كاربرد فطرت در شاخههاى مختلف علوم انسانى
یكى از مفاهیم كلیدى در انسان شناسى اسلامى، مفهوم «فطرت» است. «فطرت» در رشتههاى مختلف علوم انسانى مطرح و به مناسبتهاى مختلف از آن یاد مىشود. مثلا، فطرت در معرفت شناسى یكى از منابع شناخت به حساب مىآید. در روانشناسى و علوم رفتارى یكى از عوامل جهت دهنده رفتار است. در اخلاق و فلسفه اخلاق نیز این سؤال مطرح است كه آیا خلق و خوى انسان ناشى از عوامل فطرى است؟ و سرانجام مبحث «فطرت» در دانش مدیریت، بخصوص مدیریت رفتار انسانى هم از جایگاه ویژه و خاصى برخوردار است.
برداشتهایى كه از كلمه «فطرت» مىشود، بسیار مختلف و كاربردهاى آن در علوم و فرهنگهاى مختلف نیز متفاوت است؛ مثلا در فلسفههاى مختلف غربى از فطرت سخن به میان آمده و از همه معروفتر ادراكات فطرى در فلسفه «دكارت» است كه فصل ممیزى بین معرفتشناسى دكارت و فلاسفه تجربى به شمار مىرود.
فطرت در فلسفه اسلامى
مفهوم فطرت از چند جهت در فلسفه اسلامى مطرح است: جهت اول این است كه علوم و معرفتهاى انسانى به یك سلسله علوم بدیهى منتهى مىشوند و این بدیهیات از «فطرت عقل» ناشى مىشوند. جهت دوم، غیر از بدیهیات اولیه كه از فطرت عقل ناشى شده است، دستهاى از بدیهیات ثانوى نیز به نام «فطریات» خوانده مىشوند. قضایاى فطرى در منطق، دستهاى از قضایا هستند كه حد وسط آنها همیشه در ذهن حاضر است، علاوه بر اینها در نوشتههاى فلاسفه اسلامى، اصطلاح «فطرت وهم» هم به كار رفته است؛ مثلا در كتابهاى «نجات» و «شفا»ى ابن سینا گاهى از فطرت وهم بحث مىشود.
اما در مورد كاربرد فطرت در قرآن مجید مىتوان گفت: از این جهت كه قرآن به زبان مردم؛ یعنى به زبان عربى روشن نازل شده است، مفاهیمى را كه به كار مىبرد در ابتدا قابل فهم تمامى مردم و اهل آن زمان است. اما به مرور ممكن است در موارد استعمال آن اختلافاتى بروز كند؛ به این معنا كه دایره استعمال یك لغت محدودتر یا گستردهتر شود و همین موضوع نیز به نوبه خود منشأ پیدایش اصطلاح جدیدى شود. در قرآن كلمات زیادى داریم كه در ابتدا به معناى لغوى خودش به كار رفته، ولى كم كم در معناى خاص دیگرى مصطلح شده است.
به نظر مىرسد كه كاربرد «فطرت» در قرآن هم به همین صورت است؛ یعنى، قرآن معناى لغوى آن را اراده كرده است، منتها چون عرف مردم آن را در معناى خاصى به كار بردهاند، به تدریج در همان معناى خاص، مصطلح شدهاست. در هر صورت، واژههاى زیادى داریم كه دایره معناى لغوى آنها وسیع است، منتها در عرف مردم یا در عرف گروه خاصى فقط در مورد خاصى به كار گرفته مىشوند.
فطرت در لغت، قرآن و اصطلاح
بهجاست كه ابتدا كلمه «فطرت» را در لغت عرب مورد بحث قرار دهیم و دریابیم كه این واژه به چه معناست و در قرآن به چه معنا استعمال شده است و پس از آن چه اصطلاح خاصى پیدا كرده است.
كسانى كه با ادبیات عرب آشنا هستند، مىدانند كه «فِطْرَة» بر وزن «فِعْلَه»است. صیغه «فِعلَه» مفعول مطلق نوعى است؛ یعنى كلمهاى كه به این صورت استعمال مىشود بر یك نوع عمل یا حالت خاصى دلالت مىكند. مثلا جلوس مصدر و به معناى نشستن است. جلسه ـ به كسر جیم ـ اسم نوع و به معناى یك نوع نشستن است. نوع خاصى كه یك شخص مىنشیند را «جِلسه» مىگویند. كلمه «فطرت» هم همین گونه است. فعل ماضى آن «فَطَرَ» به معناى «خَلَقَ» است، اما فطرت بر نوع خاصى از خلقت دلالت مىكند. امروزه در رشتههاى مختلف زبانشناسى سعى مىكنند واژهاى را كه مثلا، در چند معنا به كار رفته است، ریشهیابى كنند و روشن نمایند كه این واژه براى اولین بار در چه معنا بهكار رفته و بعد به چه مناسبتى در معانى دیگرى استعمال شده است. این كار در بین اُدَباى قدیم هم مرسوم بوده است. بعضى از كتابها بهخصوص فرهنگهاى عربى، اصلا به همین انگیزه نوشته شدهاند. مؤلفان این كتابها سعى كردهاند كه همه موارد استعمال یك كلمه را به یك اصل برگردانند؛ مثلا در كتاب «مقاییس اللغة»، ابن فارِس سعى كرده است كه تمامى مشتقات را به یك اصل برگرداند و اگر قابل برگرداندن به «یك» اصل نبوده آن را به دو ریشه برگردانده است.
در اینجا هم این نكته قابل طرح است كه كلمه «فطرت» به چه معناست و ریشه لغوى آن چه بوده است. در بین متأخرین، مرحوم راغب اصفهانى در «مفردات» و بعد از او مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر المیزان به این نكته توجه كردهاند. ریشه اولیه این كلمه به معناى شكافته شدن از درون است، ولى در استعمال بعدى به معناى «آفرینش» به كار گرفته شده است. اینكه چرا كلمه «فطرت» را به معناى آفرینش به كار بردهاند به درستى روشن نیست. شاید مقصود این بوده است كه مثلا لازمه آفرینش این است كه پرده عدم دریده و شكافته مىشود و شاید عنایت دیگرى در كار بوده است كه بر ما روشن نیست. به هر حال، پى بردن به ریشه لغت در اینجا معانى فطرت را چندان روشن نمىكند.
كلمه «فَطَرَ» كه در موارد زیادى از جمله در مورد خلقت آسمانها و زمین به كار رفته، از همین ریشه و تقریباً مترادف با «خَلَقَ» است. وقتى كه گفته مىشود «فاطر السموات»؛ یعنى «خالق السموات» مورد استعمال آن بدون شك همان معناى آفرینش است همانگونه كه در مورد آفرینش، كلمه «ابداع» هم به كار مىرود. (بدیع السموات والارض) یعنى نو آفرین، به این معنا كه زمین و آسمان را بر اساس یك طرح و نمونه قبلى نیافریده است. یعنى این طور نیست كه آسمان و زمینى از قبل آفریده شده بود و خداوند بر اساس طرح آن، آسمان و زمین را آفریده باشد. این گونه تعابیر، نشانه ظرافت ادبى قرآن است.
ممكن است كسى بگوید اگر مشتقات فطرت در رابطه با موجوداتى از قبیل آسمان و زمین «… فطر السموات والارض …» (انعام/ ۷۹) به كار گرفته شود، به معناى «نوعى خلقت» است و مورد آن هم خلقت آسمانها و زمین است، اما اگر واژه «فطرت» در مورد انسان به كار برود، معناى خاصى دارد كه با معناى اول فرق مىكند، به نظر بنده در مورد انسان هم هیچ عنایت خاصى جز همان معناى لغوى فطرت، منظور نبوده است، ولى چون در آیه مباركه براى فطرت ویژگیهایى ذكر شده است، به تدریج در اثر كثرت استعمال و با توجه به این مورد خاص كه در قرآن كریم آمده است، دایره معناى آن تنگتر شده است؛ یعنى، بعد از آن هم با همین خصوصیات به كار رفته است به گونهاى كه امروزه هر جا واژه فطرت را به كار مىبریم، فقط فطرت انسان از آن فهمیده مىشود، نه فطرت جن و مَلَك و آسمان و زمین و حیوان و نبات و … با اینكه از نظر لغوى هیچ مانعى براى كاربرد فطرت در این موارد وجود ندارد، ولى چون این كلمه در قرآن فقط براى انسان به كار رفته است و از آنجا كه قرآن براى مسلمانان قداست خاصى دارد، وقتى كه این لفظ را به كار مىبرند، فوراً ذهنشان متوجه كلمه «فطرت» با ویژگیهاى قرآنى آن مىشود. درست است كه استعمال واژه «فطرت» در قرآن منحصر به انسان است، اما واژههاى همخانوادهاش منحصر به انسان نیست. سخن اصلى این است: ویژگیهایى كه در قرآن براى فطرت ذكر شده در معناى اصطلاحى آن منظور شده است. اگر در قرآن این ویژگیها ذكر نشده بود، در معناى اصطلاحى آن هم منظور نمىشد. به بیان دیگر، این ویژگیها جزو معناى لغوى فطرت نیست.
ثبت دیدگاه