شهاب الدين يحيى بن حبش بن اميرك سهروردى ملقّب به شيخ اشراق
دکتر سید حسین نصر در آغاز جلد سوم از مصنفات شیخ اشراق مقدمهای نسبتا طولانی (۶۵ صفحه) دربارهٔ شیخ اشراق نگاشته است. وی که معتقد است موثقترین زندگینامه از شیخ اشراق را شهرزورى در نزهة الارواح آورده است و همین متن منبع سایر تذکرهنویسان بوده است. این متن منتشر نشده را تصحیح نموده و عینا نقل میکند. سپس در ادامه ترجمهای تاریخی از این متن را از مقصودعلى تبريزى میآورد. با توجه به اصالت هر دو متن و ارجمندی سعی مشکور دکتر نصر این بخش از مقدمه را نقل میکنیم:
زیستنامه شیخ اشراق
شهاب الدين يحيى بن حبش بن اميرك سهروردى ملقّب به شيخ اشراق فقط ۳۸ سال قمرى و يا كمى بيشتر از ۳۶ سال شمسى در جهان خاكى بسر برد، و اين خود امرى بس عجيب است كه در چنين كوتاه مدتى توانست بعدى نوين در جهانبينى مسلمين بگشايد و مكتب جديدى در حكمت آغاز كند كه در واقع سرّ حيات معنوى بعدى بسيارى از متفكّران بزرگ شرق و مخصوصا ايران را در آغوش خود نهفته بود.
همان ساليان معدود براى اين نابغه بزرگ كافى بود تا مهر خود را براى هميشه بر طومار زندگى تفكّر اسلامى بزند و بيش از حكماى ديگر به تنهائى مؤثّر در تغيير جهت حكمت اسلامى باشد و نام و افكارش از آن زمان تا به امروز با سير انديشه در ايران زمين آميخته بود.
شيخ اشراق در سال ۵۴۹ در قريۀ سهرورد نزديك به زنجان چشم بر جهان گشود و تحصيلات اوّليۀ خود را در خدمت مجد الدين جيلى در مراغه انجام داد و مراتب عالىتر علمى را نزد ظاهر الدين قارى در اصفهان به پايان رسانيد و در اين دوره با بكى ديگر از بزرگان تفكّر آن عصر امام فخر رازى هم مكتب بود. سپس به سير و سلوك معنوى پرداخت و سير آفاقى و انفسى كرد، و مانند بسيارى ديگر از بزرگان تصوّف سير درونى را با سفر در بلاد گوناگون اسلامى توأم ساخت، و بالاخره در شهر حلب اقامت گزيد، و مدّتى دوستى و انس با پادشاه آن بلاد ملك ظاهر شاه داشت تا اينكه علل مختلف دينى و اجتماعى او را منفور برخى از علماى قشرى ساخت و بالاخره به فتواى آنان در سال ۵۸۷ بنحوى كه هنوز كاملا روشن نيست به شهادت رسيد[۱].
۱. درباره علل قتل او رجوع شود به «نكاتى چند درباره شيخ اشراق شهاب الدين سهروردى» به قلم دكتر سيّد حسين نصر، نشريّه معارف اسلامى، شماره اوّل، شهريور ۱۳۴۵، ص ۱۶- ۱۸؛ «آثار السهروردى المقتول، تصنيفها و خصائصها التصوّفيّه و الفلسفيّه»، از الدكتور محمّد مصطفى حلمى، قاهره، المجلد ۲، ماه مى ۱۹۵۱، ص ۱۴۵.
ثبت دیدگاه