یكى از امیال فطرى انسان محبت است كه از سنخ میل به دانستن و توانستن، یا آگاهى و تصرف در جهان نیست؛ بلكه میل به جذب، انجذاب و كشش و پیوستن وجودى و ادراكى است. به تعبیر دیگر، برعكس میل به قدرت كه انسان را به تسلط بر نیروهاى محسوس و غیر محسوس دعوت مىكند، عشق و محبت ما را به پیوستن و به تعبیرى، تحت سلطه محبوب درآمدن و بالاتر از آن، محوشدن در محبوب و معشوق وامىدارد. انجذاب روحى ناشى از محبت كه به انفعال شبیهتر است تا یك فعالیت روحى، ناشى از كشش و جذب محبوب و معشوق است.
محبت حالتى است كه در دل یك موجود ذى شعور نسبت به چیزى كه با وجود او ملایمتى و با تمایلات و خواسته هاى او تناسبى داشته باشد پدید مىآید. این جاذبه ادراكى نظیر جاذبه مغناطیسى و غیر ادراكى است كه در طبیعت وجود دارد؛ یعنى همان طور كه در موجودات مادى فاقد شعور، مثل آهن و آهن ربا، نیروى جذب و انجذاب وجود دارد و آهن ربا آهن را جذب مىكند، در موجودات ذى شعور هم یك جذب و انجذاب آگاهانه و یك نیروى كشش شعورى وجود دارد و موجودى دل انسان را به سوى خود جلب مىكند. چنان كه گفتیم، ملاك این جذب و انجذاب ملایمتى است كه آن موجود با محبوب و معشوق دارد و محبت انسان به چیزى تعلق مىگیرد كه ملایمت كمال آن را با وجود خودش دریافته باشد.
هركس، در طول زندگى خود، در درون خود مىیابد كه به چیزى یا كسى علاقه دارد و در روح خود كششى به سوى او احساس مىكند و گویى همواره روان او را مانند یك مغناطیس نیرومند به سوى خود مىكشاند. البته این جذب و كشش و محبت ها در یك سطح نیستند و شدت و ضعف آن، بستگى به رابطه بین دو موجود دارد. هرچه آن رابطه شدیدتر باشد، جذب و كشش شدیدتر خواهد بود و هرچه رابطه كمتر باشد، از محبت و جذب و كشش كاسته مىشود؛ و در عین حال اختلاف مراتب به حدى است كه موجب تردید در وحدت ماهوى گونه هاى محبت مىگردد.
الف) انواع محبت
براى محبت انواعى را مىتوان برشمرد كه به اختصار به برخى از آنها اشاره مىشود. ملاك محبت در همه این انواع وجود یك صفت كمالى در آنهاست كه با درك آن احساس محبت در انسان ایجاد مىشود:
الف ـ روشن ترین تجلّى محبت فطرى در مادر وجود دارد و نشانهاش این است كه از دیدن و در آغوش گرفتن و نوازش كردن و پرستارى طفل خود لذت مىبرد و راحتى و سلامتى خود را نثار او مىكند و تحمل فراق و دورى او برایش سخت و دشوار است. مادر در پرتو این عشق و محبت مقدّس، وقتى از فرزند خود جدا مىشود، شدیداً علاقه دارد كه به دیدن فرزند خود نایل گردد؛ اما وقتى دوران هجران به سر مىرسد و او به ملاقات فرزندش نایل مىگردد، باز آن عشق و محبت فروكش نمىكند و كماكان اشباع نشده باقى مىماند. از این رو، اگر مانعى وجود نداشته باشد و خجلت و حجب و حیا و حضور دیگرن مانع او نشوند، به هر نحوى سعى مىكند محبت خویش را اشباع كند. از این جهت، محبت مادرى از شكوهمندترین تجلّیات محبت فطرى است و مظاهر آن همواره مورد توصیف و ستایش نویسندگان و شاعران بوده است. هم چنین محبت پدر نسبت به فرزند از روشن ترین تجلّیات فطرى به شمار مىرود.
ب ـ مشابه محبت فوق، میان فرزند و والدین و خواهر و برادر و سایر افراد خانواده كه رشته طبیعى ویژهاى ایشان را به هم پیوند داده وجود دارد.
ج ـ تجلّى دیگر محبت در میان همه همنوعان مشاهده مىشود كه رابطه كلّى انسانیت ایشان را به هم پیوسته است، و هر قدر روابط انسانى دیگرى به آن ضمیمه شود ـ مانند رابطه همشهرى، همسایگى، هم سنى، همسرى، هم كیشى و هم مسلكى و … ـ بر شدّت آن مىافزاید. چنان كه ملاحظه مىكنید، در موارد فوق جذب و انجذاب و رابطه محبت بین دو عنصر باشعور جارى است، از این جهت عشق و محبت دوسویه و دوطرفه است و به تناسب شدّت یافتن جذب و محبت در محبوب، انجذاب و محبت در عاشق و محب فروزانتر و برانگیختهتر مىگردد. اما در مواردى كه محبوب بى شعور و فاقد درك و بى جان است، محبت و جاذبه یك سویه و یك طرفه است.
د ـ تجلّى دیگر محبت در علاقه انسان به اشیایى است كه در زندگى مادى از آنها بهرهمند مىشود و به جهت نقشى كه در تأمین نیازمندى هاى زندگى مىتوانند داشته باشند، با آنها ارتباط پیدا مىكند؛ مانند علاقه به مال، ثروت، لباس، مسكن و غذا. برخى از این امور مستقیماً مورد نیاز انسان هستند و نیازمندى هاى انسان را تأمین مىكنند، مثل غذا و لباس؛ و برخى از آنها واسطه در تأمین نیازمندى هاى انسان مىباشند، مثل پول و ثروت.
هـ ـ تجلّى دیگر محبت در انسان نسبت به جهان و اشیاى جمیل و مخصوصاً انسان هاى زیبا نمودار مىگردد. یعنى اشیایى كه حسّ زیبا دوستى انسان را ارضا و با روان او ارتباط پیدا مىكنند: با دیدن گل ها، پرندگان و انسان هاى زیباروى، جمال و زیبایى آنها موجب انبساط خاطر انسان مىگردد، و چون آن ویژگى با خواسته ها و تمایلات انسان ملایمت دارد، موجبات خرسندى و خوشوقتى و خوشحالى او را فراهم مىآورد. البته این امر نسبى خواهد بود و ممكن است چیزى را شخصى زیبا ببیند و همان را شخصى دیگرى نپسندد و در نظرش نازیبا و نامطبوع جلوه كند. مثلاً، در جهان طبیعت، رنگ هایى وجود دارد كه در نظر برخى زیبا و خوش منظر و در نظر برخى دیگر نازیبا و ناخوشایند است و حتى برخى از حیوانات به آن جذب مىشوند و برخى از آن مىرمند.
بى تردید در اشیاى محسوس و مرئى صورت ظاهرى محبوب به نحوى است كه وقتى انسان آن را درك مىكند و جمال آن را متناسب با خواسته ها و ملایم با تمایلات و مطبوع طبع خویش مىیابد، نسبت به آن انجذاب و محبت در انسان ایجاد مىگردد، و به جهت این ملایمت است كه مىگویند آن شىء داراى جمال است و به واسطه جمالش جاذبهاى دارد كه دل را متوجه خودش مىكند و كششى دارد كه حواس و عواطف انسان را به سوى خود جلب مىكند.
و ـ مشابه محبت به جمال ظاهرى، علاقهاى است كه به جمال هاى معنوى تعلق مىگیرد. مانند زیبایى مفاهیم، تشبیهات، استعارات، كنایات و زیبایى الفاظ و تركیبات نظم و نثر كه مورد علاقه شاعران و خوش طبعان واقع مىشود. بى تردید این نوع زیبایى ها نامرئى و غیر قابل رؤیت هستند و تنها با قواى باطنى مثل قوه خیال، آن هم براى افراد خاصى كه لطافت ها و ظرافت هاى شعرى و ادبى را درك مىكند، قابل درك مىباشد.
هم چنین علاقه به كمال و جمال روحى و اخلاقى؛ چون خُلق نیكو، سخاوت، شهامت، ایثار و گذشت كه مورد ستایش روان شناسان و علماى اخلاق مىباشند. هم چنین زیبایى عقلانى، مانند زیبایى نظام هستى كه از نحوه چینش و رابطه بین موجودات و نظم حاكم بر آنها، عقل انسان چنین جمالى را درك مىكند و عظمت این جمال مورد اعجاب و شگفتى حكیمان و فیلسوفان قرار گرفته است. بالاتر از همه، زیبایى وجودى است كه با درك و شهود عرفانى حقیقت وجود، قابل درك است و برحسب این درك، هر موجودى به لحاظ وجود و مرتبه وجودىاش در نظر عارف زیباست و در نظر او هر موجودى به اندازهاى كه از خلقت الهى و از وجود بهرهمند باشد، زیبا و لذّت بخش خواهد بود. این درك شهودى از فرموده خداوند نیز استفاده مىشود، آنجا كه فرمود: أَلَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْء خَلَقَه(سجده/۷)؛ او همان كسى است كه نیكو ساخت هرچه را آفرید.
براساس آیه فوق، خلقت با حسن و نیكویى توأم گشته است و خداوند هرچیزى را زیبا آفریده است و هر موجودى كه بهره بیشترى از هستى دارد و مرتبه وجودىاش قوىتر و كاملتر باشد، جمال آن بیشتر و مشاهده آن لذت بخشتر خواهد بود. به عبارت دیگر، هر موجودى به اندازه ظرفیت خود پرتوى از نور جمال احدى را نمودار مىسازد و هرقدر كاملتر باشد، تجلیّات بیشترى از آن را منعكس مىسازد. بنابراین، موجودات به جهت ارتباطى كه با خداوند و جمال ربوبى دارند و بدان جهت كه جلوه و تجلى افعال و صفات الهى هستند، در نظر عارف زیبا جلوه مىكنند و شخص عارف را سخت مجذوب خویش مىسازند:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
بى شك چنین نگرشى به هستى، ویژه عرفا و سالكان طریق هدایت است و درك آن براى ما دشوار است. چه بسا وقتى ما به پارهاى از پدیده ها نظر سطحى مىافكنیم، آنها را زشت ببینیم، اما در دیدگان واقع بین و حقیقت بین همه پدیده ها زیبا هستند و براى رسیدن به این سطح از درك، باید سعى كنیم نگرش و رویكردمان به هستى الهى گردد و از حصار تنگ كوته بینى خارج گردیم و در مسیر سلوك الى الله قدم برداریم.
ب) مراتب محبت
بطور كلى براى محبت از نظر شدت و ضعف، سه مرتبه مىتوان قایل شد:
اول ـ مرتبه ضعیف كه مقتضى نزدیك شدن به محبوب در شرایط عادى است، ولى هیچ نوع فداكارى و از خودگذشتگى در آن وجود ندارد.
دوم ـ مرتبه متوسط كه علاوه بر خواست نزدیك شدن، مقتضى فداكارى در راه او مىباشد، ولى تا حدى كه با منافع كلى و مصالح اساسى شخصى مزاحمت نداشته باشد.
سوم ـ مرتبه شیفتگى و خودباختگى كه از هیچ نوع فداكارى در راه محبوب دریغ نمىورزد و كمال لذّت خود را در تبعیت از او، در اراده و صفات و اطوار، و بلكه در تعلق وجودى و به تعبیر دیگر، در فناى در او مىداند و نشانه آن لذت بردن از اظهار خضوع و كرنش در برابر او مىباشد و نشانه دیگرش این است كه بدون قید و شرط خواست او را بر همه چیز و همه كس مقدم مىدارد.
بدیهى است كه هر قدر محبت به چیزى شدیدتر باشد، لذتى كه از وصول به آن حاصل مىشود بیشتر خواهد بود، اما سخن در این است كه چه وقت اشباع كامل ایجاد مىشود و اساساً چه نوع محبتى انسان را به كمال نهایى نایل مىگرداند؟ و نیز خواسته انسان از محبوب چیست كه متناسب با آن خواسته و جاذبه، انجذاب و محبت پدید آید؟ اگر علاقه و محبت انسان فقط متوجه امورى بود كه براى زندگى مادى او مفیدند و نیازهاى عاطفى و مادى او را مرتفع مىسازند؛ مثل مسكن، لباس، همسر و فرزند و هر چیزى كه ضرورت زندگى وجودش را ایجاب مىكند، مىشد ادعا كرد كه محبت یكى از امیال طبیعى همانند غریزه تغذیه، غریزه دفاع و غریزه جنسى است كه جهت حفظ موجودیت فردى و نوعى انسان پدید آمده است و براى شناخت كمال نهایى انسان نقشى ندارد. اما وسعت دامنه محبت و توجه آن به امورى كه نقشى در زندگى مادى ما ندارند و چه بسا مشكلاتى را نیز براى زندگى مادى و راحتى و خوشى دنیوى ما فراهم مىآورند، ما را به این نكته رهنمون مىسازد كه محبت و جهت آن مىتواند راهى براى شناخت كمال نهایى انسان تلقّى گردد. توضیح این كه: علاقه ها و محبت ها گاه منشأ مادى دارند و گاه منشأ معنوى. در صورت اول كه محبت ظاهرى و محدود است، خیلى زود اشباع مىگردد و لذت كافى براى انسان حاصل مىشود. اما گاهى محبت از منشأیى نامحدود و متعالى برخوردار است و متناسب با جذبه و تجلّى محبوب، گاه محبت و عشق چنان شدید است كه عاشق براى رسیدن به معشوق باید همه موانع و حجاب هاى مادى و ظاهرى را كنار زند تا به اتحاد و وصل كامل برسد؛ در آن صورت عشق او كاملا اشباع مىشود و به عالى ترین لذت ها نایل مىگردد.
گرچه محبّت اولیاى خدا به یكدیگر از منشأیى الهى و معنوى برخوردار است و شاهد آن ارادت و علاقه شدیدى است كه دوستان خدا به همدیگر دارند كه با معیارهاى مادى و دنیوى قابل سنجش نیست، اما باز به جهت وجود حجاب هاى مادى و عدم امكان اتّحاد عاشق و معشوق و عدم حصول وصل، اشباع كامل صورت نمىگیرد. چیزى كه هست وقتى محب تا حدى از محبوب خویش بهره گرفت، قانع مىگردد. چنان كه مادر هر قدر بخواهد به فرزندش نزدیك شود و عشق خود را نشان دهد، باز به جهت وجود حجاب هاى مادى و جسمانى آن تلاقى و وصلى كه محبوب را به لذت سرشار نایل مىكند، براى او حاصل نمىگردد. اما وقتى محبت به موجودى تعلق گرفت كه بین او و عاشق حجابى و فاصلهاى نبود و انسان با همه وجود با او ارتباط یافت، اشباع و كام یابى كامل حاصل مىگردد. به تعبیر دیگر، انسان با كسى ارتباط یافته كه هستى و وجودش جلوهاى از اوست و او بر انسان احاطه كامل دارد و با فناشدن در او محبت انسان به اشباع كامل مىرسد.
با توجه به مطالب فوق، اشباع كامل محبت در عالم طبیعت میسر نیست. از اینجاست كه متوجه مىشویم محبت یك خواست و گرایش فطرى متعالى است كه كماكان براى دانشمندان ناشناخته مانده است و طریق اقناع كامل آن به ارتباط وجودى كامل با موجودى است كه امكان چنین ارتباطى با او باشد و چنین ارتباطى فقط با خالق متعال میسور است. از این روست كه ما ادعا مىكنیم كه با شناخت محبت و تشخیص جهت گیرى آن، متوجه خواهیم شد كه این گرایش فطرى ما را به سوى موجود بى نهایتى سوق مىدهد كه كاملا بر مخلوقات احاطه وجودى دارد و آن موجود خداوند متعال است. (البته در نظام آفرینش وسایط نیز در مرتبه نازلتر شعاعى از احاطه وجودى الهى را دارند، اما این احاطه اصالتاً از خداوند است.)
دریافتیم كه كمال لذت بستگى به مرتبه مطلوبیت و ارزش وجودى محبوب نیز دارد و بر این اساس، اگر كسى شدیدترین محبت را به ارزنده ترین موجودات پیدا كند و بر ارزش وجودى او واقف گردد، با وصول به او به عالى ترین لذت ها نایل خواهد گشت، و در صورتى كه این وصول مقید به زمان و مكان و شرایط محدود كننده دیگر نباشد، بلكه همه وقت و در همه جا میسر گردد، خواست فطرى به طور كامل ارضاء مىشود و كمبودى براى عاشق و محب باقى نمىماند.
بنابراین، جهت این میل فطرى در بى نهایت به سوى عشقى است هستى سوز به معشوقى بى نهایت زیبا و بى نهایت كامل كه شدیدترین رابطه وجودى را با انسان داشته باشد و انسان بتواند وجود خود را قائم به او و فانى در او و متعلق و مرتبط به او مشاهده كند و بدین وسیله، به وصول حقیقى نایل گردد و هیچ عاملى او را از محبوبش جدا نسازد، و عشق به موجودى كه واجد این شرایط نباشد نمىتواند این خواست را بطور كامل ارضاء كند و همیشه توأم با ناكامى و شكست و فراق و هجران و… خواهد بود.
ثبت دیدگاه