یشینه علم معرفتشناسى
الف)فلاسفه یونان
فلاسفه قبل از سقراط، توجه مستقلى به مسائل معرفتشناسى نداشتند.زیرا علقه اساسى آنها مسأله دگرگون شدن طبیعت و منشأ پیدایش جهان بود.گویا پیش فرض همه آنها این بود که: «شناخت طبیعت امرى ممکن است.»البته کم و بیش مباحثى مطرح مىشد.مثلا برخى منبعى را بر منبع دیگر، براى شناخت ترجیح مىدادند. هراکلیتوس (۴) و پارامنیدس (۵) عقل را ترجیح داده و اتمیان براى اولین بار مبحث«احساس»را طرح کردند. (۶) پارمنیدس الئائى، میان حقیقت و نمود تمایز قائل شد، (۷) ولى اینگونه مباحث جدّى نبود.
این امر تا زمان سوفیستها ادامه داشت. (۸) آنها در باب امکان حصول معرفت شکّ کردند. گورگیاس(Gorgias)مىگفت:در خارج چیزى نیست و اگر باشد قابل شناخت نیست و اگر قابل شناخت باشد قابل شناساندن نیست. (۹)
نخستین فیلسوفى که در برابر موج سهمگین شکگرایى ایستاد، سقراط بود.او هر چند معرفت را در محدوده اخلاق مطرح ساخت(معرفت با فضیلت مساوى است) (۱۰) ولى حصول معرفت را ممکن دانست.در پى او افلاطون معرفت را در حوزهاى گستردهتر مطرح کرد، تا بتواند با شکاکیت عمومى مبارزه کند.
افلاطون(Plato)(448-347 ق.م)
افلاطون به مسائل عمده معرفت پرداخت.معرفت چیست؟چه مقدار از آنچه را ما معمولا مىدانیم، معرفت است؟آیا حسّ به ما معرفت مىدهد؟آیا عقل به ما معرفت مىدهد؟ارتباط معرفت با باور صادق چیست؟ (۱۱)
او براى پاسخ به این سؤال که معرفت چیست، شرایطى براى معرفت ارائه داد.افلاطون پرسید: اگر کسى به گمان خود چیزى مىداند، ولى در عین حال علم او با معلوم مطابق نیست، آیا مىتوان به او«عالم»گفت؟جواب منفى است.پس یکى از شرایط علم، «صدق»است.دیگر آنکه، معرفت باید به«وجود»تعلق گیرد، نه به«عدم»یا به «امر صائر».افزون بر آن، در رساله تیتئوس معرفت چنین معرفى شده است:«باور صادق به همراه امر معقول.» (۱۲) لذا معرفت از دیدگاه افلاطون، سه شرط داشت:به وجود تعلق گیرد، همراه امر معقول بوده و صادق باشد.
افلاطون بر اساس تئورى استذکار (۱۳) معتقد به تمایز میان معرفت و رأى صادق شد.ارواح که قدیمند، بعد از هبوط، به دلیل آلودگى به ابدان، مبتلا به نسیان مىشوند.آنها با مشاهده محسوسات که تصاویر مثلند، متذکر صور کامل مىگردند که این خود«باور صادق»است.باور صادق گر چه معرفت نیست، ولى به همان اندازه خیر است.افلاطون نهایتا میان معرفت، (۱۴) غفلت (۱۵) و باور (۱۶) که حالت برزخ است، تمایز قائل شد.
معرفت ادراک حسّى نیست، زیرا از جمله شرایط معرفت«ثبات»است و امر محسوس تغیّر دارد.همچنین حسّ خطاپذیر است، پس شرط دیگر یعنى صدق را فاقد خواهد بود. لذا از نظر او مدعیا سوفیستها که مىگفتند: ادراک حسّى و معرفت مساوىاند، مردود است. همچنین معرفت از نظر او«حکم»یا حتّى«حکم صحیح»نیست.بنابراین معرفت عبارت است از: رأى صادقى که به هست تعلق گیرد و همراه امر معقول باشد.
مىتوان گفت:افلاطون با برداشتن گامى مهم، دو نظام هستىشناسى و معرفتشناسى هماهنگ و منسجمى ارائه کرد و نقش عمده مسائل معرفتشناسى را در حل مشکلات وجودشناسى نشان داد.با این وصف، مىتوان افلاطون را مبدع علم معرفتشناسى به شمار آورد. ارسطو(Aristotel)(384-332 ق.م)
درباره ارسطو اتفاق نظرى وجود ندارد؛برخى او را معرفتشناس، بعضى فیلسوف ذهن و عدهاى تئورىپرداز علم مىدانند که اینک به اختصار به هر یک اشاره مىشود.
الف)ارسطو چه تصورى از«علم»داشت؟ به نظر ارسطو با چه شرایطى مىتوان امرى مثل زیستشناسى را«علم»نامید؟علم به معناى «رشته معرفتى»از دیدگاه ارسطو داراى شرایطى است:
یک)به مجموعهاى از قضایا اطلاق مىشود، نه فقط یک قضیه.
دو)این مجموعه قضایا داراى موضوع واحدى باشد.
سه)این قضایا صادق باشد.
چهار)جهت صدق این قضایا ضرورت باشد.
پنج)قضایاى علم کلى بوده و استثناناپذیر باشند.
شش)یقینى بودن از دیگر شرایط است.
هفت)مجموعه قضایاى علم نه تنها در باب «چگونگى»، بلکه در باب«چرائى»سخن گوید.
ارسطو بعد از این تمام علوم را به سه قسم، فلسفه نظرى، فلسفه عملى و فلسفه شعرى یا تولیدى تقسیم کرد.
ب)فلسفه ذهن ارسطو بیشتر در علمالنفس او مطرح است.او در کتاب«فى النفس»از تعبیر psycheکه ریشه یونانىpsychologyاست، استفاده کرده است.«سیکه»یا«سیخه»به معناى نفس است که داراى سه مرحله مىباشد.مرحله نباتى، مرحله حیوانى و مرحله نفس انسان.
هر یک از این نفوس داراى قوایى است که بین آنها ترکیب و پیوندى برقرار است.حس که یکى از قواى حیوانى است، صور اشیاء را بدون مواد دریافت مىکند.عضو حسى به هنگام احساس، کیفیتى از شىء محسوس را بالفعل و از طریق انفعال تحصیل مىکند.چون حس، انفعالى است، پس نشان دهنده خارج است.از این رو خطا در حس راه ندارد.خطا و اشتباه مربوط به حکم است.همچنین در مرحله خیال و صور عقلى، خطا نیست.تعقل، وابسته به حس و رسوبات آن است، ولى به امور کلى تعلق مىگیرد.اینگونه مباحث، امروزه بیشتر در روانشناسى ادراک و احساس مطرح مىشود و شاید بیش از همه، آثار ژان پیاژه که نزدیک ۷۰ سال در این امر کار کرده است قابل مراجعه باشد.
یشینه علم معرفتشناسىالف)فلاسفه یونانفلاسفه قبل از سقراط، توجه مستقلى به مسائل معرفتشناسى نداشتند.زیرا علقه اساسى آنها مسأله دگرگون شدن طبیعت و منشأ پیدایش جهان بود.گویا پیش فرض همه آنها این بود که: «شناخت طبیعت امرى ممکن است.»البته کم و بیش مباحثى مطرح مىشد.مثلا برخى منبعى را بر منبع دیگر، براى شناخت ترجیح مىدادند. هراکلیتوس (۴) […]
ثبت دیدگاه