عرفا «عشق» را چشیدنی میدانند، نه قابل بیان و تعریف:
الحب ینسـب للإنســان و الله بنسبة لیس یدری علمنا ما هی
الحب ذوق و لا تدری حقیقته أ لیـس ذا عجــب و الله و الله
(ابنعربی، بیتا، ج۲، ص۳۲۰)
حب از جهتی به انسان و از جهتی به خداوند نسبت داده میشود؛ اما دانش ما نمیداند که حب چیست. حب چشیدنی است و حقیقتش نایافتنی. به خدا قسم چیزی عجیب [و لطیف] است این حب.
در واقع مفهـوم عشـق هـمانند مفهوم وجـود، بـدیهـی و حقیقت آن مخفی است؛ یعنی بیت مشهور سبزواری در مورد وجود، در عشق نیز جاری است:
مفهومه من اعرف الاشیاء و کنـهه فی غایـة الخفـاء
(سبزواری، ۱۳۷۹-۱۳۶۹، ج۲، ص۵۹)
بنابراین عشق قابل تعریف ذاتی نیست و فقط کسی که واجد آن باشد، بهخوبی ادراکش میکند (ابنعربی، بیتا، ج۲، ص۱۱۱). به تعبیر مولوی، عشق وصف خداوند است و چگونه میتوان آنچه که وصف ایزد محسوب میشود را با بیان الفاظ شناساند؟
شرح عشق ار من بگویم بر دوام صـد قیامت بگـذرد و آن ناتمـام
زانکه تاریخ قیامت را حد است حد کجا آنجا که وصف ایزد است
(مولوی، ۱۳۶۳، دفتر۵، بیت۲۱۹۰-۲۱۸۹)
با وجود این میتوان با ذکر خصوصیاتی از عشق، تعریفی لفظی از آن ارائه داد؛ چنانکه ملاصدرا آن را «ابتهاج به شیء موافق، خواه عقلی باشد یا حسی و یا ظنی» (صدرالدین شیرازی، ۱۳۵۴، ص۱۵۵) تعریف کرده است. لذت و ابتهاجی که از درک زیبایی حاصل میشود، یقیناً – بنابر قول به تشکیک وجود – در مراتب موجودات متفاوت است. این لذت در محسوسات، درک بیواسطه و بدون حجاب از کمال است؛ اما در خداوند بهجتی است که در اعلی مراتب آن باشد (همو، ۱۳۸۲، ص۱۴۵). اما بنابر وحدت شخصی وجود که ملاصدرا آن را در مبحث علت و معلول بیان کرده، حقیقت عشق در خداوند است و در غیر خداوند همچنانکه اطلاق وجود، مجازی است (همو، ۱۳۵۴، ص۱۵۶)، اطلاق عشق نیز مجاز است.
در واقع ملاصدرا عشق را مانند وجود دارای معنا و حقیقتی واحد میداند. «محبت یا عشق یا میل مانند وجود حقیقتی است که در تمام اشیا ساری است؛ لیکن عامه مردم بهدلیل عادت یا مخفی بودن معنا، اشیا را به این اسامی نمینامند» (همو، ۱۹۹۰، ج۶، ص۳۴۰). بنابراین میتوان بر خداوند لفظ عشق و عاشق و معشوق اطلاق کرد. وجود او از نظر شدت و کمال نامتناهی است؛ عشق و عاشقیت و معشوقیت او نیز چنین است. «خداوند زیباترین زیباهاست (اجمل من کل جمیل) و علم او کاملترین علوم است (العالم فوق کل ذی علم). ازاینرو ابتهاج و عشق او، تام و فوقالتمام است» (سبزواری، ۱۳۷۵، ص۱۴۳-۱۴۲).
ثبت دیدگاه