حدیث روز
امام علی (علیه السلام) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنج شنبه, ۱ آذر , ۱۴۰۳ 20 جماد أول 1446 Thursday, 21 November , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 469 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 11 تعداد دیدگاهها : 2×
موانع سلوک (مریم کلانتری)
۱۰ شهریور ۱۴۰۰ - ۶:۱۰
شناسه : 1119
23
انسان در عاشقی به  اینجا می رسد که میگوید اصلا من هستم ،نیستم. (عاشق شدی دیگر تویی در کار نیست.)  

رسالت اصلی منطق الطیر رفع موانع سیر وسلوک سالک است .مهم ترین کار سالک در سیر وسلوک ،شناخت موانع اصلی وجودی  خویش است . موانع تا نگردانی زخود دور         درون خانه دل ناید ت نور”           بزرگان در سیر عملی می فرمایند سالک یک  چله نشینی داشته باشدو در ان اربعین از خدا بخواهد مانع […]

ارسال توسط : نویسنده : مریم کلانتری
پ
پ

رسالت اصلی منطق الطیر رفع موانع سیر وسلوک سالک است .مهم ترین کار سالک در سیر وسلوک ،شناخت موانع اصلی وجودی  خویش است .

موانع تا نگردانی زخود دور        

درون خانه دل ناید ت نور”          

بزرگان در سیر عملی می فرمایند سالک یک  چله نشینی داشته باشدو در ان اربعین از خدا بخواهد مانع اصلی سلوک او را به او معرفی کند. قبل از عطار از بزرگان کسانی بودند که به زبان پرندگان (منطق الطیر ) اشارات عرفانی را مطرح کردند .بنای عرفا بر این بوده است که حقایق عرفانی رابه زبان اشاره مطرح می­کردند. هدهدبه عنوان مرغ سلیمان مرغی است که استاد دیده وراز ورمزهای دریافت کرده و به مرغان می گوید هر شهری شهریاری دارد شهر ما پرندگان هم شهریاری باید داشته باشد و شوق داشتن شهریار را در انهاایجادمیکند از سیمرغ نادیده ان قدر تعریف می کند که همه عاشق و مشتاق حرکت می شوند اما راه کوتاه نیست سیمرغ در قله قاف است که بعد از عبور از صحراها به اومی رسند.(مقامات طیور که طی میشود ورذائل اخلاقی که تخلی می­شود تازه باید هفت شهر عشق را پشت سر گذاشت.

۴مرغی که به حضرت ابراهیم علیه السلام  گفته شد که قربانی شود،کرکس ،مرغابی ،طاووس و خروس .در واقع ۴صفت  رذیله ایی هست که در جان ماست که اگر قربانی شود تخلی اتفاق می افتد وباب شهود برای انسان باز میشود.                                                                                                             

   مرغابی لجن خواری میکند (انسان باید بهترین خوراک ها رابخورد ) و طاووس نماد جلوه گری و خودشفتگی است  و کرکس مردار خوار است  انهایی که کرکس وچودشان  را نکشند به  دنبال پول های باد اورده هستند پی تلاش و زحمت نیستند.و خروس نماد شهوت است  .                                                

سلوک یعنی ترجیح  دادن میل حضرت دوست به امیال نفسانی خودمان.                                         

در مباحث عرفانی با حضور به محضرمی رسید با قران نمی خواهند ما را برسانند

تو با علم حضوری در حضوری    

برای َربّ خود ظرف ظهوری                                        

 “جان من و شما پنهان در انانیّت ماست واگر انانیّت را پاک  کنیدبه ان حقیقت جان می رسید وهرچه در خودتان بیشترغور کنید حقیقت توحید را باعلم حضوری بیشتردرک می کنید”(علامه طباطبایی/ رساله الولایه)          

به خدا تو خود خدایی      

  اگر اندکی خود آیی                                                                     

هدهد در پاسخ به سوال پرندگان که نسبت خود را با سیمرغ جویا شدند این  بیت  را :    

گر بدانستی که ظلّ کیستی        

فارغی گر مُردی گر زیستی                                           

همه عالم سایه معشوق ،ظل و ذی ظلّ است                                                

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد      

ما بدو محتاج بودیم او به ما مشتاق بود                 

      وقتی اشتیاق او و احتیاج خود و نسبت خود را باحضرت دوست فهمیدی  حال در دنیا ،برزخ ، قیامت و.. باشی برایت  جلوه ایی نمی کند .   

  شاخص هدهد به عنوان یک مبلغ موحد این  است که:خود هدهد باید هدایت یافته  باشد لذا کسی که میخواهد کار تبلیغی کندباید انسی با اسم هادی و توسلی به  امام هادی علیه السلام داشته باشد. تا کسی از خواب غفلت بیدار نشده وچند منزلی طی نکند دستگیری از دیگران  میسور نخواهد بود.

مهمترین ویژگی هدهد این بود که همکلام با حضرت سلیمان علیه السلام بود یعنی نفس مردان خدا به  او خورده  بود تا سالک الی الله به این نقطه نرسد، نفس مرد خدا کم دارد و آه جگرسوز نکشد اصلا نمی تواند در مسیر سلوک قدم بردارد .                                                                                  

عطار طوطی را به سبب لباس سبزی که به تن کرده خضر پرندگان می داند و خضر ویژگی­اش­ای این است که عمرش طولانی است و آب حیات خورده است .(حسرتی که در دل سالک الی الله است  ومیخواهد عمری طولانی داشته باشد ). اینکه ما فلسفه خلقت را شناسایی کنیم واهل دقت باشیم به ملکوت آسمان ها و زمین نظر بیندازیم و از ان فرعون بهیمیه جان خود فاصله بگیریم.

حکایت سیمرغ، حکایت تجلی صفات ذاتی وافعالی خداوند است و در واقع داستان خلقت است نه داستان خود سیمرغ . عطار نیشابوری وقتی می خواهد داستان خلقت را مطرح کند واز خداوند بگوید از مظاهر خداوند می گوید ،مگر میشود سخن دیگری گفت .آنجا در خُم وحدت افتادن است دیگر غیری نخواهی دید،خودش تجلّی میکند .عابد ومعبود خودش است.

حکایت بلبل ومانعی که اززبان هدهد گفته می شود این است که ابتدای کار ، سالک گرفتار ظواهر میشود تا اینکه از خواب غفلت بیدار شود وبه  حالت یقظه برسد.

بلبل شیدا در آمد مست و مست     

وز کمال عشق نه نیست ونه هست                          

انسان در عاشقی به  اینجا می رسد که میگوید اصلا من هستم ،نیستم. (عاشق شدی دیگر تویی در کار نیست.)  

طاقت سیمرغ  نآرد بلبلی       

بلبلی را بس بُوَد عشق گُلی                                                              

  بلبل به هدهد میگوید درست است  که میگویی سیمرغ زیبا وبی نهایت است ،اما من کجا وقلّه قاف کجا من طاقت رفتن تا انجا را ندارم من دلبسته همین بلبل بودن خودم هستم . بلبل دلبسته گل بود وفکر میکرد گل در او می خندید ودر ادامه هدهد به او می گویدگل به تو می خندد نه در تو (یعنی به  تو پوزخند می زند ) مانع اول بلبل این است که دلبسته گل بود .(به عشقی که زوال پذیر است دل نبند)

مانع دوم در سیر وسلوک ،عدم درک درست از مرگ است که انسان مرگ را کراهت می دارد .طوطی خضر پرندگان است که بواسطه عدم اشتیاق به لقاء الله ودیدار سیمرغ او مشتاق است که برود جاییکه اب حیات بیابد و بخورد تا حیات ابدی پیدا کند.

“آب حیات  برای سالک الی الله معارف توحیدی است که زنده اش می کند ”   سالک زمانی می تواند سلوک کند که حقیقت مرگ  را بفهمد ‌”(حضرت علی علیه السلام ).

        بَط یا مرغابی ،نماد سالکی است که اهل ظاهر است و طهارت را هم در ظاهر می بیند . مانع سلوکی اش این است که فکر میکند همه نجاسات با اب  (وضو وغسل )پاک می شود. بزرگترین  گناه در نگاه اهل معرفت انانیت است که با اب پاک نمیشود و با خون (شهادت )پاک می شود.

طاووس مرغ بهشتی است که به واسطه همکاری با ابلیس او را هم از بهشت  بیرون راندند وحال اوتمنای دوباره بهشت رادارد حکایت طاووس حکایت بعضی از انسان هاست  که بخاطر خود بهشت عبادت می کنند  هدهد به او می گوید تو راه  را گم کرده ایی وفلسفه حضور تو در دنیا این نبود که بهشتی را که از دست دهی وزحمت بکشی به  بهشت اخرتی دست پیدا کنی ،نگاه  طاووس نگاه عافیت طلبی است .(غایت سلوک  سالک    بهشت نیست ،بهشت هم حجاب است باید بنده خدا شود ) .                                                          

دوباره  صحبت  از مرغابی بوده که اهل ظاهر وعافیت طلب است و یکی دیگر از مشکلات سالک این است که اسیر کرامات است . مرغابی به ظاهر اب توجه دارد به باطن ان توجه ندارد ، صورت ملکوتی اب اسم حیّ خداوند است و اسم حیّ مادر همه اسماءخداوند است و باطن ملکوتی نظام هستی  آن  جلوه مُلکی وملکوتی اصل نظام هستی حضرت زهرا سلام الله علیهاست .توجه به آب توجه به اصل آدمی است  وهمه عالم هستی مانند یک قطره آب است به مرغابی میگویند به چه دلخوش می کنی سراغ سیمرغ برو و دل به  عافیت طلبی نبند.

داستان کبک ؛ مانع سلوکی آن وابسته شدن به  مال ومنال دنیاست  .کبک  جامه رنگین به  تن کرده وبه  ان وابسته  است ،رنگ  را میتوان وسایل خانه و دنیا دانست که میتوان از انها استفاده کرد اما وابسته نشد .همان طور که طلای بدلی برای طلافروش اهمیت ندارد برای سالک هم نباید رنگ  اهمیت داشته باشد وچنانچه دل به رنگها ببازد به نتایج  توحیدی نمی رسد .

 ذیل آیه  شریفه”زُیّنَ لِلَذین َ کَفَروا الحَیاه آلدنیا و…” (بقره /۲۱۲)  ” حیات دنیا برای کفار زینت داده شده اگر دید طلا وظواهر دنیا برایتان جلوه گری می کند هنوز ریشه های کفر در وجودتان هست “(علامه طباطبایی ) .   هدهد به کبک  میگوید بیچاره مُلک سلیمانی که در ان هیچ  ظلمی اتفاق نیفتاده بود با حضرت سلیمان اینچنین کرده تو انتظار داری با تو چه کند . (روایت داریم  بخاطر ملک وپادشاهی که حضرت سلیمان داشته ۵۰۰سال بعد از انبیاء دیگر وارد بهشت می شود.)

مانع سلوکی دیگر ،سلطنت طلبی وجاه خواهی و حُبّ مقام وریاست است . اخرین صفت رذیله ایی که از دل بنده مومن خارج  می شود حب جاه ومقام است. هما پرنده ی دیگری است  که مانند پرندگان دیگر اسیر موانع ناچیز و ظاهری نیست .مثل بلبلان رشته ی گل دیوانه اش نکرده  ،مثل کبک عشق به سنگ وگوهر او را سرمست نکرده  است . او درهم دنیا را نمی خواهد پست ومقام و ریاست  را می خواهد و حاضر است برای رسیدن به  خواسته هایش سختی ها را به جان بخرد.

 سیمرغ نماد مقام واحدیّت خداست  . قله قاف مقام درک احدیت  است ومقام احدیت مقام ولایت است  .اگر بخواهیم مقام احدیت و واحدیت را با مثال توضیح  دهیم می توان گفت که ، خورشید را ذات خداوند و نورش اولین تجلی که اولین  تجلی به یک  شیشه ایی تابیده ورنگ ها رامنتشر کرده  است (رنگها کثرات هستند )و خورشید را که ذات خداوند گرفتیم .درمثال شیشه ایی که در میان قرار گرفته مقام احدیت و ولایت است  .اولین تعیّن ،تجلی وتَشخُّص مقام ولایت کبراست .پیامبر اکرم صلوات الله علیه  که به اندازه  همه عالم  تجلی کرده  است مقام احدیت  است  .البته  تجلیّاتش از مجرای مقام واحدیت  است .   هدهد قراراست تمام پرندگان را به  قله قاف که  همان مقام احدیت  است  ببرد و از کثرات دل بکنند و سی تامرغ نبینند ویک  سیمرغ  ببینند و بساط دوئیت برچیده شود.

بوتیمار ابن سبیلی است که در یک  منزل توقف کرده است و از طرفی تلقی درستی از حقیقت توحید ندارد وعزمی هم  برای رسیدن  به  حضرت  سیمرغ در جانش نیست  وحال او را به  همان تعبیر زاهدانی بگیریم  که به خودش سختی می دهد و ریاضت باطل می کشد .اصل ریاضت ریاضات شرعیه است .                       

بوتیمار جلوه  دیگر هم دارد این است که اینده چه می شود ؟                                               

بوف یا جغد ؛رمز عزلت گزینی ارباب سلوک  است  .جغد نماد سالک  الی اللهی است  که در سلوکش گرفتار یک  اشتباه  شده است.یکی از موانع سلوک سالکان این است که فکر می کنند باید ترک جامعه کنند البته سالک خلوت هم میخواهد “کُن فی الناس وَلا تَکن مَعَهُم” (امام علی علیه السلام ) در مردم  باش اما با مردم مباش

پرنده صعوه ،نوعی گنجشک  با سری صاف  که از میان پرندگان رمز ناتوانی وخُردی است.

پرنده صعوه نشان سالک  ضعیف است همت وشوقی ندارد و جذبه  معشوق شامل حالش نشده و لذا انگیزه ایی برای رفتن به  قله  قاف ندارد .صعوه میگوید من اگر حرکت کنم به سمت خورشید اصلانرسیده خواهم سوخت ومی میرم وحال که نمیتوان به  سیمرغ رسید به  دنبال یوسفی بگردم  که درحدّ من باشد منظور او این است که سیمرغ لقمه دهان من نیست .(منظور از یوسف جلوه های خوب نیست به  این  معناست  که من دنبال محبوب نفس خویش هستم نه آن ولی خدایی که  حضرت حق در او ظهور پیدا کرده  است.

مرغ عشق نشان سالک الی اللهی است  که عاشق شده  و جذبه ی عشق شامل حالش شده است .مرغ عشقی عاشق شتر (شتر نماد کبریایی حضرت حق است )شده  واو رابه  منزل خود دعوت میکند  شتر به  او می گوید من اگر پا در منزل تو بگذارم تو تکه تکه و خانه خراب می شوی اما مرغ عشق می گوید تو بیا اگر من تکه تکه هم شدم حرفی نیست ،شترهم دعوت او را قبول کرده و وقتی اولین  قدم رزا در خانه او می گذارد او را خانه خراب وتکه تکه میکند . درواقعه ی کربلا  هم سخن از مرغ عاشقی (امام حسین  علیه السلام ) است  که می خواهد تجلی کبریایی و عظمت حضرت حق را در جان خود به  عالم هستی نشان دهد. پرنده ها به هدهد گفتندما کورکورانه نمیتوانیم به قله قاف بیاییم وزیارت سیمرغ کنیم ،بین  ما و سیمرغ چه نسبتی وجود دارد؟ و غایت  سیر وسلوک  چیست ؟به  دنبال کدام خدا هستیم ؟ خدای محدود هدف ما نیست  مطلوب فطرت بی نهایت طلب ما خدای محدود نیست .اگر میخواهی سالک را مشتاق سیمرغ کنی باید نسبت او را با خداوند مشخص کنی نسبت چیست  ؟

  ” وَاذا اَخَذَ رَبَّکَ مِن بنی آدم مِن ظُهورِهِم ذُریَّتِهِم وَاَشهَدَهُم عَلی اَنفُسِهِم” ( اعراف /۱۷۲)  به یاد آر هنگامی که خدای تو از پشت فرزندان آدم ذریّه آنها را برگرفت وانها را برخودشان گواه ساخت که ایا من پروردگار شما نیستم؟                    

خداوندمتعال ما را شاهد برنفس خودمان کرد  اَلَست ُ بِرَبِّکُم  فرمود آیا من خدای شما نیست، گفتیم  قالوا بَلی شَهدنا  .ما در عالم  اَلَست وذرّ ،شاهد به نفس خودمان شدیم تا حقیقت وجودیمان را نشان دادند وخداوند سوال کرد گفتیم  بله ما شاهدیم .سوال پرندگان را با علم حصولی نمیتوان پاسخ داد .جان سالک این گونه آرام  نمی­گیرد، علم  حضوری می خواهد. هدهد گفت چرانگاهتان بد است ،چرا نمی خواهیم در راه عشق جان دهیم ، همه ی عالم سایه خداست وتجلیّات محبوب است.

عطار داستان های توحیدی را در جواب پرندگان از زبان  هدهد نقل می کند. نسبت ما با حضرت  حق ، ظلّ وذی ظلّ ،ظاهر و مظهر ، بود یا نمود است. مباحث مطرح شده تبیین مبحث شخصی وجود را پیاده می کند ، سخن از وحدت وجود است و توحید در مظاهر هستی پیاده می شود . در تمام مظاهر هستی با خدا در ارتباطیم اما به  اوتوجه نداریم و در مظاهر او رانمی بینیم.

یکی از سختیهای راه سالک الی الله این است که باید گرد انانیت را با رسوایی عشق از پیش راه بردادر وبه جایی برسد که تجلی ذاتی ولایت  را در جان خود بتواند مشاهده کند .داستان مثنوی با  داستان پادشاه و کنیزک شروع میشود اینکه پادشاه در حال  خارج  شدن از شهر برای رفتن  به  شکار اهو بوده که کنیزک  زیبارویی را میبیند و عاشق او میشودو ترک شکار میکند . مهیای ازدواج با کنیزک  میشود اما کنیزک بیمار میشود وهر روز چهره زردتری پیدا میکندو طبیبان عاجز از درمان اومیشوند .پادشاه  شبی دلشکسته در مسجد ضجه زده ودر ان حال خوابش برد در عالم  رویا طبیب الهی غیبی دید وبه او گفتند این  مرد فردا می اید و دارو دست اوست .پادشاه به قصر رفته ومنتظر او ماند تا اینکه مرد الهی امده  وپادشاه دوان دوان به  سوی او میرود واو را در اغوش می گیرد ونگاه  به چهره نورانی اوکه میکند عاشق او میشود ودرمی یابد که کنیزک بهانه بوده که او به  این  مرد الهی برسد وحال همه خواسته  او وصال به  این  مرد الهی است  .طبیب را پیش کنیزک  برده  و طبیب نبض او را گرفته و جویای این  می شود که  اواهل کجاست .چند شهری را اسم  برده  به اسم شهری که دختر در ان بود که برده  می شود او واکنش نشان داده و طبیب علت  را پیگیری  میکند .دختر پیش طبیب دور ازچشم پادشاه اعتراف میکند که در شهرشان عاشق جوان زرگری است  .طبیب به  پادشاه میگوید اگر او را میخواهی  انها را به  وصال هم برسان .کنیز بعد از وصال حالش رو به  بهبودی می رود و طبیب به پادشاه زهر می دهد وبه او می گوید که ان را کم کم در غذای زرگر ریخته وزرگر به  مرور زمان مریض شده ومی میرد . در زمان بیماری عشق زرگر به  کنیزک  زایل شده و از چشم  کنیز می افتد وبعد از مرگ  زرگر با ارامش خاطر میتوانی با ازدواج کنی. داستان نقل حال ماست.

پادشاه در این  داستان، نماد روح انسان ،من نفس ناطقه است  وکنیزک نماد تن خاکی است  وزرگر نماد دنیاست .جسم  خاکی ما به جای اینکه عاشق روح ملکوتی ما باشد و در عبادت وسیر وسلوک با او همراهی کند عاشق دنیا (جوان زرگر )می شود .منظور طبیب غیبی از اینکه کنیزک  با زرگر ازدواج کند وبعد زهر به  غذای او اضافه شود این است که کودکان  دنیا را زیبا مبینند بزرگتر که  شدندمیفهمند دنیا ابتلائات دارد.

هدهد  به مرغانی که اظهار عجز کردند میگوید راه  سختی دارد ومرد راه عشق باشید و برای اینکه مرد راه  عشق باشند داستان شیخ صنعان را میگوید که پیر طریقتی که بیش از ۵۰حج تمتع انجام داده و ۴۰۰شاگرد داشته ،حافظ قران وشهره آفاق بوده شبی در خواب مبیند که بتی در دامن داشته و به او سجده میکند از خواب بیدار شده  ومتوجه میشود ابتلائی بزرگ در پیش دارد .شیخ استخاره کرده  همراه باشاگردانش به سمت روم  حرکت میکند ودر بدو ورود به روم به کلیسایی رسیده و دختر ترسایی رادیده وعاشق او میشود  ودست از همه چیز میکشد.دختر ترسا برای او ۴ شرط گذاشت که قران را اتش بزند یا پاره کند-به بت ها سجده کرده و خوک چرانی کند و دراخر دین مسیحی را قبول کرده  و از اسلام دست  بکشد.شیخ قبول کرده وشاگردان او متعجب میشوند وبعد از نصیحتهایی که کردند او رها کرده وبه مسجد الحرام  برمیگردند .یکی از شاگردان که با انها نرفته بود از استاد میپرسد و از وقایع مطلع میشود و متوجه میشود که شیخ علامت مسیحی به خود بسته  به  بقیه  شاگردان میگوید شما همین کار میکردید واستاد کار درستی کرده وانها را میبرد روم  ودست  به  دعا برمی دارند .درنهایت شیخ دوباره مسلمان شده ودختر ترسا هم مسلمان شده وشاگرد شیخ  می شو د و از دنیا می رود .                                                                                                           پرندگان در قله قاف بعد از سلوک ،بعدازگذشتن ازموانع وحجاب هایی که سر راهشان بود بی حجاب به خود نگاه کردند،دلی که محجوب است وقتی خود وخدا را می بیند،سخن ازدوئیت مطرح میکندخداوندمارافقرمحض آفرید یعنی در همه ابعاد وجودیمان فقیریم .زمانی که تشنه هستیم ایا او همان کسی نیست که برای تشنگی ما هم آب زلال افریده و نیازهای دیگرمان.                                              

اتفاقاتی که برای شیخ صنعان می افتد تجلّی اسم ربّ خداست وخدادارد ربوبیت میکند. در ادبیات عرفانی سخن از لَیل بیاید منظورقوس نزول است و نَهاریعنی قوس سعود . سوره ن والقلم ..    همه معانی عالم هستی را خداوند در حرف ن به مافرموده  است .نقطه وسط حرف ن، محور نظام هستی است وآن مقام ولایت حقیقت محمدیه صلوات الله علیه است که عرفا میگویند و نیم  دایره ی شکل حرف که شامل قوس سعود ونزول است وطریقه نوشتن ان هم ازقوس نزول شروع شده وبه سمت قوس سعود ادامه دارد. لیل در نظام هستی وادبیات عرفانی به معنای قوس نزول است به این  خاطر که وقتی حقایق غیبیه از ان  مقام غیب الغیوبی می خواهد تنزل وتجلی پیدا کند محجوب به  حجاب است .این حجاب های ظلمانی و نورانی که در ان قرار داردنمی گذارد این حقایق برهر کسی هویدا شود .ان انزلناه فی لیله القدر… همه اسرار در شب است.   باید حجاب ها را از سر راه  برداشت  تا شب قدر درک شود.

شیخ صنعان خرقه خود را رهن داده بود که شراب بخورد ونزدیک  به یک ماه در خانه دختر ترسا (دختر ترسا نماد انسان کامل است ) صبوری کرد . با ورود به  کوچه معشوق باید جنگید،منظور جنگ با نفس  است.

دختر ترسا نمادانسان کامل و شیخ صنعان،نماد سالک خوش استعدادی است  که استعدادرسیدن  به کمال را دارد اما هنوز عاشق نشده است. “عشق یعنی قرار گرفتن  در جذبه  معشوق “(علامه  جعفری).  4 شرطی که دختر ترسا برای شیخ صنعان می گذارد اعمالی است  که انسان کامل از سالک طلب میکند تا به وصال ولی خدا دست یابد. 

  درشب لیله­القدر نزول دفعی قران  بود نور قران  برقلب پیامبر نازل شد وبعد از ان در ۲۳ سال، قران  به  صورت حرف درامد باید از این ظواهر قران به حقایق ان پی ببریم البته به  این  معنا نیست که دست از ظاهر برداریم تاصدف خود را نشکند به  گوهر درون که همان نورانیت روح  وتابش وجود حقیقی که پرتوی از وجود حق است نمی رسد. 

هدف از سیر و سلوک از خامی به در امدن وپختگیست ،انسان پخته نگاهش به خداوند است وترسی ندارد وهمچنین دوئیتی در کارسالک نباشد  وهر چه  غیر خدا هست  را فراموش کند ،زمانی سیر ولایت در سالک ظهور پیدا میکند که انانیت از وجود او پاک  شود. برای اصلاح نفس ۵مرحله  لازم  است  که طی شود  1.بینش ۲٫ گرایش ۳٫ کنش ۴٫منش ۵٫روش  . تا بینش فرد درست  نشود گرایشات او  درست  نمی شود و تا گرایشات  اصلاح نشود کنش وافعال فرد درست  نمی شود،کنش و خلق وخو منش ما را رقم  می زند وتا خلق و خوی حسنه  پیدا نکنی روشت درست  نمی شود .

شاگردان از نصیحت شیخ نامید شدند شاگردان به  تعبیری قوای نفس سالک الی الله است که در سیر وسلوک با همکاری نکرده و او را از عبادت منع میکنند ودختر ترسا اصل وجودی ماست وما تجلیات  او هستیم. شیخ  .دختر ترسا و شاگردان در واقع  یک  نفر بیشتر نیست و همه انها ما هستیم قصه ما به معنای معرفت نفسی برای رسیدن  به  حقیقت  توحیدیمان است.

شیخ  که بین  خود و شاگردانش دوئیتی دید ان ها رابه  سمت حجاز برگرداند. روح  باید سلطنت کند بر کشور وجود ما ویکی شوند .سالک  به  دنبال حضور است علم حصولی دردی از او دوا نمی کند و  ویژگی مباحث توحیدی از دریچه معرفت  نفس  این  است  که انسان  را با حقایق توحیدی علم  حضوری اشنا میکند (حقیقت توحیدی راکه از کانال وجودی خودمی چشیم علم حضوری  گویند).

   شیخ  شاگرد ویژه داشت  که  با  بقیه  شاگردان به روم  نرفته  بود وقتی شاگردان  دیگر به  حجاز برگشتند و او متوجه داستان  شیخ  شد ان ها را مورد مواخذه قرار داد که اگر شیخ  اشتباهی مرتکب شده شما چرا به  درگاه حضرت  حق دعا و ناله نکردید تاشیخ  برگردد .  شاگردان که نماد قوای نفسانی اند با چهله نشینی با بدن همکاری میکنند .(قوای نفس با روح انسانی در مسیر توحید چهله نشینی میکند تا یکسری از فضایل اخلاقی برای ان ها ملکات نفسانی ش.د.

بعد ازروز برای شبخ  مکاشفه ایی اتفاق افتد(همّ و غم سالک بعد از چهله نشینی این  باید باشد که نسیمی بوزد وحجاب او کنار رود .رسول خدا صلوات الله علیه  رمز گشایی کرد وخدا خواست  بین  شیخ  وخودش که  غباری سیاه که همان گرد انانیت شیخ بود کنار رود ،بین سالک ومحبوب گرد انانیت باید به فنا برود.

  باید دل را به  ولایت  داد تا از ظلمت کثرات نجاتمان دهند و در نوروحدت غرقمان کنند .                                   شیخ  با  دیدن  شاگردان  خجالت کشید (انسان به جایی میرسد که از قوای نفس خود خجالت می کشد که چراامور انها را مدیریت نکرده وموجب رشد خود نشده.برسد انسان به جایی که به  سجده بیفتد و برگناه خود بگرید.

 شیخ صنعان هر چه از علم  حصولی اموخته بود پاک شده و علم حضوری جای ان را گرفت .شیخ  توبه کرد وعزم  برگشتن به  حجاز کرد.

شیخ  بواسطه  دعای شاگردانش وشفاعتی که  از سمت حضرت  شد  راهی حجاز شد.دختر ترسا خود را بواسطه شیخ  در عالمی دیگر دید)عالمی که در ان ماهیات و کثرات نبود او عاشق شده بود وبه  سمت شیخ  حرکت کرده واز طرفی به شیخ  الهام  شد که دختر ترسا  به  سمت تو میاید .شاگردان دوباره  شیخ  را سرزنش کردن  که توبه کرده ایی و..شیخ می گوید که او ایمان اورده  واذن الهی است ،دختر بیهوش شده وشیخ  نزد او امده وبرحال او اشک ریخت (چه سحرهایی که اولیاء خدا برای ما اشک ها ریخته اند ). دختر ترسا گفت که مرا مواخذه نکن دینت را پذیرفته ام وشیخ  براو اسلام را عرضه کرد ودختر ترسا از سر جلوه ایی که از حضرت  براو پیدا شد تمایل نداشت که بماند و از دنیا رفت .

هدهد به پرندگان گفت  در راه رسید ن به  سیمرغ باید سر از پا نشناسند ،اگر محبوبجان خواست جان دهند آبرو خواست  آبرو دهند وانانیّت  را کنار بگذارند و اینجا بود که داستان شیخ صنعان را برای انها میگوید ومیگوید شیخ  به  سرمنزل مقصود رسید شما هم باید عزمتان را جزم کنید.                                                 

   در نمای کلی از داستان، شیخ  صنعان ،دختر ترسا  ،روم ،حجاز  وشاگردان حقیقت بیشتر ندارد اما با جلوه های مختلف .شیخ ودختر دوتا شخصیت نبودند همانطور که حجاز وروم هم یکجا بودند و۴۰۰شاگرد شیخ  400شأن از شئونات شیخ  بودند وشیخ  صنعان را میتوان روح  متعالی گرفت که در جان ادمی دمیده می شود وجای اصل وجودی در حجاز است  وحجاز همان عالم ملکوت است (القلب حرم الله ). شیخ که مرغ باغ  ملکوت بود اگر بخواهدخلیفه الله شود وبه مقام انسان کامل دست  پیدا کند باید از حجاز یعنی عالم ملکوت بیرون اید و هبوط مفتخرانه پیدا کند دختر ترسااشاره به اَدنی وجودی جسم خاکی ماست (جلوه های دنیایی)و شیخ به نفس ناطقه  ما اشاره دارد که عاشق تن خاکی ماست ووقتی که عاشق شد ملزوماتی دارد که همان ۴شرط را مطرح می کند :اگر میخواهی در جسم خاکی افسرده نشوی شراب عشق بنوش یعنی  عاشق خدا واهل بیت علیهم السلام باشیم واگر میخواهیم اسیر حجاب ها نباشیم لازمه ان نوشیدن شراب عشق است. وخوک بانی اشاره به  مدیریت  قوای نفس دارد و زنّار بستن یعنی اینکه جنبه روحانی و جسمانی تو قرین  هم شدند مراقب باش گرفتار ظواهر نشوی. ۴٫قران سوزی یعنی از ظواهر  قران گذر کنی و حقایق و تأویلات قران برتو منکشف شود. دختر ترسا (ادنی مرتبه  وجود انسان کامل) و شیخ  شأنی از شئون انسان کامل است  که همه به  صورت  بالقوه ان را دارا هستند کمال انسان کامل این است که بد ن خاکی وظواهر هستی  را در مسیر الی الله همراه کند. کل داستان مروری بر قوس نزول وسعود است.

مرغان  از هدهد سوال کردند که چرا تو به  عنوان رهبر ما انتخاب شده ایی گفت سلیمان علیه السلام برمن نظری کرده است (فقط با عبادت نمیشود به جایی رسید باید که مورد توجه حضرت  ولی عصر عجل الله قرار گرفت)

با  شنیدن داستان شیخ  باید که به وجد امده وحرکت کنیم ،سالک باید بدنامی و رسوایی راه عشق را به جان بخرد درمنطق­الطیر حکایت های عرفانی هم وجود دارد که در یکی ان داستان پادشاهی را مطرح میکند که  در حین  سفرش از لشگر جدا افتاده و کودک غمگینی  را در حال ماهیگیری میبیند به اوکمک کرده  وبرای او ماهی میگیرد و به او میگوید که با هم شرکیم  (اهل بیت علیهم السلام صیاد دلهای ماهستند ماهم باید کاریکنیم دل انها را بدست اوریم ) ماهی راگرفته به  او میدهد و میرود  ومیگوید باردگر من سهمم  را میگیرم.پادشاه در درون خود میگفت  تو غنی تر از من هستی  که پادشاه برایت ماهی گرفته (ماغنی تر از خداهستیم  چون اورا داریم ).پادشاه به قصررفته  وروزی فرستاده ایی رابه  دنبال کودک میفرستد ، او را اوردند و پادشاه او را کنار خود در تخت پادشاهی نشاند به  او گفتن که او گدا است چرا او را کنار خود می نشانی پادشاه اوگفت او هرچه هست شریک من است ،کسی از اطرافیان  حسادت کرد و به  کودک گفت تو چه کرده ایی که به اینجا رسیده ایی کودک گفت که صاحب دلی از کنار ما گذشت .

عطار داستان دیگری نقل میکند که در ان پیر مردی در خار گیر کرده و سلطان محمود که از لشگر جدا شده بود او را دیده  وبه  او کمک میکند وبعد به  سمت لشگر برمیگردد و به سربازان  می گوید طوری به  صف بایستید که پیر ورد از انجا رد شده و چشمش به  من بیفتد  پیر مرد که رد میشود سلطان محمود رادیده و خجل میشود هم به او عنایت شده بود وهم اوخجل شده بود .سلطان به او میگوید خارها راچند می فروشی پیرمرد قیمت چشمگیری  بابت خارها گفتوگفت من ارزان نمیدهم (نباید سرمایه وجودیمان را به بهایی اندک بفروشیم ) لشگریان گفتند چرا گران میدهی،گفت چون انسان بزرگی دست براین خارها گذاشته است.

داستان دیگری در باب مشکلات راه طریقت )                                                                         

  شیخی معروف در سیر وسلوک دعا میکرد و در دعا این گونه به خدا میگفت تو حتما برای من لقمه نانی در نظر گرفته ایی ،مگر می شود مهمان دعوت کنی وبه  فکر غذای او نباشی اما لقمه  من شیطنت کرده معلوم  نیست کجا رفته  برای لقمه نان دعا میکند ومی گوید خدایا او را سربه راه کن وه او بگومقصد و مقصود من هستم به  او میگویند برو میدان نیشابور را جارو بکش . نیشابور اشاره  به نی دارد که درونش چون خالیست صدای خوبی دارد ،انسان هم باید درونش از الودگی خاک پاک شود و طهارت  پیدا کند تا محبوب در او پر شود .راه بدست اوردن روزی طهارت داشتن است .گفتند اگر جارو کنی زر پیدا میکنی و با ان نانی میخری(اگر دلت  را از خاک حجاب جسمانی  طهارت بدهی با ان جانان میخری). گفت جارو یی ندارم نمیشود به  صورت نان دهی باید خون جگرم دهی گفت اگر نان میخواهی باید حرکت کنی.(غربال سالک الی الله روضه امام حسین علیه السلام است).

بالاخره بعد از جستجو زرپیدا کرد آخرین گَرد انانیت که پاک شود تازه زرّ  وجودیمان پیدا میشود و شاد    میشویم وسیر وسلوک به ثمر می رسد. زر پیدا کرد تابرود نان بخرد (مهم این است که یوسف وجودت را پیدا کردی با چه معامله میکنی ،نان میخری یا جان میگیری ) نان راگرفت  جارو  یادش رفت شروع کرد به تکاپو که چه کنم از کجا بیاورم  تا تاوان دهم سرگشته بود همانطور که افسرده می رفت جارو را باخود دید .(خود راگم کرده ایم کجا دنبالش می گردیم ) .نان براو زهر شد ،هاتفی به  او گفت وقتی میخواهی از مهمانی پذیراییکنی با نان خالی نمیشود خورشتی هم باید باشد نان در خون جگر بزن وبخور و تازه  منت خدا هم برسر داشته باش .                                                                                                                                                                                                 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.