شرح عبارت: خواجه میفرماید: ما بعد از آن که از تحریر و تقریر کتاب “اخلاق ناصری” فارغ شدیم این اندیشه و نیت در دل و ذهن ما پدید آمد که رسالهای را هم در عرفانِ عملی جهت بیان سیر اولیا و بر قاعدۀ سالکانِ طریقت و طالبانِ حقیقت بنگاریم. البته ما در این رساله نخواستیم قلندرانه سخن بگوییم و دور از قواعد و ضوابط چیزی بنویسیم؛ بلکه خواستیم این رساله را مبنی بر قواعد عقلی و سمعی بنا کنیم؛ در واقع ما در این رساله، در کنار شهود، عقل و نقل را هم در نظر داریم و میخواهیم با تالیف این رساله یک عرفان عقلانی، دینی، عقلی و سمعی را که مبنی بر قواعد عقلی و نقلی است ارائه کنیم.
با این بیان، روشن میشود عرفانی که دور از مسائل عقلی و یا دور از نصوص دینی باشد، عرفان نیست. عرفان به معنی واقعی کلمه، این است که بر دو مبنای عقل و شرع استوار باشد. از این رو خواجه میفرماید: «مبنی بر قواعد عقلی و سمعی»، حاصل این عبارت بیان مبنای عرفان عملی است. و حاصل عبارت بعد، چیزی است که عرفان عملی مبتنی از آن است.
لازم به توضیح است که “مبنی” و”مبتنی”، با هم متفاوتاند. زمانیکه گفته میشود: “مبنی”؛ به اساس و پایه توجه میشود. اما زمانیکه گفته میشود: “مبتنی”؛ نظر به مصالحی است که بنا از آنها تشکیل شده است. خواجه در این جا آن چه را که نتیجۀ قواعد عقلی و سمعی است، مصالح مینامد. از این روست که میفرماید: «مبتنی از دقائق». به عنوان مثال، دیواری که بنا میکنند، اساس و پِی آن، مبناست. اما خود این دیوار، مبتنی از مصالحی است که در آن به کار برده شده است.
حال که معنای مراد از این دو واژه روشن شد گوییم: مصالحی که در بنای عرفان عملی به کار رفته، دقائق نظری و عملی است و مبنای آن نیز قواعد عقلی و سمعی است؛ بنابراین میتوان گفت: عرفان عملی بنایی است که مبنای آن، قواعد عقلی و سمعی است و “مبتنی” از دقائق نظری و عملی است. از این عبارت برمیآید که دقائق نظری و عملی، نتیجه و چکیدۀ آن قواعد عقلی است. عقل و نظر، در برابر سمع و نقل قرار میگیرد و نتیجه و عصارۀ هردوی اینها دقائق نظری و عملی خواهد بود.
عبارت خواجه: « اشتغال به آن مهم از كثرت شواغل بىاندازه و موانع بىفايده ميسّر نمىشد، و اخراج آنچه در ضمير بود از قوّه به فعل دست نمىداد، تا در اين وقت كه اشارتِ نافذ خداوند، صاحب اعظم، نظام و دستور عالم، والى السّيف و القلم، قدوة اكابر العرب و العجم، شمس الحقّ و الدين، بهاء الاسلام و المسلمين، ملك الوزراء في العالمين، صاحب ديوان الممالك، مفخر الاشراف و الاعيان، مظهر العدل و الاحسان، افضل و اكمل جهان، ملجأ و مرجع ايران، محبّ الاولياء، الصاحب، السعيد، محمد بن الجوينى اعزّ اللّه انصاره، و ضاعف اقتداره، باتمام آن انديشه نفاذ يافت، بر نوعى كه فرصت دست داد، و وقت و حال اقتضا كرد»
شرح عبارت: خواجهنصیرالدین در برابر این وزیر بسیار خاضع است، اوصافی که برای ایشان به کار میبرد انسان را به تأمل وا میدارد. این شخص، شخص کوچکی نبوده است. چون شخصی مثل خواجه از او با این عظمت یاد میکند.
با این بیان روشن میشود که چه وزرایی و چه شخصیتهایی در خدمت اهل علم بودند و متقابلاً اهل علم نیز در خدمت اینان بودند. هردو همدیگر را در این امر کمک میکردند.
حاصل کلام این که خواجه میفرماید: به دستور ایشان بود که این امر جامه عمل پوشید و ما کار تالیف رساله را شروع کردیم.
این شخص از وزرای باکفایت مغول و بسیار مورد اعتماد و تمجید خواجهنصیرالدین است. القابی را که خواجه برای ایشان بهکار برده، بسیار تأمل برانگیز است.
در شرح حال صاحب دیوان نوشتهاند که ۲۹ سال وزارتِ ایشان، مایهی آبادانی، استقرار و استحکام حکومت مغول بود، لکن مورد حسد حسودان و فتنۀ فتنهگران واقع شد و پادشاهان مغول را از این شخصیت عظیم ترساندند که اگر ایشان به این صورت ادامه دهد، حکومت از دست مغول خارج شده و به دست ایرانیان خواهد افتاد. روشن است که صاحب قدرت به مجرد این که احساس کند قدرتش در معرض خطر است، هرکس را که در این مسیر مورد بدگمانی قرار گیرد، از میان برمی دارد. از این رو از سوی پادشاه مغول به مقامات تحت امر دستور داده شد که ایشان را بکشند و کشتند.
خواجهنصیرالدین، القاب فوقالعادهای برای ایشان بهکار میبرد و زمانی که شخصیت بزرگی مثل خواجه، از کسی تعریف میکند، قطعاً این تعریف و تمجید براساس چاپلوسی کردن، نادیده گرفتنِ حقایق یا پیشبردِ مقاصد شخصی، نیست. گرایشهای خواجه، واکنشها و تمجیدِهای او از کسی، همه حساب شده و دقیق است.
خواجه میفرماید: اشتغال به آن مهم ـ یعنی تألیف کتابی براساس سِیر اولیا و روش اهل کشف و شهود ـ، به سبب کثرت شواغل بیاندازه و موانع بیفایده میسر نمیشد.
درست است که خواجه رسماً در سِمت وزارت، فعالیت نداشت؛ اما مورد مشورت، اعتماد و مراجعه عوام و خواص بود. اهل سیاست، اهل دیانت و اهل علم به ایشان مراجعه میکردند. کتابهای تألیفشدۀ ایشان در ریاضیات، علم هیئت، مثلثات کروی و هندسۀ استدلالی واقعاً محیّر است. با آن همه کثرت اشتغال، تألیف این کتاب های دقیق و مهم شبیه به معجزه است. مشغولیات ایشان، حد و حصر نداشت. و باید دانست “موانع” گاهی از اوقات فایدهای دارد، گاهی نیز بیفایده است. خواجه “موانع” زمان خود را که مانع تالیف کتاب بوده بیفایده میداند و آن ها را از قبیل سنگاندازی و ایجاد مزاحمت محسوب میدارد.
به هر حال این موانع باعث میشده است تألیف کتاب مورد نظر، به تعویق افتاده و صورت وقوع پیدا نکند.
باری! این امر یعنی: نیت تالیف کتاب اوصاف الاشراف، از قوه به فعلیت در نمیآمد و همینطور در حالت قوه بود، تا لحظهای که اشارۀ نافذ خداوند، یعنی: صاحب دیوان، پدید آمد و به اتمام آن تعلّق یافت.
درست است که ما نام و عنوان خداوند را بر خدای واحد احد اطلاق میکنیم؛ اما هر پادشاه و هر صاحب دولتی را نیز میتوانیم به نام “خداوند” بخوانیم؛ مثلاً اهل ادب مولوی را خداوند تمثیل میدانند. چون ایشان در وادی تمثیل و در قالب داستان، حقایق را پروراندند و بیان کردند. یا حافظ شیرازی را خداوند غزل و سنایی را خداوند قصیده میدانند. بنابراین واژۀ “خداوند” را برای هرشخصی که در فن خود بالا دست نداشته باشد، به کار میبرند. اینجا هم خواجهنصیرالدین، تعبیر “خداوند” را برای صاحب دیوان به کار میبرد و او را صاحب اعظم میخواند. صاحب اعظم به معنای بزرگ ترین رئیس و مالک است؛ لذا خواجه این شخص را دستور عالم میداند؛ یعنی: او سرتا پا امر و به طور کامل دستور بود.
خواجه ادعا میکند جناب صاحب دیوان در میان عرب و عجم سرآمدِ همه بزرگان، شمسالحق و الدین، خورشید حقیقت و دیانت، بهاء و روشنی و زیبایی اسلام و مسلمین و پادشاه وزیران در همه عالم است.
دقت بفرمایید! تنها کسی که به عنوان صاحب دیوان در تاریخ معروف شده، ایشان است. خیلی ها دارای دیوان، قاضی و حاکم بوده اند؛ اما درکتب و مآخذ مرجع، مانند: لغتنامۀ دهخدا، عنوان صاحب دیوان تنها بر ایشان اطلاق شده است.
البته نا گفته پیداست که صفاتِی مانند: افضل و اکمل جهان و. . . که جناب خواجه آن ها را برای صاحب دیوان به کار برده است، همه نسبی هستند؛ چون از باب مَثَل، افضل و اکمل جهان، انسان کامل است. مظهر عدل و احسان، مفخر اشراف و اعیان، انسان کامل است؛ با این حال اگر قضیه را به صورت نسبی دنبال کنیم، میتوان این عناوین را برای شخصی مثل صاحب دیوان نیز به کار برد.
سیاق و انسجام عبارت به این صورت است که اخراج آنچه در ضمیر خواجه بود، از قوّه به فعلیّت نمیرسید تا آن وقت که اشاره و دستور نافذ صاحب اعظم، نظام و دُستور عالم و …، به اتمام اندیشۀ تألیف کتابی در سیر و سلوک تعلّق گرفت و سر انجام، کار به نگاشتن چنین کتابی انجامید.
این که خواجه میفرماید: «بر نوعی که فرصت دست داد و وقت و حال اقتضا کرد» یعنی: این امر به اقتضاء زمان و حال سامان پیدا کرد. منظور خواجه در این عبارت آن است که هرچند دستور ایشان درست و مفید بود و این امر را از قوه به فعلیت رسانید، ولی حال و وقت ما نیز در این زمینه دخالت داشت. دستور صاحب دیوان به اضافهی حال خواجه و اقتضائات زمان، زمینۀ تألیف کتاب را مهیا نموده است. باید به “حال” نیز توجه داشت.
گاهی انسان در حال بسط است و مطالب را مبسوط بیان کرده و توضیح میدهد؛ وگاهی نیز در حال قبض است و مطالب را به صورت اشاره و گذرا بیان میکند.
ثبت دیدگاه