دين از طرف پروردگار آمده است تا سلسله اعتباریات (امور غیر واقعی و خیالی) انسان را در حدودى كه براى انسان منفعت دارد و مانع از ترقى و تكامل او نمى گردد محدود و معين كند. بسيارى از آنها را كه به درد او نمى خورد بلكه او را به جهنم مى كشد از دست او بگيرد و يک رشته دستوراتى كه انسان را به عالم هستى و حيات مى رساند به او تعليم كند.از لوازم زندگی الهی قیچی کردن رشتۀ اعتباریاتی است که به امر حقیقت منجر نمی شود.
اصل این بحث نورانی در رسالۀ «الإنسان فی الدنیا» از علامه طباطبایی (ره) مطرح شده است. علامه طباطبایی (ره) روی مسأله اعتباریات بسیار تاکید دارند و بر اساس آن سعی کرده اند مسائلی را در بحثهای اجتماعی و اصولی پایه گذاری کنند.
دنیا یکی از ابعاد فریب و غرورش این است که انسان را به امور اعتباری مشغول می کند. یعنی انسان را درگیر اموری غیر واقعی و خیالبافی می کند که اجازۀ تمرکز روی امور حقیقی و مهم را به او نمی دهد. مقدمتاً باید بگوییم که اعتبار یعنی چه و مراتب و دامنه اش تا چه حد است؟
اهمیت این بحث آن قدر است که به قطع می توان گفت: « دين از طرف پروردگار آمده است تا سلسله اعتباریات (امور غیر واقعی و خیالی) انسان را در حدودى كه براى انسان منفعت دارد و مانع از ترقى و تكامل او نمى گردد محدود و معين كند. بسيارى از آنها را كه به درد او نمى خورد بلكه او را به جهنم مى كشد از دست او بگيرد و يک رشته دستوراتى كه انسان را به عالم هستى و حيات مى رساند به او تعليم كند.
كسانى كه طبق اين دستورات عمل مى كنند قابلیتهای وجودى آن ها به مرحلۀ كمال خود مى رسد و از استعدادات و قوائى كه به آنها داده شده است حداكثر استفاده نموده قواى هستى خود را به فعليت مى رسانند. » [۱] پس از لوازم زندگی الهی قیچی کردن رشتۀ اعتباریاتی است که به امر حقیقت منجر نمی شود.
ابتدا باید مشخص شود که اعتبار یعنی چه؟ اعتبار در یک کلام یعنی فرض کردن (تخیل کردن) و در نظر گرفتن وجود در یک امر غیر موجود.
۱.۱. انواع و مراتب اعتبار
اعتبار انواع و مراتبی دارد:
نوع اول: صرفا چیزی که نیست را فرض می کنیم که هست. این کم ترین مرتبۀ اعتبار است. مثلا فرض کنید در وسط این اتاق یک درخت هست. در این صورت وجود این درخت در این اتاق اعتباری است.
نوع دوم: چیزی که نیست را فرض می کنیم که هست و بر طبق این فرض رفتار می کنیم؛ یعنی طوری عمل می کنیم که گویا هست. ولی در این نوع از اعتبار باور نمی کنیم که هست و به این اشتباه نمی افتیم که آن را وجود حقیقی بپنداریم. مانند بازی پانتومیم یا اجراء کردن نمایش نامه. در یک نمایش نامه – مثلا – فرض می کنند فلانی پادشاه است؛ سپس او مانند پادشاه حرف می زند، راه می رود، دستور می دهند و دیگران هم باید با او مثل پادشاه رفتار کنند. البته بازیگر نقش پادشاه، تمام بازیگران و افراد بیننده می دانند که واقعا پادشاه نیست و این یک اعتبار است.
نوع سوم: چیزی که نیست را فرض می کنیم که هست و به آن تصدیق می کنیم و بر طبق آن تصدیق رفتار هم می کند. این مرتبه اوج اعتبار و خیالبافی است. اصطلاحا وقتی شخصی به این مشکل دچار می شود می گویند خیال زده شده است. مثالش در مطالب بعدی می آید.
۱.۲. شاخصۀ امور حقیقی و اعتباری
شاخصۀ امور اعتباری و امور حقیقی این است که: امر حقیقی با روش علمی قابل کشف است؛ اگر از امور مادی است، با ابزارهای مادی می توان پیدایش کرد و اگر از امور ملکوتی است، با استدلال های عقلی می توان آن را یافت. اما امر فرضی قوامش به فرض کننده است و با هیچ تحقیقات علمی ای نمی توان آن را در خارج پیدا کرد. به عبارت دیگر: باید ببینیم اگر خیال اعتبار ما نباشد، بیرون از ما وجود دارد یا نه؟ اگر موجود بود می شود واقعی و اگر موجود نبود می شود اعتباری. مثلا من فرض می کنم فلانی مرا دوست دارد. دوست داشتن آثاری دارد. اگر آثارش بود می شود حقیقی و گرنه اعتباری.
۱.۳. فراگیر شدن اعتبارات در دنیا
تمام زندگانی دنیای ما بر محور امور فرضی و اعتباری می چرخد. چون انسان ها وقتی جمعیتشان زیاد شود، روابط فی ما بین شان گسترده می شود و وقتی روابط فی ما بین شان گسترده شد، برای این که بتوانند این روابط را تعدیل بکنند به مجموعه ای از فرض ها و اعتبارات پناه می برند. به فرمایش علامه طباطبایی (ره) «منشأ پيدايش اينگونه علوم و تصديقات احتياج بشر به تشكيل اجتماع است.» [۲] پس این خودش یکی از نعمت های الهی است که خداوند به انسان ها این را داده تا بر اساسش زندگی شکل صحیحی بگیرد.
علامه طباطبایی (ره) معتقدند دنیا طوری است که انسان در معرض اوج خیالبافی نسبت به آن است و اعتبارات آن را باور میکند. و وقتی باورش کرد، به شدت به آن تعلق پیدا می کند. پس علت تعلق به دنیا همین مرتبۀ چهارم اعتبار و خیالبافی است . [۳]
اعتبار گاهی خیلی عمیق و تأثیرگذار نیست؛ مانند فرض های اجتماعی. این خیابان ورود ممنوع است، بر روی این خط حق تقدم با عابر پیاده است، وقتی چراغ راهنمایی رانندگی قرمز بود نباید با خودرو از خط پشت آن عبور کرد و … . این ها نمونه هایی از فرض های اجتماعی اند.
از اساس فرض های اجتماعی تماماً اعتباری اند. یعنی اگر اعتبار و قرارداد اجتماعی اش را در نظر نگیریم، هر چه دانشمندان بیایند و بررسی کنند دلیل و شاهدی پیدا نمی کنند که مثلا این خیابان واقعا ورود ممنوع است. مسلما ورود ممنوع چیزی است که قانون گذار آن را وضع کرده و در خارج موجود نیست.
دقت شود خیلی اوقات رفتاری که ما بر اساس یک امر اعتباری انجام می دهیم یک رفتار حقیقی و یک کار واقعی است. در یک خیابان ورود ممنوع، ما واقعا از یک طرف وارد می شویم و از یک طرف خارج می شویم. اما صفت ورود ممنوع تابع قرارداد است. لذا ممکن است خیابانی که دیروز از یک طرف ورود ممنوع بوده است، امروز از طرف دیگری ورود ممنوع شده باشد. این در حالی است که اگر صفت ورود ممنوع برای خیابان امری حقیقی بود، نباید به صرف نظر اداره راهنمائی و رانندگی تغییر می کرد؛ زیرا واقعیت تابع اراده انسانها نیست. قانون گذار بر اساس مصالح به راحتی اعتبار و فرض را عوض می کند.
اعتبارات گاهی شخصی است یا مثلا چهار پنج نفر آن را فرض می کنند. این ها عمتا ارزش چندانی ندارند. اما اعتبار و فرضی که یک توافق عمومی نسبت به آن صورت بگیرد اسمش می شود «قانون». قانون عبارت است از خیالبافی هایی (یا به عبارتی دیگر اعتبارهایی یا فرض هایی) که افراد توافق کردند بر طبقش رفتار بکنند. پس بسیار خوب است که انسان ها خیالبافی ها و فرض هایی در جامعه داشته باشند که بر اساس آن رفتارهایی بکنند؛ رفتارهائی که حقیقتا سازنده است. لذا به اصطلاح می گوییم اعتباری که منجر به امر حقیقی مفید بشود، اعتباری مثبت است.
دلیلی ندارد که لزوما هرامور اعتباری را بپذیریم و باید بررسی کنیم و ببینیم قرارداد کننده – به زبان عامیانه – آدم حسابی هست یا نه؟ چیزی که قرارداد کرده باعث یک نتیجۀ واقعی مطلوب می شود یا نه؟ آثار زیان باری دارد یا نه؟ نسبت فوائدش به مضراتش چگونه است؟ و … ؟ بر اساس این حرف ها مثلا وقتی سازمان ملل فلان چیز را ممنوع کرده است دو گونه برخورد از سوی مسلمین مشاهده می شود: عده ای که حواسشان به اعتبار نیست می گویند: خوب جامعه بین الملل ممنوع کرده پس نباید انجام داد! ولی عده ای که حواسشان به اعتباری بودن این ممنوعیت هست می گوید: سازمان ملل به ما چه؟! اگر مصلحت جامعه اسلامی و مسلمین هست انجام می دهیم و گرنه انجام نمی دهیم.
اعتبارات اگر در راستای رساندن ما به حقیقت ها باشند ارزشمند اند ولی اگر این طور نباشد برای ما ارزشی ندارد. مثلا عمل به دستور تابلوی ورود ممنوع – در جامعه ای که قانون شده باشد – برای سلامت و امنیت افراد جامعه و عدم هرج و مرج بسیار مفید است؛ سلامت و امنیت و عدم هرج و مرج نیز یک امر واقعی است. پس ورود ممنوع هم محترم است. پس امور اعتباری همیشه بد نیستند.
مشکل از این جا شروع می شود که تصور می کنیم امور اعتباری واقعی هستند و در نتیجه برای بدست آوردنشان تلاش می کنیم. نمونۀ بارزش اعتبار ملکیت است. ملکیت کاملا قراردادی است. مثلا من این کتاب را به شما هبه می کنم. واقعا اتفاق خارجی افتاد؟! نه. یعنی هر چه این کتاب را به آزمایشگاه ببرید و بررسی کنید، اصلا فهمیده نمی شود که ملک چه کسی هست. صرفا یک اعتبار است. تنها چیز واقعی این وسط این است که من حق تصرف در این کتاب را دارم و دیگری بدون اجازۀ من حق تصرف در این کتاب را ندارد. (ملکیت، به خودی خود، علاوه بر این حق تصرف چیز واقعی دیگری را ندارد.) تا این جای قضیه ملکیت یک اعتبار خوب و مفید است. چون استفادۀ ما از اشیاء مختلف، تعادل پیدا می کند. در نتیجه باعث عدم هرج و مرج و دعوا می شود.
ولی کار به این جا ختم نمی شود. معمولا آدم ها مالکیت را یک امر واقعی می پندارند. وقتی مالکِ چیزی می شوند که نه نیاز دارند، نه می توانند استفاده بکنند و نه حتی به آن دسترسی دارند، باز هم شاد می شوند و برایش تلاش می کنند. مثلا به شما بگویند این خانه در اختیار شما. هر کار می خواهی با آن انجام دهی بکن و از آن تماما استفاده کن و کس دیگری هم بدون اجازۀ شما حق استفاده از این خانه را ندارد ولی سندش به نام شما نباشد و از لحاظ عرفی شما مالک این خانه نباش. در این فرض انسان فکر می کند یک چیزی کم است. خوب آن امر حقیقی خارجی که جواز تصرف شخص و عدم تصرف غیر بود که حاصل شده، چه فرقی می کند که پای سند اسم چه شخصی باشد؟!
دلیل این حس، این است که ما فکر می کنیم مالکیت یک امر حقیقی است و میپنداریم واقعا و حقیقتا یک چیزی کم است. برای همین است که معمولا انسان ها می خواهند مالک چیزهایی بشوند که حتی هرگز از آن ها استفاده نمی کنند. مثلا شخصی چهار تا خانه دارد، می خواهد بیست تا خانه و ده تا باغ هم بخرد که اصلا نه لازم دارد و نه می تواند از آن استفاده کند؛ جالب این جاست که از این کار شاد می شود. تصرف که اثر حقیقی مالکیت هست که اصلا تحقق نمی یابد؛ پس چرا لذت می برد؟! چون توهم کرده که مالکیت یک امر حقیقی است. دقیقا مثل کودکی که در یک نمایش نامه قرار است نقش پادشاه را بازی کند و باورش می شود که پادشاه است و خوشحال است که نقش پادشاه را به او دادند نه نقش غلام پادشاه!
۱.۴. فوتبال و اعتبار
گاهی اعتبار از این نیز عمیق تر می شود. به این مثال با دقت توجه کنید. دو گروه یازده نفری تشکیل می شود و می خواهند با هم یک بازی کنند. چهار تا آهن را به صورت دو تا دوتا با فاصله ای از هم در دو طرف زمینی به ابعاد خاص قرار می دهند. یک گروه یازده نفری در یک سمت و یازده نفر دیگر در سمت دیگرند و این ها تلاش می کنند توپ را بزنند آن طرف و آن ها تلاش می کنند توپ را بزنند این طرف. بعد چندین میلیون نفر هم تماشا می کنند که کدام یک موفق می شود طوری توپ را بزند به سمت طرف مقابل که از میان آهن هایی که در آن طرف هست رد شود. و قضیه به تماشا کردن ختم نمی شود. چه قدر حرص می خورند، خوشحال می شوند، اضطراب می گیرند و … .
بیاییم واقعا دقت کنیم که امر حقیقی در این بازی (فوتبال) در کجاست؟! مثلا وقتی می گوییم تیم «الف» سه بر یک از تیم «ب» می برد چه واقعیتی رخ داده است؟ تنها واقعیت این است که توپ سه بار از میان آهن های سمت تیم «ب» رد شده و یک بار از میان آهن های تیم «الف» و وقتی رد می شده لابد تور دروازه و چمن های زمین را هم مقداری تکان داده است. به نظر شما خیلی خوشحال کننده است که یک توپی سه بار از میان دو آهن رد شود و یک بار از میان دو آهن دیگر؟!
ولی نظام اعتبارات چه می کند؟! اولاً فرض می کنیم که یازده نفر این طرف یک تیم اند و همچنین یازده نفر آن طرف. تیم اصلا وحدتی اعتباری بین یک عده افراد است. فقط پول می دهیم کنار هم جمع شوند.
ثانیاً اعتبار می کنیم زمین این سمت برای تیم «الف» و زمین آن سمت برای تیم «ب» است.
ثالثاً این جفت آهن برای این تیم و آن جفت آهن برای آن تیم است.
رابعاً اگر توپ از بین این جفت آهن رد شد یعنی این ها ضعیف اند. با این که همه می دانیم ده ها گزینۀ شانسی – به قول عامیانه – وجود دارد و ممکن است گل خوردن ربطی به ضعف نداشته باشد.
خامساً اگر در رد شدن توپ از بین آهن ها (گل خوردن) ضعیف هستیم در متن واقع آدم های ضعیف و ناتوانی هستیم. (مثلا اگر بگویند فلانی خیلی آدم ضعیف و ناتوانی است؛ چون از بین آهن هایی که بهش دادیم توپ رد می شود! کسی ناراحت نمیشود؛ یعنی ما باید ضعف از جهت گل خوردن را به جای ضعف در جهات دیگر قرار دهیم تا سبب ناراحتی شود)
سادساً، سابعاً، ثامناً و … ؛ خلاصه دنیایی از اعتبارات لحاظ کردیم تا بازی فوتبال شروع شد.
حالا باز تا این جا (که خود بازی کردن باشد) قابل تحمل است. کار در آن جا به اوج خود می رسد که فرض کنیم من طرفدار تیم «الف» هستم و دوستم طرفدار تیم «ب». بعد توپ از دروازه تیم «الف» رد می شود. من قلبم می شکند. چون فکر می کنم به من گل زدند. احساس می کنم یک حقیقت وجودی ام را از دست داده ام! یعنی یک اعتبار جدید افزوده میشود که میپندارم من هم جزء آن یازده نفر هستم و ضعف آنها ضعف من است.
بعد سر همین قضایای اعتباری پوچ و مسخره آدم ها مریض می شوند، خودشان را می زنند، با هم دعوا می کنند، از اضطراب یا نارحتی سکته می کنند و … ! یعنی دنیای خیالبافی در خیالبافی در خیالبافی. بعد این می شود مبدأ رفتارهای اجتماعی. سپس یکی از حوادث مهم جهان جام جهانی فوتبال می شود. شریعت برای این هاست که باب لهو را بسته است.
بله از یک نگاه دیگری گاهی همین ها جهات حقیقی پیدا میکند؛ مثلا می گوییم جمهوری اسلامی ایران باید برود و تیمش قهرمان شود و رتبه بیاورد؛ چون فعلا که در دنیا انسانها غرق در این خیالات و اعتبارات هستند، ما باید از این ابزار استفاده کنیم و حرف حق خودمان را مطرح کنیم. این یک کار فرهنگی و خردمندانه است.
به طور کلی برای معرفی تمدن و فرهنگ باید اول خودتان را بشناسانید و در مرحلۀ اول بگویید ما هستیم. اول صرفا باید بفهمند کشوری به اسم جمهوری اسلامی ایران وجود دارد. بدون معرفی اصل کشور نمیتوان به معرفی فرهنگ پرداخت.
برای شروع کار فرهنگی در فضای بین المللی باید از کارهای غیر فرهنگی آغاز کرد؛ مثلاً زدن رستوران های زنجیره ای یکی از راه های مؤثر برای شناساندن است. رستوران تأسیس کنید و بنویسید غذای ایرانی تا بفهمند همچنین کشوری وجود دارد و برندی پیدا کند. بعد کم کم در نسل بعدی بفهمانیم که حرفی برای گفتن داریم و در پی آن معارفمان را عرضه کنیم.
یکی از راه های دیگر معرفی خود برتری در مسابقات جهانی است. در فوتبال، کشتی و … موفق بشویم. چون عقل مردم در چشمشان است. حکومت گاهی می گوید که هزینه های کلان می کنیم تا کشتی گیر ما قهرمان دنیا شود تا اسممان را بشنوند. این یک وادی حق است. چرا؟ چون اثر حقیقیِ هدایتِ جامعۀ جهان را دارد. و البته باید مقایسه میانی هزینهها و فوائد آن انجام شود. و باید دقت کنیم که ما خودمان قربانی این اعتبارات نشویم و دائما حواسمان باشد که این امور صرفا اعتباری اند و از این دامن زدن به این امر اعتباری هدفی مقدس و حقیقی داریم و خودش به هیچ وجه موضوعیت ندارد.
خوب است انسان گاهی بر روی مفاهیم اعتباری تأمل کند. گرفتن مدرک، گرفتن نمره، کسب مدال، داشتن پست و مقام، حفظ آبرو و وجاهت اجتماعی، پیروی از مد، افتخار به اموال، افتخار به داشتن تقدیرنامه و … همگی مفاهیمی اعتباری اند.
شاید اشکال شود که این گونه امور – مثل فوتبال، والیبال و … – برای تفریح هم خوب نیست؟ آیا واقعا خوب نیست که انسان – مثلا – در آخر هفته برای رفع خستگی سراغ این کارها برود؟
در پاسخ می گوییم در اسلام ما چند برنامه برای تفریح داریم: انس با عیال، انس با برادران مؤمن، نماز شب و چند ورزش محدود: تیراندازی، اسب دوانی، شنا و کشتی.
رُوِیَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: «لَيْسَ شَيْءٌ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ إِلَّا الرِّهَانَ وَ مُلَاعَبَةَ الرَّجُلِ أَهْلَهُ.» [۴]
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: «كُلُّ لَهْوِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلٌ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ فِي تَأْدِيبِهِ الْفَرَسَ وَ رَمْيِهِ عَنْ قَوْسِهِ وَ مُلَاعَبَتِهِ امْرَأَتَهُ فَإِنَّهُنَّ حَقٌّ الْحَدِيثَ.» [۵]
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: «عَلِّمُوا أَوْلَادَكُمُ السِّبَاحَةَ وَ الرِّمَايَة.» [۶]
رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ قَالَ: «دَخَلَ النَّبِيُّ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ ذَاتَ لَيْلَةٍ بَيْتَ فَاطِمَةَ ع وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع فَقَالَ لَهُمَا النَّبِيُّ ص قُومَا فَاصْطَرِعَا فَقَامَا لِيَصْطَرِعَا … .» [۷]
شاید با تفحص در احادیث موارد دیگری هم یافت شود، ولی همه اینها کارهائی است که اغراض عقلائی دارد و لهو نیست. تیراندازی و اسب سواری در جای خود مفید است، کشتی فوائد عقلائی دارد و … اسلام به شکل عمومی به تفریح تشویق نفرموده و مؤمنان را به کارهای جدی و مفید ترغیب کرده و از لهو و لعب نهی کرده است. ظاهراً در سنت أهل بیت علیهم السلام غیر از این چهار مورد، ورزشی که مورد تایید باشد نداریم. فقها هم از گذشته سایر مسابقات ورزشی را یا حرام می دانستند یا مکروه؛ مثلا شیخ انصاری – در مکاسب – انواع مسابقه ای که نص بر جوازش در روایات نیامده است را حرام می دانند. چه پول در کار باشد چه نباشد؟! [۸]
شاید اشکال شود که این ورزش ها – فوتبال، والیبال و …. – در زمان أئمه نبوده؛ ولی چنین نیست؛ زیرا این مطلب (وجود ورزش هایی غیر از آن چهار مورد که برای تفریح استفاده شود) در زمان أئمه مصداق دارد. در آن زمان چوگان بوده است. اتفاقا چوگان ورزشی است که شبیه به فوتبال و والیبال به حساب می آید.
از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده: «وَ أَمَّا ضَرْبُكَ بِالصَّوَالِجِ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ مَعَكَ يَرْكُضُ وَ الْمَلَائِكَةَ تَنْفِرُ عَنْكَ وَ إِنْ أَصَابَكَ شَيْءٌ لَمْ تُؤْجَرْ وَ مَنْ عَثَرَ بِهِ دَابَّتُهُ فَمَاتَ دَخَلَ النَّارَ.» [۹] «و اما وقتی (سوار بر اسب می دوی و) به وسیلۀ چوب چوگان ضربه می زنی، همانا شیطان به دنبال تو می دود و ملائکه از تو متنفرند و وقت و اگر به تو چیزی اصابت کند (اتفاقی برایت بیفتد) اجری نداری و کسی که اسبش افتاد و مرد، وارد جهنم شده است.»
لذا در بین اصحاب أئمه چوگان بازی نوعی فسق یا علامت کمایمانی بوده است. یکی از پادشاه های عباسی به کفتربازی خیلی علاقه داشت. در حدیث پیامبر کفتربازی نبود و پولی داد که در حدیث در ضمن بازیها اضافه کردند و کم کم مرسوم شد. از أئمه می پرسیدند که آیا کفتربازی موجب فسق می شود یا نه؟ ائمه می فرمودند: نه و شهادت کفترباز قبول است. ولی اصلا بین اصحاب وجهی برای انجام کفتربازی نبوده و از همین سؤالات هم مشخص می شود که نهایت سوال اصحاب در مورد این است که حرام و موجب فسق است یا نه؛ گویا در مورد کراهتش شکی نداشتند.
اسلام دین حق است. در دین حق تفریح هم باید در راستای انسان سازی باشد. برخی فقها هم تنقیح مناط کردند و کاراته، تکواندو و ورزش های رزمیِ بی خطر را ملحق به کشتی و بعضاً تمام مهارت های مورد نیاز برای فضای نظامی را ملحق به تیراندازی و اسب سواری کردند. ولی بدون تعصب، واقعاً فوتبال به درد کجای عالم میخورد؟! بازی کردن برای مؤمن هیچ توجیهی ندارد، دیدنش که به طریق اولی به هیچ دردی نمی خورد.
اکثر علماء قدیم مسابقات ورزشی غیر از این چهارتا را یا حرام می دانستند یا مکروه. لهو و لعب را هم مکروه میدانستند؛ اباحه یا استحبابش ظاهراً فقط برای اطفال است. تا هفت سالگی بازی برای بچه مستحب و مطلوب است. بین هفت سالگی تا بلوغ طبق روایات باید بیشتر جهتگیری به سوی ترک بازی باشد.
البته خیلی دقت شود که بحث ما مربوط به جامعۀ دینی و سالم است. یعنی وقتی حضرت حجة بن الحسن أرواحنافداه ظهور کنند و تشکیل جامعۀ دینی بدهند، طبق روایات فوتبال و امثالها را در میان بزرگسالان نهی میکنند و میشود یک کار غیرمتشرعانه حرام یا مکروه؛ مانند بقیه انواع لهو.
اما در جامعه امروز حساب فرق میکند؛ به نوجوانِ جامعۀ امروز نباید بگوئیم: فوتبال بازی نکن و … . به بسیاری از نوجوانان جامعۀ امروز اگر بگویید فوتبال بازی نکن، یا معتاد می شود یا در دام فحشا می افتد یا … .در جامعۀ کنونی نهایتاً باید به جوان بگوییم وقتی فوتبال بازی می کنی برای فوتبال حرص نخور. چون اعتباری است.
ولی در جامعه سالم فرد وقتی به سن پانزده سالگی (بلوغ) رسید، دوران لهوش سر آمده و می خواهد یک آدم جدی باشد، ازدواج بکند، مشغول به کار و فعالیت اجتماعی بشود و … . جامعۀ دینی واقعی کجا و جامعۀ مریض امروز ما کجا؟! پس در فضای مدیریت اجتماعی در جامعۀ مریض امروز، باید از ورزش هایی مانند فوتبال دفاع شود و آن را در حد خود ترویج کنیم و بگوییم خیلی هم خوب و مفید است؛ زیرا هم تمرینِ کارِ جمعی است؛ هم آثار اجتماعی بسیار مفیدی دارد؛ و هم …
۱.۵. تفسیری عمیق تر از اعتباری بودن امور دنیا
به یک معنای عمیق تری تمام امور دنیا کلا اعتبارند. به این معنا که حتی امور حقیقی دنیا – مثل تلفن همراه، کتاب، میز و … – را چون در دنیا مستقل از خدا و پایدار می بینیم به نوعی از اعتبار دچار هستیم. یعنی ما – که به مقام توحید خالص نرسیده ایم – کتاب را آن چنان که هست نمی بینیم و آن را مستقل می پنداریم؛ میز را آن چنان که هست نمی بینیم و مستقل دریافت می کنیم و … . لذا خودش درجه ای از اعتبار دارد. همان طوری که در دنیا نسبت به دست و پای خود مالکیت حقیقی داریم، همین مالکیت حقیقی نسبت به دست و پا، خودش یک نوع اعتبار است. زیرا واقعا مالک اصلی خداست و ما صرفا امانت داریم. پس در یک افق عمیق تری دنیا کلش اعتبار است.
وقتی انسان وارد عالم آخرت می شود می بیند همۀ آن چه که تا به حال مستقل از خدا می دید، وابستۀ به خدا، پرتوِ پروردگار و تجلی خداوندست. در آن جا می فهمد که در تمام عمرش با امور غیر واقعی و اعتباری زندگی کرده و باید از این ها عبور می کرده و به آن واقعیت اصیل می رسیده اما در اعتبارات متوقف شده بود.
پس – به طور خلاصه – دنیا دار اعتبار است به دو معنا:
۱. خیلی چیزها خارجیت ندارند و خارجی می پنداریم.
۲. همان چیزهایی که خارجیت دارند، آن طور که خارجیت دارند آن ها را نمی بینیم و غیر واقعی می بینیم.
۱.۶. مراحل اعتبار در حيات انسان از نظر قرآن مجيد
در قرآن مجيد اشارهای به انواع اعتباراتی که انسان در دنیا به آن دچار میشود نموده و فرموده:
«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» {سورۀ۵۷: الحدید، آیۀ۲۰}
مرحوم علامه طهرانی در ذیل این آیه مطلبی را از مرحوم علامه طباطبائی ره از مرحوم شیخ بهائی ره نقل کرده و میفرمایند:
«ببينيد خداوند علىّ أعلا چگونه حقيقت را براى انسان مجسم مىكند؛ مى فرمايد: اين زندگى دنيا، اين زندگى كه بشر با اين صحنه وسيع از اعتبارات و خواسته ها و آرزوها كه عمر خود را بر اساس آن ها سپرى می كند، و ساعات و دقائق خود را بر آنها منطبق می نمايد، و بالأخره با دست تهى از دنيا مىرود، از پنج موضوع خارج نيست. اين زندگى كه حقيقةً ما دون زندگى حيوانات و بهائم است، اين اعتبارياتى كه بشر را به خود مشغول نموده و از حقائق دور نموده و از زيست درندگان پایينتر آورده است، مركّب است از لَعِب: بازى بدون خواهش نفسانى، و لَهْو: كارهایى كه انسان روى تمايلات نفسانى انجام مى دهد و غرض عقلائى صحيحى بر آن مترتب نيست، و زينَة: روى باطل و اعتبارات را به لباس حقيقت پوشانيدن و امور فانيه را بصورت امور باقيه جلوه دادن، وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ: خود پسندى نمودن و بر اساس تفاخر و مباهات امور زندگى خود را بنا نهادن، و تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ: پيوسته به دنبال زياد نمودن مقدار اموال و تعداد اولاد بر آمدن.
مرحوم شيخ بهاء الدّين عاملى (ره) كلام لطيفى {اين مطلب را علامه طباطبایى مدظله العالى در حاشيه رسالۀ مخطوطۀ «الإنسان فى الدنيا» از شيخ بهایى نقل كرده اند. و نيز در تفسير «الميزان» ج ۱۹، ص ۱۸۸ ضمن تفسير اين آيه از سوره حديد، از مرحوم شيخ به واسطه نقل فرموده اند.} در تفسير اين آيه دارد و مىفرمايد: خداوند اين پنج مرتبه را به موازات سير عمر افراد بشر بيان فرموده است. چون انسان در اول مرحله از زندگى كه همان دوران صباوت است به بازى مشغول مىگردد، و سپس در اوان بلوغ به لهو و امور مُشهيانه دست مى زند، و در هنگام شباب و جوانى زينت به حدّ اعلا بدو روى مىآورد، و در نيمه عمر به تفاخر و حسّ تفوّق مىپردازد، و بالاخره در اوان پيرى و شيخوخيّت داعيه زياد نمودن اموال و اولاد در سر او مى افتد. » [۱۰]
پانویس
۱. رک: معادشناسی، ج۱، ص۲۱
۲. ترجمۀ تفسیر المیزان، ج۸، ص۶۳
۳. ر.ک. رسالۀ الإنسان و العقیدة (ذیل رسالۀ الإنسان فی الدنیا)، فصل اول
۴. (الکافی، ج۵، ص۴۹)
۵. (الکافی، ج۵، ص۵۰)
۶. (الکافی، ج۶، ص۴۷)
۷. (بحارالأنوار، ج۱۰۰، ص۱۸۹)
۸. (کتاب المکاسب، ج۱، صص۳۸۴-۳۸۰)
۹. {بحارالأنوار، ج۷۳، ص۳۵۶}
۱۰. معادشناسی، ج۱، صص۲۶-۲۴
ثبت دیدگاه