عبارت خواجه: «و صاحب عزم بیثبات “كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَیرانَ”[۱] باشد بل متحیر را خود عزم نباشد».
شرح عبارت: کسی که عزم دارد، اما ثبات ندارد و یک گام به جلو برمیدارد و یک گام به عقب برمیگردد و دائماً در حال آمد و شد و عقب و جلورفتن است، حیران است و نمیداند كه مي خواهد چهکاری را انجام بدهد ؛ مانند کسی که شیاطین عقل او را ربودهاند. “إستهویه” ؛ یعنی: از او طلب هوی کرد وعقل و عشق و هوای او را ربود؛ بنابراین “اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ” یعنی: شیاطین، عقل، هوا و دل او را ربودند و زمام دل و عقل و فهم او را به دست گرفتند، و او نیزاختیار عقل، هوا و عشقش را به دستِ آن ها داد.
البته بايد دانست شیاطین انواع و اقسامی دارند: شهوات، غضبها و دیگر رذایل، از مصادیق شیاطین هستند؛ و هر یک از آن ها، شخصِ دور از خدا را به سمتِ خود میکشاند و آن شخص نیز همان طور حیران و سرگردان باقی میماند و نمی داند که چه کاری را انجام دهد. این وضع کسی است که عزم دارد؛ اما دارای ثبات نیست. صاحب عزم بیثبات، مانند کسی که شیاطین عقل و فهم و عشق و شعور او را ربودهاند؛ حیران و سرگردان است و عزم ثابتي ندارد، بلکه اصلاً عزمی ندارد. قبلاً میفرمود: اين شخص عزم دارد؛ ولی ثبات ندارد، اکنون ترقی کرده و میگوید: اين شخص اصلاً عزمی ندارد و بر اثر حیرت، همان عزم غیر ثابت هم در او نیست.
عبارت خواجه: چه تا یک جهت معین نشود، حرکت و سیر و سلوک از او واقع نگردد و اگر حرکتی کند اضطرابی و تردّدی بی حاصل باشد که آن را فایدتی و ثمرهای نباشد».
شرح عبارت: این عبارت در حقیقت، تعلیلی است برای این مدّعای خواجه که فرمود: از شخص متحیّر، عزمی و حرکتی صورت وقوع نمی یابد و یا اگر حرکتی کند، حرکت او مضطربانه و بی فایده خواهد بود.
حاصل این تعلیل آن است که حرکتِ مفید، حرکتی است حساب شده که توسط شخصی آگاه و با هدف، در جهتی معیّن صورت میگیرد و معلوم است که محاسبه و نیز تعیین جهت، کارهایی است که از شخص متحیر ساخته نیست؛ چون او هنوز نمی داند تکلیفش چیست و چه کاری را میخواهد انجام دهد؛ پس او به خاطر حیرتی که دارد، هنوز جهت حرکتش معیّن نیست و چون جهت حرکتش معیّن نیست، عزم ندارد و چون عزم ندارد، حرکت نمی کند و چون حرکت نمی کند، پس سیر و سلوک هم ـ که خود نوعی حرکت است ـ از او صادر نمی شود؛ و یا اگر صادر شود، حرکتی مضطربانه و سیر و سلوکی بی حاصل و بدون فایده خواهد بود.
بصیرت باطن، سبب دسترسی به ثبات
عبارت خواجه: «و علت ثبات، بصیرت باطن باشد به حقیقت معتَقَد خویش و وجدان لذت اصابت و ملکهشدن آن حالت، باطن را بر وجهی که زوال نپذیرد؛ و به این سبب صدور اعمالِ صالحه از صاحب آن ثبات، دائم و ضروری باشد».
شرح عبارت: بنابر آن چه گفته شد، ثبات در ایمان، شرط سِیر است؛ اما راه دستیابی و سبب رسیدن به این ثبات چیست؟
پیش از این نیز گفته شد، اصل ایمان از لحاظ کمّی کم و زیاد نمیشود؛ اما از نظر کیفی، شدت و ضعف پیدا میکند. گاهی ایمانِ بنده در حدِّ لقلقۀ زبان است، گاهی نیز به حد باور میرسد؛ لیکن یکباورِ ممکن الزوال؛ گاهی از این هم فراتر میرود و انسان به باوری میرسد که زوالناپذیر است.
قطعاً، ایمان و باور زوال ناپذیر، سبب یا اسبابی دارد؛ ثبات در ایمان نیز همین طور، سبب یا اسبابی دارد؛ و بی تردید، آن چه برای رسیدن به ایمان زوالناپذیر، بدان نیاز است، برای رسیدن به ثبات نیز مورد نیاز و احتیاج است.
بنا بر فرمایش جناب خواجه راه دست یافتنِ به ایمان زوالناپذیر و همچنین ثبات در ایمان، داشتنِ بصیرت باطن است.
یعنی: همانگونه که انسان با چشمِ باز میتواند از دیدنِ مناظر طبیعت و زیباییها لذت ببرد و نسبت به آنها به نوعی ثبات برسد، چشم باطن نیز اگر بینا شود و حقایقِ پشت پرده را ببیند، آن زمان غرق در لذت میشود و این امر موجب دستیابی به ثبات میگردد.
کسی که حقایق امور را ندیده و نچشیده است، لذتی نیز عایدش نمیشود و ثبات نیز نخواهد داشت؛ اما کسی که آن ها را دیده و چشیده و در نتیجه لذتی نصیبش شده است، ممکن نیست به این سادگی ثباتش را از دست بدهد.
همین مطلب دربارۀ انحرافات نیز صادق است. یعنی: آن کس که هنوز با گناه آشنا نشده و آن را تجربه نکرده و معاصی در وجودش بهصورت ملکه در نیامده، به راحتی با گناه اُنس نمیگیرد؛ اما انسانی که بارها و بارها مرتکب گناه میشود و لذت گناه در او جای گرفته و به صورت ملکه درمیآید و به گناه معتاد میشود، نمی تواند به سادگی از گناه دست بشوید؛ لذا چنین شخصی برای رهایی از ملکه گناه، به ریاضت و زحمت و مشقت و خون جگر خوردن، نیاز دارد.
در امور غیرانحرافی و مربوط به مدارج کمال نیز وضع به همین منوال است. یعنی: اگر در امور مربوط به کمال خواهانِ ثبات هستیم، باید بصیرت باطن پیدا نماییم و بر اساس این بصیرت، حقایق را مشاهده نموده و طعم آن ها را بچشیم، تا لذتی نصیبمان شود؛ و قطعا پس از این چشیدن و این لذت بردن، به نوعی ثبات دست یافته و از آن چه چشیده و لذت برده ایم به سادگی دست بر نخواهیم داشت.
جهت توضیح بیش تر و تکمله بحث عرض میشود:
ما اگر بخواهیم غذایی را مصرف کنیم و از آن بهره ببریم، ابتدا غذا را گزینش میکنیم، سپس آن را در دهان گذاشته، میجویم و به معده تحویل میدهیم تا معده فرایند هضم را شروع کرده و آن را هضم کند.
غذای خورده شده پس از چند مرحله هضم، به خون تبدیل شده و به وسیلۀ رگها و موی رگها در تمام اعضا و جوارح بدن ساری و جاری میشود و بعد، فرایند جذب صورت میگیرد و خون به گوشت، استخوان، رگ، پی، مغز و… تبدیل میشود و در نتیجه، برنج و نان و گوشت و همۀ غذاهایی که خورده ایم، به گونه ای جزء وجودی ما میشود که از ما جداییناپذیر است.
در علوم، معارف و عقاید هم اینچنین است. یعنی: اگر بخواهیم دربارۀ مطلب و حقیقتی مطالعه و تحقیق کنیم، ابتدا مطالب را گزینش میکنیم سپس آن ها را در دهان جانمان گذاشته و مورد بررسی و حلو فصل قرار میدهیم و بعد آنها را به معدۀ جان میرسانیم تا در آن جا فرایند هضم صورت بگیرد؛ سپس براساس اتحاد علم و عالم و معلوم، همۀ آنها به گونه ای جزء نفس ناطقه ما میشوند که از ما جداشدنی و قابل انفصال نیست. یعنی «شما»، «فکر» و «عقیده» و «فکر» و «عقیده» نیز «شما» خواهد شد؛ و این، یعنی: ثبات.
بنابراین، انسان باید به این مرتبه برسد تا ثبات مورد نظر تامین شود؛ و اگر او فقط به مطالعۀ صِرف اکتفا کند و آموختهها را صرفا به عنوان اموری مادی به سلولهای مغزی بسپارد، بدون آنکه هضمی صورت بگیرد و مطالب جذب روحش شود؛ هیچگاه ثبات مورد نظر تأمین نمی شود.
بنا براین، همانطورکه با صِرف در دهان گذاشتن و جویدن غذا، بدون آن که هضم و جذب صورت بگیرد، برای بدن، رشدی حاصل نمی شود، در علوم و معارف نیز با صِرف خواندن و مطالعه کردن، بدون آن که تعمق و هضم و جذبی صورت بگیرد، برای روح، رشدی به دست نمیآید.
روایتی در باب توسعۀ وجودی انسان با تحصیل علوم
حضرت امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام میفرمایند: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلاَّ وِعَاءَ اَلْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ» (نهج البلاغه، حکمت ۲۰۵)
یعنی: هرظرفی با دربرگرفتن مظروفش تنگ میشود ـ مانند لیوانی که با ریختن آب در درون آن، پر شده و گنجایش خود را از دست میدهد ـ مگر ظرف علم که با مظروفش گسترده تر شده و عظمت پیدا میکند.
حکیمان و عارفان نیز تأکید دارند: انسان با تحصیل علوم و معارف به توسعۀ وجودی دست مییابد.
از آنجا که سلوک علمی و طیّ نمودن و گذراندن مراتب عقل موجب توسعۀ وجودی انسان میشود، خوب و مناسب است در این جا مراتب عقل را ذکر کنیم.
مراتب عقل از دیدگاه حکمت و عرفان
گرچه مسئله اتحاد علم و عالم و معلوم براساس مبانی حکیمان مشّائی، مردود به حساب میآید، اما بااینحال آنها مراتبی را برای عقل بیان کرده اند که بسیار متین و قابل قبولاست. مراتب مزبور عبارتند از:
مرتبۀ اول: عقل هیولانی
انسان در مرتبۀ عقل هیولانی، چیزی را بالفعل نمیداند، بلکه فقط او قابل است. چنان که حق تعالی در اینباره میفرماید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَاتَعْلَمُونَ شَيْئًا». یعنی: خداوند (تبارک و تعالی) شما را از رحم مادرتان خارج ساخت، درحالیکه چیزی نمیدانستید. این همان مرتبۀ عقل هیولانی انسان است که در حکمت مشّاء و حکمت صدرایی مورد قبول واقع شده است و اهل عرفان نیز آن را پذیرفتهاند.
مرتبۀ دوم: عقل بالملکه
انسان در مرتبۀ عقل بالملکه، با بهکارگیری چشم، گوش و سایر حواسّ پنجگانه، بدیهیات و اولیات را کسب میکند و با کسب آنها ملکۀ کسب نظریات را مییابد و میآموزد که چگونه از معارفی که به دست آورده است جهش کرده و مطالب مجهول را کشف کند. چنان که عبارت «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ» در آیۀ مزبور به این مطلب اشاره دارد و مفاد آن این است: خداوند (تبارک و تعالی) چشم و گوش را به انسان داد تا دنبال بدیهیات باشد و با به دستآوردن بدیهیات، ملکۀ کسب نظریات برای او حاصل شود.
مرتبۀ سوم: عقل بالفعل
انسان در مرتبۀ عقل بالفعل، به مطالب نظری، بالفعل عالم میگردد؛ و این مرتبه، همانی است که خداوند در ادامۀ آیۀ یاد شده با تعبیر «وَ الْأَفْئِدَةَ» به آن اشاره کرده است.
مرتبۀ چهارم: عقل مستفاد
انسان در مرتبۀ عقل مستفاد، با اتصال به عقل فعّال تمامی علوم و معارف مجهول برای او معلوم میگردد، و بدین گونه اسم شریف «یا مَن هُوَ بِکُلِّ شیءٍعَلیمٌ» که در دعای جوشن کبیر بدان اشاره شده است، در وی ظهور یافته و او نیز مظهر این اسم شریف واقع میشود.
[۱] . الانعام (۶): ۷۱٫
ثبت دیدگاه