نخستین مسألهاى كه در بخش خداشناسى در قرآن مطرح مىشود اینست كه آیا در قرآن كریم براى اثبات وجود خدا استدلال شده است یا نه؟ بسیارى از مفسّران مخصوصاً كسانى كه قدمى در علم كلام برداشتهاند مثل فخر رازى، آیات زیادى از قرآن را (از جمله تقریباً تمام آیاتى كه مشتمل بر آیات تكوینى الهى است) ناظر به اثبات وجود خدا دانسته و مفاد آنها را به صورت براهینى درآوردهاند كه بازگشت اكثر آنها به «برهان نظم» است. در برابر ایشان دستهى دیگرى از مفسّران معتقدند كه قرآن كریم وجود خدا را بىنیاز از استدلال دانسته و در صدد اثبات آن برنیامده است و براهینى كه دستهى اول ادّعا كردهاند یا در مقام اثبات توحید و نفى شرك است یا اینكه اساساً به صورت برهان در قرآن نیامده است، و این، مفسّران هستند كه پارهاى از بیانات قرآنى را با ضمیمه كردن مقدّمات دیگرى به صورت برهان درآوردهاند.
البتّه داورى صحیح و مستند در این مورد، در گرو بررسى دقیق و گستردهاى است كه با این بحث فشرده سازگار نیست. اگرچه استدلال دستهى اول كه بسیارى از آیات را دلیل دانستهاند، مخدوش است امّا آنچه را به عنوان وجه جمع یا تقریب بین این دو قول مىتوان گفت این است كه ممكن است قرآن كریم مستقیماً در صدد اثبات وجود خدا برنیامده باشد یا وجود خدا را قریب به بدیهى و بى نیاز از استدلال مىدانسته و یا با منكر قابل توجّهى مواجه نبوده است و طرح كردن آن را كه ممكن بود موجب وسوسه شود خلاف حكمت دانسته است؛ ولى به هر حال مىتوان از بیانات قرآن استدلالهایى براى این مطلب بدست آورد و حتّى بعید نیست خود قرآن هم به طور غیرمستقیم به این استدلالها توجّه داشته باشد. مثلا منافاتى ندارد كه آیهاى مستقیماً در صدد اثبات یگانگى خدا باشد ولى به طور غیرمستقیم، اصل وجود خدا را هم ثابت كند یا آیهاى در مقام احتجاج با مشركان یا منكران نبوّت پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)باشد ولى ضمناً مطلبى را بیان كند كه مثبت وجود خدا هم باشد.
براى نمونه، آیهى (۳۵) از سورهى «طور» را در نظر مىگیریم كه در مقام احتجاج با كفّارى ست كه از ایمان به پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) سرباز مىزدند. این آیه سؤالاتى را به صورت «استفهام انكارى» مطرح مىكند و از جمله مىفرماید:
طور / ۳۵: «اَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَىْء اَمْ هُمُ الْخالِقُونَ».
آیا آنان بدون خالق پدیدار شدهاند یا آنان خود خالق خویش هستند؟.
بدون شك این آیه صریحاً در مقام اثبات وجود خدا نیست ولى ضمناً مىتوان برهانى براى این مطلب از آن، استنباط كرد به این صورت كه انسان یا باید بدون آفریننده و خود به خود به وجود آمده باشد و یا باید خود آفرینندهى خویش باشد و یا باید آفرینندهى دیگرى داشته باشد. بطلان فرض اول و دوم روشن است و هیچ عاقلى نمىتواند آنها را بپذیرد، پس ناچار فرض سوم صحیح است و آن اینكه «آفریننده» دارد.
این استنباط، منوط به این است كه مصداق «شىء» در آیهى شریفه «آفریننده» باشد. یعنى آیا این كافران بدون چیزى كه آفرینندهى ایشان باشد آفریده شدهاند یا خودشان آفرینندهى خویشند؟ بدیهى است كه هیچكدام از این دو فرض صحیح نیست و پاسخ هر دو سؤال، منفى است، پس باید معتقد به وجود خداى آفریننده باشند. ولى دو احتمال دیگر نیز دربارهى مصداق «شىء» وجود دارد: یكى آنكه منظور از «شىء» مادّهى قبلى باشد: یعنى آیا ایشان
بدون مادّه قبلى آفریده شدهاند؟ دیگر آنكه منظور از آن «هدف و غایت» باشد یعنى آیا ایشان بى هدف آفریده شدهاند؟ ولى ظاهراً هیچ یك از این دو احتمال با ذیل آیه، سازگار نیست یعنى با این سؤال كه «آیا ایشان آفریننده خویشند؟» این مناسب نیست كه «آیا ایشان بدون مادّهى قبلى یا بدون هدف آفریده شدهاند؟» بلكه همسنگ چنان سؤالى این است كه «آیا ایشان بدون آفریننده، آفریده شدهاند یا خودشان خود را آفریدهاند؟» و شاید نكتهى اینكه سؤالها عیناً به همین صورت طرح نشده و مثلا گفته نشده است؛ «اَلَیْسَ لَهُمْ خالِقٌ اَمْ هُمُ الْخالِقُونَ» این باشد كه روى مخلوق بودن ایشان تكیه شود (= خُلِقُوا) تا بطلان هر دو فرض روشنتر گردد.
بنابراین، اگر مىبینیم قرآن كریم، موضوع وجود خدا را به صورت «مسأله» مطرح نكرده و مستقیماً در صدد استدلال براى آن برنیامده است؛ الزاماً چنین نیست كه به طور غیر مستقیم و ضمنى هم به دلیل آن اشارهاى نكرده باشد و یا دست كم نتوان از مطالب قرآنى، مقدّماتى هم براى استدلال به دست آورد.
نكتهاى كه باید به آن توجه داشت این است كه براهین عقلى ـ خواه در قرآن یا در سخنان فلاسفه و متكلّمان ـ وجود خدا را به وسیلهى مفاهیم ذهنى اثبات مىكنند و نتیجهى آنها معرفتى حصولى و كلّى است، مثلا برهان حركت، وجود كسى را به عنوان «محرّك» براى جهان اثبات مىكند؛ و برهان نظم، وجود خدارا به عنوان «ناظم جهان» و براهین دیگر به عنوان «خالق» و «صانع» و «واجب الوجود» و «كامل مطلق». سپس براهین توحید اثبات مىكنند كه این «عناوین كلّى» جز یك «مصداق» ندارند یعنى «خدا یكى است» و براهین صفات هم صفات كمالى را براى او اثبات، و صفات نقص را از او نفى مىكنند و حاصل همهى آنها این است كه «موجودى وجود دارد كه داراى علم و قدرت و حیات است و زمان و مكان و سایر محدودیتها را ندارد و او آفرینندهى جهان و انسان است». و این معرفتى است به یك عنوان كلى منحصر در فرد واحد، و معرفتىاست غایبانه به «موجودى» و به «او».
در اینجا این سؤال مطرح مىشود كه آیا قرآن كریم دربارهى معرفت شهودى و شخصى و یا علم حضورى (با توجه به اینكه علم حضورى داراى مراتبى است) نسبت به خداى متعال سخنى دارد یا نه؟ شاید بتوانیم پاسخ مثبت این سؤال را از آیهى فطرت و آیهى میثاق به دست آوریم.
ثبت دیدگاه