بیان احوال سالک. و آن مشتمل بر شش فصل است: فصل اول در خلوت؛ فصل دوم در تفکر؛ فصل سوم در خوف؛ فصل چهارم در رجاء؛ فصل پنجم در صبر؛ فصل ششم در شکر.
۴. باب چهارم، در ذکر احوالی که مقارن سلوک حادث شود تا آنگاه وصول به مقصد باشد. و این مشتمل بر شش فصل است: فصل اول در ارادت؛ فصل دوم در شوق؛ فصل سوم در محبت؛ فصل چهارم در معرفت؛ فصل پنجم در یقین؛ فصل ششم در سکون.
۵. باب پنجم، در ذکر حالهایی که اهل وصول را سانح شود. و آن مشتمل بر شش فصل است: فصل اول در توکل؛ فصل دوم در رضا؛ فصل سوم در تسلیم؛ فصل چهارم در توحید؛ فصل پنجم در اتحاد؛ فصل ششم در وحدت.
۶. باب ششم، در فنا،
در این پژوهش خلاصه درس فصل ایمان از باب اول که توسط آیت اله حسن رمضانی از شاگردان عالی مقام علامه ذو الفنون حضرت حسن زاده حفظه الله شرح شده به نوشتار در آمده است . وجای بسی تشکروامتنان از آن استاد گرانمایه دارم.
فصل اول :ایمان
عبارات خواجه
قال الله تعالی: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَم یَلبِسُوا إِیمَانَهُم بِظُلمٍ أُولَئِکَ لَهُمُ الْأَمنُ وَ هُم مُهتَدُونَ»ایمان؛ در لغت تصدیق باشد؛ یعنی باور داشتن و در عرف اهل تحقیق، تصدیق خاص باشد، و آن تصدیق بود به آنچه علم قطعی به آن حاصل است و پیغمبر (ص) فرموده است، و معرفت پیغمبر، منفک نباشد از معرفت پروردگارِ قادرِ حیِّ مدرِکِ سمیع بصیرِ مرید متکلم، که پیغمبران فرستاده است و قرآن به محمد (ص) فرستاده و احکام فرایض و سنن و حلال و حرام بر وجهی که همه امت را بر آن اجماع باشد، بیان فرموده است. پس ایمان مشتمل بر این امور باشد و این قدر قابل زیادت و نقصان نباشد.چه اگر کمتر از این باشد، ایمان نباشد و اگر زیادت از این باشد، آن زیادت کمال ایمان بود ومقارن ایمان و نشان باور داشتن، آن باشد که آنچه دانستنی و گفتنی و کردنی باشد، بداند وبگوید و بکندوآنچه را احترازکردنی باشد، احتراز کند.و این جمله از باب عمل صالح باشد و قابل زیادت و نقصان باشد و لازم تصدیق مذکور باشد.و از این جهت ذکر ایمان با ذکر عمل صالح فرموده اند در همه مواضع؛کما قال: (الذین آمنوا و عملواالصالحات) . بباید دانست که ایمان را مراتب است.
بباید دانست که ایمان را مراتب است، از همه کمتر ایمان به زبان است
که «یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ» عبارت از آن است .
«وقالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ» اشارت به همان است.و بالای آن ایمان به تقلید است و آن تصدیق جازم باشد به آن چه تصدیق باید کرد، اما زوالش ممکن بود.و چون تصدیق جازم حاصل باشد، هر آیینه آن تصدیق مستلزم عمل صالح باشد «انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا» . و از آن بهتر ایمان به غیب است «الذین یؤمنون بالغیب» و آن مقارن بصیرتی باشد در باطن، مقتضی ثبوت تصدیق ایمانی؛ کانّه من وراء حجاب؛ و از این جهت مقرون به غیب باشد. و از آن کامل تر، ایمان آنهایی که در حق ایشان فرموده است: «انما المؤمنون الذین ذکر الله و جلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً» تا آنجا که «اولئک هم المؤمنون حقاً» و این مرتبه، ایمانِ با کمال است. و متصل باشد به این ایمان، یقینی که شرح آن بعد از این گفته آید.و آن چه در سلوک کم تر از آن نشاید، ایمان به تقلیداست و ایمان به غیب چه ایمان به زبان تنها به حقیقت ایمان نباشد و قوله «و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم المشرکون» اشارت به آن است . هرگاه اعتقاد جزمی ، حاصل باشد به آن که کاملی مطلق یعنی آفریدگاری هست با سکون نفس، سلوک ممکن باشد و حصول آن بغایت آسان باشد و به اندکی سعی حاصل شود.
ایمان
در سیر و سلوک “الی الله” نیز سالک به مرکب و توشه نیاز دارد، در این سِیر، شش امر وجود دارند که به عنوان توشه و مرکب مطرح شده اند:
امر نخست، ایمان است؛ »الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَم یَلبِسُوا إِیمَانَهُم بِظُلمٍ أُولَئِکَ لَهُمُ الْأَمنُ وَ هُم مُهتَدُونَ» ، به این معناکه جهت راه بردن به مقصد و در امنیت قرارگرفتن، باید به ایمانی که با ظلم مخلوط نشده و تحت شعاع ظلم قرار نگرفته باشد، در امنیت است و راه به مقصود خواهد برد. در غیر این صورت، آن حرکت، ابتر خواهد بود و انسان احساس امنیت ندارد. مطابق با این آیۀ شریفه، در سیر و سلوک الی الله نیز تنها، کسانی که مؤمن هستند راه به مقصد خواهند برد.
منظور از عمل صالح
عمل صالح، کاری است که افزون بر حُسن ذاتی، به موقع و در زمان خودش انجام شود. عمل صالح باید براساس ضرورت و نیاز انجام شود؛ به عنوان نمونه، نماز خواندن، خوب، بلکه واجب است؛ اما اگر در حال نماز خواندنِ انسان، شخصی در حال غرق شدن باشد، این نماز خواندن، دیگر عمل صالح نیست؛ و می تواند از مصادیق ظلم شمرده شود. بنابراین کسانی که ایمان دارند و ایمانشان لباس ظلم به خود نمی گیرد، در امنیت هستند و سرانجام، سیرشان به مقصد منتهی خواهد شد. خداوند این مطلب را به صورت حصر «أُولَئِکَ لَهُمُ الْأَمنُ وَ هُم مُهتَدُونَ»، آورده است.
مهتدی فقط کسی است که ایمان دارد و عادل است. کار را “علی ما ینبغی و کما ینبغی” به جا و به موقع انجام می دهد.
عبارت خواجه: «ایمان؛ در لغت تصدیق باشد؛ یعنی باور داشتن…»
“ایمان” هم که شرط اساسی حرکت و سیر است و بدون ایمان، سیر، آغاز نمی شود و تحقق پیدا نمی کند، در لغت، به معنای مطلق تصدیق است؛ اما معنای اصطلاحی آن، تصدیق ویژه و خاص است.
اگر این واژه آمن را به باب افعال ببریم و بگوییم: آمَنَ، یُؤمِنُ ایماناً، دو حالت پیش می آید چون صلۀ آمَنَ یا «بِهِ» و یا «لَهُ» است.
اگر صلۀ آن «بِهِ» باشد و بگوییم: “آمَنَ بِهِ”؛ یعنی: او را تصدیق کرد.
اکنون با توجه به معنای لغوی ایمان می توانیم بگوییم: اگر کسی می خواهد سیر و سلوک داشته باشد، ابتدا باید اهل تصدیق بوده و منقاد و مطیع باشد. تنها، کسی که ایمان دارد، می تواند متقی باشد. کسی که به غیب ایمان و اعتقاد ندارد، متقی نیست. بلکه کسی که به خداوند، مبدأ، معاد، رسالت، نبوت، کتاب، سنت و امامت اعتقاد دارد، این فرد متقی است. به دیگر عبارت: ایمان علت ایجادی تقوا است. لذا حق تعالی می فرماید: «هدیً لِلمُتَقین الَّذینَ یُؤمِنُونَ بِالغَیبِ».
کسی که مؤمن است، قطعاً قرآن، نبوت، مبدأ و معاد را نیز پذیرفته است، بنابراین، قدم نخست، ایمان است. بدون تفکر و تدبر، بدون تأمل و تعقل، ایمان به دست نمی آید. از همین روست که در آیات و روایات، تأکید و اوامر ارشادی نسبت به تعقل و تفکر فراوان است، “تدبر” نیز به معنای پی گیری کردن است. “تفکر” هم به معنای اندیشیدن و “تعقل” نیز به معنای فهمیدن است.
برای رسیدن به ایمان باید اهل فکر و پی گیری باشیم، نه این که یک چیزی را بگوییم و بعد رهایش کنیم.
وقتی بخواهیم فکر کنیم، از مقدماتی که در اختیار داریم استفاده می کنیم. درواقع بدون سرمایه نمی شود فکر کرد؛ همان طور که تجارت، بدون سرمایه معنا ندارد؛ تفکر هم بدون سرمایه معنا ندارد. سرمایۀ ما بدیهیات است؛ یعنی همان هایی که هیچ انسان عاقلی در آنها توقف نمی کند، مثل باور به این که «کل اعظم از جزء است».
خواجه نصیرالدین نیز تأکید می کند وجود همه ما انسان ها را فقر و نیاز تشکیل داده است. ممکن است یک چیز داشته باشیم؛ ولی در عوض صدها چیز را نداریم.
پرویز راجی، در کتاب خاطرات خود، تحت عنوان «خدمتگزار تخت طاووس» نقل می کند: «در یکی از مصاحبه های آخر شاه، خبرنگار خارجی از شاه پرسیده بود: شما بزرگترین اشتباه خود را در چه چیز می دانید؟ شاه در پاسخ گفته بود: “بزرگترین اشتباه زندگی من این است که اصلاً به دنیا آمدم”».
این سخن، سخن شخصی است که به رغم شکوه و قدرت صوری و ظاهریش سر تا پا فقر است؛ او قبلاً مست قدرت بود و فقر خودش را نمی فهمید؛ ولی اکنون که آن شکوه ظاهری افول کرده است، فقر خودش را می فهمد. ما نیز در حال حاضر سلطان و شاه وجود خودمان هستیم.
تفکر، تعقل، تدبر و پی گیری، ما را به ایمان می رساند، به صورتی که انسان دل بسته و وابسته می شود، از نظر علمی هم تصدیق کرده و خاشع می شود. به خداوند ایمان می آورد و او را تصدیق می کند. قطعاً سیر و سلوک بدون این معانی معنا ندارد و این تصدیق و خضوع، زاد و راحله و مرکب و توشۀ راه سالک است.
منظور از تصدیق ویژه و اصطلاحی
ایمان در لغت، به معنای مطلق تصدیق و باور است؛ و اما در اصطلاح، به معنای تصدیق و باور ویژه است یعنی: ما به لحاظ معنای اصطلاحی ایمان – که تصدیقی ویژه است – باید مبدأ، معاد، نبوت، قرآن، احکام الله، واجبات، محرمات، مکروهات، مستحبات، فضائل و آن چه را که پیامبر اکرم (ص) در محدودۀ دین آورده است، همه را باور کرده و بپذیریم.
سیر و سلوک با این گونه اعتقاد پا گرفته و ادامه می یابد، در غیر این صورت، ایمان سطحی و غیرعمیق با کوچکترین شبهه و تردید خاموش می شود و کارایی خود را از دست می دهد.
عبارت خواجه: «و در عرف اهل تحقیق، تصدیق خاص باشد، و آن تصدیق بود به آنچه علم قطعی به آن حاصل است و پیغمبر (ص) فرموده است».
شرح عبارت: منظور از تصدیق خاص، همان تصدیق ویژه است که از طریق علم قطعی به آن دست یافته ایم و با تفکر و اندیشه به آنها رسیده ایم. یعنی: به مبدأ، معاد، به حقانیت رسالتِ پیامبر اکرم (ص)، قرآن، احکام شرع، مستحبات و مکروهات، باور داشته و همه اینها را تصدیق کنیم.
عبارت خواجه: «و معرفت پیغمبر، منفک نباشد از معرفت پروردگارِ قادرِ حیِّ مدرِکِ سمیع بصیرِ مرید متکلم، که پیغمبران فرستاده است و قرآن به محمد (ص) فرستاده و احکام فرایض و سنن و حلال و حرام بر وجهی که همه امت را بر آن اجماع باشد، بیان فرموده است».
شرح عبارت: مگر می شود ما پیامبر را قبول کنیم؛ اما خدا را قبول نکنیم؟ این خداوند است که پیغمبر را فرستاده است. خداوندی که مبدأ و پروردگار عالَم است. قادر و عالِم است، حی و مدرک است. سمیع و بصیر و مرید و متکلم است؛ این خداوند است که توانسته پیامبری بفرستد. بنابراین معرفت پیامبر اکرم (ص)، از معرفت پروردگارِ عالمِ قادرِ حیِّ مدرکِ سمیعِ بصیرِ مریدِ و متکلم که پیغمبر و قرآن را فرستاده است، منفک و جدا نیست.
بررسی قابلیت زیادت و نقصان یا شدّت و ضعف در ایمان
عبارت خواجه: «پس ایمان مشتمل بر این امور باشد و این قدر قابل زیادت و نقصان نباشد چه اگر کمتر از این باشد، ایمان نباشد و اگر زیادت از این باشد، آن زیادت کمال ایمان بود و مقارن ایمان».
شرح عبارت: اکنون درصدد بررسی این مسئله هستیم که آیا ایمان قابل زیادت و نقصان یا شدت و ضعف است یا خیر؟
در شدت و ضعف، سخن از کیفیت، و در زیادت و نقصان، سخن از کمیت است. بنابراین، در این جا دو سؤال مطرح است:
۱- آیا ایمان از نظر کمیت، قابل زیادت و نقصان است؟
۲- آیا ایمان از نظر کیفیت، قابل شدت و ضعف است؟
خواجه نصیرالدین در مقام پاسخ به سؤال نخست معتقد است: ایمان از نظر کمیت قابل زیادت و نقصان نیست، قرآن نیز در این باره می فرماید: ایمان به بعض و کفر به بعض، مردود است. معنا ندارد انسان وجود خداوند را باور کند؛ اما منکر معاد شود! یا انسانی مبدأ و معاد را بپذیرد، اما وحی را نپذیرد! این عقاید به هم پیوسته و درهم تنیده است، به گونه ای که اگر یکی را انکار کنند، این انکار به بقیه هم سرایت می کند و آنها را نیز مخدوش و معیوب می کند. لذا قرآن کریم، ایمان به بعض و کفر به بعض را مردود می شمارد.
بنابراین، ایمان قابل زیادت و نقصان نیست؛ البته می توان برای ایمان مراتبِ کمال را قائل بود؛ مثلاً وقتی که ایمان با همۀ مقوّماتش آمد و تحقق یافت، می توانیم بگوییم: ایمان کامل و اکمل می شود؛ اما این که بگوییم: ایمان می تواند کم و زیاد بشود و قابل نقصان یا زیادت است، این سخن بی معناست. و اگر شخص حتی یکی از این موارد را مراعت نکند، مؤمن حقیقی نخواهد بود.
بنابراین نمی توان ایمان را کم و زیاد کرد، بلکه باید حدّ نصاب آن که مقوّم آن است بدون کم و کاست بیاید و قابل زیاده و نقصان نیست؛ ولی وقتی که حدّ نصاب آن آمد، قابل کمال هست، که مراد همان شدت یافتن و دستیابی به مراتب بالاتر ایمان است. لذا در مقام پاسخ به سؤال دوم، یعنی: آیا ایمان از نظر کیفیت شدت و ضعف پیدا می کند یا خیر؟ باید گفت: آری! ایمان شدت و ضعف و مراتب و درجات دارد که توضیح آن خواهد آمد.
نشانه ایمان
عبارت خواجه: «و نشان باور داشتن، آن باشد که آنچه دانستنی و گفتنی و کردنی باشد، بداند و بگوید و بکند و آنچه را احترازکردنی باشد، احتراز کند».
شرح عبارت: بنابراین نشانۀ باورداشتن این شد که دانستنی ها را بداند، گفتنی ها را بگوید، کردنی ها را انجام بدهد و احتراز فرمودنی ها را احتراز کند؛ همۀ این موارد در مجموع عمل صالح می شود.
عبارت خواجه: «و این جمله از باب عمل صالح باشد و قابل زیادت و نقصان باشد و لازم تصدیق مذکور باشد».
شرح عبارت: عمل، قابل زیادت و نقصان است؛ کم و زیاد می شود. می توانیم فرائض را انجام بدهیم؛ اما نوافل را انجام ندهیم، یا بعضی از نوافل را انجام بدهیم و بعضی را انجام ندهیم. لازمۀ آن تصدیق قلبی و ایمان اصطلاحی اند.
برخی افراط می کنند و عمل را نیز جزء ایمان به حساب می آورند. این عده معتقدند مؤمن کسی است که اعتقادات و عملش هر دو درست باشد؛ و کسی که عملش درست نباشد علی رغم اعتقاد قلبی اش مؤمن نیست. درواقع اینها عمل را هم جزئی از ایمان قرار می دهند، در حالی که این مطلب عین افراط است.
از سوی دیگر عده ای هم تفریط کرده و گفته اند: می توان هرکسی را که اعتقاد داشته باشد مؤمن فرض کرد، هرچند هیچ عملی هم نداشته باشد، این هم تفریط است. نظر معتدل و درست این است که بگوییم: نه عمل جزء ایمان است و نه این صحیح است که میان عمل و ایمان تا این حد فاصله ایجاد کنیم و شخص کاملاً بی عمل را مؤمن بدانیم. بلکه باید بگوییم: عمل، لازمۀ ایمان و امری لاینفک از آن است.
باید گفت: آری! عمل صالح را نمی توان از ایمان جدا کرد، اما آیا اکنون که نمی توان آن را از ایمان جدا کرد، می توان آن را جزء مقومات ایمان دانست؟ هرگز! چون ایمان در فضای باور است و عمل در فضای انجام دادن و ترک کردن؛ اما این دو لازم و ملزوم هم هستند و نمی شود عمل را از ایمان و یا ایمان را از عمل جدا کرد.
عبارت خواجه: «و از این جهت ذکر ایمان با ذکر عمل صالح فرموده اند در همه مواضع؛ کما قال: (الذین آمنوا و عملواالصالحات)».
شرح عبارت: یعنی به جهت این که عمل صالح از ایمان غیرقابل تفکیک است قرآن کریم همواره ایمان را با عمل صالح مقارن ساخته و در همه مواضع می فرماید: «انّ الذینَ آمنوا وَ عَمِلُوا الصّالحَاتِ» ؛ چون عمل صالح لازمۀ تصدیق است و هرجا که صحبت از ایمان است، صحبت از عمل صالح هم هست، در هرجا که «الَّذینَ آمنُوا»، آمده است، بعد از آن می فرماید: «وَ عَمِلُوا الصَّالحاتِ».
عبارت خواجه: «بباید دانست که ایمان را مراتب است».
زیاده و نقصان مربوط به کمیت است و شدت و ضعف مربوط به کیفیت. ایمان مراتب دارد و قابل شدت و ضعف است.
اگر ما یکی از مقومات ایمان را از آن بگیریم، آنچه باقی می ماند، دیگر ایمان نیست؛ ولی با این حال، همین ایمان دارای شدت و ضعف مراتب مختلف است.
باری! جناب خواجه در این جا برای ایمان چهار مرتبه را ذکر می کند؛
مرتبۀ نخست: این است که انسان به زبان بگوید: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ محمد رسول الله و ان علیا و اولاده المعصومین حجج الله». این ایمان، در مرتبۀ زبان و درجۀ نخستِ ایمان است که اسلام نامیده می شود.
مرتبۀ دوم: اعتقاد قلبی جازم و حتمی است به آن چه که تصدیق آن لازم است؛ لکن اعتقادی تقلیدی که قابل زوال است.
مرتبه سوم: اعتقاد قلبی جازم و حتمی است به آن چه که تصدیق آن لازم است؛ لکن اعتقادی براساس بصیرت که قابل زوال نیست و خواجه از آن به ایمان به غیب تعبیر می کند.
و مرتبۀ چهارم: ایمان و اعتقاد کسانی است که اهل یقین اند و بر اثر عمل اعتقاد و درجه بالای ایمان یاد خداوند دل آنان را می لرزاند و نیز تلاوت آیات الهی ایمان آنها را شدت بخشیده و محکم تر می سازد.
عبارت خواجه: «و بباید دانست که ایمان را مراتب است، از همه کمتر ایمان به زبان است که «یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ» عبارت از آن است «و قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ» اشارت به همان است.
چنان که در آیۀ ۱۴ سورۀ حجرات آمده است: «قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ۖ وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (برخی از) بادیه نشینان گفتند:» ما ایمان آوردیم، به اینها بگو شما ایمان نیاورده اید؛ لیکن بگویی ما اسلام آوردیم و هنوزایمان در دل های شما داخل نشده است»، این آیه شریفه اشاره به ادعای ایمان از سوی بادیه نشینانی دارد که فقط به زبان اقرار کرده بودند، ولی هنوز ایمان به قلبشان راه نیافته بود. از این رو زمانی که آنان به حضور پیامبر اکرم (ص) شرفیاب شدند و گفتند: ما ایمان آورده ایم، خداوند این آیه را نازل فرمود و به پیامبر دستور داد تا به آنان بگوید: چون هنوز ایمان در قلب شما وارد نشده است، بلکه فقط به مرحلۀ نخست ایمان که همان اقرار زبانی است قدم گذاشته اید، نباید بگویید: ما ایمان آورده ایم، بلکه باید بگویید: ما اسلام آورده ایم.
عبارت خواجه: «و بالای آن ایمان به تقلید است و آن تصدیق جازم باشد به آن چه تصدیق باید کرد، اما زوالش ممکن بود».
شرح عبارت: خواجه در این قسمت از عبارت، به مرتبه دوم از مراتب ایمان ناظر است، که عبارت از ایمان تقلیدی است.
سخنی در باب تقلید
به عنوان مثال قله ای را در نظر بگیرید که شخصی برفراز و مشرف به دشت ها و جویبارهای اطراف آن ایستاده است. یک نفر هم در پایین کوه ایستاده است. از باب تصدیق و تقلید، مشاهدات آن شخص بالای کوه را تصدیق می کند.
برای برخی امر تصدیق به مبدأ، معاد، وحی، نبوت، معارف و حقایق نیز همین گونه است، یعنی: چون به اولیای خدا و انسان های صاحب بصیرت ایمان دارند، از بابِ تقلید، گفتار آنها را می پذیرد و می گوید: من که نمی دانم و نمی فهمم؛ اما هرچه که آنها می گویند از باب تقلید می پذیرم.
اقرار زبانی تنها در حدّ لفظ و زبان است؛ اما اقرار مقلدان به دل ایشان نشسته است، از این رو تصدیق می کنند، البته این تصدیق از بابِ بصیرت نیست؛ بلکه از باب تقلید است. با این حال در مقایسه با آن باور قلبی که از روی بصیرت است، در رتبۀ پایین تری است.
کسی که در قلۀ کوه ایستاده است و خود مناظر و بستان ها را مشاهده می کند، اعتقاد این شخص زوال پذیر نیست؛ اما آن کسی که پایین کوه ایستاده و از باب تقلید، گفته های دیگری را تصدیق می کند، ممکن است ناگهان بنا به دلایلی دچار شک و تردید شود؛ چنین ایمانی تقلیدی و متزلزل است، درحالی¬که اگر از روی بصیرت باشد، دوام و ثبات دارد.
بنابراین درجۀ نخست ایمان، اقرار زبانی است که بنا به تعبیر قرآن، اسلام نامیده می شود؛ و مرتبۀ دوم هم اعتقاد و تصدیق از روی تقلید است که البته ممکن است دچار زوال شود.
مرتبۀ بالاتر این است که شخص مؤمن براساس تحقیق، بصیرت قلبی، به وجود خداوند سبحان که غیب است و نیز به حقانیتِ رسول اکرم (ص) و آنچه آورده است، معتقد شود. و این مرتبه، مرتبۀ سوم ایمان است که خواجه در بعد به آن اشاره خواهد کرد.
عبارت خواجه: «و چون تصدیق جازم حاصل باشد، هر آیینه آن تصدیق مستلزم عمل صالح باشد «انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا» .
شرح عبارت: خواجه در این عبارت به تلازم ایمان و عمل صالح اشاره دارد.
عبارت خواجه: «و از آن بهتر ایمان به غیب است «الذین یؤمنون بالغیب» و آن مقارن بصیرتی باشد در باطن، مقتضی ثبوت تصدیق ایمانی؛ کانّه من وراء حجاب؛ و از این جهت مقرون به غیب باشد».
شرح عبارت: خواجه در این عبارت ناظر به درجه و مرتبه سوم ایمان است که عبارت از ایمان به غیب است که دارای دوام و ثبات است.
عبارت خواجه: «و از آن کامل تر، ایمان آنهایی که در حق ایشان فرموده است: «انما المؤمنون الذین ذکر الله و جلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً» تا آنجا که «اولئک هم المؤمنون حقاً» و این مرتبه، ایمانِ با کمال است».
شرح عبارت: این قسمت عبارت به مرتبه چهارم ایمان اشاره دارد که در قرآن به آن اشاره شده است: «انَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلوبُهُم» ؛ درجۀ ایمان مؤمنان واقعی چنان عمیق و والاست که هرگاه خداوند را یاد کنند، دلشان می لرزد و هرگاه آیات خدا را بر آنها بخوانند بر درجه ایمانشان افزوده می شود، زیرا از حقیقتی آگاه هستند که در قلوبِ ایشان بیم و خشیت ویژه ای را ایجاد کرده است.
انسان نیز اگر وجود و حضور و عظمت خدا را درک کند، یاد خدا دل او را می لرزاند و او را دچار بیم و خشیت می کند و با شنیدن آیات الهی بر ایمانش افزوده می شود.
مرتبۀ کمالِ ایمان چنان است که یاد خدا در دل انسان مؤمن ایجاد خوف و خشیت می کند و با تلاوت آیات او ایمانش شدت یافته و مدام بالا و بالاتر می رود.
مثل این که انسان به گلی برسد و بوی گل او را مست کند، سپس آن را ببوسد و بعد نزدیک و نزدیک تر شود. تا این که این گل در وجودش اثر کرده و یک پارچه گل شده و در آن فانی شود.
اگر این تصدیق در انسان باشد، عمل هم بر آن مترتب است، لیکن عمل به اندازۀ همان تصدیق، ارزش دارد. چون جان مایۀ عمل، همان باور است.
سورۀ حجرات را مورد استشهاد قرار می دهد، آنجا که حق تعالی می فرماید: «إِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ لم یرتابوا و جاهدوا» ؛ این است و جز این نیست که مؤمنان، آنانی هستند که به خدا و رسولش ایمان دارند سپس شک نمی کنند و مجاهده می نمایند.
«لَم یرتابوا»؛ یعنی جزمشان به هم نمی خورد و جازمانه تصدیق می کنند.
«و جاهدوا»؛ یعنی براساس همین ایمان که شک و ارتیاب در آن نیست، هم با نفس خویش و هم با دشمنان خارجی، جهاد و مجاهده می کنند، که مراد همان جهاد اکبر و اصغر است.
بنابراین مراد از “لم یرتابوا”؛ جازم بودن و مراد از “جاهدوا”؛ مستلزم عمل بودن ایمان است.
ارزش ایمان به غیب
این که خواجه می فرماید: «و آن مقارن بصیرتی باشد در باطن مقتضی ثبوت تصدیق ایمانی؛ کانّه مِن وَراءِ حجاب؛ و از این جهت مقرون به غیب باشد»؛ مراد این است که چون این ایمان من وراءِ حجاب است گفته شده: «ایمان به غیب» بصر و چشم ظاهر نیست؛ بلکه بصیرت و چشم باطن است؛ پس حجابی وجود دارد؛ و مؤمن ورای آن حجاب را تصدیق می کند.
پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»؛ ما آن طور که سزاوار توست، تو را عبادت ننموده و نیز آن طور که سزاوار توست، تو را نشناخته ایم و نیز نمی توانیم بشناسیم.
این عبارت به این معناست که “غیب” حتی برای پیامبر اکرم (ص) نیز هم چنان غیب است.
عبارت خواجه: «و متصل باشد به این ایمان، یقینی که شرح آن بعد از این گفته آید».
شرح عبارت: یعنی این مرتبۀ ایمان، یقین ویژه ای را به دنبال دارد، همان طور که ایمان های قبلی نیز یقین ویژه و مناسب با خودشان را به دنبال داشتند، چون یقین را مراتبی است که عبارتند از: یقین به معنای عام، یقین به معنای خاص و یقین به معنی أخص.
یقین به معنی عام؛ یعنی اعتقاد صددرصدی، ولی قابل زوال.
یقین به معنی خاص؛ یعنی اعتقاد صددرصدی غیرقابل زوال.
یقین به معنی أخص؛ یعنی یقین از روی بصیرت و شهود. و این که خواجه در اینجا می فرماید: «و متصل باشد به این ایمان یقینی که شرح آن بعد از این گفته آید»، مراد یقین به معنای أخص است.
عبارت خواجه: «و آن چه در سلوک کم تر از آن نشاید، ایمان به تقلید است و ایمان به غیب چه ایمان به زبان تنها به حقیقت ایمان نباشد و قوله «و ما یؤمن اکثرهم بالله الا و هم المشرکون» اشارت به آن است».
شرح عبارت: پیش تر گفته شد که ایمان به عنوان توشه و مرکب سفر لازمۀ حرکت و سفر است، آیا این ایمان، ایمانِ مرحلۀ نخست است یا مرحلۀ دوم، یا مرحلۀ سوم و یا مرحلۀ چهارم؟
خواجه در این باره می فرماید: مرحلۀ نخست که اصلاً ایمان نیست و انسان را به سلوک نمی اندازد، این مرتبۀ دوم و سوم ایمان است که انسان را به وادی سلوک می کشاند. ایمان مرتبۀ نخست، اصلاً ایمان نیست؛ بلکه اسلام است.
می فرماید: «وَ ما یُؤمِنُ اَکثَرُهُم بِاللهِ اِلَّا و هُم مُشرِکُونَ» ؛ بسیاری از کسانی که ادعای ایمان دارند، مشرک هستند و مؤمن نیستند، ایمان تنها لقلقۀ زبان ایشان است.
عبارت خواجه: «هرگاه اعتقاد جزمی، حاصل باشد به آن که کاملی مطلق – یعنی آفریدگاری – هست با سکون نفس، سلوک ممکن باشد و حصول آن بغایت آسان باشد و به اندکی سعی حاصل شود».
شرح عبارت: هرگاه اعتقاد جزمی حاصل باشد به این که کاملی مطلق – یعنی خدای کامل مطلقی به نام آفریدگار – وجود دارد و این مطلب همراه با سکون نفس باشد، این اعتقاد جزمی همراه با سکون نفس، سلوک را برای انسان ممکن می سازد و انسان می تواند به راحتی به این مرحله برسد و در زمرۀ سالکان قرار گیرد.
با درد، شک نیست که درمانی هست
احوال جهان چو دم به دم می گردد
با عشق، یقین است که جانانی هست
شک نیست در آن که حال گردانی هست
انسانی که درد دارد، درمانی نیز برای وی در نظر گرفته شده است. وقتی که عشق هست، معلوم می شود معشوقی نیز هست.
نتیجه
در سیر وسلوک و حرکت به سمت بالاترین مقام شایسته انسان ، اشرف مخلوقات که قرب و فنا وبقا در حضرت باری تعالی باشد نیاز به مرکبی راهوار و توشه ای طیب و طاهر است که اولین آن ایمانی از سر صدق و یقین که حاصل عشقی خالصانه و توفیقی من ربه است که با سیر در صراط نورانی اولیاء الهی آن ذوات مقدس که انسان های کامل و حجت وجانشین های الهی هستند و عمل صالح که انسان را به آن بلندی ها ی شهودی و حضوری برساند
انشاء الله این ایمان خالصانه وعاشقانه حاصل وبه شهود باری تعالی واولیاء ش به خصوص امام عصر رسیده و در رکابش طعم شیرین شهادت را بچشیم
والسلام علیکم
ثبت دیدگاه