آیه الله فقید سعید خمینى قدس سره آنقدر نکات درخشان و جالب و تابناک در زندگى خود دارد که اگر روى آنها کاملاً بحث شود، براى این نسل و نسلهاى آتیه کافى خواهد بود و نیاز به این امور اعتباریّه و جعلیّه و غیر حقیقیّه نیست.
حکم استعمال لفظ امام در غیر معصوم از دیدگاه علامه طهرانی
تاکنون چندین بار سؤالاتی مانند آنچه در ذیل آمده است به این پایگاه ارسال شده است که چرا مرحوم علامه طهرانی استعمال لفظ امام را به نحو مطلق در غیرمعصوم جایز نمی دانستهاند؟ گرچه این مسأله یک فتوای فقهی است و ارتباط مستقیمی با موضوع این پایگاه ندارد ولی چون مکرراً مطرح شده و به نوعی با تاریخ و سیره حضرت علامه طهرانی مربوط است و در پرونده تاریخ عرفان میگنجد، مدیر علمی پایگاه حجتالاسلام و المسلمین وکیلی در نوشتار پیشرو به تبیین و بیان دلایل این فتوی پرداختهاند .
چند سؤال درباره استعمال لفظ امام در غیر معصوم:
۱- ظاهراً علامه طهرانی استفاده از لفظ امام را برای غیر معصوم جائز نمیدانستند؟ آیا درست است؟ اگر وجهش را میدانید میشود کمی توضیح دهید؟
۲- چرا از لفظ امام برای حضرت امام استفاده نمیکنید؟ لفظ امام برای امام خمینی درعرف جامعه اسلامی به معنای رهبر وپیشوا است کما اینکه برای امام جماعت به کار برده میشود نه به به معنای امام معصوم به نظر من پسندیده است به اعتقادات متدینین احترام بگذاریم.
۳- یکی از بزرگان فرمودهاند: «رهبری نه پست است و نه مقام بلکه امام جامعه است. چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر میگوئیم امام جماعت اما به رهبر جهان اسلام نگوئیم امام؟ هر لفظی غیر از امام خامنهای جفاست به ایشان» نظرتان چیست در مقابل سخن مرحوم علامه؟
جواب:
در این رابطه بنده چند نکته را که به خاطرم میرسد که در اینجا عرض میکنم:
۱- وجوب حفظ حرمت ولیفقیه مسألهای است که جای بحث ندارد و مرحوم علامه طهرانی نیز بر اساس طهارت ذاتی و خلوص و تقوائی که داشتند به عالیترین وجه به این مسأله پایبند بودند و نه فقط در مقام عمل و ظاهر بلکه با کمال صداقت قلباً نیز نسبت به این مسأله ملتزم بوده و در سرّ و علن به حفظ حرمت ولیفقیه و وجوب اطاعت از حکم وی به گونهای مقیّد بودند که نظیر آن در میان علما و فقها به ندرت شاید یافت شود (که امید است از این پس در پرونده «علامه طهرانی قدّسسرّه و سیاست» نمونههائی از آن عرض شود) و تقیّدی که نسبت به ترک استعمال لفظ امام داشتند از سر غیرت نسبت به شعائر الهی و مقام قدسی اهلبیت علیهم السلام بود.
خود ایشان در فرازی میفرمایند:
«حقیر نه براى عدم تواضع به مقام منیع ایشان، بلکه به جهت حفظ آداب مکتب و مذهب، تا به حال در مجالس و محافل به حضرت ایشان امام نگفتهام.»
و در شرح احوال ایشان در «نور مجرد» آمده است:
«یکبار در محضر ایشان سخن از تعبیر نمودن از بنیانگذار و رهبر فقید انقلاب، مرحوم حضرت آیتاللـه خمینى أعلىاللـهمقامه با لفظ «امام» پیش آمد، ایشان فرمودند: این تعبیر صحیح نیست. یکى از حضّار عرض کرد: این تعبیر، براى تجلیل از مقام و زحمات جانکاهى است که ایشان در به ثمر نشاندن انقلاب اسلامى متحمّل شدهاند. ایشان فرمودند: آیتاللـه خمینى آن قدر فضائل دارند که اگر تا قیامت بشمارند و تجلیل کنند تمام نمىشود؛ ولى اینها دلیل نمىشود که لفظ مختصّ به أئمّه علیهمالسّلام را براى ایشان به کار برند.»[۱]
پس در حقیقت بحث ایشان در رعایت یک مسأله فقهی است که اهمّیّت بسزائی در حفظ کیان مکتب تشیع و پاسداری از ارزشهای آن دارد نه در میزان احترام به مقام عالی ولی فقیه.
۲- لفظ امام گاهی با مضاف الیه خاصی به کار میرود مانند امام جماعت و امام جمعه و امام الجیش و أئمّهالکفر و گاهی به نحو مطلق استعمال میشود که اطلاق آن اقتضاء میکند که مضاف الیه آن عام باشد. پس امام به نحو مطلق به معنای امام الکل است که منحصر در امام معصوم میباشد و به این معنا بر غیر امام عصر نمیتواند اطلاق شود و اگر اطلاق شود نوعی مسامحه خواهد بود.
امام در عرف شیعه همیشه به همین معنای امام الکل استعمال میشده که همان امام معصوم است.
۳- استعمال این لفظ درباره غیرمعصوم به هیچ روی نشانه احترام نیست چنانکه ترک آن نیز نشانه عدم احترام نیست؛ زیرا کسانی که از این لفظ استفاده مینمایند مسلّماً آن را به معنای امام معصوم و امام الکل به کار نمیبرند. بلکه به معنای جلودار و رهبر جامعه و امام دیگر مسلمانان (غیر از امام معصوم) استفاده مینمایند؛ یعنی به معنای لغوی آن نظر دارند نه به معنای اصطلاحی آن در عرف شیعه که جز برای امام معصوم استفاده نمیشود.
معنای لغوی امام نیز معادل همان کلمه پیشوا و جلودار و رهبر است و هیچ بار اضافهای ندارد که نشانه احترام باشد. بلکه رهبر به معنای جلوداری است که مأمومین خود را راه برده و حرکت میدهد و نوعی معنای هدایت نیز در آن نهفته است.
در حقیقت همه معتقدین به ولایت فقیه قبول دارند که ولی فقیه رهبر و جلودار و پیشوای جامعه است و فقط سخن در آنست که کدام لفظ برای نشان دادن مقام ولی فقیه و تجلیل از منزلت وی مناسبتر است.
و به بیان دیگر نزاع در ناحیه استعمال لفظ است نه در ناحیه معنا (مگر آنکه کسی امام را به معنای اصطلاحی شیعی به کار برد که اینکار در شیعه جائز نیست.)
از اینجا روشن میشود که ترک این لفظ خلاف احترام نیست و نیز روشن میشود که این استدلال که در سؤال از برخی بزرگان نقل شده:
«رهبری نه پست است و نه مقام بلکه امام جامعه است. چگونه است که در نماز با اقتدای چند نفر میگوئیم امام جماعت اما به رهبر جهان اسلام نگوئیم امام؟ هر لفظی غیر از امام خامنهای جفاست به ایشان»
اگر در مقابل منکران ولایت فقیه باشد که اقتداء به ولی فقیه را قبول ندارند خالی از وجه نیست ولی در مقابل معتقدان به ولایت فقیه مغالطه است؛ زیرا این استدلال اثبات معنای پیشوائی و جلوداری برای ولی فقیه مینماید نه اثبات رجحان استعمال این لفظ خاص.
۴- اگر کمی دقّت شود استفاده از لفظ «نائب الامام» به مراتب بیشتر دلالت بر مقام و جایگاه ولی فقیه مینماید تا لفظ «امام».
نظریه رهبر و پیشوا و لیدر در مدل حکومتهای غیر اسلامی نیز مطرح است و افتخاری برای رهبر جامعه اسلامی نیست که جلودار گروهی شده است؛ چرا که در هر جامعهای شخصی رهبر و جلودار میشود. افتخار ولی فقیه در آنست که وی شخصی است که جلودارش امام معصوم است و بر اساس اذن و امضاء او ولایت و سرپرستی جامعه را به عهده گرفته و رهبری مینماید.
به دیگر سخن ارزش رهبران مادی در آنست که مردم از ایشان پیروی میکنند و آنان را به عنوان پیشوا پذیرفتهاند و مشروعیت از سوی مردم به رهبر اعطاء میشود ولی در حکومت اسلامی ولایت از آن خداست و از وی به رسول اکرم و سپس اهل بیت علیهمالصلوه و السلام اعطاء میگردد و از ناحیه ایشان به فقهای جامع شرائط داده میشود.
پس ولایت – به تعبیر مرحوم حضرت علامه – از وحدت به سوی کثرت نزول میکند و در نتیجه مردم باید تسلیم امر ولی فقیه و حاکم شرع عادل مبسوط الید شده و به جهت وجوب اطاعت از خدا و رسول خدا و اهلبیت علیهم الصلوه و السلام از وی اطاعت کنند.
پس افتخار حقیقی ولی فقیه نیابت وی از امام معصوم علیهالسلام است نه امامت (به معنای لغوی) و جلوداری نسبت به مسلمانان.
۵- اگر از آغاز انقلاب اسلامی به جای استعمال لفظ امام از تعبیر نائب الامام استفاده میشد – علاوه بر آنکه مفاسد استعمال این لفظ را که اشاره خواهد شد، به دنبال نداشت – این نکته مثبت را داشت که دائماً ربط ولی فقیه با حضرت صاحب الأمر علیهالسلام در جامعه مطرح شده و مردم دائماً توجّه میداشتند که ولی فقیه مستقل نبوده و رهبری مانند دیگر رهبران عادی نیست بلکه اطاعت او بر اساس اطاعت از امام معصوم لازم است و وجودش و رهبریش ظلّی و مرآتی است.
حیات نظریه ولایت فقیه به ربط آن با امام معصوم و استمرار نیابت آن از معصوم است و هر چه ربط ولی فقیه و امام معصوم پررنگتر شود حیات ولایت فقیه پررنگتر شده و استوارتر میگردد.
۶- مرحوم حضرت علامه طهرانی استفاده از لفظ امام را به نحو اطلاق برای غیر معصوم حرام شرعی میدانستند و بر این امر هم پافشاری نموده و تا آخر عمر شریفشان از این لفظ اجتناب میفرمودند. ایشان صفحاتی از جلد هجدهم امامشناسی را به این امر اختصاص دادهاند ولی حقیر تا به حال ندیدهام که ایشان مستند این فتوا را جائی به تفصیل و با زبان فقهی بیان فرموده باشند. در اینجا قسمتی از عبارات ایشان را عرض کرده و سپس آنچه را که میتواند مستند این فتوا قرار گیرد و به خاطر این بنده میرسد، عرض مینمایم.
ایشان در جلد هجدهم در ص ۲۰۸ تا ۲۱۰ میفرمایند:
«بارى لفظ امام و امامیّه در عرف شیعه خصوص معنى معهود و معروف است، نه مطلق معنى پیشوا و رئیس و گرنه إطلاق امامیّه بر شیعه دوازده امامى معنى نداشت. هر گروهى که از مقتداى خویشتن پیروى مىکند لازم و حتم است که به آنها امامیّه گویند مانند حَنْبَلىها و حَنَفىها و وهَّابیها. زیرا آنها نیز داراى امام و پیشوا هستند. و چون مقتدایشان أبو حنیفه، یا احمد بن حَنْبل، یَا محمّد بن عبد الوهاب مىباشد باید به ایشان هم امامیّه گویند و إطلاق این لفظ بر آنان درست بوده باشد، در حالى که چنین نیست.
اطلاق امامیّه به خصوص قائلین به ولایت و امارت دوازده نفر امام معصوم مىباشد، حتّى در میان مورّخین خارجى مذهب مانند احمد أمین مصرى، و شهرستانى، و فَرید وَجْدى و ابن خلْدون و من شابَهَهُم امامیه اصطلاح خاصّ براى خصوص این جماعت است. و در کتب خود هر یک فصلى را درباره طائفه امامیّه ذکر کردهاند، و به دنبال آن از مزایا و آثار و اخبار و خصوصیّات مذهب شیعه امامیّه اثنا عشریّه و یا اسمعیلیّه شرح و تفصیل دادهاند.
و لهذا طبق عقیده شیعه اثنا عشریّه که معتقد به حیات و امامت حضرت حجّت است، نمىتوان به غیر او امام گفت. مانند لفظ شاهنشاه مثلًا در نظام طاغوتى اختصاص به شخص اوَّل و رئیس شاهان دارد و نمىتوان آن را در غیر وى استعمال نمود.
در عرف شیعه به مجتهدین عظام که داراى مقام فقاهت و عدالت و مقام جامع الشَّرائطى هستند القابى را مثل نائب الإمام و أمثاله إطلاق مىکنند. در مجلّه حوزه چنین آورده است:
به مرحوم کُلینى «ثقهُ الإسلام» مىگفتهاند، به این خاطر که وى در حفظ و نگهدارى آثار اهل بیت و احادیث متبحّر بوده است.
به میرزا حسین نورى، شیخ عبّاس قمّى، «محدِّث» و به مرحوم صدوق «رئیس المُحَدّثین» مىگفتهاند. به مرحوم سیّد محمّد مهدى طباطبائى به خاطر گستردگى علم و دانش، لقب «بَحْرُالعلوم» داده بودند. مرحوم حسن بن یوسف حِلِّى از جهت جامعیّت در کمالات مختلف و دانش فقهى و کلامى بسیار به «علَّامه» اشتهار داشته است.
مرحوم طَبْرِسى صاحب «مجمع البیان» به «أمِینُ الإسلام»، مرحوم اردبیلى به «مُقَدَّس»، مرحوم شَفْتى به «حُجَّهُ الإسلام»، شیخ طوسى به «شَیْخُ الطَّائفه»، صاحب «کفایه» به «آخوند» و أبو القاسم نجم الدین جعفر بن محمّد صاحب «شرایع» به لحاظ تحقیقات عمیق و تیزبینى در مسائل فقهى به «مُحَقِّق» شهرت یافتهاند.
مرحوم میرزاى شیرازى نیز به خاطر دانش، بینش، تقوى، تلاشهاى سیاسى و … القاب و اوصافى را عالمان و فرزانگان آشناى به مراتب علمى و تقوایى ایشان ضمیمه نام شریف آن بزرگوار کردهاند که هر یک حکایتگر بُعدى از أبعاد شخصیّت آن مرحوم است.
حُجَّه الإسلام: قبل از میرزا، مرحوم سیّد محمّد باقر شفتى بیدآبادى، از مراجع بزرگ اصفهان، مرحوم ملّا أسدالله بروجردى متوفّاى ۱۲۷۰ ه. ق، ملّا محمّد نراقى، مولى محمّد تقى مَمَقانى و … ملقّب به این لقب بودهاند.
ملاحظه مىشود که هیچ یک از ایشان ملقّب به «امام» نبودهاند حتّى شیخ مفید که در ریاست علمى و کلامى و پیشوائى او در نزد شیعه و عامّه جاى خلاف نیست، و حتّى سیّد مرتضى و سیّد رَضىّ با آن ریاست ظاهریّه دنیاویّه و احترام و مکانت نزد خلفا و سعه اطّلاعات علمى و تقواى بى نظیر و شرح صدر و آقامنشى مختصّ به خود… »
ونیز در پاسخ به نامهای در انتقاد از کتاب وظیفه فرد مسلمان، در همان کتاب صفحه ۲۲۸ -۲۳۰ میفرمایند:
«تجلیل و تکریم از حضرت آیت الله فقید خمینى قدس سره به نحو أتم و أکمل به عمل آمده است. گلایه جنابعالى بیشتر روى عدم به کار بردن لفظ امام و یا امام امّت است که این تعبیر به هیچ وجه صحیح نیست.
امام گرچه در لغت به معنى پیشواست، ولى در اصطلاح شیعه انحصار به أئمّه اثنا عشر دارد که داراى عصمت بوده و از جانب رسول الله بخصوصهم منصوبند.
فلهذا این گروه از شیعه را إمامیّه گویند، و گرنه عبارت إمامیّه بر آنها لغو بود. هر گروهى باید إمامیّه باشند چرا که رئیسى دارند.
و بدین مطلب مخالفین ما هم همچون احمد امین مصرى معترف و در کتابهایش ذکر کرده است.
در روایات وارده از ائمّه معصومین- سلام الله علیهم أجمعین- إطلاق لفظ امام براى خصوص دوازده امام است به خلاف امام مضاف مثل امام جماعت و امام جَیْش که در آن اصطلاحى نیست و به همان معنى لغوى باقى است.
ما بسیارى از الفاظى داریم که در اصطلاح از معنى لغوى عدول کرده و استعمالش در غیر معنى اصطلاحى، مُحَرَّم است همچون لفظ «أمیر المؤمنین» که از جهت لغت مىتوان به هر کس که بر مؤمنین امارت داشته باشد أمیر المؤمنین گفت، اما اصطلاحاً (اصطلاحى که بنیاد گذارندهاش خود رسول الله است) به هیچ یک از أئمّه طاهرین حتَّى بر حضرت بقیّه الله تعالى فى الارضین استعمال این کلمه حرام است. و فقط از ألقاب خاصّه «على بن أبى طالب» است علیه أفضل الصلوه و السّلام.
و همچون لفظ بَقیَّهُ اللهِ، و المَهْدِىّ، و صاحب الزَّمان که لغهً استعمالشان براى أفراد متّصف به این أوصاف بلامانع است اما در اصطلاح امامیّه و شیعهاى که مذهبش را از إمامان أخذ کرده است جایز نیست.
در مجلّدات «امام شناسى» بالاخصّ در مجلّد اوّل مقدارى و در مجلد چهاردهم به طور تفصیل در این موضوع بحث شده است.
ما خداى ناکرده نباید حقایق را فداى أهواء و آراء شخصیّه بنمائیم و گرنه مفت باختهایم و مکتب را فروختهایم. «کُلُّ شَىْءٍ جَاوَزَ عَنْ حَدِّهِ انْعَکَسَ إلَى ضِدِّهِ».
مکتب شیعه امامیّه اثنا عشریّه، امام زمان را امام و زنده مىداند. دو شمشیر در یک غلاف جمع نمىشوند. و ما در برابر امام زنده شرمسار خواهیم بود که از زمان رسول الله تا به حال وى را امام بدانیم و خداى ناکرده در عمل او را کنار بگذاریم و این نشان و علامت خاصّه او را به خود ببندیم.
به دنبال آمدن لفظ امارت بر امامت در عبارت حقیر در قسمت لزوم بیعت در بحث امامت امام معصوم است که البتّه لازمه امامت، امارت است، نه در بحث ولایت و حکومت وَلىِّ فقیه. در آنجا صدق عنوان حکومت و امارت مستلزم صدق عنوان امامت نیست. و گرنه بحث را جدا کردن و تارهً به عنوان بیعت با امام و تارهً اخرى به عنوان بیعت با ولىّ فقیه، معنى نداشت و همه در لزوم بیعت با حاکم شرع ختم مىشد.
در مجلس ترحیمى به مناسبت شهادت مرحوم حاجّ سیّد مصطفى خمینى- زاده الله عُلُوّاً و مرتبهً- که سخنران آقاى دکتر حسن روحانى بود به استناد به آیه کریمه: وَ إذِ ابْتَلَى إبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَاتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِى قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِین که پس از ابتلاى حضرت ابراهیم به ذبح فرزندش اسمعیل خداوند منصب امامت را به وى عطا کرد اظهار کردند که چون اینک فرزند آیه الله خمینى شهید شده است، نام امام بر ایشان باید گذاشته شود.
و این استدلال تمام نیست، زیرا آن عنوان را خدا داد و با إنِّى جاعِلُکَ ادا نمود. و آن خدا در حالى که فعلًا امامى را زنده نگه داشته است و او را ملجأ و ملاذ و پناه و منجى قرار داده است، امام دیگرى را جاعل نخواهد بود مگر به عنوان نیابت. لَوْ أرَدْنَا أنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إنْ کُنَّا فَاعِلین.
امروزه در کتابهاى درسى بچّهها مىنویسند: امامان دوازده نفرند، و امام دوازدهم زنده و غائب است، و از طرفى مىنویسند: «امام خمینى» چنین و چنان. چند بار این بچّهها از خود من پرسیدهاند که امامان دوازده نفرند، غَلَط است. باید نوشت سیزده نفر. و حقّاً من در جواب آنها فرو ماندهام.
امروز قبر آیت الله خمینى قدس سره را با تشکیلات و صحن و رواق و مسجد و کتابخانه و غیرها مىسازند. اینها مهمّ نیست و نگران کننده نیست. جاى نگرانى آنجاست که خداى ناکرده یک زیارت نامه مفصّل بنویسند و به عنوان «امام» و با نام و نشان «امام امَّت» بدانجا نصب کنند، و آن امام نیز در ردیف و در میزان حضرت امام رضا علیه السلام قرار گیرد. و این مطلب براى نسل آینده تاریخ تشیّع را عوض کند.
آیت الله فقید سعید خمینى قدس سره آنقدر نکات درخشان و جالب و تابناک در زندگى خود دارد که اگر روى آنها کاملًا بحث شود، براى این نسل و نسلهاى آتیه کافى خواهد بود و نیاز به این امور اعتباریّه و جعلیّه و غیر حقیقیّه نیست.»
۷- از نظر فقهی دو وجه برای این فتوای شریفشان به خاطر حقیر میرسد که به اجمال و بدون ارائه تفصیلی مستندات عرض میکنم و قضاوت را بر عهده خواننده گرامی میگذارم و امید است فضلائی که این متن را میخوانند با بیان نقطه نظراتشان بر غناء بحث افزوده و اگر خللی را مشاهده مینمایند از تذکر دریغ ننمایند:
وجه اوّل: توضیح این وجه متوقف بر دو مقدمه است:
مقدمه اوّل: هر کاری که موجب تضعیف شعائر الهی و استخفاف شود به نسبت به میزان تضعیف مکروه یا حرام میباشد و لذا فقها استخفاف به شعائر را در عناوین محرمه شمردهاند[۲]
دائره استخفاف حرام بسیار وسیع است و امور مختلفی را که به نوعی موجب پائین آوردن آن شعار الهی از منزلت خود گردد شامل میشود و اختصاص به سب و شتم نبی و امام علیهمالصلوهوالسلام ندارد.
در کتب فقهی پشت کردن به ضریح مقدس و دراز کردن پا به قرآن کریم از سر بیتوجّهی، قصهگوئی در مسجد، بیع قرآن و عبد مسلمان به کافر از مصادیق اهانت شمرده شده و در روایات برای برخی از آنها مجازات و تنبیه بدنی وارد گشته است. و نیز در روایت بابت تعبیری که خلاف ادب است نیز مجازات بدنی وارد شده است.
روایت شده مردی خدمت حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم عرض کرد: یا رسول الله [صلّى اللّه علیه و آله] إنّی سألت رجلا بوجه الله فضربنی خمسه أسواط، فضربه النبیّ صلّى الله علیه و آله خمسه أسواط أخرى و قال صلّى الله علیه و آله: «سل بوجهک اللئیم»[۳]
این کبرای کلّی از مسلّمات فقهی است و بر آن ادّعا اجماع شده است.
مقدّمه دوّم: شأن اهلبیت علیهمالسلام به گونهایست که هیچ کس قابل مقایسه با آنان نیست و هر گونه مقارن قرار دادن کسی با ایشان موجب استخفاف به ایشان است و باید از هر چیزی که موجب توهّم شباهت کسی با ایشان شود اجتناب نمود.
استفاده از الفاظی که در عرف اختصاص به مقدسات و معصومین دارد – اعم از آنکه به جعل شرعی باشد یا نه – برای غیرمعصوم موجب پائین آمدن شأن معصومین میباشد و این امر موجب تضعیف شعائر خواهد شد که شرعاً حرام است.
از مرحوم علامه طهرانی منقول است که میفرمودهاند: اگر کاری کنیم که درباره کسی توهّم مشابهت با معصوم بشود، موجب شکستن شأن معصوم خواهد شد نه بالارفتن غیرمعصوم؛ زیرا هرگز نمیتوان غیرمعصوم را در افق معصوم نشاند و هر کار کنیم بالأخره دیگران خطا خواهند داشت. این کار فقط سبب میشود عامّه بپندارند که معصوم نیز هم شأن غیرمعصوم است و از مقام حقیقی خود پائین بیاید و اعتمادشان بالمآل به معصوم نیز کم گردد و او را نیز مانند غیر معصوم قابل نقد بشمارند و در اصالت و حقانیت آن نیز تردید نمایند.»
برای روشنتر شدن صغرای بحث جا دارد بحث را با مثالهائی دنبال کنیم:
کلمه «خداوند» در عرف امروزه فارس زبانان مختص به خالق متعال است. ولی در لغت همراه با پیشوند به معنای بزرگ و مالک و … به کار میرود؛ مانند: کدخدا، دهخدا. حال آیا میتوان گفت از این پس رهبر جامعه اسلامی را «خدا» یا «خداوند» بنامیم و در هنگام خطاب به او «خدایا» یا «خداوندا» بگوئیم؟ آیا میشود بگوئیم مسلماً مقام ولایت فقیه مدیر و مدبّر و صاحب اختیار جامعه است، پس استعمال هر لفظی درباره وی غیر از خداوند جفاست؟
آیا میتوان گفت قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران متنی است که «جمعآوری شده» و «خواندنی» است و از از نظر لغوی «قرآن» بر آن صدق مینماید، پس از این به بعد آن را «قرآن» بنامیم؟ و استعمال ننمودن لفظ قرآن درباره آن جفاست؟ آیا میتوان صرف تناسب لفظی را دلیل بر استعمال لفظ خاص «قرآن» قرار داد؟
آیا میتوان گفت رهبر فقید انقلاب رضواناللهعلیه که با مجاهدات خود ندای توحید و اسلام را به گوش جهانیان رساندند و پیام عزّت و استقلال را برای این ملّت و دیگر ملّتها آوردند و درباره ایشان میگویند: «پیامت ای امام استقلال، آزادی» پیامبر بودهاند و از فردا به جای حضرت امام ایشان را «حضرت پیامبر» یا «حضرت پیغمبر» بنامیم.
آیا میتوان گفت ایشان مسلّماً پیامآور بودند و پیامبر بودند و جفاست کلمهای دیگر درباره ایشان استفاده گردد؟
بیشک و شبهه اطلاق این الفاظ (خداوند، قرآن، پیامبر) گرچه به معنای لغوی صحیح است ولی چون موجب تشبه به مقدسات است و در دید عامه مردم غیرمعصوم را با خداوند و انبیا یکسان میسازد حرام میباشد و هر کس از متشرعین نیز که این استعمالات را بشنود آن را قبیح دانسته و موجب تضعیف شعائر میشمارد و ارتکازاً نمیتواند خود را راضی کند که قانون اساسی را از این پس قرآن بنامد یا …
اطلاق این الفاظ بر بزرگان دین موجب تعظیم ایشان نیست و الفاظ پرمعنا و پربار هم نایاب و قحط نیست تا ما برای تجلیل از بزرگان دین از الفاظ خاص به مقدسات کمک گرفته و از شأن مقدسات شرعی بکاهیم.
مثالی دیگر:
میدانیم که ولی فقیه در عرف ما به معنای فقیهی است که ولایت بر همه مسلمانان دارد. آیا صحیح است که عدهای از فردا یکی از فقها و مجتهدین عادی را ولی فقیه بنامند و در خبرگزاریها و کتابها از وی با این عنوان یاد نمایند؟ و وقتی به آنها اعتراض میشود بگویند وی هم فقیه و هم ولی میباشد چون بر فرزندان خود یا بر ایتام و مجانین ولایت دارد و لذا میتوان وی را ولی فقیه نامید؟
آیا ما و دیگر نیروهای مدافع ولایت فقیه این سخن را بر میتابیم؟ یا آنکه ارتکازاً این کار را تضعیف مقام بلند ولایت فقیه میشماریم؟
و آیا میشود از این پس عدّهای از هواداران رئیسجمهور یا رئیس قوّه مقنّنه از این اشخاص با لقب «مقام معظم رهبری» کرده و بگویند: مسلّماً رئیس جمهور یا رئیس قوه مقننه رهبر مجموعه زیر دست خود است و مقام معظمی نیز دارد؟
آیا اگر چنین اتفاقی بیافتد ما آن را ارتکازاً نوعی مقابله با مقام ولیفقیه تلقی نمیکنیم و آیا نیروهای امنیتی که شرعاً و قانوناً موظف به حفظ جایگاه اجتماعی مقام معظم ولیفقیه در حکومت اسلامی هستند با این کار مقابله نمیکنند؟
چرا؟ چون هر کس ارتکازاً میفهمد خارج شدن یک لفظ خاص از اختصاص خود موجب خارج شدن آن مقام و جایگاه در جامعه از منزلت خود میباشد.
به گمان حقیر هیچ فقیهی استعمال لفظ «قرآن» یا «خداوند» یا «حضرت پیامبر» یا «حضرت رسول» را درباره قانون اساسی یا رهبر فقید قدّسسرّه السامی به عنوان اصطلاح و لقب جائز نمیشمرد؛ چنانکه هیچ نیروی مدافع ولایت فقیه استعمال لفظ «ولیفقیه» یا «مقام معظّم رهبری» را در فقهای عادی روا نمیداند و آن را هتک حرمت ولی فقیه میشمارد.
استعمال لفظ امام نیز همین طور است و هیچ تفاوتی با دیگر موارد ندارد.
لفظ امام در عرف شیعه از مختصات امام معصوم بوده و در طول تاریخ همواره شیعه را به این عنوان میشناختهاند که امام از دید ایشان منصوب از جانب خداوند و معصوم است. اطلاق این لفظ به شکل مطلق و بدون قید بر غیر معصوم یقیناً موجب تنزّل یافتن امام معصوم از جایگاه خود در نزد عرف گشته و حکم آن با استعمال الفاظی چون خداوند و پیامبر و قرآن تفاوتی ندارد.
روشن شدن این مقدمه متوقف بر توضیحی پیرامون حقیقت مفاهیمی چون هتک حرمت و استخفاف میباشد.
تحقیقی درباره حقیقت هتک حرمت
یکی از نعمتهای بزرگ خداوند بر انسانها وجود حالتی ناخودآگاه با عنوان «تخییل» یا «تداعی معانی» است. تخییل که منطقیان از آن در بحث از مبادی اقیسه و صنعت شعر سخن میگویند آنست که دو امر نفسانی (ادراک یا حالت نفسانی) در اثر شرائط خاص یا در اثر تکرار در نفس انسان با هم گره خورده و همراه شوند به گونهای که به صورت ناخودآگاه وقتی یکی از آنها در نفس حاضر میشود دیگری نیز در پی آن حاضر گردد. این حالت را امروزه گاهی «شرطی شدن» نیز مینامند.
مثلاً انسانی در زمانی که طعم لذیذ کباب را میچشد بوئی خاص را نیز استشمام میکند و شکلی را نیز مشاهده مینماید و از آن پس هرگاه آن بو را استشمام کند یا آن شکل خاص را ببیند ناخودآگاه آن طعم را نیز به یاد میآورد گرچه در واقع دیگر کبابی در کار نباشد.
مسأله تخییل از امور بسیار تأثیرگذار در شکلدادن به فرهنگهای اجتماعی و حسن وقبحهای اعتباری بوده و منشأ مهمی برای رفتارهای عموم انسانهاست و در شریعت نیز توجّه بسیاری به آن شده و فلسفه حجم معتنابهی از احکام را میتوان در آن یافت و پایه بسیاری از انواع تشبیه و مجاز و استعاره و فنون هنری از موسیقی و نقاشی و فیلم و … بر آن استوار میباشد و حقّاً جا دارد که انسان ساعتها در فروعات آن تأمل نماید.
نکته مهم و قابل توجّه آنکه تخییل حالتی ناخودآگاه میباشد که تابع برهان و استدلال نیست و انسانهای عادی حتی توان آن را ندارند که از آن جلوگیری کنند.
هتک حرمت در حقیقت از فروعات این مسأله است و خود اقسامی دارد؛ گاهی عملی ذاتاً موجب هتک است و گاهی عملی به واسطه قصد سوء عامل مصداق هتک حرمت میشود.
حفظ حرمت و احترام نهادن یعنی حریم نگاهداشتن نسبت به یک شیء و نوعی برخورد خاص با آن که با دیگران به آن گونه برخورد نمیشود به شرطی که نشانه نوعی تواضع درونی باشد.
اگر انسان با هر انسانی به طور متعارف برخوردی داشته باشد و مثلاً با والدین خود برخوردهای خاصی را پیشه گیرد که با دیگران نداشته (دست آنها را ببوسد، در مقابلشان قیام کند و … ) و یا برخی از رفتارهائی را که با دیگران داشته با آنها نداشته باشد (با آنها بلند سخن بگوید، اخم ننماید، اف نگوید) میگویند این شخص به والدینش احترام میگذارد؛ یعنی حریمی خاص را برای آنها در نظر میگیرد که از آن حریم تجاوز ننموده و فراتر نمی رود.
به همین شکل اگر کسی با قرآن کریم به نوعی تعامل نمود که با تعامل وی نسبت به دیگر امور متفاوت بود مانند آنکه قرآن را یک دستی بلند نکرد و در زیر دیگر کتابها قرار نداد و در هنگام خواندن آن به شکل خاصی نشست و … میگویند به قرآن کریم احترام میگذارد.
یکی از فلسفههای حسن این احترامها را باید در قانون تخییل و تداعی جستجو نمود. قرآن کریم در عالم واقع عظمت و مقامی دارد که قابل مقایسه با دیگر کتابها نیست. اگر ما در عالم ظاهر و رفتار با آن به گونهای متمایز و خاص رفتار ننمائیم، ناخودآگاه بر اساس قانون تخییل میزان ارادت قلبی و اطاعت ما از آن نیز کاهش مییابد و این مسألهایست که که بر اساس حالت ناخودآگاه خدادادی پدید میآید. اگر انسان بخواهد حال قلبی خاص خود را نسبت به قرآن کریم حفظ نماید باید در مرحله رفتار ظاهری نیز نوعی خاص از رفتار را پیشه نماید که آن حالت درون محفوظ باشد.
اگر فرض کنیم – نعوذبالله – کسی در زندگی خود قرآن را به مانند دیگر کتب در کتابخانه قرار داده و یا حتی آن را زیر پا بگذارد در گوشهای بیافکند این شخص موفق نمی شود آن ربط درونی خود را با قرآن حفظ نموده و آن را قلباً در جایگاهی بالاتر از دیگر کتابها بنشاند و ناخودآگاه حریم آن شکسته و با دیگر کتب یکسان تلقی میشود.
هتک حرمت در حقیقت از بین بردن حریمهائی است که برای حفظ حالت قلبی نسبت به مقدسات رعایت آنها لازم بوده و ترک آنها بالمآل منجر به از بین رفتن منزلت قلبی آن امور میگردد.
حکمت بسیاری از آداب نماز و زیارت و سیره اجتماعی معصومین راکه از آن معمولاً به حفظ حرمت خداوند یا معصوم یا برادر دینی تعبیر میشود میتوان با توجه به این قانون فهمید.
از اینجا روشن میشود آنچه از زبان برخی روشنفکران شنیده میشود که پشتنکردن به ضریح معصومین علیهمالسلام و خم شدن در برابر آنان لغو است و مهم ارادت قلبی است، سخنی بیاساس میباشد؛ زیرا قانون تخییل یک حالت ناخودآگاه است که بدون اراده انسان اثر خود را میگذارد، چه انسان بخواهد یا نخواهد.
البته تعیین حد لازم برای احترام به یک شیء از مسائل پیچیده علم فقه است که از بحث کنونی خارج میباشد.
نکته مهم دیگر در باب این دست مفاهیم آنست که تاثیر این مسائل را نباید در ظرف فرد و در کوتاه مدت بررسی کرد بلکه باید آثار کلان آن را در جامعه و در دراز مدت مد نظر قرار داد تا بتوان در مقابل آن تصمیم مقتضی را اتخاذ نمود.
فرض کنید اگر کسی یکبار قرآن کریم را – نه به قصد جسارت بلکه از سر بیتوجهی یا لهو – زیر مجموعهای از کتابها قرار دهد یا آن را – نعوذ بالله – پرتاب نماید یا پایش را به آن دراز نماید، شاید به ظاهر هیچ اتفاقی نیافتاده و گناهی ننموده باشد ولی انسان به دیده تعمق و بصیرت میفهمد که این رفتار بالمآل (در سطح کلان و دراز مدت) منجر به هتک حرمت قرآن کریم میشود و لذا فقیه فتوا به حرمت این کار میدهد و میفهمد که اگر باب این کار باز شد پس از چندی جایگاه قرآن شکسته شده و در نتیجه جامعه اسلامی از برکات و فیوضات علوم و معارف آن محروم میشود.
باری، غرض از این مقدمه (که به اختصار تمام عرض شد) آنکه اگر کسی بخواهد درباره فتوای مرحوم علامه به حرمت استعمال لفظ امام تامل کند که آیا این کار موجب تضعیف شعائر و هتک حرمت میشود یا نه؟ نباید به دنبال ربط برهانی این کار با پائین آمدن شأن معصوم بگردد چنانکه نباید آن را در محدوده فکر خود و زمان محدود خود بسنجد و ببیند؛ زیرا روش تحلیل مسائل مربوط به تخییل و تداعی معانی چنین نیست. بلکه باید در آثار ناخودآگاه و دراز مدّت آن در جامعه شیعه در میان عالم و عامی و پیر و جوان تأمل کند که سر از چه در میآورد و به کجا منجر میشود. و چه بسا مراد حضرت علامه نیز در این عبارت همین باشد که فرمود: «جاى نگرانى آنجاست که خداى ناکرده … آن امام نیز در ردیف و در میزان حضرت امام رضا علیه السلام قرار گیرد. و این مطلب براى نسل آینده تاریخ تشیّع را عوض کند.»
حقیر این مطلب را بالعیان در چند مورد مشاهده نمودهام. از جمله آنکه زمانی پیرمردی از خدّآم حرم حضرت علیبن موسیالرضا علیهالسلام به بنده سخنی بدین مضمون گفت: چند وقت است که مشکلی در قلبم پیدا شده که چارهای برای آن ندارم. من مرحوم آیتالله خمینی را از جوانی در دوران پهلوی به خوبی و پاکی میشناختم ولی میدانستم که ایشان معصوم نبودند و در مسائلی تصمیمی میگرفتند و بعداًخودشان میگفتند که اگر کار دیگری کرده بودیم بهتر بود و در آخر وصیتنامه نیز فرمودهاند: «من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسى و اسلامنمایى بعضى افراد ذکرى از آنان کرده و تمجیدى نمودهام، که بعد فهمیدم از دغلبازى آنان اغفال شدهام. آن تمجیدها در حالى بود که خود را به جمهورى اسلامى متعهد و وفادار مىنمایاندند.»
ولی لقب ایشان را امام نهادند و وقتی از دنیا رفتند به مثل امام رضا گنبد و بارگاهی برایشان ساختند و همانطور که درباره امام رضا صحبت میکنند درباره ایشان هم صحبت میکنند. حالا هر وقت وارد صحن سقاخانه میشوم و چشمم به گنبد میافتد به امام رضا عرض میکنم که «آقا من از کجا بدانم که شما واقعاً معصوم بودید؟ شاید شما هم مثل حضرت امام یک انسان خوب عالم بودید و بعداً در طول تاریخ کمکم شما را به عنوان معصوم به ما معرفی نمودهاند.» و این شک و تردید حال زیارت در حرم را به کل از بنده سلب میکند. (پایان کلام خادم مزبور)
به هر حال، کبرای این مسأله از مسلّمات است و تعیین این صغرا نیز بر عهده فقیه است و هر فقیهی باید به حسب تشخیص خود در آن قضاوت کند.
مقام معظّم رهبری متّعاللهالمسلمین بطول بقائه چندی پیش در یکی از سخنرانیهای خود به همین کبرای کلّی اشاره فرمودند. ایشان پس ازقرائت شعری که ظاهراً در آن از رهبر معظم به نوح این امت تعبیر شده بود فرمودند:
«من به شما عرض میکنم، به همه هم این را میگویم و گفتهام و تکرار میکنم؛ مبادا آن صفاتی، خصالی، مناقبی که متناسب با وجود ولیعصر (ارواحنا فداه) هست، اینها را تنزل بدهیم در سطح انسانهای کوچک و ناقصی مثل این حقیر و امثال این حقیر. اینی که گفته میشود کسانی که در این سفینه سوارند، غم طوفان ندارند:
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
این نوح امام زمان است، اما با یک نگاه عمومی به طول تاریخ اسلام وقتی نگاه کنیم – که سعدی هم با همان نگاه این شعر را گفته است – وجود مقدس خاتمالانبیاء (صلیاللهعلیهوآله) نوحِ کشتیبان این امت است.
بله، این امت در طول تاریخ خود فراز و نشیبهائی داشته؛ گاهی به گل نشسته، گاهی دچار ذلت شده، گاهی با مشکلات غیرقابل توصیفی مواجه شده، دست به گریبان شده؛ این ناشی از این است که سوار کشتی نشده. اگر واقعاً متمسک بشویم، متوسل بشویم بر کشتی نجات اسلام، همراه پیغمبر باشیم، مسلماً پیروزی نصیب ماست. البته دریا طوفان دارد، سختی دارد، مشکلات دارد، گاهی هراسهای بزرگ دارد، اما وقتی کشتیبان بندهی برگزیدهی خداست، معصوم است، آن وقت دیگر بیمی وجود ندارد.
این آن نکتهی کوتاهی بود که خواستم عرض بکنم؛ این صفات را مخصوص بدانید به آن بزرگواران. نوحِ این کشتی اوست، پشتیبان این امت اوست، واسطهی فیض الهی به یکایک آحاد ما، به دلهای ما، به جانهای ما، به ذهنهای ما، به جسمهای ما، به حیات فردی و اجتماعی، وجود مقدس خاتمالاوصیاء و در رتبهی قبل از او، وجود مقدس خاتمالانبیاء (صلیاللهعلیهوآله) است.[۴]
روشن است که استعمال لفظ نوح و کشتیبان در یک شعر عادی و ساده که مقام رعایت صنائع شعری و ادبی است به مراتب سهلتر از استعمال لفظ امام به شکل عام و همگانی است. و البته حقیر نظر شریف ایشان را از جهت فقهی در این مسأله نمیدانم.
باری، مرحوم علامه طهرانی قدّسسرّه استعمال اسماء خاص معصومین چون فاطمهالزهراء و اباعبداللهالحسین را نیز در افراد عادی حرام میشمردند. در کتاب شریف نورمجرّد میفرمایند:
«حضرت علاّمه والد قدّسسرّه مىفرمودند: مسأله از این قرار است؛ نباید کسى را در کنار معصومین قرار داد، گرچه جناب سلمان باشد. و بر این أساس مىفرمودند: ألفاظى که در عرف، اختصاص به حضرات معصومین دارد، اطلاق و استعمال آنها براى غیر آنان بههیچوجه جائز نیست.
مثلاً اطلاق لفظ «امام» را که در عرف شیعه مختصّ به أهلبیت علیهمالسّلام بوده و از آن، أئمّه هدى به ذهن تبادر میکند، بر غیر ایشان جائز نمىدانستند.
حتى نامگذارى أولاد و فرزندان را به نامهایى چون «فاطمه الزّهراء» که در عرف ما انصراف به حضرت صدّیقه کبرى سلاماللـهعلیها دارد، یا به نامها و أسماء إلهى جائز ندانسته و اگر نام یکى از شاگردان ایشان نامى چون «مجید»، «کریم»، «رحیم» یا «عظیم» بود، مىفرمودند به أوّل آنها لفظ «عبد» را اضافه کرده و نام خود را به «عبدالمجید»، «عبدالکریم»، «عبدالرّحیم» و «عبدالعظیم» تغییر دهند.»[۱]
به این نکته در برخی از روایات نیز اشاره شده که حکم به حرمت جمع میان لقب و کنیه حضرت رسول (أبوالقاسم محمّد) صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم برای غیر فرزندان حضرت امیر و حضرت بقیهاللهالأعظم علیهماالسلام مینماید.
در بحار نقل میفرماید:
«وَ مِنْ ذَلِکَ أَنَّهُ قَالَ صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم لَا تَجْمَعُوا بَیْنَ اسْمِی وَ کُنْیَتِی أَنَا أَبُو الْقَاسِمِ اللَّهُ یُعْطِی وَ أَنَا أَقْسِمُ
وَ فِی خَبَرٍ سَمُّوا بِاسْمِی وَ کَنُّوا بِکُنْیَتِی وَ لَا تَجْمَعُوا بَیْنَهُمَا ثُمَّ إِنَّهُ رَخَّصَ فِی ذَلِکَ لِعَلِیٍّ علیهالسلام وَ لِابْنِهِ الثَّعْلَبِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ وَ السَّمْعَانِیُّ فِی رِسَالَتِهِ وَ ابْنُ الْبَیِّعِ فِی أُصُولِ الْحَدِیثِ وَ أَبُو السَّعَادَاتِ فِی فَضَائِلِ الْعَشَرَهِ وَ الْخَطِیبُ وَ الْبَلَاذُرِیُّ فِی تَارِیخَیْهِمَا وَ النَّطَنْزِیُّ فِی الْخَصَائِصِ بِأَسَانِیدِهِمْ عَنْ عَلِیٍّ علیهالسلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم إِنَّ وَلَدَکَ غُلَامٌ [إِنْ وُلِدَ لَکَ غُلَامٌ] نَحَلْتُهُ اسْمِی وَ کُنْیَتِی وَ فِی رِوَایَهِ السَّمْعَانِیِّ وَ أَحْمَدَ فَسَمِّهِ بِاسْمِی وَ کَنِّهِ بِکُنْیَتِی وَ هُوَ لَهُ رُخْصَهٌ دُونَ النَّاسِ وَ لَمَّا وُلِدَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّهِ قَالَ طَلْحَهُ قَدْ جَمَعَ عَلِیٌّ لِوَلَدِهِ بَیْنَ اسْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ کُنْیَتِهِ فَجَاءَ عَلِیٌّ علیهالسلام بِمَنْ یَشْهَدُ لَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلّم رَخَّصَ لِعَلِیٍّ وَحْدَهُ فِی ذَلِکَ وَ حَرَّمَهَا عَلَى أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ کَذَلِکَ رَخَّصَ فِی ذَلِکَ لِلْمَهْدِیِّ علیهالسلام لَمَّا اشْتَهَرَ قَوْلُهُ ص لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّى یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِی اسْمُهُ اسْمِی وَ کُنْیَتُهُ کُنْیَتِی»[۶]
وجه دوّم در حرمت استعمال لفظ امام:
در شرع مقدّس به جهت اهدافی خاص برای برخی از امور اسماء و القابی جعل شده و صفات خاصی نیز در آیات و روایات بر آن بار گشته است. هدف اصلی این القاب – چنانکه گذشت – ایجاد تمایزی خاص میان صاحب لقب و دیگران است که این تمایز ظاهری و لفظی آثار تربیتی روشنی دارد و سبب میشود در مقام واقع نیز تمایز صاحب لقب از دیگران مراعات شود.
الفاظی چون: الله، الرحمن، رسول الله و شاید نبی، البیت الحرام و قرآن از این دست میباشد.
استعمال این الفاظ در غیر موارد جعل شرعی که موجب زوال حکمت مزبور است منافات با غرض شارع داشته و شرعاً جائز نیست.
این نکته از برخی روایاتی که در مورد استفاده لفظ «أمیرالمؤمنین» درباره غیر از وجود مقدّس حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب آمده قابل استفاده است که این نام را نامی الهی شمرده و هر گونه تسمیه به آن را برای غیر از آن حضرت جائز نمیشمارد.
نکته مهم این است که روایات در مقام تشریع حرمت اطلاق این لفظ بر غیر از حضرت امیر صلواتالله علیه نیست، بلکه اخبار مینماید و گویا کبرای کلّی حرمت اطلاق لفظ خاص بر غیر موردش را ارسال مسلّم نموده است.
بدیهی است که مقام امارت بر مؤمنین به نحو اطلاق مختص حضرت رسول است و به نحو غیر مطلق همه أئمّه معصومین را در بر میگیرد ولی این لقب لقبی است که خداوند آن را فقط برای حضرت امیر جعل فرموده و بنا بر مشهور بر هیچ کس دیگر حتی از ائمه نیز نباید استفاده شود.
چنانکه در روایات فراوان آمده است؛ مانند:
عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَ لَقَدْ تَسَمَّوْا بِاسْمٍ مَا سَمَّى اللَّهُ بِهِ أَحَداً إِلَّا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ مَا جَاءَ تَأْوِیلُهُ (بحار، ج۵۳، ص۷۰)
عَنِ الْکَافِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْقَائِمِ علیهالسلام یُسَلَّمُ عَلَیْهِ بِإِمْرَهِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ لَا ذَاکَ اسْمٌ سَمَّى اللَّهُ بِهِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ یُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا یَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا کَافِرٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ کَیْفَ یُسَلَّمُ عَلَیْهِ قَالَ یَقُولُونَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأَ الْآیَهَ (بحارالانوار، ج۲۴، ص ۲۱۲)
و کراجکی در کنز الفوائد میفرماید:
وَ یَجِبُ أَنْ یُعْتَقَدَ أَنَّ أَفْضَلَ الْأَئِمَّهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهالسلام وَ أَنَّهُ لَا یَجُوزُ أَنْ یُسَمَّى بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَحَدٌ سِوَاهُ وَ أَنَّ بَقِیَّهَ الْأَئِمَّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ یُقَالُ لَهُمُ الْأَئِمَّهُ وَ الْخُلَفَاءُ وَ الْأَوْصِیَاءُ وَ الْحُجَجُ وَ أَنَّهُمْ کَانُوا فِی الْحَقِیقَهِ أُمَرَاءَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنَّهُمْ لَمْ یَمْنَعُوا مِنْ هَذَا الِاسْمِ لِأَجْلِ مَعْنَاهُ لِأَنَّهُ حَاصِلٌ عَلَى الِاسْتِحْقَاقِ وَ إِنَّمَا مَنَعُوا مِنْ لَفْظِهِ سِمَهً لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیهالسلام (بحار، ج۲۵، ص۳۶۲)
لفظ امام نیز به همین شکل است. این لفظ از الفاظی است که در اصطلاح شرع انور برای شخصی جعل شده که جلودار تمام خلائق است و همه عالم تکوین و تشریع در پی او میگردد.
در عیاشی در ذیل آیه شریفه إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما آورده است: عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام فِی قَوْلِ اللَّهِ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قَالَ فَقَالَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّ اسْماً أَفْضَلُ مِنْهُ لَسَمَّانَا بِهِ (= اگر خداوند اسمی افضل از امام میدانست ما را به آن نامگذاری مینمود.) (بحار، ج۲۵، ص۱۰۴)
با توجّه به اصل پیشگفته که از روایات متعددی قابل استفاده است نباید این اسم را که خداوند به عنوان افضل اسماء بر معصومین نهاده است بر دیگران نهاد.
از این روایت نکتهای دیگر نیز قابل استفاده میشود که لفظ امام اشرف الفاظ است و به معنای جلودار مطلق است. چنانکه در آغاز بحث عرض شد که امام عند الاطلاق به معنای امام الکل میباشد و فقط بر اشرف مردم اطلاق میگردد.
بر اساس این اصل کلماتی مانند الله، رسولالله و البیت الحرام نیز نباید برای معانی دیگر استفاده شود.
یک نکته: این استدلال از جهتی از صغریات استدلال سابق است ولی تفاوت آن با استدلال قبل در مواردی ظاهر میشود که لفظ مزبور در اثر کثرت استعمال از اختصاص به مقدسات خارج شود.
به عنوان مثال لفظ خداوند در دورهای معنائی عام داشته که بر هر بزرگ و سرور و صاحب ولایتی اطلاق میگشته است. اگر پس از این نیز در اثر کثرت استعمال اختصاص این لفظ در عرف فارسزبانان به الله تعالی از بین برود حکم فقهی آن نیز عوض شده و بر هر بزرگی میتوان لفظ «حضرت خداوند» یا «حضرت خداوندگار» را مانند قرون هشتم و نهم اطلاق نمود.
ولی لفظ مبارک «الله» چنین نیست. مسلمانان باید بر اختصاص این لفظ به معنای خود تحفّظ نموده و نگذارند از معنای خود خارج شود و حتّی اگر در دورهای در اثر غفلت این لفظ بر هر بزرگی اطلاق گشت و مشترک لفظی میان عام و خاص شد، باز هم حرمت استعمال آن در غیر الله تعالی باقی است و باید در دورههای بعدی دوباره این اشتراک زائل شده و لفظ به حالت اختصاص باز گردد؛ چنانکه لفظ امیرالمؤمنین علیرغم استعمالش در معنای حاکم مسلمانان و در غیر حضرت امیر صلواتاللهعلیه در عصر ائمّه علیهمالسلام و خروجش از معنای اصلی باز هم حرمت آن به جای خود باقی است.
لفظ امام نیز چنین است؛ یعنی اگر در مدّتی هم به معنای عام استعمال شد و ظهور جدیدی در معنای ولی فقیه یافت باز هم حکم سابق را به همراه خواهد داشت و نمیتوان گفت چون اکنون آن ظهور و اختصاص از میان رفته است پس حکم آن زائل شده است.
این بود اجمال آنچه به خاطر این حقیر در باب این مسأله فقهی میرسد. نکته مهمی که تذکر مجددش مفید است آنکه این بحث صرفاً بحثی فقهی است و وجوب احترام به ولیفقیه و ضرورت حفظ حریم آن از نظر مرحوم علامه أفاض الله علینا من برکات علومه نیز مسلم بوده و جای بحث ندارد و سخن فقط در نحوه صحیح اداء این احترام از دیدگاه شرع است که جهت ادای حق آن بزرگوار حقیر این چند کلمه را عرض نمودم.
پانویس
۱. نور مجرد، ص۴۹۱
۲. رک: عوائد الایام، ص۲۳ -۲۹، القواعد الفقهیه، ج۵، ص۲۹۳ – ۳۰۵، موسوعه الفقه الاسلامی، ج۱۱، ص۲۹۵ به بعد
۳. الکافی، ج ۷، ص ۲۶۳
۴. بیانات در دیدار نیروهاى مسلح منطقهى شمال کشور و خانوادههاى آنان، ۲۸/۶/۱۳۹۱
۵. نور مجرد، ص۴۹۱
۶. بحارالانوار، ج۳۸، ص ۳۰۵
ثبت دیدگاه