جمعى از جامعه شناسان و روانکاوان مادّى غرب و شرق اصرار عجیبى دارند که سرچشمه پیدایش مذهب و عقیده خداشناسى را جهل یا ترس یا عوامل دیگرى از این قبیل شمارند، این نظریه ها را عمدتاً مى توان در چهار فرضیّه خلاصه کرد:
۱ ـ فرضیه جهل
یکى از جامعه شناسان معروف مى گوید: «اگرچه علم و هنر بسیارى از عوامل اسرار آمیز را روشن ساخته با این همه بسیارى از این عوامل همچنان از حیطه علم گریخته، و در لفافه اسرار باقیمانده است، لزوم پى بردن به این عوامل موجب پیدایش مذهب گردیده است»!(۱)
یکى از فلاسفه مادى اضافه مى کند وقتى انسان به حوادث، از نظر تاریخى مى نگرد، علم و مذهب را به یک دلیل بسیار روشن دو خصم آشتى ناپذیر! تصور مى کند، زیرا کسى که به گردش جهان از نظر قانون علیّت معتقد است براى یک آن هم نمى تواند در مغز خود چنین تصورى را راه دهد که ممکن است موجودى در بستر حوادث سد و مانعى ایجاد کند.(۲)
۲ ـ دنیائى که من مى بینم صفحه ۵۸ ـ و چه مضحک است سخن «اگوست کنت» که مى گوید علم، پدر کائنات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد! (یعنى با کشف علل طبیعى جائى براى ایمان به خدا باقى نمى ماند) (علل گرایش به مادیگرى صفحه ۷۶).
به تعبیر ساده آنها مى خواهند چنین ادعا کنند که ناآگاهى انسان از علل طبیعى سبب شده است که تصور کند نیروئى ما فوق طبیعى وجود دارد که این عالم را ایجاد کرده واداره مى کند، ولذا هر قدر عوامل و علل طبیعى روشن تر گردد اعتقاد به خداپرستى و مذهب سست تر مى شود!
اشتباه عمده طرفداران «فرضیه جهل» از اینجا ناشى مى شود که:
اولاً: آنها تصور کرده اند که ایمان به وجود خدا مفهومش انکار قانون علیت است، و ما بر سر دوراهى قرار داریم: یا باید علل طبیعى را بپذیریم، یا وجود خدا را؟!
در حالى که از نظر فلاسفه الهى ایمان به قانون علیت و کشف علل طبیعى یکى از بهترین طرق شناخت خدا است.
ما هرگز خدا را در لابلاى بى نظمى ها و حوادث مبهم و تاریک جستجو نمى کنیم، بلکه در میان روشنائیها و نظامات شناخته شده جهان هستى مى یابیم. چرا که وجود این نظامات نشانه روشنى بر وجود یک مبدأ علم و قدرت در جهان هستى است.
ثانیاً: چرا آنها از این نکته غفلت مى کنند که انسان از قدیم ترین ایام تا به امروز همواره نظم خاصى را بر جهان حکمفرما مى دیده، نظمى که توجیه آن با علل فاقد شعور امکان پذیر نیست، و پیوسته همین را نشانه وجود خدا مى شمرده، منتها در گذشته این نظام کمتر شناخته شده بود، و هر قدر علم و دانش بشر پیشرفت کرد دقائق و ظرائف تازه اى از آن کشف شد، و علم و قدرت مبدأ عالم هستى آشکارتر و روشن تر گشت.
به همین دلیل ما معتقدیم «ایمان به وجود خدا» و «مذهب» همدوش با پیشرفت هاى «علوم» جلو مى رود، و هر کشف تازه اى از اسرار و نظامات این جهان گام تازه اى است براى بهتر شناختن خداوند، وآن گونه که امروز ما مى توانیم خدا را بشناسیم هرگز گذشتگان نمى توانستند بشناسند چرا که پیشرفت علوم اینسان نبود.
۲ ـ فرضیه ترس
«ویل دورانت» مورخ معروف غربى در تاریخ خود در بحثى تحت عنوان سرچشمه هاى دین از «لوکرتیوس» حکیم رومى چنین نقل مى کند که «ترس، نخستین مادر خدایان است! و از میان اقسام ترس خوف از مرگ، مقام مهم ترى دارد… به همین جهت انسان ابتدائى نمى توانسته باور کند که مرگ یک نمود طبیعى است، لذا همیشه براى آن علت فوق طبیعى تصور مى کرد»(۱)
همین سخن را «راسل» به تعبیر دیگرى تکرار کرده، مى گوید:
«گمان مى کنم که منشأ مذهب قبل از هر چیز ترس و وحشت باشد ترس از بلاهاى طبیعى، ترس از جنگ ها و مانند آن، و ترس از اعمال نادرستى که انسان به هنگام غلبه شهوات انجام مى دهد»(۲)
بطلان این فرضیه نیز از اینجا روشن مى شود که طرفداران آن گویا همگى با یک تعهد ضمنى با یکدیگر توافق کرده اند که براى مذهب و عقیده خداپرستى ریشه فوق طبیعى وجود ندارد، و حتماً باید عاملى براى آن در طبیعت جستجو کرد عاملى که بازگشت به نوعى گمان و تخیل داشته باشد، لذا در این رابطه همیشه مسائل فرعى را دیده، و مسأله اصلى را فراموش کرده اند.
درست است که ایمان به خدا به انسان قدرت روحى و آرامش مى دهد، و درست است که او را در برابر مرگ و حوادث سخت شجاع مى کند، تا آنجا که گاهى آماده هرگونه ایثار و جانبازى مى شود، ولى چرا ما مطلبى را که دائماً در مقابل چشم بشر وجود داشته یعنى این نظامى که بر زمین و آسمان و گیاهان و جانداران و وجود خود انسان حاکم است فراموش کنیم.
به تعبیر دیگر انسان هر قدر از علم تشریح و فیزیولوژى و مانند آن بى اطلاع باشد وقتى به ساختمان چشم و گوش و قلب و دست و پاى خود نگاه مى کند آن را ساختمان عجیب و دقیقى مى بیند که از طریق اتفاقات و عوامل بى شعور هرگز قابل تفسیر نیست. پیدایش یک شاخه گل، یک زنبور عسل، پیدایش خورشید و ماه و سیر منظم آنها و پدیده هاى دیگر.
این مطلبى است که همیشه در برابر چشم انسان وجود داشته و دارد و عامل اصلى پیدایش ایمان به وجود خدا است، چرا این واقعیت روشن را نادیده مى گیرند و به سراغ مسأله ترس و جهل مى روند جز اینکه بگوئیم نسبت به چنین واقعیت روشنى «جهل» دارند و از پیشرفت عقائد مذهبى «ترس» دارند، چرا جاده اصلى و روشن را رها کرده در بیراهه گام مى گذارند جز اینکه پیشداورى ها سد راه آنان گشته است.
۳ ـ فرضیه عوامل اقتصادى
طرفداران این فرضیه کسانى هستند که نیروى محرک تاریخ را همان شکل دستگاه هاى تولیدى مى دانند، و معتقدند تمام پدیده هاى اجتماعى اعم از فرهنگ و علم و فلسفه و سیاست و حتى مذهب مولود همین امر است!
آنها براى پیوند دادن میان پیدایش مذهب و مسائل اقتصادى توجیهات عجیبى دارند، از جمله مى گویند: طبقه استعمارگر در جوامع انسانى براى از میان بردن مقاومت توده هاى استعمار شده، و تخدیر آنها، مذهب را به وجود آورده است، و جمله معروف «لنین» را که در کتاب «سوسیالیسم و مذهب» آورده است خاطر نشان مى کنند آنجا که مى گوید: «مذهب در جامعه به منزله تریاک و افیون است»!
و در این باره مطالب زیادى دارند که غالباً تکرار مکررات است.
خوشبختانه طرفداران این فرضیه (سوسیالیستها) خودشان با کلمات ضد و نقیضى که دارند پاسخ خود را داده اند، آنها وقتى به اسلام برخورد مى کنند که چگونه عامل حرکت و جنبش در یک ملت عقب افتاده شد، و استعمارگرانى همچون سلاطین ساسانى و پادشاهان روم و فراعنه مصر و «تبابعه» یمن را از تخت قدرت به زیرآورد مجبور مى شوند اسلام را حداقل در این بخش از تاریخ استثنا کنند.
و از آن بالاتر هنگامى که امروز حرکت هاى عمیق و جنبش هاى اسلامى را بر ضد استعمارگران ـ مخصوصاً در عصر حاضر ـ در برابر سلطه شرق و غرب و قیام مردم فلسطین را در برابر سلطه صهیونیسم مشاهده مى کنند راهى ندارند جز اینکه در تحلیل هاى خود شک کنند، بگذریم از کسانى که گرفتار حصار در حصارند و نمى توانند حتى آفتاب روشن را ببینند.
به هرحال با توجه به تاریخ امروز و گذشته مخصوصاً در مورد اسلام به خوبى روشن مى شود که مذهب بر خلاف زعم آنها نه تنها ماده مخدر و افیون نیست بلکه سبب پیدایش نیرومندترین و پرجاذبه ترین حرکتهاى اجتماعى است، مسائل اقتصادى نیز بخشى از زندگى انسان را تشکیل مى دهد و منحصر کردن انسان را در بعد اقتصادى بزرگترین خطا در شناخت انسان و انگیزه ها و تمایلات عالى او است.
۴ ـ فرضیه نیازهاى اخلاقى
«اینشتاین» در بحثى تحت عنوان مذهب و علوم مى گوید: باکمى دقت معلوم مى گردد که هیجانات و احساساتى که موجب پیدایش مذهب شده بسیار مختلف و متفاوت است… سپس بعد از ذکر فرضیه ترس اضافه مى کند:
ویژگى اجتماعى بودن بشر نیز یکى از عوامل پیدایش مذهب است یک فرد مى بیند پدر و مادر، کسان و خویشان و رهبران و بزرگان مى میرند، و یک یک اطراف او را خالى مى کنند، پس آروزى هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن، و اتکاء و امیدداشتن به کسى زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد مى کند.(۲)
به این ترتیب او مى خواهد یک انگیزه اخلاقى و اجتماعى براى پیدایش مذهب فرض کند.
باز در اینجا مى بینیم پیشنهاد کنندگان این فرضیه «اثر» را با «انگیزه» اشتباه کرده اند، در حالى که مى دانیم هر اثرى الزاماً انگیزه نیست، ممکن است به هنگام حفر یک چاه عمیق به یک گنج دست یابیم، این یک «اثر» است، در حالى که مسلماً محرک و انگیزه اصلى ما براى حفر چاه چیزى دیگر یعنى به دست آوردن آب بوده است نه کشف یک گنج.
بنابراین درست است که مذهب مى تواند دردها و آلام روحى انسان را تسکین دهد، ایمان به خدا او را از احساس تنهائى به هنگام از دست رفتن عزیزان و دوستان و بزرگان رهائى بخشد، وخلأ ناشى از فقدان آنها را پر کند، ولى این یک اثر است نه یک انگیزه.
انگیزه اصلى مذهب که بسیار منطقى به نظر مى رسد در درجه اول همان است که قبلاً به آن اشاره شد، انسان خود را با نظامى در جهان هستى روبه رو مى بیند که هر قدر بیشتر درباره آن مى اندیشد به عمق و پیچیدگى و عظمت آن آشناتر مى شود، او هرگز نمى تواند حتى پیدایش یک «گل» را با آن همه ظرافت و ساختمان عجیب و یا پیدایش یک «چشم» را با آن سیستم بسیار ظریف و دقیق و پیچیده مولود طبیعت بى شعورو تصادف هاى کور و کر بداند، و اینجا است که به سراغ مبدأ این نظام مى رود.
البته امور دیگرى نیز به این معنى کمک مى کند که قبلاً به آن اشاره کردیم.
و عجب اینکه همان «اینشتاین» که چنین فرضیه اى را پیشنهاد مى کند در جاى دیگر سخن خود را عوض کرده و اعتقاد خود را به پدید آورنده جهان هستى و ایمان راسخ خود را به آن مبدأ بزرگ به نحو دیگرى ابراز داشته که بسیار جالب است، و نشان مى دهد او منکر اعتقادى است که با خرافات آمیخته باشد نه منکر یک توحید خالص و خالى از هرگونه خرافه.
او مى گوید: «یک معنى واقعى از وجود خدا وراى این اوهام وجود دارد که عده کمى آن را دریافته اند سپس اعتقاد خود و دانشمندان بزرگ را به یک نوع اعتقاد مذهبى که آن را به نام «احساس مذهبى آفرینش» یا «وجود» نامیده، و در جاى دیگر از آن به عنوان «تحیّر شعف آورى از نظام عجیب و دقیق کائنات» یاد کرده اظهار مى دارد.
و جالب تر اینکه او مى گوید: «این ایمان مذهبى چراغ راه کاوش هاى زندگى دانشمندان است».(۳)
البته در اینجا سخن بسیار است و اگر بخواهیم به اصطلاح عنان قلم را رها کنیم از شکل یک بحث تفسیر موضوعى خارج خواهیم شد.
لذا بار دیگر به اصل سخن بازگشته، و این بحث را پایان مى دهیم، و خاطرنشان مى کنیم که انگیزه پیدایش مذاهب را باید نخست در مطالعه جهان آفرینش (انگیزه عقلى و منطقى) و سپس جاذبه نیرومند درون ذاتى (انگیزه فطرى) و بعد توجهى که به آن مبدأ بزرگ به خاطر برخوردارى از نعمت هاى بى پایان او ناشى مى گردد (انگیزه عاطفى) جستجو کرد.(۴) (5)
ثبت دیدگاه