نویسنده: لیلا حاجوی
مقدمه
راه خداشناسی،خود شناسی است.برای همین حکما،علما،فیلسوفان،به خود شناسی یا معرفت نفس خیلی اهتمام داشتند
خلاصه دروس
درس اول
دردرس اول نظریه سوفسطی رد شده است.
سوفسطی ها می گفتند درخارج هیچ چیز نیست همه پندار ماست.
ما دودلیل برای رد آن می آوریم:
۱_ما در اطراف خود موجوداتی می بینیم.
۲_همه موجودات را یکسان نمی بینیم.
موجودات چند گونه اند: بعضی طول وعرض وعمق دارند،فضا اشغال می کنندومکان که به اینها جماد می گویند.بعضی علاوه بر آنچه گفته شد رشد ونمو وتغذیه دارند که نبات گویند .بعضی خاصیت دو موجودگذشته را دارندوعلاوه بر آن ادراک واحساس دارند(بینایی،شنوایی،چشایی،لامسه)که این از دونوع اول بالاتر است که حیوان نا دارد.ونوع چهارم که علاوه بر قبلی ها تعقل دارد،کشف مجهول می کند ابداعات ونوع آوری دارد،اختراع می کند همان انسان است.
تازه خود انسان ها همه یکسان نیستند، یکی علامه دهر است ،دیگری الف را از ب تشخیص نمی دهد.
نتیجه:
۱-پس در خارج موجود هست چون ما از آن ها اثر می بینیم.
۲-وجود وموجودی که در خارج می بینیم دریک مرتبه نیستند وقایل به تشکیک(تفاوپ مراتب) هستیم.
وجود وموجود در نظر حکما وفلاسفه به منزله ی نوری است ومعنای واحد دارد.ولی حقیقت نور یکسان نیست یکی شمع است ویکی لامپ۱۰۰،یکی نور افکن،یکی ماه ویکی شمس است.
وجود درفارستی هستی وموجود را هست گویند.
جماد ونبات وحیوان وانسان موجودند وهمه تفاوت دارند، تفاوتشان در وجود است مثل شمع وخورشید،انسان هم یکی می شود پیامبر ودیگری ابوجهل.
درس دوم
در درس دوم مطرح می شود که: چه کسی حکم می کند که حیوان بالاتر از نبات است،یا انسان بالاتر از حیوان؟
آیا دستو. وگوش و…. من هستند که حکم می کنند؟یا حقیقت دیگری غیر از ظاهر است؟
این حقیقت چیزی غیر از ظاهر است که این چنین حکم می کند،که از آن تعبیر به نفس می شود در فارسی به آن روان می گویند(معرفت نفس=روان شناسی)
که به آن قلب،عقل،روح وگاهی جان هم می گویند.
این حکم کننده یابیرون ماست یا درون ما که همان جان است(روان،روح،نفس،قلب،عقل).
درس سوم
در این درس بیان می کند آنچه مشهود ماست حقیقت دارد یا توهمی بیش نیست.
سوفسطاییان عقیده داشتند که هیچ چیز در عالم حقیقت ندارد بلکه توهم ماست چون حواس خطا دارد.مثلا یک بیننده چیزی را از دور کوچک می بیند وچون نزدیک آن می شود به اندازه واقعی می بیند.دلیل دیگرشان اینکه آنچه انسان در خواب می بیند حقیقت ندارد ،مثلا خواب می بیند در شهرهای دور بوده در حالیکه این چنین نیست.
سوفسطاییان را شکاکان نیز می گویند چون اعتقاد دارند حس اشتباه میکند وعقل هم از اصلاح اشتباه حس،عاجز است ونتیجه نظریه ایشان این در عالم هیچ واقعیت وحقیقتی تحقق ندارد وهیچ اصل ثابت وعلمی وجود ندارد.
درس چهارم
به سوفسطاییان می گوییم اینکم می گویید در جهان هیچ واقعیتی وجود ندارد ،این سخن حق است یا باطل،اگر گویند باطل است که سخن خود را نقض کرده اند واگر گویند حق است، پس به حقیقتی اعتراف کرده اند.
یا آنکه می گوید که هیچ حقیقتی وجود ندارد، کیست؟هویتش چیست؟ اگردریابنده ای هست ،پس حقیقتی وجود دارد واگر نیست پس چگونه حکم می کند؟
واینکه میگویند راحی برای ادراک جز حواس نیست؟ می پرسیم این حکم شما محسوس است یا غیر محسوس؟ اگر محسوس است نشان دهید واگر نیست پس راه دیگری هم برای ادراک جز حواس هست.
واینکه می گوید جسمی از دور کوچک واز نزدیک بزرگ است دلیلش در بحث اِبصاراست وشرایطش معلوم.
به این علت نظریه سوفسطایی مطرح شده چون اگر حقیقتی وجود نداشته باشد کوشش ما در فرا آوردن دانش بی نتیجه است.
درس پنجم
در این درس با متکلمین اهل سنت مواجه هستیم که می گویند: بین وجود وعدم واسطه ای داریم که آن ثابت است که اسمش را حال گذاشته اند.
آنچه در خارج وجود دارد منشا هستی است که در مقابل آن نیستی است(عرب می گوید عدم) .این گروه اهل سنت بین وجود وثبوت تفاوت قایلند.
در جوابشان می گوییم متعلق علم باید تحقق داشته باشد، اگر در ازل نبودیم پس خدا به چه چیز علم داشته است؟
گفته اند در ازل موجود نبودیم ولی ثبوت داشتیم واین واسطه بین وجود وعدم همان حال است.
خوب چیزی که نه موجود باشد ونه عدم می شود جمع نقیضین ،که محال است.
تا شیٔی وجود نداشته باشد،منشأ اثر نمی شود.
بود هستی شیٕ است ونمود اثر هستی شیٕ است.
درس ششم
فلسفه درمورد حقایق عالم صحبت می کند.
به هرچه می نگریم هستی است وهستی حقیقت است وحقیقت گرداننده نظام بلکه عین نظام است.
واین همه اختراعات واکتشافات بشریت همه از هستی نتیجه می شود ونیستی نمی تواند این همه بروز وظهور داشته باشد.
اگر زمانی که دنیا آمدیم با قوای ادراکی قوی بدنیا می آمدیم واین جهان شگفت را می دیدیم بسیار متعجب می شدیم.
درس هفتم
مرکب ها در عالم دو گونه اند،بعضی ها اجزاعشان به هم ربطی نداردو بیگانه اند.مثل اجزای بناو ماشین
بعضی مرکب ها اعضا در تحقق هم نقش دارند مثل بدن انسان، هم اثر گذارند وهم اثر پذیر
به زبان امروزی ترکیب دو جور است :
مکانیک مثل ماشین
ارگانیک مثل انسان
کل عالم به مثل یک پیکر است.
من کیستم؟می بینم،می شنوم ویاد می گیرم و… منشا حالات واحساسات کجاست؟
تنها من نیستم. صورت های شگرف دردنیا نظمو ترتیب عالم وهمه وهمه سوالاتی است که پیش امده است(علامه می فرماید)
کل هستی در حرکت است،وتا احتیاج نباشد ،حرکتی نیست،وحرکت از سوی نقص است به کمال وهمه به همین خاطر در حرکتند.
درس هشتم
همه هستی مانند یک پیکر است وما عضوی ازین پیکریم.
پیوستگی صنایع وطبایع فرق دارد مثل انسان وبنا
مثلا اگر هوا نباشد نه گیاهی خواهد بود نه درختی ونه انسانی وهمه به هم پیوسته اند.هستی از هم گسیخته نیست هرچه آفریده شده به هم ربط دارندو نبود هر یک نقصی در نظام پدید می آورد.
مثلا اگر پرنده روی تخم نخوابد وتخم از آن گرمی نگیرد جوجه ای متول نمی شود و…..
درس نهم
تفکر در مورد رویش دانه ه واین که همه دانه ها همیشه یک مسیر مشخص را می روند تا به رشد وبالندگی برسند واگر غیر این مسیر را بروند به نتیجه نمی رسند،هیچگاه از تخم نارنج خوشه انگور نمی روید.حرکت ورشر این ها پیوستگی دارد وهمیشه وهمه جا به سوی یک هدف رهسپارند،وهمه هستی این چنین هستند ودر کار خود بیهوده نیستند وبه سوی هدفی رهسپارندبا قاعده ای استوار وهمه جا ودر هر زمانی یکنواخت ویکسانند.
درس دهم
دراین درس یا فته های دروس گذشته را به صورت اصولی بیان می دارند که در دروس آینده به کار می رود.
اصل اول:هرچه هست وجود است
اصل دوم: هر پدید آمده از وجود پدید آمده.
اصل سوم: نیرویی داریم که می فهمد وتشخیص می دهد.
اصل چهارم: سرای هستی بی حقیقت وواقعیت نیست.
اصل پنجم: واقعیت وحقیقت هر چیز، هستی است.
اصل ششم: واسطه ای میان وجود وعدم نیست.
اصل هفتم: هستی ها با هم پیوستگی دارد.
اصل هشتم: آنچه اتفاقی نیست هدفی دارد ورفتار او بیهوده نیست.
گیاهان وجانوران وانسان همه درجنبش وبالیدن ودگر گون شدن هستند،ایا می توان گفت که جمادات هم اینگونه اند
درس یازدهم
هر موج محتاجی حرکت دارد، اگر موجودی احتیاج نداشته باشد حرکت هم ندارد.
اصل نهم: هر آنچه از حرکت به کمال میرسد آیینی دارد.
حرکت را در فا سی جنبش می گویند.
اگر متحرک احتیاجش بر طرف شده باشد دیگر حرکت برایش معنایی ندارد.
می دانیم که کمال از آن وجود است، پس متحرک که خود وجود است از وجود ناقص به سوی وجود کامل در حرکت است.
پس اگر موجودی باشد که خود تمام کمالات را داشته باشد پس حرکت در او معنا ندارد.
درنتیجه:
اصل دهم: علم وجود است(چون عدم نیستی است ونیستی را نمی توان کسب کرد ،وچون علم کسب کردنی است پس وجود است.)
اصل یازدهم: حرکت در چیزی است که فاقد کمال است.
اصل دوازدهم:موجودی که کمال مطلق است حرکت در او متصور نیست(یا مجموع هستی بی جنبش ودر سکون کامل است)
درس دوازدهم
هر کسی در حرکت به سوی کمال سراغ کسی می رود که از خودش کامل تر باشد.
پس موجودات همگی در حرکت به سوی کامل تر از خود هستند.
هر کجا حرکت است متحرک هست وهر جا متحرک است،محرک هم هست،این سه لازمه حرکتند.
درس سیزدهم
ما دو دید گاه داریم:
-دید گاه استقلالی که در این دید گاه هر موجودی کامل است.
-دید گاه قیاسی که در این دیدگاه مساله نقص مطرح می شود.
موجودات در جهان هستی متفاوتند ودر طول یکدیگرند.هر موجود به طور مستقل کامل است ودر مقایسه با مافوق خود دارای نقص است.
مثلا یک دانه گندم ویا هسته هلو به خودی خود کاملند ویا انسان را ببینید هر کدام از اجزای بدنش کامل است وحرکتش درست ودر چار چوب خاصی است.هر کدام به بهترینزیباترین صورت مهندسی شده،در طبیعت هم اینگونه است، هر ذره ای در عالم خود کامل است ودر حرکت وتکاپو ودر عین حال همه هستی به هم پیوسته اند.
درس چهاردهم
در این درس ودرس بعد به مساله خیرو شر پرداخته اند.
همان طور که کمال ونقض باتوجه به مقایسه با خود ودیگری معنا پیدا میکند،خیرو شر هم همینگونه است، یعنی ممکن است مساله ای در نظر کسی خیر ودر نظر دیگری شر باشد، مثلا آب دهان انسان ،برای او مفید است ولی اگر همین آب دهان ،در دهان مار ریخته شود باعث مرگ او می شود.آنچه در هستی موجود است برای حرکت وکمال آن لازم است ممک است برای موجودی خوب وبر ضرر موجودی دیگر باشد.
درس پانزدهم
در این درس هم با مقایسه بیان می د اردکه ممکن است پدیده یا موجودی برای یکی خیر وبرای دیگری شر باشد.یعنی در نظام هستی شرّ مطلق نداریم،هر چیزی به تنهایی خیر است بلکه تزاحم داریم واین دنیا دار مزاحمت است.
عطر انسان را معطر می کند وبرای انسان خوشایند است ولی بوی عطر پشه راگریزان می کند.
درس شانزدهم
هر چیزی در نظام هستی باتوجه به ذات خود کمال است و خیر،ولی در مقایسه با بقیه موجودات نقص و شر پیش می آید.
درست است که نقص وکمال قیاسی است ولی کمال ارزش است وانسان باید دنبال کمال باشد،همنشین در تعالی انساندخیلی مؤثر است.
حدیث قدسی:
أنا جلیسُ من ذکرنی: من همنشین کسی هستم که یاد من است.
عبدی اطعنی حتی اجعلک مثَلی
این دو حدیث در راستای رسیدن به کمال است وهمنشینی خداوند،حضرت عیسی علیه السلام نمودار خدا بود واز آن بالاتر پیامبر صلی الله علیه وآله نمودار کامل خدا بود.
نکته :مثَل یعنی از ماهیت همان شیٕ مثل انسانها همه مثَل همند ولی مثال یعنی ظل شی مثل سایه نسبت به انسان.
درس هفدهم
ما باید دیدمان نسبت به نظام هستی خوش بینانه باشد(مساله خیروشر در هستی) اگر دید خوشبینانه نیست از نظر فکری وعقلی در ضعف بسر می بریم.
نکته :این نظام بهترین نظام است کم خدا آفریده چون اگر غیر این بود خدا ناتوان(عاجز) یا ممسک(بخیل) بوده است.
ما نمی توانیم نظام هستی را تغییر بدهیم این نظام در کمال استواری به کار خودش سر گرم است پس بهتر است حرف بیهوده نزنیوایراد نگیریم.
هرکس به کاری مشغول است یکی رختشو ،دیگری کشاورز برای یکی باران موجب ناراحتی وبرای دیگری باعث شادی می شود ،پس اصل بارن باریدن مشکلی ندارد وخیر است ،هرکس به کار خود می سنجد.
درس هجدهم
آن(لحظه) شبیه نقطه است وزمان شبیه خط.
حقایق اطراف ما خیلیها تدریج الوصول هستند وبعضی آنی.
«آن» قسمت پذیر نیست وامتدادی ندارد.
هسته در یک آن درخت نشده بلکه تدریجی بوده ولی در هر آن نسبت به آن قبل کامل تر شده است،وبه تدریج به غایت رسیده(درخت شده) این وجود تدریجی را حرکت گویند که در امتداد زمان اتفاق می افتد.
معروض هر عارض را موضوع عارض گویند مثلا انسانی که زردی گرفته بدن او معروض وموضوع زردی وزردی عارض اوست.پس هر چه در حرکت است موضوع حرکت است.
پس حرکت خارج شدن موضوعی استاز نداشتن صفت وکمالی به سوی وجدان آن کمال وصفت به طور تدریج ووجود هر جز بعد از جز دیگر.(تعبیر استاد علامع رفیعی قزوینی).
معنای خاص حرکت خروج تدریجی از قوه به فعل است ومعنای عامش مطلق خروج است چه تدریجی وچه دفعی.که این معنای عام مرادف با تغییر است.
درس نوزدهم
باید بدانیم در حرکت محرک چیست وکیست؟
اجزای حرکت ۶ چیز است:
1- مبدأ ۲- منتهی ۳- متحرک ۴- محرک ۵-زمان۶- مسافت
مثلا سیب که از شکوفه به میوه می رسد این یک حرکت است.
در این درس می گوید محرک چیست؟(متحرک نمی تواند محرک باشد).
هر متحرک در حرکت خود از نداری به دارایی می رسد چون اگر دارا بود حرکت بی معنا میشد .ما از حرکت به اینجا رسیده ایم دانا وخوانا ونویسا شده ایم،نطفه اگر حرکت نکند به غایت نمی رسد و….
ذات طبیعت وسرشت وتارو پود آن در حرکت است وهمه در این حرکت از نقص به سوی کمال می روند.
در اینجا سوالاتی مطرح می شود تا بفهمیم که این حرکت خود بخود نژست بلکه محرکی وجود دارد.
درس بیستم
این درس ادامه سوالات درس گذشته است وتا به اینجا می رسد که اگر کسی یکی از اعضایش را از دست بدهد مثلا دستش را ،این قطع عضو در منِ او خللی وارد نمی کند پس این «من» چیزی فرای این جسم وماده است.
حقیقتی موجود است که با چشم وگوش ولامسه و… وادراکات ظاهری قابل درک نیست، پس موجود مجردی در کاراست.
آن کسی. علم می دهد موجودی مجرد است، علت همیشه باید قوی تر از معلول باشد.وقابل علم هم که علم را قبول می کند امری مجرد است.
درس بیست ویکم
در این درس با طرح سوالاتی به این نتیجه رسیده اند که انسان در حالت تفکر وتعمق ازین بدن غافل می شود وچیزی ورای این بدن است که تفکر می کند وازآن به من یا انأ در عربی یاد می شود.اگر چه با چشم سر دیده نمی شود وقابل لمس نیست ولی وجود دارد .
درس بیست ودوم
در این درس به دلیل ابن سینا برای اثبات من یا انأ می پردازد.
ابن سینا می فرماید: خود را فرض کن که درکمال سلامت وخرد با چشم های بسته وانگشتان باز ودست ها وپاهای باز ودور از بدن در هوایی که دمای آن با بدنت یکی است ودر فضایی آرام وساکت که نه به چیزی وابسته ای ونه ایستاده به یکباره آفریده شدی، تنها به بود خودت آگاهی واز همه چیز دیگر نا آگاه.وبا این دلیل خود رااثبات می دارد.چون به یکباره آفریده شدی پس به هیچ چیز حتی اعضای بدن خود (چون تماسی باهم ندارند)آگاهی نداری وفقط خود را متوجه ای.در این فرض نه میدانی زمینی هست نه آسمانی ونه بدنی وفقط خود را می یابی.
درس بیست وسوم
تا اینجا نفس را اثبات کردیم حال به سوال وجواب های مهم در بارهی نفس می پردازیم:
۱-آیا آن حقیقت(من) در بدن ماست؟یعنی ظرف آن مظروف است؟ خیر، ظرف ومظروف مربوط به ماده ومادیات است ولی این حقیقت (من) مجرد است.
۲-آیا بدن در بود خود وپیوند اندامهایش محتاج اوست یا محتاج نیست وفقط به عنوان مَرکب یا ابزار اوست؟ بدن در اصل پیدایش خود محتاج آن حقیقت نیست اما در پیوند اجزا احتیاج به آن دارد چون انسانی که می میرد اجزایش ازهم کسیخته می شود.(جنین مانند عضوی از اعضای مادر است وتوسط نفس او حفظ می شود).
۳-اگر آن حقیقت غیر بدن است ، در بدن یابر بدن نیست پس کجاست؟نفس مجرد است ودرکجا بودن برایش معنا ندارد.
۴-آیا آن حقیقت مانند آهن ربا وکهربا کششی نسبت به بدن دارد( هرجا میرود بدن را دنبال خوپ می کشد)؟نه این چنین نیست وگرنه در برزخ هم باید بدن را به دنبال خود می کشید.
۵-آیا بدن وآن حقیقت به هم نیازمندند ویا یکی فقط به دیگری نیاز درد؟این حقیقت در ذات خودش نیاز به بدن ندارد، ولی در فعل خودش نیاز به بدن داردمثلا چشم مانند عینک است اگر نفس نباشد نمی بیند.
**بعضی نفس ها چنان قوی هستند که حتی وقتی قطع تعلق از بدن می کنند(بعد مرگ)بدن را حفظ می کنند.
۶-آیا آن حقیقت که در بودش احتیاج به بدن دارد در همه ی کارهایش احتیاج به بدن دارد؟در کارهای جزعی احتیاج به بدن دارد مثل دیدن وچشیدن ولمس کردن ولی درادراکات کلی احتیاجی به بدن ندارد.
۷-اگر. حقیقت غیر از بدن است وبر بدن یا دربدن نیست آیا پیش از بدن وجود داشت یا با بدن بوجود آمد؟قبل از بوجود آمدن من،این من نبوده است(در این عالم).
۸-اگر بدن لانه آن حقیقت باشد این لانه راچه کسی ساخته؟آیا خودش ساخته یا دیگری؟اگر خودش ساخته که چه چیره دست بوده اگر دیگری ساخته آیامادر بوده؟مادر که گاهی خودش تا چند ماه متوجه بارداری نیست.پس آن دیگری کیست؟بله دیگری بوده ما آن را پروردگار می نامیم.بعضی می گویند ماده بوده که می گوییم ماده بی شعور چگونه توانسته این انسان را بیافریند.
۹- همانطور که بدن رشد ونمو دارد آیا آن حقیقت هم رشد دارد؟اگر دارد خوراکش چیست؟بله رشد دارد وخوراکش آگاهی است.
۱۰-اگر خوراک او غیر نان وگوشت وبرنج و… است این خوراک را چه کسی به او میدهد؟این خوراک را استاد وکتاب و… به نفس نمی دهد بلکه همه معد هستند تا مفیض عالم ،علم را افاضه کند،که همان است که نفس راپدید آورده است.
۱۱-اگر آن بدن وحقیقت باهم تفاوت دارند آیا آثار یکی بر دیگری تاثیر می گذارد؟بله، مثلا آدمی که ترسیده دچار رنگ پریدگی می شود(اثر نفس بر بدن)یا یک ریاضیدان در حالتی که دل درد دارد مساله ساده ریاضی را هم نمیتواند گاهی حل کند(اثر بدن بر نفس).
۱۲-آن حقیقت که غیر از بدن است وقتی ارتباطش با بدن از بین برود مسلما بدن متلاشی می شود،آیا آن حقیقت هم فاسد وتباه می شود؟خیر چون آن حقیقت ماده نیست ومجرد است،پس قوانین ماده بر آن حاکم نیست.
۱۳-اگر بعد از قطع ارتباط با بدن باقی می ماند،بدون بدن باقی می ماندیا بدن دیگر پیدا میکند؟اگر بدن دیگر پیدا می کند آن بدن چگونه است؟نفس بدون بدن نیست،منتها در هر نشٔه ای بدنی مطابق همان دارد،در برزخ بدن برزخی ودر قیامت نیز همینطور.
۱۴-آیا بعد قطع ارتباط آن حقیقت با بدن آن حقیقت از قبیل موجوداتی می شود که هیچگونه تغییری درآن راه ندارد یا دگر گونی هایی پیدا می کند(با قطع تعلق از بدن بازهم تکامل می یابد)؟بله در برزخ هم تکامل دارد ومتوقف نمی شود.
۱۵-بلاخره آخر کار آن حقیقت چه میشود وبا این لانه عوض کردن ها به کجا می رسد؟
این ها سوالاتی است که باکوشش به جواب آن ها میرسیم.
فیلسوف عرب ابویوسف یعقوب بن اسحق کندی می گوید:دانش پژوه به شش چیز نیاز دارد تا دانا شود که اگر یکی از آن ها کم بودتمام نگردد:دوستی پیوسته(به دانش)بردباری نیکو(در برابر پیش آمدهاودانش پژوهی)دل تهی(از آرزوهای گوناگون که رهزنند)گشاینده ای دریافت دهنده(استاد)وروزگاری دراز.
درس بیست وچهارم
در این درس خلاصه بیست وسه درس قبل بیان شده وعلاوه بر ده اصل قبل به اصول بعدی اشاره میکند:
اصل۱۱-حرکت در چیزی است که فاقد کمالی باشد.
اصل۱۲-موجودی که کمال مطلق است در او حرکت متصور نیست.
اصل۱۳-حرکت فرع بر احتیاج است.
اصل۱۴-هرچه که غایت وکمال متحرکی است برتروفراتر از آن متحرک است که حرکت ناقصی به سوی کاملی است؛پس موجودات رادرجان ومراتب است.
اصل۱۵-اگر سلسله موجودات منتهی به موجودی شود،باید آن موجود غایت غایات،کمال کمالات ونهایت ومنتهای همه ی هستی ها باشد ومادون او همه محتاج او،ودر وی حرکت متصور نیست.
اصل۱۶-هر موجودی در حد خود تام وکامل است،تام واتم وکاملو اکمل از قیاس پیش می آید.
اصل۱۷-هیچ چیز در حد خودودر عالم خود شر وبد نیست،ولی قطاس ونسبت با این وآن که به میان می آمد، سخن از شر وبد به میان می آید.
اصل۱۸-نطفه،مربی،اجتماع ومعاشر از اصولی اند که در سعادت وشقاوت انسان دخلی بسزا دارند.
اصل۱۹-حرکت:خارج شدن موضوعی است از فقدان صفتی وکمالی به سوی وجدان آن کمال وصفت به طور تدریج ووجود هر جزٕ بعد از جز دیگر.خلاصه حرکت عبارت است از خروج شیٕ از قوه در امری به فعل تدریجاً.
۲۰-برای متحرک باید مُخرِجی باشدکه وی را از نقص به در برد وبه کمال رساند.
۲۱-مابا حرکت،در حرکت ودر جهان حرکتیم.
۲۲-کتاب وآموزگار از وسایل ومعدات اند دانش دهنده دیگری است.
۲۳-آن گوهری که به لفظ«من»»،«أنا»ومانند این ها بدان اشارت می کنیم موجودی غیر از بدن است.
در ادامه درس با بیان مثالی می فرمایند بهترین نامی که می توان روی این«من »گذاشت همان «نفس»است،البته اسامی دیگر هم که قبلاً بیان شد استفاده می شود ولی بهترین آن همان«نفس»است.
درس بیست وپنجم
دراین درس بیان می دارد که نفس وبدن باهم یک حقیقتند،حقیقت وواقعیتی که دارای دو مرتبه است:یکی نفس ویکی بدن،ولذا واقعیت من به گذشت زمان تغییر نمی کند ،حال آنکه آن واقیت بدنی تغییر می کند.
ما دونوع ترکیب داریم:
-ترکیب انضمامی که در آن شییٔی در کنار شی دیگر است وتغییری در هم ایجاد نمی کنند مثل رنگ ودیوار
-ترکیب اتحادی دوچیز در کنار هم قرار می گیرند واز هم تأثیر می گیرند مثل مخلوط کردن سرکه وانگبین
ترکیب نفس وبدن اتحادی است نه انضمامی.که نتیجه اش «من»است.
تشبیهاتی مثل قفس وپرنده ،تشبیهاتی اشتباه در مورد نفس وبدن است.
بدن بعد مرگ جسد است،وبه اشتباه به جسد میت بدن می گویند.
هیچوقت نفس بدون بدن نیست ودر هر نشٔه ای بدنی متناسب با همان نشٔه دارد.
بدن مرتبه نازله نفس است ونفس مرتبه عالیه بدن است.
درس بیست وششم
این «من» با تغییر شرایط آثاری بر آن مرتتب است.
انسان یک موجود ممتد است واز مرتبه اعلی تا انزل همه یک شخصیت است.
ما هم پرورش جسمانی داریم وهم روحانی، پرورش جسمانی محدود وروحانی نا محدود است.
فرض کنید یک انسان با وزن مشخص می تواند مقدار معینی راه برود اما همین انسان بر اثر خشم ویا ترس کار هایی مافوق توانش انجام می دهد، این تغییرات رفتاری اگر از بدن باشد که بدن در هر دوحال همان بدن است، پس این رفتارهای متفاوت وشٔونات متفاوت از گوهر نفس صادر می شود.
وموجودات دیگر غیر انسان دارای مرتبه نازله نفس هستند.
لیلا حاجوی ،ترم ۳
بسم الله الرحمن الرحیم
معرفت نفس۱
مقدمه
راه خداشناسی،خود شناسی است.برای همین حکما،علما،فیلسوفان،به خود شناسی یا معرفت نفس خیلی اهتمام داشتند
خلاصه دروس
درس اول
دردرس اول نظریه سوفسطی رد شده است.
سوفسطی ها می گفتند درخارج هیچ چیز نیست همه پندار ماست.
ما دودلیل برای رد آن می آوریم:
۱_ما در اطراف خود موجوداتی می بینیم.
۲_همه موجودات را یکسان نمی بینیم.
موجودات چند گونه اند: بعضی طول وعرض وعمق دارند،فضا اشغال می کنندومکان که به اینها جماد می گویند.بعضی علاوه بر آنچه گفته شد رشد ونمو وتغذیه دارند که نبات گویند .بعضی خاصیت دو موجودگذشته را دارندوعلاوه بر آن ادراک واحساس دارند(بینایی،شنوایی،چشایی،لامسه)که این از دونوع اول بالاتر است که حیوان نا دارد.ونوع چهارم که علاوه بر قبلی ها تعقل دارد،کشف مجهول می کند ابداعات ونوع آوری دارد،اختراع می کند همان انسان است.
تازه خود انسان ها همه یکسان نیستند، یکی علامه دهر است ،دیگری الف را از ب تشخیص نمی دهد.
نتیجه:
۱-پس در خارج موجود هست چون ما از آن ها اثر می بینیم.
۲-وجود وموجودی که در خارج می بینیم دریک مرتبه نیستند وقایل به تشکیک(تفاوپ مراتب) هستیم.
وجود وموجود در نظر حکما وفلاسفه به منزله ی نوری است ومعنای واحد دارد.ولی حقیقت نور یکسان نیست یکی شمع است ویکی لامپ۱۰۰،یکی نور افکن،یکی ماه ویکی شمس است.
وجود درفارستی هستی وموجود را هست گویند.
جماد ونبات وحیوان وانسان موجودند وهمه تفاوت دارند، تفاوتشان در وجود است مثل شمع وخورشید،انسان هم یکی می شود پیامبر ودیگری ابوجهل.
درس دوم
در درس دوم مطرح می شود که: چه کسی حکم می کند که حیوان بالاتر از نبات است،یا انسان بالاتر از حیوان؟
آیا دستو. وگوش و…. من هستند که حکم می کنند؟یا حقیقت دیگری غیر از ظاهر است؟
این حقیقت چیزی غیر از ظاهر است که این چنین حکم می کند،که از آن تعبیر به نفس می شود در فارسی به آن روان می گویند(معرفت نفس=روان شناسی)
که به آن قلب،عقل،روح وگاهی جان هم می گویند.
این حکم کننده یابیرون ماست یا درون ما که همان جان است(روان،روح،نفس،قلب،عقل).
درس سوم
در این درس بیان می کند آنچه مشهود ماست حقیقت دارد یا توهمی بیش نیست.
سوفسطاییان عقیده داشتند که هیچ چیز در عالم حقیقت ندارد بلکه توهم ماست چون حواس خطا دارد.مثلا یک بیننده چیزی را از دور کوچک می بیند وچون نزدیک آن می شود به اندازه واقعی می بیند.دلیل دیگرشان اینکه آنچه انسان در خواب می بیند حقیقت ندارد ،مثلا خواب می بیند در شهرهای دور بوده در حالیکه این چنین نیست.
سوفسطاییان را شکاکان نیز می گویند چون اعتقاد دارند حس اشتباه میکند وعقل هم از اصلاح اشتباه حس،عاجز است ونتیجه نظریه ایشان این در عالم هیچ واقعیت وحقیقتی تحقق ندارد وهیچ اصل ثابت وعلمی وجود ندارد.
درس چهارم
به سوفسطاییان می گوییم اینکم می گویید در جهان هیچ واقعیتی وجود ندارد ،این سخن حق است یا باطل،اگر گویند باطل است که سخن خود را نقض کرده اند واگر گویند حق است، پس به حقیقتی اعتراف کرده اند.
یا آنکه می گوید که هیچ حقیقتی وجود ندارد، کیست؟هویتش چیست؟ اگردریابنده ای هست ،پس حقیقتی وجود دارد واگر نیست پس چگونه حکم می کند؟
واینکه میگویند راحی برای ادراک جز حواس نیست؟ می پرسیم این حکم شما محسوس است یا غیر محسوس؟ اگر محسوس است نشان دهید واگر نیست پس راه دیگری هم برای ادراک جز حواس هست.
واینکه می گوید جسمی از دور کوچک واز نزدیک بزرگ است دلیلش در بحث اِبصاراست وشرایطش معلوم.
به این علت نظریه سوفسطایی مطرح شده چون اگر حقیقتی وجود نداشته باشد کوشش ما در فرا آوردن دانش بی نتیجه است.
درس پنجم
در این درس با متکلمین اهل سنت مواجه هستیم که می گویند: بین وجود وعدم واسطه ای داریم که آن ثابت است که اسمش را حال گذاشته اند.
آنچه در خارج وجود دارد منشا هستی است که در مقابل آن نیستی است(عرب می گوید عدم) .این گروه اهل سنت بین وجود وثبوت تفاوت قایلند.
در جوابشان می گوییم متعلق علم باید تحقق داشته باشد، اگر در ازل نبودیم پس خدا به چه چیز علم داشته است؟
گفته اند در ازل موجود نبودیم ولی ثبوت داشتیم واین واسطه بین وجود وعدم همان حال است.
خوب چیزی که نه موجود باشد ونه عدم می شود جمع نقیضین ،که محال است.
تا شیٔی وجود نداشته باشد،منشأ اثر نمی شود.
بود هستی شیٕ است ونمود اثر هستی شیٕ است.
درس ششم
فلسفه درمورد حقایق عالم صحبت می کند.
به هرچه می نگریم هستی است وهستی حقیقت است وحقیقت گرداننده نظام بلکه عین نظام است.
واین همه اختراعات واکتشافات بشریت همه از هستی نتیجه می شود ونیستی نمی تواند این همه بروز وظهور داشته باشد.
اگر زمانی که دنیا آمدیم با قوای ادراکی قوی بدنیا می آمدیم واین جهان شگفت را می دیدیم بسیار متعجب می شدیم.
درس هفتم
مرکب ها در عالم دو گونه اند،بعضی ها اجزاعشان به هم ربطی نداردو بیگانه اند.مثل اجزای بناو ماشین
بعضی مرکب ها اعضا در تحقق هم نقش دارند مثل بدن انسان، هم اثر گذارند وهم اثر پذیر
به زبان امروزی ترکیب دو جور است :
مکانیک مثل ماشین
ارگانیک مثل انسان
کل عالم به مثل یک پیکر است.
من کیستم؟می بینم،می شنوم ویاد می گیرم و… منشا حالات واحساسات کجاست؟
تنها من نیستم. صورت های شگرف دردنیا نظمو ترتیب عالم وهمه وهمه سوالاتی است که پیش امده است(علامه می فرماید)
کل هستی در حرکت است،وتا احتیاج نباشد ،حرکتی نیست،وحرکت از سوی نقص است به کمال وهمه به همین خاطر در حرکتند.
درس هشتم
همه هستی مانند یک پیکر است وما عضوی ازین پیکریم.
پیوستگی صنایع وطبایع فرق دارد مثل انسان وبنا
مثلا اگر هوا نباشد نه گیاهی خواهد بود نه درختی ونه انسانی وهمه به هم پیوسته اند.هستی از هم گسیخته نیست هرچه آفریده شده به هم ربط دارندو نبود هر یک نقصی در نظام پدید می آورد.
مثلا اگر پرنده روی تخم نخوابد وتخم از آن گرمی نگیرد جوجه ای متول نمی شود و…..
درس نهم
تفکر در مورد رویش دانه ه واین که همه دانه ها همیشه یک مسیر مشخص را می روند تا به رشد وبالندگی برسند واگر غیر این مسیر را بروند به نتیجه نمی رسند،هیچگاه از تخم نارنج خوشه انگور نمی روید.حرکت ورشر این ها پیوستگی دارد وهمیشه وهمه جا به سوی یک هدف رهسپارند،وهمه هستی این چنین هستند ودر کار خود بیهوده نیستند وبه سوی هدفی رهسپارندبا قاعده ای استوار وهمه جا ودر هر زمانی یکنواخت ویکسانند.
درس دهم
دراین درس یا فته های دروس گذشته را به صورت اصولی بیان می دارند که در دروس آینده به کار می رود.
اصل اول:هرچه هست وجود است
اصل دوم: هر پدید آمده از وجود پدید آمده.
اصل سوم: نیرویی داریم که می فهمد وتشخیص می دهد.
اصل چهارم: سرای هستی بی حقیقت وواقعیت نیست.
اصل پنجم: واقعیت وحقیقت هر چیز، هستی است.
اصل ششم: واسطه ای میان وجود وعدم نیست.
اصل هفتم: هستی ها با هم پیوستگی دارد.
اصل هشتم: آنچه اتفاقی نیست هدفی دارد ورفتار او بیهوده نیست.
گیاهان وجانوران وانسان همه درجنبش وبالیدن ودگر گون شدن هستند،ایا می توان گفت که جمادات هم اینگونه اند
درس یازدهم
هر موج محتاجی حرکت دارد، اگر موجودی احتیاج نداشته باشد حرکت هم ندارد.
اصل نهم: هر آنچه از حرکت به کمال میرسد آیینی دارد.
حرکت را در فا سی جنبش می گویند.
اگر متحرک احتیاجش بر طرف شده باشد دیگر حرکت برایش معنایی ندارد.
می دانیم که کمال از آن وجود است، پس متحرک که خود وجود است از وجود ناقص به سوی وجود کامل در حرکت است.
پس اگر موجودی باشد که خود تمام کمالات را داشته باشد پس حرکت در او معنا ندارد.
درنتیجه:
اصل دهم: علم وجود است(چون عدم نیستی است ونیستی را نمی توان کسب کرد ،وچون علم کسب کردنی است پس وجود است.)
اصل یازدهم: حرکت در چیزی است که فاقد کمال است.
اصل دوازدهم:موجودی که کمال مطلق است حرکت در او متصور نیست(یا مجموع هستی بی جنبش ودر سکون کامل است)
درس دوازدهم
هر کسی در حرکت به سوی کمال سراغ کسی می رود که از خودش کامل تر باشد.
پس موجودات همگی در حرکت به سوی کامل تر از خود هستند.
هر کجا حرکت است متحرک هست وهر جا متحرک است،محرک هم هست،این سه لازمه حرکتند.
درس سیزدهم
ما دو دید گاه داریم:
-دید گاه استقلالی که در این دید گاه هر موجودی کامل است.
-دید گاه قیاسی که در این دیدگاه مساله نقص مطرح می شود.
موجودات در جهان هستی متفاوتند ودر طول یکدیگرند.هر موجود به طور مستقل کامل است ودر مقایسه با مافوق خود دارای نقص است.
مثلا یک دانه گندم ویا هسته هلو به خودی خود کاملند ویا انسان را ببینید هر کدام از اجزای بدنش کامل است وحرکتش درست ودر چار چوب خاصی است.هر کدام به بهترینزیباترین صورت مهندسی شده،در طبیعت هم اینگونه است، هر ذره ای در عالم خود کامل است ودر حرکت وتکاپو ودر عین حال همه هستی به هم پیوسته اند.
درس چهاردهم
در این درس ودرس بعد به مساله خیرو شر پرداخته اند.
همان طور که کمال ونقض باتوجه به مقایسه با خود ودیگری معنا پیدا میکند،خیرو شر هم همینگونه است، یعنی ممکن است مساله ای در نظر کسی خیر ودر نظر دیگری شر باشد، مثلا آب دهان انسان ،برای او مفید است ولی اگر همین آب دهان ،در دهان مار ریخته شود باعث مرگ او می شود.آنچه در هستی موجود است برای حرکت وکمال آن لازم است ممک است برای موجودی خوب وبر ضرر موجودی دیگر باشد.
درس پانزدهم
در این درس هم با مقایسه بیان می د اردکه ممکن است پدیده یا موجودی برای یکی خیر وبرای دیگری شر باشد.یعنی در نظام هستی شرّ مطلق نداریم،هر چیزی به تنهایی خیر است بلکه تزاحم داریم واین دنیا دار مزاحمت است.
عطر انسان را معطر می کند وبرای انسان خوشایند است ولی بوی عطر پشه راگریزان می کند.
درس شانزدهم
هر چیزی در نظام هستی باتوجه به ذات خود کمال است و خیر،ولی در مقایسه با بقیه موجودات نقص و شر پیش می آید.
درست است که نقص وکمال قیاسی است ولی کمال ارزش است وانسان باید دنبال کمال باشد،همنشین در تعالی انساندخیلی مؤثر است.
حدیث قدسی:
أنا جلیسُ من ذکرنی: من همنشین کسی هستم که یاد من است.
عبدی اطعنی حتی اجعلک مثَلی
این دو حدیث در راستای رسیدن به کمال است وهمنشینی خداوند،حضرت عیسی علیه السلام نمودار خدا بود واز آن بالاتر پیامبر صلی الله علیه وآله نمودار کامل خدا بود.
نکته :مثَل یعنی از ماهیت همان شیٕ مثل انسانها همه مثَل همند ولی مثال یعنی ظل شی مثل سایه نسبت به انسان.
درس هفدهم
ما باید دیدمان نسبت به نظام هستی خوش بینانه باشد(مساله خیروشر در هستی) اگر دید خوشبینانه نیست از نظر فکری وعقلی در ضعف بسر می بریم.
نکته :این نظام بهترین نظام است کم خدا آفریده چون اگر غیر این بود خدا ناتوان(عاجز) یا ممسک(بخیل) بوده است.
ما نمی توانیم نظام هستی را تغییر بدهیم این نظام در کمال استواری به کار خودش سر گرم است پس بهتر است حرف بیهوده نزنیوایراد نگیریم.
هرکس به کاری مشغول است یکی رختشو ،دیگری کشاورز برای یکی باران موجب ناراحتی وبرای دیگری باعث شادی می شود ،پس اصل بارن باریدن مشکلی ندارد وخیر است ،هرکس به کار خود می سنجد.
درس هجدهم
آن(لحظه) شبیه نقطه است وزمان شبیه خط.
حقایق اطراف ما خیلیها تدریج الوصول هستند وبعضی آنی.
«آن» قسمت پذیر نیست وامتدادی ندارد.
هسته در یک آن درخت نشده بلکه تدریجی بوده ولی در هر آن نسبت به آن قبل کامل تر شده است،وبه تدریج به غایت رسیده(درخت شده) این وجود تدریجی را حرکت گویند که در امتداد زمان اتفاق می افتد.
معروض هر عارض را موضوع عارض گویند مثلا انسانی که زردی گرفته بدن او معروض وموضوع زردی وزردی عارض اوست.پس هر چه در حرکت است موضوع حرکت است.
پس حرکت خارج شدن موضوعی استاز نداشتن صفت وکمالی به سوی وجدان آن کمال وصفت به طور تدریج ووجود هر جز بعد از جز دیگر.(تعبیر استاد علامع رفیعی قزوینی).
معنای خاص حرکت خروج تدریجی از قوه به فعل است ومعنای عامش مطلق خروج است چه تدریجی وچه دفعی.که این معنای عام مرادف با تغییر است.
درس نوزدهم
باید بدانیم در حرکت محرک چیست وکیست؟
اجزای حرکت ۶ چیز است:
1- مبدأ ۲- منتهی ۳- متحرک ۴- محرک ۵-زمان۶- مسافت
مثلا سیب که از شکوفه به میوه می رسد این یک حرکت است.
در این درس می گوید محرک چیست؟(متحرک نمی تواند محرک باشد).
هر متحرک در حرکت خود از نداری به دارایی می رسد چون اگر دارا بود حرکت بی معنا میشد .ما از حرکت به اینجا رسیده ایم دانا وخوانا ونویسا شده ایم،نطفه اگر حرکت نکند به غایت نمی رسد و….
ذات طبیعت وسرشت وتارو پود آن در حرکت است وهمه در این حرکت از نقص به سوی کمال می روند.
در اینجا سوالاتی مطرح می شود تا بفهمیم که این حرکت خود بخود نژست بلکه محرکی وجود دارد.
درس بیستم
این درس ادامه سوالات درس گذشته است وتا به اینجا می رسد که اگر کسی یکی از اعضایش را از دست بدهد مثلا دستش را ،این قطع عضو در منِ او خللی وارد نمی کند پس این «من» چیزی فرای این جسم وماده است.
حقیقتی موجود است که با چشم وگوش ولامسه و… وادراکات ظاهری قابل درک نیست، پس موجود مجردی در کاراست.
آن کسی. علم می دهد موجودی مجرد است، علت همیشه باید قوی تر از معلول باشد.وقابل علم هم که علم را قبول می کند امری مجرد است.
درس بیست ویکم
در این درس با طرح سوالاتی به این نتیجه رسیده اند که انسان در حالت تفکر وتعمق ازین بدن غافل می شود وچیزی ورای این بدن است که تفکر می کند وازآن به من یا انأ در عربی یاد می شود.اگر چه با چشم سر دیده نمی شود وقابل لمس نیست ولی وجود دارد .
درس بیست ودوم
در این درس به دلیل ابن سینا برای اثبات من یا انأ می پردازد.
ابن سینا می فرماید: خود را فرض کن که درکمال سلامت وخرد با چشم های بسته وانگشتان باز ودست ها وپاهای باز ودور از بدن در هوایی که دمای آن با بدنت یکی است ودر فضایی آرام وساکت که نه به چیزی وابسته ای ونه ایستاده به یکباره آفریده شدی، تنها به بود خودت آگاهی واز همه چیز دیگر نا آگاه.وبا این دلیل خود رااثبات می دارد.چون به یکباره آفریده شدی پس به هیچ چیز حتی اعضای بدن خود (چون تماسی باهم ندارند)آگاهی نداری وفقط خود را متوجه ای.در این فرض نه میدانی زمینی هست نه آسمانی ونه بدنی وفقط خود را می یابی.
درس بیست وسوم
تا اینجا نفس را اثبات کردیم حال به سوال وجواب های مهم در بارهی نفس می پردازیم:
۱-آیا آن حقیقت(من) در بدن ماست؟یعنی ظرف آن مظروف است؟ خیر، ظرف ومظروف مربوط به ماده ومادیات است ولی این حقیقت (من) مجرد است.
۲-آیا بدن در بود خود وپیوند اندامهایش محتاج اوست یا محتاج نیست وفقط به عنوان مَرکب یا ابزار اوست؟ بدن در اصل پیدایش خود محتاج آن حقیقت نیست اما در پیوند اجزا احتیاج به آن دارد چون انسانی که می میرد اجزایش ازهم کسیخته می شود.(جنین مانند عضوی از اعضای مادر است وتوسط نفس او حفظ می شود).
۳-اگر آن حقیقت غیر بدن است ، در بدن یابر بدن نیست پس کجاست؟نفس مجرد است ودرکجا بودن برایش معنا ندارد.
۴-آیا آن حقیقت مانند آهن ربا وکهربا کششی نسبت به بدن دارد( هرجا میرود بدن را دنبال خوپ می کشد)؟نه این چنین نیست وگرنه در برزخ هم باید بدن را به دنبال خود می کشید.
۵-آیا بدن وآن حقیقت به هم نیازمندند ویا یکی فقط به دیگری نیاز درد؟این حقیقت در ذات خودش نیاز به بدن ندارد، ولی در فعل خودش نیاز به بدن داردمثلا چشم مانند عینک است اگر نفس نباشد نمی بیند.
**بعضی نفس ها چنان قوی هستند که حتی وقتی قطع تعلق از بدن می کنند(بعد مرگ)بدن را حفظ می کنند.
۶-آیا آن حقیقت که در بودش احتیاج به بدن دارد در همه ی کارهایش احتیاج به بدن دارد؟در کارهای جزعی احتیاج به بدن دارد مثل دیدن وچشیدن ولمس کردن ولی درادراکات کلی احتیاجی به بدن ندارد.
۷-اگر. حقیقت غیر از بدن است وبر بدن یا دربدن نیست آیا پیش از بدن وجود داشت یا با بدن بوجود آمد؟قبل از بوجود آمدن من،این من نبوده است(در این عالم).
۸-اگر بدن لانه آن حقیقت باشد این لانه راچه کسی ساخته؟آیا خودش ساخته یا دیگری؟اگر خودش ساخته که چه چیره دست بوده اگر دیگری ساخته آیامادر بوده؟مادر که گاهی خودش تا چند ماه متوجه بارداری نیست.پس آن دیگری کیست؟بله دیگری بوده ما آن را پروردگار می نامیم.بعضی می گویند ماده بوده که می گوییم ماده بی شعور چگونه توانسته این انسان را بیافریند.
۹- همانطور که بدن رشد ونمو دارد آیا آن حقیقت هم رشد دارد؟اگر دارد خوراکش چیست؟بله رشد دارد وخوراکش آگاهی است.
۱۰-اگر خوراک او غیر نان وگوشت وبرنج و… است این خوراک را چه کسی به او میدهد؟این خوراک را استاد وکتاب و… به نفس نمی دهد بلکه همه معد هستند تا مفیض عالم ،علم را افاضه کند،که همان است که نفس راپدید آورده است.
۱۱-اگر آن بدن وحقیقت باهم تفاوت دارند آیا آثار یکی بر دیگری تاثیر می گذارد؟بله، مثلا آدمی که ترسیده دچار رنگ پریدگی می شود(اثر نفس بر بدن)یا یک ریاضیدان در حالتی که دل درد دارد مساله ساده ریاضی را هم نمیتواند گاهی حل کند(اثر بدن بر نفس).
۱۲-آن حقیقت که غیر از بدن است وقتی ارتباطش با بدن از بین برود مسلما بدن متلاشی می شود،آیا آن حقیقت هم فاسد وتباه می شود؟خیر چون آن حقیقت ماده نیست ومجرد است،پس قوانین ماده بر آن حاکم نیست.
۱۳-اگر بعد از قطع ارتباط با بدن باقی می ماند،بدون بدن باقی می ماندیا بدن دیگر پیدا میکند؟اگر بدن دیگر پیدا می کند آن بدن چگونه است؟نفس بدون بدن نیست،منتها در هر نشٔه ای بدنی مطابق همان دارد،در برزخ بدن برزخی ودر قیامت نیز همینطور.
۱۴-آیا بعد قطع ارتباط آن حقیقت با بدن آن حقیقت از قبیل موجوداتی می شود که هیچگونه تغییری درآن راه ندارد یا دگر گونی هایی پیدا می کند(با قطع تعلق از بدن بازهم تکامل می یابد)؟بله در برزخ هم تکامل دارد ومتوقف نمی شود.
۱۵-بلاخره آخر کار آن حقیقت چه میشود وبا این لانه عوض کردن ها به کجا می رسد؟
این ها سوالاتی است که باکوشش به جواب آن ها میرسیم.
فیلسوف عرب ابویوسف یعقوب بن اسحق کندی می گوید:دانش پژوه به شش چیز نیاز دارد تا دانا شود که اگر یکی از آن ها کم بودتمام نگردد:دوستی پیوسته(به دانش)بردباری نیکو(در برابر پیش آمدهاودانش پژوهی)دل تهی(از آرزوهای گوناگون که رهزنند)گشاینده ای دریافت دهنده(استاد)وروزگاری دراز.
درس بیست وچهارم
در این درس خلاصه بیست وسه درس قبل بیان شده وعلاوه بر ده اصل قبل به اصول بعدی اشاره میکند:
اصل۱۱-حرکت در چیزی است که فاقد کمالی باشد.
اصل۱۲-موجودی که کمال مطلق است در او حرکت متصور نیست.
اصل۱۳-حرکت فرع بر احتیاج است.
اصل۱۴-هرچه که غایت وکمال متحرکی است برتروفراتر از آن متحرک است که حرکت ناقصی به سوی کاملی است؛پس موجودات رادرجان ومراتب است.
اصل۱۵-اگر سلسله موجودات منتهی به موجودی شود،باید آن موجود غایت غایات،کمال کمالات ونهایت ومنتهای همه ی هستی ها باشد ومادون او همه محتاج او،ودر وی حرکت متصور نیست.
اصل۱۶-هر موجودی در حد خود تام وکامل است،تام واتم وکاملو اکمل از قیاس پیش می آید.
اصل۱۷-هیچ چیز در حد خودودر عالم خود شر وبد نیست،ولی قطاس ونسبت با این وآن که به میان می آمد، سخن از شر وبد به میان می آید.
اصل۱۸-نطفه،مربی،اجتماع ومعاشر از اصولی اند که در سعادت وشقاوت انسان دخلی بسزا دارند.
اصل۱۹-حرکت:خارج شدن موضوعی است از فقدان صفتی وکمالی به سوی وجدان آن کمال وصفت به طور تدریج ووجود هر جزٕ بعد از جز دیگر.خلاصه حرکت عبارت است از خروج شیٕ از قوه در امری به فعل تدریجاً.
۲۰-برای متحرک باید مُخرِجی باشدکه وی را از نقص به در برد وبه کمال رساند.
۲۱-مابا حرکت،در حرکت ودر جهان حرکتیم.
۲۲-کتاب وآموزگار از وسایل ومعدات اند دانش دهنده دیگری است.
۲۳-آن گوهری که به لفظ«من»»،«أنا»ومانند این ها بدان اشارت می کنیم موجودی غیر از بدن است.
در ادامه درس با بیان مثالی می فرمایند بهترین نامی که می توان روی این«من »گذاشت همان «نفس»است،البته اسامی دیگر هم که قبلاً بیان شد استفاده می شود ولی بهترین آن همان«نفس»است.
درس بیست وپنجم
دراین درس بیان می دارد که نفس وبدن باهم یک حقیقتند،حقیقت وواقعیتی که دارای دو مرتبه است:یکی نفس ویکی بدن،ولذا واقعیت من به گذشت زمان تغییر نمی کند ،حال آنکه آن واقیت بدنی تغییر می کند.
ما دونوع ترکیب داریم:
-ترکیب انضمامی که در آن شییٔی در کنار شی دیگر است وتغییری در هم ایجاد نمی کنند مثل رنگ ودیوار
-ترکیب اتحادی دوچیز در کنار هم قرار می گیرند واز هم تأثیر می گیرند مثل مخلوط کردن سرکه وانگبین
ترکیب نفس وبدن اتحادی است نه انضمامی.که نتیجه اش «من»است.
تشبیهاتی مثل قفس وپرنده ،تشبیهاتی اشتباه در مورد نفس وبدن است.
بدن بعد مرگ جسد است،وبه اشتباه به جسد میت بدن می گویند.
هیچوقت نفس بدون بدن نیست ودر هر نشٔه ای بدنی متناسب با همان نشٔه دارد.
بدن مرتبه نازله نفس است ونفس مرتبه عالیه بدن است.
درس بیست وششم
این «من» با تغییر شرایط آثاری بر آن مرتتب است.
انسان یک موجود ممتد است واز مرتبه اعلی تا انزل همه یک شخصیت است.
ما هم پرورش جسمانی داریم وهم روحانی، پرورش جسمانی محدود وروحانی نا محدود است.
فرض کنید یک انسان با وزن مشخص می تواند مقدار معینی راه برود اما همین انسان بر اثر خشم ویا ترس کار هایی مافوق توانش انجام می دهد، این تغییرات رفتاری اگر از بدن باشد که بدن در هر دوحال همان بدن است، پس این رفتارهای متفاوت وشٔونات متفاوت از گوهر نفس صادر می شود.
وموجودات دیگر غیر انسان دارای مرتبه نازله نفس هستند.
لیلا حاجوی ،ترم ۳
ثبت دیدگاه