مثلا اگر شخصی دچار ناامیدی و یأس شود، قطعا چنین حالتی او را به رکود و توقف میکشاند؛ چون شخص ناامید، حرکتی نمیکند و برای بهبود شرایط خود، تقلایی نخواهد کرد. در این موقعیت باید نوعی بسط و امید را در او بهوجود آورند تا او حرکت کرده و از رکود نجات پیدا کند. این بسط، “حال” است، نه “مقام” یا “منزل” .
در مقابل اگر سالک در سیر و سلوک، دچار غرور، خودپسندی و خودبینی شود و در این مسیر، خودش را بگیرد و به سیر و سلوکش مغرور گردد، متناسب با این حالت، باید به او حالی از قبیل قبض ــ که بر خلاف بسط است ــ داد تا اینکه از آن حالت خودبینی، غرور و خودپسندی خارج شود.
بررسی تقدم قبض و بسط بر یکدیگر
برای دریافت این موضوع که قبض، مقدم بر بسط است یا بسط، مقدم بر قبض، به وضع سالک توجه میشود. به بیان روشنتر اگر سالک مغرور است و خیلی تند میرود میبایست به او قبض داد و کنترلش کرد و اگر دچار یأس و ناامیدی است، در این زمان لازم است با بسط او را حرکت داد و تحریک کرد تا اینکه رکودی برایش پیش نیاید. برخی از اساتید حال و احوال را به نخود و کشمش تشبیه میکردند. با این توضیح که در سِیر و سلوک، به فرد سالک نخود و کشمشی میدهند تا دچار خستگی نشود، سرگرمی پیدا کند و سِیر برای او راحت شود.
ولی در مجموع باید بررسی کرد که حالت فرد سالک، چه اقتضایی دارد.
یکی از عالمان عامل نقل میکرد: «من پس از فراگرفتنِ علوم معرفتی و سیر و سلوک علمی در فضای عرفان نظری و آموختن ویژگیها، اصطلاحات و خواص مربوط به انسان کامل، یکحالت وجد و سرور و البته غرور خاصی برایم حاصل شده بود، در این زمان بود که به زیارت امام رضا ؟ع؟ مشرف شده بودم، و از اینکه بالاخره من نیز مقام انسان کامل را که عصاره و خلاصۀ هستی است، با خواندن عرفان نظری دریافته بودم، خیلی خوشحال بودم. به مجرد اینکه این حال برایم بهوجود آمد و چنین فکری در ذهنم رسوخ کرد، یکحالت خشکی و جمود بر من عارض شد، در حالیکه پیش از این هرگاه به حرم امام رضا؟ع؟ مشرف میشدم، زیارت دلنشین، با حال و با مزهای نصیبم میشد؛ اما این بار آن لذتهای پیشین، برایم حاصل نشد، بلکه جمود و خشکی چشم و سختی دل بر من عارض شده بود و از این مسئله بسیار معذب بودم، ناگهان ملتفت شدم این جمود احتمالاً به دلیل همان مطلبی است که در آغاز به ذهنم خطور کرد که گمان کردم من توانستهام با فراگیری اصطلاحات عرفان نظری، انسان کامل، خصوصیات و جایگاه او را بشناسم. بعد از اینکه علت جمود خود را دانستم، شروع به عذرخواهی و توبه از ساحت مقدس خداوند و محضر انسان کامل کردم، پس از این توبه و معذرتخواهی بود که در فضای دلم رعد و برقی بهوجود آمد و اشکم سرازیر شد».
این مثال روشنی برای درک جایگاه مسئلۀ قبض بود. آن حالتی که در شخص بهوجود آمد و او را دچار غرور و خودبینی کرد، ایجاب میکرد قبضی را برایش بهوجود آورند تا به او بفهمانند صرف یادگرفتن چنداصلاح و خواندن چندکتاب، سلوک عملی و وصول به درک مقام انسان کامل نیست.
باید آنچه را که انسان کامل میچشد، ما نیز بچشیم و از دست ساقی ولایت، آب کوثر ولایت را بنوشیم تا بفهمیم چه خبر است. این فرد چون مغرور شده بود، حالش را گرفتند و در مقابل اگر شخص سالک دچار یأس و ناامیدی شود به او “حال” میدهند و “بسط” را برای او حواله میکنند.
بنابراین احوالی که در سِیر و سلوک برای سالک پیش میآید براساس اقتضائات حال سالک است. اینگونه نیست که ترتیب و ترتب داشته باشند.
تفاوت سوم: این است که منازل و مقامات دوام و ثبات دارند، بر خلاف حال که “آنی” است یا اگر آنی نیست، دوام چندانی ندارد؛ مثل رعد و برقی که به وجود میآید و کارش را انجام میدهد و بعد تمام میشود و دوام ندارد.
سعدی در کتاب گلستان، حال حضرت یعقوب را چنین وصف میکند:
یکی پرسید از آن گمگشته فرزند | که ای روشنضمیر پیرِ خردمند |
از اینجا بوی پیراهن شنیدی | چرا پس از ته چاهش ندیدی؟ |
بگفتا حال ما برق جهان است | گهی پیدا، گهی دیگر نهان است |
گهی بر تارم اعلی نشینم | گهی تا پشتِ پای خود نبینم[۱] |
در بیت سوم، لفظ و اصطلاح “حال” بهکار رفته است. منظور از برق جهان، برقی است که میجهد، چون جَهان اسم فاعل از جهیدن است؛ مثل دَوان که اسم فاعل از دویدن است و مثل چَمان که اسم فاعل از چمیدن است.
پس حال، مانند برقی است که میجهد، چون کارش را انجام داد، تمام میشود و دوامی ندارد؛ اما منزل یا مقام، دوام دارد.
اکنون جناب خواجه uدر اینجا سیر و سلوک را به حرکت تشبیه و اشاره میکند همانطور که این حرکتهای صوری، مراحل، منازل، مقامات و مقاطع دارد، هرمنزلی سابق برمنزل لاحق است و هرمنزل لاحق، مسبوق به منزل سابق است، لذا به اعتباری باید آن را طلب کرد و به اعتباری باید از آن دست برداشت و به اعتباری باید به آن روی آورد و به اعتباری از آن فرار کرد، در سیر و سلوک “الی اللّه” هم اینگونه است، مقاطعِ سیر و حالاتی که برای شخص پیش میآید، نسبت به منزلی مطلوب است و نیز نسبت به منزل دیگر، مهروبٌ عنه است و باید از آن دست بردارد؛ توقف برای شخصِ سالک معنا ندارد، به استثناء آخرین مرحله که مقصد است. پس از آن دیگر مرحلهای بهعنوان مرحلۀ بعد نیست که بگوییم به اعتبار مرحلۀ بعد، آن مرحله، مهروبٌ عنه است؛ زیرا در این صورت، شخص به مقصد رسیده است.
«علوم رسمی در مقایسه با جهل مطلوب است، اینکه انسان چیزی را بداند در مقایسه با اینکه چیزی را نداند، یقیناً دانستن مطلوب است، جهل، نقص است و انسان باید از جهل به علم سِیر کند و عالم بشود. علوم رسمی نسبت به جهل و نادانی کمال است؛ اما شخص عالِم نیز نباید بر علوم رسمی توقف کند، بلکه باید از علوم رسمی عبور کند و به علم حال برسد».
داستان ملاقات مولوی و شمس تبریزی شاهد این مطلب است.
اولین ملاقاتی که شمس تبریزی با مولوی داشت در حیاط منزل یا مدرسهای بود. در این حیاط، حوض آبی و نیز تختی وجود داشت و مولوی کنار حوض و بر روی تخت مشغول مطالعه و نوشتن بود، در این زمان شمس تبریزی وارد شد و مولوی را غرق در نوشتن و مطالعه دید، ناگهان کتابهای قیمتی و منحصربه فرد او را از روی تخت برداشت و همه را در حوض انداخت. مولوی از این کار برآشفت و به او اعتراض کرد که این کتاب ها منحصر به فرد بودند، بعضی از آن ها مکتوبات پدرم بود که از او به من به ارث رسیده بود؛ اما تو همه آن ها را ضایع کرده و از بین بردی. این بار شمس کتابها را از درون حوض، خشک و سالم بیرون آورد و روی تخت گذاشت. مولوی از این کار تعجب کرد و گفت: در این کار ها چه سرّی نهفته است؟ شمس پاسخ داد: «آن چه تو بدان مشغول بودی و هستی، علم رسمی و علم قیل و قال است وآن چه من انجام دادم، علم حال».
نوشتن مطالب، ورقزدنِ کتابها و مطالعهکردن، اصطلاح یادگرفتن و معناکردنِ عبارات، هرچند نسبت به جهل و نادانی کمال است، ولی در مقایسه با علم حال، هنری نیست و ارزش چندانی ندارد، لذا باید از این مرحله عبور کرد و از علم رسمی به علم عاشقی رسید. شیخ بهایی u هم ناظر به همین مطلب، سروده است:
علم رسمی سر به سر قیل است و قال | نه از او کیفیتی حاصل، نه حال |
علم نبود غیر علم عاشقی | مابقی تلبیس ابلیس شقی |
این علوم و این خیالات و صور | فضلۀ شیطان بود بر آن حجر[۳] |
معنای عبارت “مابقی تلبیس ابلیس شقی”، این است که اگر در فلسفه، اصول، فقه، فیزیک، شیمی و سایر علوم توقف کنیم، همانها را ملاک قرار دهیم و به سوی محبوب و معشوق سِیر نکنیم، دچار تلبیس ابلیس شقی شدهایم؛ اما اگر همۀ این علوم مقدمهای برای عبور شد، عالمِ فاضل و عاشق عارف خواهیم شد و اصل سخن همین است، در حالیکه اگر بخواهیم توقف کنیم و بگوییم همین بس است و تمام شد، آغاز سقوطِ انسان است. منازل و مقامات نیز همینگونه هستند، هر منزلی نسبت به منزل سابق، کمال است؛ اما توقف در آن و نرفتن به منزل بعدی نقصان است.
نپنداری که گشته پخته خامی | به هرگامی تمام و ناتمامی[۴] |
مبادا گمان کنیم که پخته شدهایم و دیگر کار تمام شدهاست، بلکه هرگامی و هرمنزلی به اعتبار سابق، تمام میشود ولی به اعتبار لاحق، ناتمام است.
[۱] . سعدیِ شیرازی، گلستان، حکایت شمارۀ ۱۰، در اخلاق درویشان.
[۲] . معانی الاخبار، ص۳۴۲٫
[۳] . شیخ بهایی، بخش چهارم، نان و حلوا.
[۴] . حیدر تهرانی متخلص به معجزه.
ثبت دیدگاه