بسمه¬تعالی
انسان شناسی در عرفان
سید مهرداد نبوی”
چکیده :
انسان شناسي، يکي از مهم ترين دانش هاي الهي، بشري و زیربنایی در علوم انسانی است، که در حوزه معارف بشري و ديني تاثير به سزايي دارد و یکی از انواع مهم شناخت انسان، انسان شناسی عرفانی است، که یکی از عالی ترین و عمیق ترین مباحث علمی و معرفتی در عالم دین و دانش الهی و بشری می باشد، که در آن از راه شهود علم حضوری به بحث و فحث در مورد انسان پرداخته می شود .
انسان گرچه در اموری مانند : تغذیه، تولیدمثل، رشد و نمو، احساس، حرکت ارادی، انطباق پذیری با محیط و مانند آن با دیگر جانداران در یک ردیف قرار می گیرد، اما در اموری مانند : داشتن ادراک، با آنها تفاوت دارد، موجودات دیگر یا اصلاً ادراک ندارند، یا اگر ادراک داشته باشند، شعاع آن بسیار محدود است، علت این تمایز وجود امری غیر مادی و متافیزیکی در انسان است، که باعث تفاوت او با سایر موجودات می شود که فیلسوفان آن را نفس انسانی نام نهادهاند .
بنابراین انسان از نفس و بدن یا جسم و روح تشکیل شده است که بدن یا مغز انسان امری مادی است و با امور ماده دیگر تفاوتی ندارد و بین دیگر موجودات با کمی تفاوت مشترک است، از این رو موجب تمایز انسان از سایر موجودات نمی شود، آنچه سبب ساز تمایز انسان از دیگر موجودات می شود، نفس یا روح اوست که از سنخ ماده نیست و با دیگر موجودات مشترک نیست.
ما ظاهراً در باب انسان با دو واقعیت مواجه هستیم، واقعیتی به نام بدن و واقعیتی به نام نفس، که این دو جوهر، مستقل و متمایز از یکدیگرند، که یکی مادی (بدن) و دیگری مجرد(نفس) است.
از نظر افلاطونیان، ارتباط نفس و بدن مانند ارتباط زندان و زندانی یا مرغ و قفس است. برپایه این دیدگاه نفس و بدن به طور طبیعی یکدیگر را انتخاب نکرده اند، بلکه نیروی قهریه ای آنان را در کنار هم نشانده است. از این رو تصویری که از این وضعیت می توان ترسیم کرد، همان تصویر مرغ و قفس است. مرغ نفس در واقع در قفس بدن قرار گرفته شده است. استفاده شاعران از تمثیل مرغ و قفس در بسیاری از اشعار عرفانی حاکی از همین نگرش آنان به مسئله نفس و بدن است.
عارف رومی در دیوان شمس، غزل شماره ۱۹۳۵ چه نیکو آورده است :
مرغ جان را عشق گوید میل داری در قفس
مرغ گوید من تو را خواهم قفس را بردران
عرفان به دو شاخهی نظری و عملی تقسیم میشود. مباحث هر دو شاخه با شناخت نفس ارتباط تنگاتنگ دارند؛ چون از یک سو در عرفان نظری بحث از شهود حق است، و از سوی دیگر، نفس کاملترین مظهر حق است و شهود، حق تنها با شناخت نفس و پاکسازی آن از عیوب و نزدیکی آن به حضرت حق حاصل میشود.
رسول خدا(ص) فرمود: هر کس خود را شناخت پروردگارش را میشناسد.
اما ارتباط شناخت نفس با عرفان عملی که معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس از تنگناها است، واضح و روشن است. پس میتوان گفت شناخت نفس و خودشناسی یکی از مهمترین مسائل و موضوعات عرفان اسلامی را شکل میدهد.
تعریف انسان
در علم منطق از انسان به حیوان ناطق تعبیر شده است. این تعریف از نظر منطقی برای تمایز انسان از سایر حیوانات، تعریفی به تمام و کمال است، که انسان هم یک نوع از حیوان است و تمیز او از دیگر حیوانات این است که او جانور گویا است.
ولکن با این فرق که او را دارای لیاقت و قابلیتی می یابیم که هرگاه آن دارایی را به فعلیت برساند، انسان حقیقی و واقعی خواهد بود. یعنی انسان واقعی حقیقی در عرف عرفان آن کسی است که به فعلیت رسیده است و متصل به صفات ربوبی و محاسن اخلاق و محامد آداب است، وگرنه همان حیوان ناطق یعنی جانور گویا است. انسان کسی است که مظهر وجود حق تعالی در روی زمین باشد. انسان خلیفة الله است که از صفات الله است.
انسان حقیقت واحد است که به طور کلی به چهار مرحله تقسیم می شود :
۱- روح (عقل) : ادراک حقایق (معانی) می کند به نحو اجمال
۲ – قلب : ادراک حقایق (علمی ) معنوی میکند به نحوه تفصیل
۳ – خیال : ادراک صورتهای جزئی می کند در مقابل معانی
۴ – طبع (حس) : ادراک صورت هایی را میکند که در خارج تحقق دارند.
هر یک از این مراتب با مراتب دیگر گسسته نیستند و بدن نیز گسسته و جدا از این مرتب نیست، بدن مرتبه نازله نفس است، بدن روح متجسد است، بدن روح متجسم است .
همانطور که این اعضا و جوارح انسان، مدبر می خواهد این عالم و نظام هستی هم مدبر میخواهد، همانطور که اگر این اعضا و جوارح و قوا این مدبر نفس را نداشته باشد، این اعضا هیچ کارایی ندارد. مثل میت
پس : بین ما و باری تعالی نسبتی وجود دارد، که البته عارفان و عاقلان هم در بیان رابطه بین بیان این نسبت عاجز هستند، و بر این بیانند که راه خداشناسی از طریق خودشناسی است.
انسان در این نشئه نوع واحد است و دارای افراد متعدد و در نشئه دیگر انسان جنس واحد است و دارای انواع متعدد.
در این نشئه بدن ما به منزله ماده است و نفس ما صورت این ماده و حقیقت ما هم همین نفس ماست.
در نشئه دیگر، نفس ما میشود ماده و صورت های گوناگون بر این ماده عارض می شود.
نفس ما در این دنیا در طول عمر ملکاتی کسب کرده و اوصافی پیدا کرده و این ملکات و اوصاف در نشئه دیگر ماده میشود و زمینهساز صورتهای گوناگون میشود.
پس : نفس انسان در این دنیا برای بدن صورت است، ولی در آن دنیا نفس ماده است برای صورت های گوناگون.
آیه ۳۰ سوره مبارک آل عمران :
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا ۗ وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ
روزی که هر شخصی هر کار نیکو کرده همه را پیش روی خود حاضر بیند و نیز آنچه بد کرده؛ آرزو کند که ای کاش میان او و کار بدش به مسافتی دور جدایی بود! و خداوند شما را از (عقاب) خود میترساند، و خداوند در حق بندگان بسی مهربان است.
انسان یک هویت ممتد از فرش تا عرش است و همه افعال گوناگونش را به همین یک هویت ممتد اسناد میدهد. انسان یک حقیقتی گسترده است دارای مراتبی از فرش تا عرش، که این یک حقیقت، جنبه مادی ، جنبه مثالی ، مرتبه عقلی و مرتبه مافوق عقلی هم دارد.
نفس یک حقیقت است، ولی این یک حقیقت به گونهای است که افعال تمام قوا را می شود به او نسبت داد.
همانطوری که نفس انسان یک حقیقت است، رب انسان هم یک حقیقت است، ولی وحدت حقیقی است که یکی هست و همه چیز هست.
خداوند باری تعالی واحد عددی نیست، وحدت حق تعالی وحدت حقیقی است، که وحدت حقیقی واحدی است که مقابل ندارد.
انسان آنی است که خلیفه الله است، یعنی متخلق به اخلاق الهی است، وگرنه همان جانور گویاست که در منطق در تعریف آن گویند انسان حیوان ناطق است.
آیه ۳۰ سوره بقره :
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً
و (به یاد آر) وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفهای برای خود خواهم گماشت .
به همان اندازه ای که انسان اوصاف الهی را در خودش پیاده کند، به همان اندازه از انسانیت برخوردار است، زیرا انسان خلیفه الله است.
در میان موجودات با تنوع عجیب و غریبی که هست، هیچ موجودی جامعیت انسان را واجد نیست، (از جمادات گرفته تا نباتات، حیوانات، دریایی، صحرایی، پرنده، چرنده، درنده، تا ملائکه الله، ) انسان، تنها موجودی است که تمام مراتب وجودی از جماد گرفته تا ملک، نموداری در وجودش می باشد.
آیه ۳۱ سوره بقره :
وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
و خدا همه اسماء را به آدم یاد داد، آن گاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کنید اگر شما در دعوی خود صادقید.
یعنی این انسان یک وجودی است که از همه حقایق عالم هستی نموداری در او تحقق دارد، و چون از همه حقایق عالم در او نموداری تحقق دارد، خلیفه الله انتخاب شده است.
ملائکه این جامعیت را ندارند. و این غرایزی که ما داریم را هم دارا نیستند. لذا اگر گناهی نمیکنند، هنری نکرده اند .
مثل کور مادرزادی که می گوید خدایا شکرت که چشمم به ناموس مردم نیافتاده.
اگر داشتی و نمیافتاد هنر بوده وگرنه الان که چشمی نداری محافظت از آن هیچ هنری نیست.
این هنر از انسان خواسته است، که با وجود تمام غرایز و تمایلات نفسانی که داراست ، می تواند خودش را محافظت کند و لذا از ملائکه که هم بالاتر برود.
انسان در محدوده تجسم اعمال
اعمال ما یک ظاهر دارند و یک باطن، که در این دنیا با ظاهر اعمال و در آخرت و قیامت و برزخ با باطن اعمال مواجه هستیم و هرکس مهمان سفره خودش است. اینکه به لحاظ علمی چه نوع ادراکی را ذخیره کردیم، به لحاظ عمل چه رفتارهای را بروز دادیم، در جهت صلاح و خیر و یا در جهت غیر صالح .
البته اعمال ما پایدار نیست و بقا ندارند، ولی هر عملی را که انجام دهیم در نفس ما اثر میگذارد، که آن اثر به تدریج با تکرار و عمل به صورت ملکه در میآید که پایدار و باقی است، آن اثر برای ما تجسم و تمثل پیدا میکند. ما یک تمثل داریم و یک تشکل :
تشکل : اختصاص به شخص ندارد .
تمثل : اختصاص به شخص دارد و بقیه بی خبرند .
به تعبیر علامه سید محمد حسین طباطبایی، تمثل یک نوع ادراک است که مربوط به خود شخص است، اما تشکل اینطور نیست و چیزی است که همه میبینند .
در عالم برزخ و عالم قیامت، افکار ما، عقائد ما، ادراکات ما، در محدوده نظر، و اعمال ما، رفتار ما، کردار ما، در محدوده عمل برای ما متمثل میشود.
انسان در این نشئه نوع واحد است و تحت افرادی، و در نشئه دیگر جنس واحد است و تحت انواعی .
عارف رومی در دفتر سوم مثنوی معنوی بخش ۱۶۶ چه نیکو فرموده است :
چون سجودی یا رکوعی مرد کشت
شد سجود او در آن عالم بهشت
چون پرید از دهانش حمد حق
مرغ جنت ساختش رب الفلق
چون ز دستت رست ایثار و ذکات
کشت این دست آنطرف نخل و نبات
چون ز دستت زخم بر مظلوم رست
آن درخت گشت و ز آن زقوم رست
این سخن های چو مار و کژدمت
مار و کژدم گردد و گیرد دمت
حکم آن خور آز، کان قالب تر است
چون که زر بیش از مس آمد آن زر است
سیرتی کاندر وجودت قالب است
هم بر آن تصویر حشرت واجب است
جناب علامه مجلسی در جلد هفتم، کتاب بحارالانوار، صفحه ۲۰۱ ، آورده است :
کسانی که در دنیا متکبر هستند، در قیامت به صورت مورچه محشور می شوند و زیر پالها له می شوند و تا زمانی که خدا از حساب و کتاب بندگان فارق شود، زیر دست و پا لگد مال می شوند .
تقسیم بندی عوالم امکان
روح انسانی پس از رهایی بدن عنصر مادی با بدن مثالی اش و با همه فضائل و رذایل اخلاقی در عالم برزخ به ظهور مثالی می رسد .
عوالم به چهار دسته تقسیم می شوند :
۱٫ عالم ناسوت : که همین عالم طبیعت، عالم جسم و جسمانی که الان ما در آن به سر می بریم که موجودات برخوردار از ماده و مقدار هستند .
۲٫ عالم ملکوت : عالم مثال است، یا عالم برزخ، یا عالم ذر، که موجودات برخوردار از ماده نیستند ولی مقدار و شکل و قیافه دارند.
۳٫ عالم جبروت : عالم مجرد محض، عالم معقول که موجودات نه ماده دارند و نه مقدار. یا به تعبیری عالم ملائکه است.
۴٫ عالم لاهوت : عالم اسما و صفات الهی است .
عالم موت عالم انتقال است که ما را از غیر از خودمان جدا می کند، ما را از بین نمیبرد . بلکه وقتی مرگ ما فرا رسید، نفس ما به یک بدن مثالی تعلق میگیرد.
در روایات منظور از قلب، روح، عقل، همان نفس انسانی است، که هرکجا نفس است بدن هم هست، ولی در هر نشئه ای، بدن مربوط به این نفس مطابق با آن نشئه است. در این دنیا دار و نشئه ناسوت است و بدن متعلق به نفس مادی است. از اینجا که برویم بدنی که متعلق به این نفس است، بدن مثالی است.
اگر به عالم عقل راه پیدا کنیم، چون هر نقصانی جبران شده عالم جبروت است، آن عالم هم نفس ما بدن دارد ولی متناسب با آن عالم است.
عوالمی که ذکر شد، در طول یکدیگر هستند و هر عالمه بالاتری متن عالم پایینتر است و عالم پایین تر شرح عالم بالاتر.
یا میتوان گفت هر عالم مافوقی حقیقت است و عالم مادون رقیقه آن حقیقت است. و این عوالم متعدد از هم گسیخته نیستند بلکه با هم ارتباط دارند.
این عوالم با هم ارتباط دارند،که اگر انسان هنرمند باشد می تواند با تامل موجودی در یک عالم، وجودات بالاتر از آن را هم بخواند، به وجود مادی شیء نگاه می کند و به وجود مثالی و عقلی آن هم پی می پرد، وجود عین ثابت او را هم می یابد، به شرطی که قدرت قوت داشته باشد، میتواند گذشته و آینده او را هم ببینند، چون عالم طبیعت عالم حرکت است و لذا زمان بردار است. هر کجا که حرکت باشد زمان هم وجود دارد، ولی عالم مثال که حرکت ندارد و زمان هم ندارد و حال و گذشته و آینده یکی است.
شعری از عالم وارسته، حکیم ابوالقاسم میرفندرسکی :
چرخ با این اختران ، نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بررود بالا همان بااصل خود یکتاستی
این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری
گر ابونصراستی و گر بوعلی سیناستی
جان اگر نه عارض استی زیر این چرخ کهن
این بدنها نیز دائم زنده و برپاستی
هر چه عارض باشد او را جوهری باید نخست
عقل بر این دعوی ما شاهدو گویاستی
آنهایی که اهل مکاشفه و اهل شهود هستند، این ها هنرمندند و راه یابی دارند و عالم مثال منفصل و حقایق اشیا را می خوانند. گذشته و آینده را در یک آن می بینند .
در روایت آمده از زیرکی مومن باید ترسید، چه بسا انسان مومن چشم برزخی اش باز باشد .
انسان این قابلیت را دارد که با وجود زندگی در عالم ناسوت، دستی به عالم ملکوت داشته باشد، به شرط اینکه مقدمات را فراهم کند.
عوالم هستی متعدد هستند و در طول یکدیگر و گسسته و جدا و بی ربط به هم نیستند.
و اگر کسی هنرمند باشد، نظربه یک مرحلهای از وجودات بکند، بقیه مراحل را هم می خواند. چون وجودات متصل به هم هستند، به وجود طبیعی نگاه میکند وجود مثالی را هم می بیند.
مثلاً یک مشت دانه گندم را کف دست یک کشاورز بگذاریم، او تمام مراحل قبل و بعد را همه را در یک لحظه می بیند.
این هنرمندی از مراقبت، از مقام عندیت(وحدت) می رسد. باید یقین داشته باشیم که اندالله هستیم. یعنی باور کنیم که در هر کجا و هر حال نزد خدا هستیم و باور کنیم که خدای جدا نداریم.
انسان از طریق خیال متصل، میتواند راه پیدا کند به خیال منفصل و حقایق پشت پرده این عالم را مشاهده کند .
راه باز است نه فقط خیال منفصل، بلکه عالم بالاتر و عالم مجردات محض هم انسان می تواند راه پیدا کند.
شاهد آیه ۷۵ سوره مبارک انعام :
وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ
و این چنین ما به ابراهیم، ملکوت و باطن آسمانها و زمین را ارائه دادیم (تا یکتایی پروردگارش را دریابد) و تا به مقام اهل یقین رسد .
نقش نفس در نشئه دنیوی
در این نشئه دنیوی نفس، نقش تدبیری را دارد و مدبر بدن است، مثلاً اگر گوش ما میشنود به برکت نفس است و یا اگر چشم ما می بیند به برکت نفس است، لذا این میت همه اعضا و جوانب را دارد ولی کارایی ندارد، چون نفس را ندارند. همانطوری که در این نشئه دنیوی نفس مدبر بدن طبیعی است، در نشئه برزخ نفس مدبر بدن مثالی است و نفس انسانی در عالم قیامت بدن اخروی دارد.
همانطوری که بدن طبیعی در این دنیا شأنی از شئون نفس است، مرتبه ای از مراتب نفس است، آن بدن مثالی هم همانطور و مالکیت نفس نسبت به بدن مالکیت حقیقی است نه مالکیت اعتباری .
رابطه نفس با بدن به طور نسبت و اضافه و ملک اعتباری نیست، بلکه ملک حقیقی است که نفس با آنها معین قیومیت دارد. مثل باری تعالی که نسبت به ما مالکیت قیومیت دارد. انسان در هیچ نشئه ای بی بدن نیست و بدن هر نشئه به وفق اقتضای آن نشئه است و تفاوت ابدان به کمال و نقص است . این عالم، عالم مادی است و بدن ما هم مادی است . برزخ عالم مثالی است بدن ما هم بدن مثالی است .
نفس در هر نشئه ای با بدن است و بدن هر نشئه ای متناسب با آن عالم است و احکام هر نشئه هم متناسب با آن نشئه است.
این بدن، بدن مادی است و احکام این بدن مادی هم این است که نیاز به خواب دارد و اگر نخوابد توان هیچ کاری را ندارد و بدن قیامتی متناسب با آخرت است و احکامی هم که مربوط به آن بدن است متناسب با آن بدن است .
نفس ناطقه انسانی، بس که لطیف است، به هرچه روی آورد به صورت آن درمیآید. و چون این نفس بسیار لطیف است در اثر لطافت از دیگران به راحتی متأثر میشود رنگ و بوی دیگران به خود میگیرد.
با هرچه انس پیدا کنند شبیه او میشود .
حال بستگی دارد که این مأنوسش که باشد : قرآن باشد، اهل بیت باشد، دنیا، مال، مقام یا هر چیز دیگری که باشد .
خیلی مهم است که ما خانواده و فرزندان ما با چه کسی نشست و برخاست داشته باشیم، چون خلق و خوی او را می گیریم.
آیه ۲۷-۲۸ سوره فرقان :
وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا
و روزی که شخص ظالم پشت دست حسرت به دندان گرفته و گوید: ای کاش من (در دنیا) با رسول حق راهی (برای دوستی و طاعت) پیش میگرفتم، وای بر من، ای کاش که فلان (مرد کافر و رفیق فاسق) را دوست نمیگرفتم.
.
جناب سعدی شیرازی در باب اول گلستان خود مثال خو پذیرفتن نفس را چه زیبا بیان فرموده : :
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و آدم شد
پس نفس می توانند با تعلق به بدن این نشئه به نشئه دیگر هم سرکی بکشد و از آنجا هم خبرهایی بگیرد . همانطور که از آن نشئه بالایی می تواند به نشئه پایینی سرکی بکشد، از این طرف هم همانطور انسان می تواند در این نوع باشد و به نشئه دیگری برود و دستاوردهایی هم داشته باشد .
بدن مثالی از دار آخرت، بدن دنیوی از دار طبیعت و دار آخرت هم یکپارچه حیات است .
نفس، کمال جسم طبیعی است. این جسم انسان بدون نفس هیچ کاری نمیتواند بکند. نه می بیند، نه راه میرود، نه میشنود و نه … درست مثل میت، ولی همین که نفس بهش تعلق گرفت همه این موارد را دارد .
جسم طبیعی زنده است اما بالقوه زنده است یعنی به واسطه نفس زنده است نفس حیاتش بالفعل است .
شاهد آیه ۶۴ شوره مبارک عنکبوت :
وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ
این زندگانی چند روزه دنیا افسوس و بازیچهای بیش نیست، و اگر مردم بدانند زندگانی به حقیقت دار آخرت است .
پس باید بدانیم که ما داریم در این دنیا ابدیت خود را در آن دنیا می سازیم، پس ابدیت خود را خوب بسازیم .
احتضار
احتضار ( حالتی که انسان در لحظه جان دادن است ) خصوصیتی ندارد برای دیدن حقایق پشت پرده، برای دیدن تمثلاتی که برای انسان رخ میدهد، احتضار خصوصیات ندارد، بلکه آنچه که دخیل است انصراف از این نشئه است، اگر شخص محتضر در حال جان دادن می بیند، چون دارد از این نشئه انصراف پیدا میکند، تعلق و وابستگی نفس به این نشئه و بدن مادی دارد کمرنگ می شود و لذا چشم برزخی اش باز میشود. ما هم اگر هنر داشته باشیم و قبل از حالت احتضار تعلق و وابستگی خود را به این نشئه کم کنیم حوادث و صحنه هایی را می بینیم، گفت و شنود هایی را میشنویم، ولی باز تاکید می کنیم که عمده عامل، انصراف از این نشئه است .
عالم قبر
تمام احوالاتی که در عالم قبر برای ما رخ میدهد و حوادث مربوط به قبر، در ضمن بیانات دینی بیان شده است. ولی ما اگر نابغه دهر هم باشیم، باید بدانیم که در مقابل شگفتی های این عالم آفرینش و خلقت، جز اندکی از آگاهی چیزی در اختیار نداریم و اگر از چیزی سر در نیاوردیم نگویم این موضوع هیچ فایده ای ندارد. بلکه از نادانی ماست که اسرار و رموز احکام دین اسلام بر ما آشکار نیست .
تمام احوالاتی که برای قبر و میت و در داخل قبر به گوش ما رسیده، بدانیم که مربوط به نفس انسانی با
بدن مثالی است و بس .
عالم برزخ
در عالم برزخ ملکات و درجاتی که انسان در عالم دنیا کسب کرده است، این ملکات در عالم برزخ تجسم پیدا می کنند و اگر در روایات برخورد می کنیم که ملکات مکتسبه یا مکسوبه در عالم قبر و برزخ تجسم پیدا می کند، مبادا در ذهنمان خطور کند که منظور جسم این جایی است، بلکه منظور جسمی است که تعلق به برزخ و قیامت دارند و مراد جسم دنیوی نیست و مراد جسم مثالی است .
سیر قهقرایی
سیر قهقرا یا همان به عقب برگشتن که ضد حرکت جوهری است، در نظام تکامل وجودی محال است. یعنی کسی که وارد عالم برزخ شد، دیگر به دنیا و به زندگی دنیوی بر نمی گردد .
هر چیزی که از حالت بالقوه به حالت بالفعل رسید دیگر به حالت قوه بر نمی گردد .
عارف رومی در دفتر دوم مثنوی معنوی بخش ۲۶ چه نیکو فرموده است :
هیچ آیینه دگر آهن نشد
هیچ نانی گندم خرمن نشد
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوه پخته با کوره نشد
عالم قیامت
بر اساس برهان و بیانات قرآن و ائمه معصومین، جهان آخرت قواعد و احکام خاص خودش را دارد و عالم قیامت یک دنیای جدید نیست. در موارد متعددی از عالم قیامت به عنوان دار الاخرة یا به عنوان آخرت نام برده شده، که آخرت ماورای عالم طبیعت است.
نشئه قیامت تجدید زندگی و نشئه دنیوی نیست و احکام و قوانین خودش را دارد و گذر زمان در تحقق اشیا در آخرت نقشی ندارد .
و طبق آیات قرآن خواستن همان و تحقق پیدا کردن همان این چشم شما چه می خواهد ببیند که لذت ببرد؟ خواستن همان و تحقق یافتن همان .
شاهد آیه ۳۱ سوره مبارک فصلت :
وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ
و برای شما در بهشت ابد هر چه مایل باشید یا آرزو و تقاضا کنید همه مهیّاست.
در قیامت جزا در طول عمل است بلکه عین عمل است، و روزی که هر کس هر کار خوب و بدی را که کرده حاضر می یابد . نفرمودند جزای آن عمل را بلکه فرمودند خود عمل را، پس ما در قیامت باطن عمل را می بینیم، و در نشئه اخروی ما باطن عمل را میبینیم .
علامه طباطبایی صاحب تفسیر عظیم المیزان، در تفسیر آیه ۷-۸ سوره مبارکه الزلزله آورده اند :
فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شرًّا یَرَهُ
پس هر كه هموزن ذره اى نيكى كند آن را خواهد ديد، و هر كه هموزن ذره اى بدى آن را خواهد ديد
کلمه ((مثقال )) به معناى هر وسیله اى است که با آن وزنها را مى سنجند، و کلمه ((ذره )) به معناى آن دانه هاى ریز غبار است ، که در شعاع آفتاب دیده مى شود، البته این کلمه به معناى مورچه هاى ریز نیز مى آید.
آیه مورد بحث به دلیل اینکه حرف ((فاء)) بر سر دارد تفریع و نتیجه گیرى از آیه قبلى است ، که سخن از ارائه اعمال بندگان داشت ، و همان بیان را تاءکید نموده مى فهماند که از کلیت ارائه اعمال هیچ عملى نه خیر و نه شر نه کوچک و نه بزرگ حتى به سنگینى ذره استثناء نمى شود .
جزا و پاداش در طول عمل است، بلکه این عین عمل است .
قیامت ظرف جزا و پاداش است، تحقیق قیامت نسبت به اعمالی که انجام میدهیم در همین دنیاست و ظهور و بروزش مربوط به آخرت است.
یک نفر از پیامبر در مورد قیامت سوال کرد :
آقا فرمود : قیامت را از که سوال می کنی!؟
از قیامت!؟
یعنی خودشان را قیامت معرفی کردند.
بنابراین هرکس قیامت خودش را الان در اختیار دارد.
اگر شنیده ایم بعضی از اولیای الهی، چشم برزخی شان باز است و باطن افراد را میخوانند، از گذشته و آینده طرف پی میبرند. بدانیم که هنرشان این است که ملکات نفسانی طرف را می بینند، چون این ملکات نفسانی در قیامت صورتی متناسب با خودش پیدا میکند. آن صورت را درمی یابند و لذا باطن افراد را میخوانند.
علامه حسن زاده در الهی نامه چه نیکو فرمودند :
الهی … همه ددان (حیوانات) را در کوه و جنگل می بینند، و حسن در شهر و ده .
خیال
نفس انسانی قوای گوناگون دارد، که یکی از آنها قوه خیال است، که کارش صورتگری است. کارخانه صورتگری در سیر نزولی معانی را در قالب صور ارائه می دهد.
البته هر معنایی را به یک صورتی که متناسب با آن معنا باشد ارائه می دهد .
قوه خیال بالاتر که می آید، چنان معنی به صورت میکشاند، که صد مانی در آن حیران بماند.
البته هرچه صاحب خیال، مراقبت بیشتری داشته باشد، تعهداتش به احکام دین بیشتر باشد، تهجیب نفس بیشتری داشته باشد، صورت هایی که قوه خیال ارائه میدهد صافی تر، زلال تر و روشن تر هستند .
به فرموده علامه طباطبایی :
هر روزی که مراقبتم شدیدتر باشد، تمثلاتی که در شب نصیب من می شود، صافی تر و زلال تر است .
توجه عرفانی
سعادت انسانی به این است که نفس انسان قوام به ماده نداشته باشد و کمال نفس به این است که همان طور که ذاتاً مجرد است، فعلاً هم مجرد شود. یعنی بدون اینکه از این چشم ظاهری استفاده کند بتواند حقایق را ببیند.
حضرت علامه حسن زاده آملی توجه را یکی از مصادیق طی الارض بیان میکند. به معنای اینکه در یک لحظه انسان از یک نقطه به نقطه دیگر منتقل شود. اگرچه بین این دو نقطه هزارها کیلومتر فاصله باشد .
توجه چیست !؟ کسی که در سیر و سلوک عرفانی هست، بعد از پیاده کردن دستوراتی، بعد از گذراندن اربعیناتی، نوبت به توجه می رسد. بدین صورت که باید یک ذکر مخصوصی داشته باشد، سحرگاهی جای خلوتی بنشیند، دو زانو را بالا بیاورد، دو دست را بر روی زانوها بگذارد، پیشانی را روی دستها بگذارد و حداقل ۲۰ تا ۳۰ دقیقه به همین حالت بنشیند، صحنههایی بر او مجسم میشود، خودش را در یک نقاط گوناگونی می بیند، با افرادی گفت و شنود دارد، با ارواح اولیای ارتباط برقرار میکند و القائاتی به او می شود و شکار های نصیب او میشود .
به قول ایشان :
از مردم دیو و دد بریدن چه خوش است در گوشه خلوت آرمیدن چه خوش است
بی دیدن چشم و راه پیمودن پا سیر دو جهان کردن و دیدن چه خوش است
اتحاد عاقل و معقول
علم و عمل انسان سازند. چون علم با عالم متحد و یکی است و عمل هم با عالم متحد و یکی است. ما هر چه را که آگاهی پیدایم میکنیم، با جان ما یکی میشود و هر فعل و عملی را هم انجام دهیم، اثری که در ما می گذارد با جان ما یکی می شود .
علم روح ما را می سازد و عمل بدن ما را . علم نفس ما را در قیامت متکفل است و عمل بدن قیامتی را متکفل است. ما مهمان سفره علم و عمل خود هستیم، پس علم و عمل سازنده انسان هستند.
عارف رومی در دفتر دوم مثنوی معنوی بخش ۹ چه نیکو فرموده است :
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گلست اندیشه تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمه گلخنی
یکسان نبودن تمثلات افراد
اگر انسان در سیرو سلوک معنوی تمثلاتی، مکاشفاتی و شکارهایی نصیب او میشود، بدانیم که نباید توقع داشته باشد برای افراد متعدد این تمثلات و مکاشفات یکسان بوده باشد.
ممکن است دو نفر از جهت زمانی با یکدیگر وارد مسیر شده باشند و تحت تربیت یک استاد هم باشند و استاد هم، کار یکسانی به ایشان داده باشد. ولی نتیجه این است که کار و سیر و سلوک یکسان نخواهد بود، برای هر کدام تمثلات و مکاشفات خاصی رخ می دهد و هرکس از کانال وجودی خودش با دریای بیکران هستی ارتباط دارد.
هرچه مزاج معتدل تر باشد، این کانال وجودی گسترده تر و زلال تر است و لای و لجن کمتری دارد و دریافت های او دقیق تر و صافی تر است، البته اگر انسان مقاوم باشد و استقامت داشته باشد و ناامید نشود هر چه دیرتر بگیرد بهتر با کیفیت بالاتر می گیرد .
نظامی در مخزن الاسرار بخش ۱۴ آورده است :
هر چه در این پرده نشانت دهند
گر نپسندی به از آنت دهند
زمانی که در سیر معنوی در حال حرکت هستیم اصلا به این فکر نباشیم که چه به ما می دهند و چه به ما نمی دهند چطور دادند و چطور ندادند .
جناب حافظ در غزل ۱۷۷ اشاره به این سخن، آورده اند :
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
شفاعت
شفاعت از ماده شفع است، به معنای جفت
شفاعت را ما باید از دنیا با خود ببریم، یعنی در دنیا با قرآن جفت و همراه باشیم، این همراهی ما در قیامت به صورت شفاعت در می آید.
در دنیا با پیامبر جفت و همراه باشیم، از دستوراتشان تخلف نداشته باشیم و به هر مقدار که در دنیا همراه ایشان بودیم در قیامت به صورت شفاعت جلوه می کند.
در دنیا با قرآن جفت و همراه باشیم، که این همراهی ما در قیامت به صورت شفاعت در می آید .
اطوار گوناگون خلقت انسان
خلقت انسان دارای اطوار گوناگونی است . از فرش گرفته تا مافوق عرش، می تواند حرکت داشته باشد با اینکه یک شخص است، اما در طول عمر مطابق با مسیرهایی که انتخاب می کند اطوار مختلف نصیب او می شود.
ممکن است مدتی گرگ باشد، پلنگ باشد، میمون باشد، توبه کرده باشد، پشیمان شده باشد، جبران کرده و در نهایت فرشته گون شده باشد، چون شیئیت انسان به نفسش است .
شاهد آیه۱۳-۱۴ شوره مبارک نوح :
مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا
چرا شما مردم خدای را به عظمت و وقار باور ندارید؟ و حال آنکه او شما را (از نطفهای) به انواع خلقت و اطوار گوناگون (ارمتب آدمیّت) بیافرید .
تفاوت نفس و مزاج
با از بین رفتن مزاج نفس از بین نمیرود.
مزاج : از آمیختگی چند عنصر و فعل و انفعالی که بین آنها تحقق پیدا می کند به وجود می آید، که هر یک در دیگری تاثیرگذار و از دیگری متاثر است و یک حالت اعتدالی و متوسط پیدا می شود که به آن مزاج می گویند.
هر عنصری خاصیت خودش را دارد، و وقتی با دیگری ترکیب شود متاثر و اثرگذار میشود و یک حالت اعتدالی به حالت بدن انسانی تحقق پیدا میکند.
نفس : غیر از مزاج است و زاتا مجرد و فعلاً مادی است . ولی در مقام کار نیاز به ابزار مادی دارد، مثلاً وقتی می خواهد ببیند نیاز به چشم دارد.
پس اگر مزاج از بین برود، نفس از بین نمی رود.
با رسیدن مرگ مزاج از بین می رود ولی نفس هنوز پا برجاست .
مواجه بودن انسان در آخرت با لذات و آلام
ما در این دنیا مواجه با لذاتی و آلامی هستیم، در آخرت هم بالذات و آلام مواجه هستیم.
زندگی ما در این نشئه، در محدوده همین لذات و آلام است. گاهی لذت می بریم، گاهی درد هایی داریم و زجر میکشیم. در آخرت هم همینطور است، بعضیها با لذات و بعضی ها با دردها درگیرند.
با این تفاوت که :
در دنیا جزا و پاداش از بیرون است، نه از درون، و در آخرت جزا و پاداش از درون است، و نه از بیرون
یا به بیان دیگر :
آلام و لذات دنیوی از قبیل انفعال است که از آن تعبیر میکنیم به : تاثر
آلام و لذات اخروی از قبیل فعل است که از آن تعبیر میکنیم به : تاثیر
آیاتی در بیان نعمت ها و لذات بهشتی و عذاب های جهنمی :
آیه ۲۲-۲۳ سوره رعد
وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ -۲۲
و هم در طلب رضای خدا راه صبر پیش میگیرند و نماز به پا میدارند و از آنچه نصیبشان کردیم پنهان و آشکار انفاق میکنند و در عوض بدیهای مردم نیکی میکنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند.
جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ -۲۳
که آن منزل بهشتهای عدن است که در آن بهشتها خود و همه پدران و زنان و فرزندان شایسته آنها داخل میشوند در حالی که فرشتگان بر (تهنیت) آنها از هر در وارد میگردند.
آیه ۲۳ سوره مبارک حج :
إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤًا ۖ وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ
البته خداوند آنان را که ایمان آوردند و نیکوکار شدند همه را در بهشتهایی داخل گرداند که زیر درختانش نهرها جاری است و در آنجا طلا و مروارید بر دست زیور بندند و تن به جامه حریر بیارایند.
آیات ۲۸-۳۳ سوره مبارک واقعه :
فی سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ وَ فاکِهَهٍ کَثیرَهٍ لا مَقْطُوعَهٍ وَ لا مَمْنُوعَهٍ در زیردرختان کُنار بىخار و درختهاى موز که میوههایش خوشه خوشه روى هم چیده است و سایههاى پایدار و آبى ریزان و میوههاى فراوان نه بریده و نه ممنوع.»
آیات ۶۲-۶۸ سوره مبارک صافات در رابطه با عذاب های جهنمی و مقایسه بهشت و جهنم :
«أَذَلِکَ خَیْرٌ نُّزُلًا أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَهً لِّلظَّالِمِینَ إِنَّهَا شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّیَاطِینِ فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِّنْ حَمِیمٍ ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ
آیا این (نعمتهای جاویدان بهشت) بهتر است یا درخت (نفرت انگیز) زقوم؟! که ما آن را مایه درد و رنج ظالمان قرار دادیم. درختی است که از قعر جهنم میروید! شکوفه آن مانند کله های شیاطین است. آنها (مجرمان) از آن می خورند و شکم خود را از آن پر می کنند. سپس روی آن آب داغ متعفنی می نوشند. سپس بازگشت آنها به سوی جهنم است.»
با توجه به آیات قرآن که به بهشت و جهنم پرداخته است، قیامت و معاد جسمانی است و در آنجا انواع و اقسام نعمتها یا عذابهای جسمانی وجود دارد؛ ولی فهم و درک چگونگی آن به طور کامل برای ما مقدور نیست. به هر ترتیب کلیاتی که فهمیده میشود، جسمانی بودن آخرت را مورد تأیید قرار داده است.
حقیقت مرگ
مرگ در حقیقت مفارقت نفس از غیر خودش است و مرگ و موت که سرنوشت حتمیه همه انسانهاست، سرنوشت هر کدام از ما را با غیر از خودمان جدا میکند.
کاری که مرگ با ما می کند، این است که ما را با خودمان وا می گذارد و از غیر از خودمان جدا میکند.
حضرت علامه در الهی نام فرمودند :
الهی همه از مردن می ترسند و حسن از زیستن که این کاشتن است و آن درویدن.
یا
الهی جمعی از تو می ترسند و خلقی از مرگ و حسن از خود.
چون مرگ ما فرا میرسد ما می مانیم و خودمان و اعمال و کردار ما.
آیه ۸ سوره مبارک جمعه :
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
بگو: عاقبت مرگی که از آن میگریزید شما را البته ملاقات خواهد کرد و پس از مرگ به سوی خدایی که دانای پیدا و پنهان است بازگردانیده میشوید و او شما را به آنچه میکردهاید آگاه میسازد.
عارف رومی در دفتر سوم مثنوی معنوی بخش ۱۶۶ چه نیکو فرموده است :
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
پیش زنگی آینه هم زنگیست
آنک میترسی پیش ترک آیینه را خوش رنگیست
ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
روی زشت تست نه رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ
درجات و مراتب انسان
انسان دارای مراتب و درجاتی است. یک مرتبه بدن است، که چیزی جدا از نفس نیست، یک مرتبه تجرد خیال است، یک مرتبه تجرد عقلانی است و یک مرتبه هم تجرد از ماهیت است.
انسان این هنر را دارد، که مجرد از ماهیت شود، یعنی : انسان این هنر را دارد که در هیچ حدی از وجود کمالی متوقف نشود.
خیابانی که به روی انسان گشوده شده بن بست نیست، از حیوانات گرفته تا ملائکه همه همانی هستند که از روز ازل بودند به جز انسان.
شاهد آیه ۱۶۴ سوره صافات :
وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ
(ای رسول ما، مشرکان را بگو که فرشتگان میگویند) هیچ کس از ما فرشتگان نیست جز آنکه او را (در بندگی حق) مقامی معین است ..
ما قائل به تکامل برزخی هستیم.
در واقعه ششم کتاب انسان در عرف عرفان به بیان حضرت علامه : به توجه نشسته بودم که ناگهان حالتی دست داد در آن حالت راحت روح از بدن من خارج شد و به پرواز در آمد، خود را در یک اتاق دربسته دیدم که هیچ روزنه ای وجود نداشت و حدود ۱۵ دقیقه در اتاق محبوس بودم که ناگهان صدای شنیدم که می گفت این محبوس بودنت بر اثر زیاد حرف زدن توست، چرا حرف هایت را نمی پایی !؟
ایشان در کتاب هزار و یک نکته آورده اند :
یکی از اهل ولا که با هم موالاتی داشتیم، در مراقبتی پیغمبر را در عالم خواب و رویا در خواب دیدند و از ایشان ذکر خواستند، حضرت فرمودند : من به شما ذکر سکوت می دهم .
چه بسا که عمده گناهان کبیره زیر زبان است .
پایداری اعمال روزمره
اعمال روزمره ما دوام ندارند و پایدار نیستند، ولی یک اثری در جان ما میگذارد که در جان ما پایدار است.
مثلاً امروز ما نماز ظهر و عصر مان را خواندیم و تمام شد و پایدار نبود ولی اثری که در ما می گذارد پایدار و باقی است.
مثل آقای خطاط : که این آقای خطاط که اینقدر خوب می نویسد، روزی که متولد شد خطاط نبوده، سال ها گذشت و تمرین و قلم و کاغذ، نوشت و پاره کرد، هی نوشتن و پاره کرد، آن نوشته ها معدوم شد، ولی هر بار که نوشت یک اثری بر او ایجاد شد، این اثر ها روی هم انباشته شد و ملکه خطاطی را پیدا کرد که دیگر دائم با او هست، چه در خواب، چه در استراحت و چه در نوشتن، که این ملکه از بین نمی رود. پس اعمال روزمره ما پایدار نیست، اما آثاری که در جان ما می گذارد او پایدار است .
مولوی در دفتر دوم مثنوی معنوی بخش ۱۰۷ آورده اند :
ای برادر قصه چون پیمانه ایست
معنی اندر وی مثال دانه ایست
دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل
صورت و هیئت بود چون قشر و پوست
معنی اندر وی چو مغز ای یار و دوست
صورت ظاهر چه جویی ای جوان
رو معانی را طلب ای پهلوان
تناسخ
به فرموده حضرت علامه حسن زاده، ما دو نوع تناسخ داریم :
۱٫ تناسخ باطل یا همان تناسخ ملکی که مورد قبول ما نیست .
۲. تناسخ حق یا تناسخ ملکوتی که مورد قبول و پذیرش ما است .
تناسخ ملکی، مثل هندوها که بر این باورند : انسان وقتی از دنیا رفت دارای بدن و روح است و روح به بدن دیگر انسان یا حیوان یا نبات یا جماد دیگر منتقل میشود .
تناسخ ملکوتی یا تناسخ بر حق : ما در این دنیا اعمالی را که انجام میدهیم پایدار نیستند، ولی آثاری را که در جان ما میگذارند پایدارند . آن آثار به صورت ملکه در می آیند . و ما از این نشئه که رفتیم بر اساس آن ملکات که کسب کرده یا اکتساب نموده این در عالم برزخ صورت پیدا می کنیم.
معراج
از ۲۳ وقایعی که در اول کتاب انسان در عرف عرفان برای حضرت علامه رخ داده نتیجه میگیریم که روایات معراج در واقع سفرنامه پیغمبر اسلام است.
چون در معراج حضرت محمد (ص) ۲ جور سفر داشتند :
۱٫ افقی : که از مسجد الحرام تا مسجد الاقصا بود .
۲٫ طولی : به باطن این عالم سفر کردند و انبیا گذشته را زیارت کردند. بهشت و بهشتیان و جهنم و جهنمیان را ملاقات کردند .
اگر کسی صعود برزخی نداشته باشد به واقعیت اشیا پی نمیبرد. فقط مفاهیمی را در ذهن خود انباشته می کند.
تا زمانی که انسان، چشم برزخی و گوش برزخی اش باز نشود، به حقایق اشیا نمی رسد، مفاهیم و عناوینی را کسب میکند و در ذهن خود جا می دهد، ولی این هم مشکل را حل نمیکند که هیچ، چه بسا شاید حجاب هم بشود.
انسان اگر به علوم ظاهر اکتساب کند، اصل سیر معنوی نبوده باشد، چه بسا دچار غرور علمی شود و این غرور علمی بازدارنده و حجاب باشد که در طول تاریخ هم شاهد هستیم.
نه که به دنبال علم و تحصیل نرویم، بلکه باید علمی و تحصیلی که کسب می کنیم به شرط الله باشد و به امور معنوی هم در کنار علم بپردازیم.
نه به امور معنوی تنها اکتفا کنیم و نه تنها به کسب علوم ظاهری قانع باشیم، بلکه باید هر دو را داشت.
نفس ما مثل آیینه است و میتواند حقیقت این عالم را به ما روشن کند به شرطی که زنگ زدگی و گرد و غبار نداشته باشد.
به فرموده شیخ عطار در مصیبت نامه بخش سی و هشتم ؛
عقل اندر حق شناسی کامل است
لیک کامل تر از جان و دل است
گر کمال عقل می باید تو را
جز به دل این پرده نگشاید تو را
تعلق با تعقل نمی سازد، تعقل با شهود و تمثل نمیسازد.
نفس انسانی به گونهای است که اگر توجه به یک امری بکند از امور دیگر باز میماند.
یعنی ما در حین کار علمی فکری، توقع نداشته باشیم که باطن این عالم را هم مشاهده کنیم.
یعنی اگر قرار است باطن این عالم را مشاهده کنید راهکار خاص خودش را دارد.
از جمله توجه عرفانی : یعنی آنچه در ذهن ما هست را کنار بزنیم، در یک خلوتی، در تاریکی، با وضو، با طهارت، البته بعد از انجام کارهای مخصوص و به توجه بنشینیم.
تمام معجزات و کراماتی که ما در طول تاریخ از انبیا و ائمه و اولیای الهی شنیدیم و میشنویم همه و همه زیر سر نفس انسانی است.
شق القمر پیامبر، سنگریزه های دست ابوجهل، ستون حنانه، دریای شکافته شده حضرت موسی، عصای اژدهای حضرت موسی و … همه مربوط به نفس انسانی هستند.
نفس مکتفی
انسانی که صاحب نفس مکتفی است، هرگاه اراده کند از یک مطلبی که مربوط به آینده یا گذشته باشد، باخبر شود در لحظه با خبر می شود. فقط کافی است اراده کند یعنی علم غیب پیدا کند ولی به اذن الله.
این مقام مختص پیامبر و انبیا نبوده و بلکه انسان های عادی هم می توانند به این مقام دست پیدا کنند و به برکت ریاضت های شرعی و سیر و سلوک های معنوی از گذشته و آینده خبرهایی بدهند .
منتها افراد دارای مراتب هستند همانطوریکه انبیا دارای مراتبی بودند.
انسان در مشرب عرفان فقط حیوان ناطق نیست. بلکه در مشرب اهل عرفان انسان موجودی است که متصف است به اوصاف الهی و نه فقط جانور گویا. البته هر کس به اندازه ظرفیت خودش.
شیخ کلینی در کتاب اصول کافی باب چهل و ششم آورده اند :
إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ یَعْلَمَ عُلِّمَ
یعنی ائمه اطهار هرگاه می خواستند از چیزی باخبر شوند، می شدند .
همانطوری که انبیاء دارای مراتبی بودند، افراد انسان هم دارای مراتبی هستند.
عرفا و اهل معرفت وقتی بحث نبوت پیش می آید، می گویند نبوت ۲ قسم است .
۱٫ نبوت تشریعی
۲٫ نبوت انبایی
۱٫ نبوت تشریعی : که این نبوت عهده دار احکام شرعی مثل حلال و حرام، واجبات، مستحبات و مکروهات و غیر است.
که اولاً مخصوص مرد است و ثانیاً خاتمه بردار و تمام شدنی است. که با بعثت پیامبر اکرم خاتمه پیدا کرد و تا قیامت پیامبری نخواهد آمد.
۲٫ نبوت انبایی : کاری به حلال و حرام ندارد، این نوع نبوت خبر گیری از غیب است و راهش باز است، و مختص به آقایان نیست و مرد و زن هم ندارد و خاتمه بردار نیست. از این نزول ملک گفت و شنود، عرفا تعبیر میکنند به نبوت انبایی یا تعریقی یا مقامی. ائمه ما نبوت تشریحی نداشتند ولی نبوت انبایی داشتند.
اشاره حافظ به نبوت انبایی، در غزل شماره ۱۴۳ :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
همانطور جناب مولانا آورده اند :
از عبادت نی توان الله شد
می توان موسی کلیم الله شد
روح انسان
روح انسانی هر اندازه بیشتر به حقایق نور وجودی نائل شده باشد، استعداد و ظرفیت وی برای تحصیل و کسب معارف بالا تر و بیشتر می شود.
ما دو نوع غذا داریم و دو نوع ظرف غذا :
۱٫ غذای مادی : که بدن ما ظرف آن غذاست.
۲٫ غذای معنوی : که روح ما نفس ما ظرف غذاست.
انسان هر چه غذای مادی میل کند اشتها کمتر می شود و گاهی با نان خالی سیر و بدون اشتها میشود و دیگر به بهترین غذا هم میلی ندارد.
ولی انسان هرچه از غذای معنوی میل کند نه تنها که سیر نمی شود بلکه اشتهایش بیشتر میشود .
علم و دانش غذاست و غذای جان ما و روح ماست.
تمام مخلوقات راه تکاملیشان بسته و بنبست است به جز انسان .
به گفته مولانا :
آدمی فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از راه نوش
علت کم بودن اصحاب کشف و شهود
علت کم بودن اصحاب کشف و شهود و کثرت ارباب نظر و عقول دانسته می شود. زیرا که هرچند تحصیل علوم و اعمال عقل نظری و آگاهی به اصطلاحات و آشنایی به ضوابط و قواعد فنون.
به قول محمد بن محمود آملی صاحب نفائس الفنون :
به هوس راست نیاید به تمنا نشود
کاندرین راه بسی خون جگر باید خورد
چون راه کشف و شهود سخت است و باید با جهاد اکبر به این راه دست یافت، صاحبان این راه در اقلیت و انگشت شمار هستند .
یا به روایت ضرب المثل:
ملا شدن چه آسان، انسان شدن چه سخت است
صورت های مثالی
تمثل یک نوع ادراک است که مربوط به درون شخص است، نه بیرون شخص، خود آن شخص که برایش تمثلی تحقق پیدا کرده باخبر میشود و دیگران از آن هیچ خبری ندارند.
همه مردم در طول عمر برای ایشان تمثلاتی رخ می دهد و اگر در طول زندگی رخ نداد هنگام مرگ برای هر کسی رخ میدهد.
به فرموده حضرت علامه حسن زاده اگر ما هنر داشته باشیم قبل از حالات احتضار بتوانیم از این نشئه انصراف دهیم، برای ما تمثلاتی رخ می دهد. که شرط رخ دادن تمثلات، انصراف از این نشئه دنیوی است. برای همین انسانی که در حال جان دادن است، از این نشئه دنیوی انصراف داده و تعلقش کم شده و برای او تمثلاتی رخ می دهد .
مثل زمان خواب که انسان در این حالت به کلی انصراف پیدا کرده لذا صحنههایی برایش نمایان میشود.
اگر اولیای الهی تمثلاتی داشتند این بوده که در حال زندگی دنیوی توانستهاند انصراف دهند از امیال دنیوی و تعلق و با وابستگی کم شده است .
صورت های مثالی همه فعل نفس هستند و در حقیقت از منشئات نفسند .
در نتیجه قیام صورت های خیالی و مثالی به نفس، از قبیل قیام نفس فعل به فاعل است، از قبیل قیام مقبول به قابل یا از قبیل حال به محل، که البته فعل فاعلی متناسب با خودش است.
اگر این صورت های مثالی فعل نفس هستند، آثار فاعل در حال تصری دارد، بروز و ظهور دارد.
هر فاعلی در فعل خودش ظهور پیدا میکند و هر فعلی به اندازه ظرفیت خودش فاعل را نشان می دهد.
پس از آثار فاعل در ظهور و بروز میکند، فاعل نفس است و نفس هم شعور دارند، و آثاری هم که از بروز می کند به اندازه ظرفیت خودش حیات و شعور و ادراک دارد.
بنابراین همانطوریکه افعال انسانی از شئونات نفسند، موجودات این عالم هر یک شأنی از شئونات الهی هستند.
به بیان عارفانه فیلسوف برجسته جناب ملاصدرا در مثنوی صدر المتالهین صفحه ۱۵۹ :
حق جان جهان است و جهان جمله بدن
اصناف ملائکه حواس این تن
افلاک عناصر و موالید اعضاء
توحید همین هست دگرها همه فن
تمثلات، تجلیات، کشفیات، و امور غیبی که برای بنده سالک در مسیر بندگی دست میدهد، زمانش معلوم نیست، این طور نیست که ما هر وقت بخواهیم از عالم غیب خبرهایی نصیب ما شود.
بلکه بستگی به حال ما دارد، بستگی به شرایط ما، ریاضتهای ما و بستگی به وقت و زمان دارد.
که البته امور غیبی، برای بندگان مخلص الهی دائم نصیب نمی شود، بلکه گاه گاهی رخ می دهد.
امام باقر فرمودند : گاهی گشایشی برای ما رخ میدهد و گاهی هم در علم غیب بسته میشود.
علامه طباطبایی فرمودند : هر روزی که مراقبتم شدیدتر باشد، تجلیاتی که در شب نصیب من می شود زلال تر و صافی تر و روشن تر است.
به بیان جناب سعدی در باب دوم گلستان سعدی :
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دو عالم برفشاندی
رابطه باطن دنیوی با ظاهر اخروی
از امور یاد شده و ۲۳ واقعه که حضرت علامه حسن زاده در کتاب انسان در عرف عرفان بیان کردند و مانند آنها به دست میآید که : باطن هر کس در این نشئه عین ظاهر او در آن نشئه است.
ظاهر ما را این جسم و چشم و گوش و بدن تشکیل میدهد.
و باطن ما را این ملکآتی تشکیل میدهد،که به مرور زمان در طول عمر کسب یا اکتساب میکنیم.
این باطن ما، در نشئه دیگر ظاهر ما را تشکیل می دهند.
پس روز قیامت آشکار شدن باطن هاست و باطنی که در این دنیا مخفی است در آن نشئه ظاهر ما را نشان میدهد .
انواع وحدت
حضرت علامه حسن زاده بین دو نوع از وحدت تفکیک قائل شده اند، که یکی از این دو نوع برای باری تعالی ثابت است و دیگری ممنوع است، عین همین دو وحدت را برای نفس انسان هم تعریف کرده اند.
۱ – وحدت حقیقی : که مقابل ندارد، واحدی که همه چیز است .
۲ – وحدت عددی : در مقابل بقیه اعداد است. ۱ هست یعنی ۲ نیست.
باری تعالی واحد حقیقی است و یکی هست که همه چیز است.
انواع وحدت برای نفس انسانی :
۱ – وحدت حقیقی : ما یک نفس داریم که فقط یک حقیقت است و ما یک حقیقت هستیم، یک قوا داریم.
۲ – وحدت عددی : شامل اعضای ما مثل باصره، جاذبه، شامعه و …
طوایف انسان ها در مسیر معنوی
کسانی که در مسیر معنوی گام بر می دارند و بنا دارند به حقایقی نائل شوند، دو طایفه هستند :
۱- سالکین مجذوب : کسانی هستند که مسیر معنوی را قدم به قدم طی می کنند، این مسیر زمان بر است و زمانش بستگی به طرف دارد. که باید پله پله و گام به گام، در مسیر قدم بردارند. و در نهایت به هدف می رسند.
۲- مجذوبین سالک : کسانی که ابتدا خداوند باری تعالی به آنها یک عنایتی داشته و یک حقیقتی به روی آنها منکشف میشود . یک جذبه یا ربایشی رخ می دهد و بعد از جذبه راه میافتند.
که البته اکثراً جزو طایفه اول هستند و به ندرت طایفه دوم رخ میدهد.
این جذبه برای هر دو طایفه رخ می دهد گاهی ابتدای مسیر و گاهی در طی مسیر .
معرفت به عالم ذر.
عالم ذر چنانکه با تایید و تشدید روایات ، و اصول براهین عقلیه مستفاد است، عبارت از فرقان کثرت از متن قرآن وحدت درقلب لیله القدر است.
هر عالم مافوقی متن است و هر عالم مادونی شرح آن متن است، هر عالم مافوقی اجمالی و هر عالم مادونی تفصیلی، هر عالم مافوقی حقیقت است و هر عالم مادونی رقیقه آن حقیقت است، هر عالم مافوقی قرآن است و هر عالم مادونی فرقان، شب قدر قرآن نازل شد و نه فرقان .
این عوامل متعدد بیگانه از هم نیستند، انسان اگر هنرمند باشد، به هر مرتبه از وجود نظر بکند مرتبه ماقبل را میخواند و مرتبهی مابعد را میداند، چون این عوالم از هم گسسته نیستند و لذا برای انسان کامل ازل و ابد یکسان است و زمان برایش معنا ندارد، اگر انسان ریاضتهای شرعی را پشت سر گذاشته باشد و نفسش قوت پیدا کرده باشد، به جایی می رسد که گذشته، حال و آینده برایش معنایی ندارد. مثل کشاورز ماهری که کف دستش چند دانه گندم باشد، در لحظه حال، آینده و گذشته، همه و همه مراحل را میخواند .
آیه ۱۷۲ سوره اعراف :اشاره به عالم ذر
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ
و به یاد آر هنگامی که خدای تو از پشت فرزندان آدم ذرّیّه آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلی، ما گواهی دهیم. (برخی مفسرین گفتند: مراد ظهور ارواح فرزندان آدم است در نشأه ذرّ و عالم روح و گواهی آنها به نور تجرّد و شهود به توحید خدا و ربّانیت او در عوالم ملک و ملکوت.) (و ما این گواهی گرفتیم) که دیگر در روز قیامت نگویید: ما از این واقعه غافل بودیم.
نتیجه گیری:
در این مقاله در مورد انسان شناسی در عرفان بحث شد، و نتیجه گرفتیم که انسان در عرف عرفان، کسی است که دارای اخلاق الهی، علت غایی خلقت، سبب ایجاد و بقای عالم، صاحب اسم جامع الله، واسطه میان حق و خلق، خلیفه بیرقیب خدا که علم او به شریعت، طریقت و حقیقت، قطعیت یافته است . به تعبیری اقوال نیک، افعال نیک و اخلاق نیک، در او به کمال رسیده است. او به ظاهر و باطن راهنمای خلایق و آدمیان است و به امراض و آفات نفسانی و روحیه آنان، آشنا، و هم شفا دهنده آنهاست. مخلوق خداست، اما خدا گونه است.آنچه از صفات و اخلاق الهی در او فراهم آمده، به نیابت ذات ربوبی است که چون با هویت متعالی الهی وحدت ذاتی پیدا کرده و در ذات فانی شده است به چنین مرتبهای دست یافته است.
خالق انسان بهتر از هر شخص دیگری حقیقت انسان را می شناسد. چنین انسان شناسی برای توسعه علوم انسانی و تکامل تمدن بشری بسیار ضرورت دارد و این اساس ضرورت دارد، برای اشباع نیاز مبرمی که در این زمینه وجود دارد آموزه های اصیل دینی مطمح نظر قرار بگیرد و علم انسان شناسی در عرفان بر اساس آن تدوین گردد .
منابع و ماخذ :
– قرآن کریم
– طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، الاعلمی، ۱۳۹۳ ق.
– مجلسی، محمد باقر، بحارالانوارراخبارالائمه الاطهار، بیروت، داراحیاء التراث العربی ، ۱۴۰۳ ق .
– کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ ق .
– مولوی، جلال الدین محمد بن محمد، مثنوی معنوی، تهران، پیام عدالت، ۱۳۹۷ش .
– حسن زاده آملی، حسن، انسان در عرف عرفان، تهران، سروش، ۱۳۹۸ش .
– عطار، محمد بن ابراهیم، مصیبت نامه، تهران، سخن، ۱۳۶۶ش .
– حافظ، شمس الدین محمد،دیوان غزلیات خواجه حافظ شیرازی،تهران،صفی علیشاه، ۱۳۸۳ ش.
– سعدی، مصلح بن عبدالله، گلستان سعدی، تهران، دانش، ۱۳۷۶ ش .
– نظامی، جمال الدین ابومحمد الیاس بن یوسف، مخزن الاسرار، ارومیه، حسینی اصل، ۱۳۹۵ ش.
– آملی، محمد بن محمود، نفاِس الفنون فی عرایس العیون، تهران، اسلامیه، ۱۳۸۱ ش.
– صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، مثنوی ملاصدرا، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، ۱۳۷۶ ش.
بسمه¬تعالیانسان شناسی در عرفانسید مهرداد نبوی”چکیده :انسان شناسي، يکي از مهم ترين دانش هاي الهي، بشري و زیربنایی در علوم انسانی است، که در حوزه معارف بشري و ديني تاثير به سزايي دارد و یکی از انواع مهم شناخت انسان، انسان شناسی عرفانی است، که یکی از عالی ترین و عمیق ترین مباحث علمی و […]
ثبت دیدگاه