به عنوان مثال قلهای را در نظر بگیرید که شخصی بر فراز آن و مشرف به دشتها و جویبارهای اطراف آن ایستاده است. یکنفر هم در پایین کوه ایستاده و طبیعتاً مشاهدات فرد بالای قله را نمیبیند؛ ولی همین شخص که پایین کوه است و چیزی را نمی بیند، از باب تصدیق و تقلید، مشاهدات آن شخص بالای کوه را تصدیق میکند و میگوید: هرچند من خودم چیزی را نمیبینم؛ اما چون او که در قله است مورد اعتماد من است، هرچه را که ادعا میکند میبیند، قبول داشته و تصدیق میکنم.
برای برخی امر تصدیق به مبدأ، معاد، وحی، نبوت، معارف و حقایق نیز همین گونه است، یعنی: چون به اولیای خدا و انسانهای صاحب بصیرت ایمان دارند، از بابِ تقلید، گفتار آن ها را میپذیرد و میگوید: من که نمیدانم و نمیفهمم؛ اما هرچه که آن ها میگویند از باب تقلید میپذیرم.
ایمان بسیاری از مردم عوام، همینگونه است. به والدین، اجداد، علما و انبیایی که در طول تاریخ آمدهاند و رفتهاند و آثار آنها باقی است، اعتقاد پیدا میکنند و مُقلّد آنها میشوند، ایشان چنین استدلال میکنند: هرچند خودمان چیزی نمیدانیم؛ اما بزرگانِ دین دروغ نمیگویند و گفتارِ ایشان براساس واقعیت است، ما بسیاری از دقائق و ظرایف امور را درک نمیکنیم؛ اما از باب تقلید ایشان را تصدیق میکنیم، این موضوع غیر از اقرار زبانی است. اقرار زبانی تنها در حدِّ لفظ و زبان است؛ اما اقرار مقلدان به دل ایشان نشسته است، از اینرو تصدیق میکنند، البته این تصدیق از بابِ بصیرت نیست؛ بلکه از باب تقلید است.
قطعاً این تقلید، در مقایسه با آن اقرار زبانی، در مرتبهای برتر و بالاتری قرار دارد، با این حال در مقایسه با آن باور قلبی که از روی بصیرت است، در رتبۀ پایینتری است.
علامه حسنزادۀ آملی ~ در درس میفرمودند: «بنده یکبار به همۀ آنچه که از اجداد و علماء و دیگران در کتابها نقل شده است و همیشه شنیده بودیم، شک کردم، و با خود گفتم! از کجا معلوم که این مطالب درست است؟ از کجا معلوم آنچه که به ما گفتهاند، صحیح باشد و واقعیت داشته باشد؛ خلاصه در همۀ آن دانستههای موروثی شک کردم. (این همان چیزی است که میگوییم ایمانِ تقلیدی، زوالپذیر است و زائل میشود و با یکشک از بین میرود) از اینرو شروع به جمعآوری کتب و آثاری کردم که در رابطه با علوم و معارف و ادیانِ مختلف بود، از اوستا گرفته تا قرآن همه را مورد مطالعه قرار دادم، انجیل و تورات را نیز با قرائتهای گوناگون مطالعه کردم. کتابهایی را که در شرق براساس، ادیان شرقی یا در غرب براساس مکاتب غربی، نوشته بودند، مطالعه کردم و پس از یکدوران سخت و جانکاه، بالاخره به این نتیجه رسیدم آنچه بزرگان ما گفتهاند همه صحیح و حق است. اینبار از روی بصیرت، خداوند و قرآن را پذیرفتم، و حقانیت مکتبِ وحی و نبوت را قبول کردم و نیز فهمیدم وِزانِ آنچه در کتبِ اوستا، انجیل و… آمده است، در مقایسه با تعالیمِ قرآن، وزان خَزَف و سفال در برابرِ لؤلؤ و مرجان است، سنگریزه و خزف و سفال کجا؟ و طلا و نقره و لؤلؤ و مرجان کجا؟ آیات قرآن را با سایر معارفی که از انبیاء و ادیان دیگر آمده است، مقایسه کردم، آنگاه بود که از روی بصیرت به حقانیت خداوند(تبارک و تعالی) و دین حضرت محمد؟ص؟ معتقد شدم».
چنین ایمانی، ثبات و دوام دارد و تزلزل پیدا نمیکند؛ درست مثل همان کسی که در قلۀ کوه ایستاده است و خود مناظر و بستانها را مشاهده میکند، اعتقاد این شخص زوالپذیر نیست؛ اما آن کسی که پایین کوه ایستاده و از باب تقلید،گفتههای دیگری را تصدیق میکند، ممکن است ناگهان بنا به دلایلی دچار شک و تردید شود؛ چنین ایمانی تقلیدی ومتزلزل است، در حالیکه اگر از روی بصیرت باشد، دوام و ثبات دارد.
بنابراین درجۀ نخست ایمان، اقرارِ زبانی است که بنا به تعبیر قرآن، اسلام نامیده میشود؛ و مرتبۀ دوم هم اعتقاد و تصدیق از روی تقلید است که البته ممکن است دچار زوال شود.
مرتبۀ بالاتر این است که شخص مؤمن بر اساس تحقیق، بصیرت قلبی، به وجود خداوند سبحان که غیب است و نیز به حقانیتِ رسول اکرم Qو آنچه آورده است، معتقد شود. و این مرتبه، مرتبۀ سوم ایمان است که خواجه در بعد به آن اشاره خواهد کرد.
عبارت خواجه: «و چون تصدیق جازم حاصل باشد، هر آیینه آن تصدیق مستلزم عمل صالح باشد «انّما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا»[۵].
شرح عبارت: خواجه در این عبارت به تلازم ایمان و عمل صالح اشاره دارد.
عبارت خواجه: «و از آن بهتر ایمان به غیب است «الذین یؤمنون بالغیب» و آن مقارن بصیرتی باشد در باطن، مقتضی ثبوت تصدیق ایمانی؛ کانّه من وراء حجاب؛ و از این جهت مقرون به غیب باشد».
شرح عبارت: خواجه در این عبارت ناظر به درجه و مرتبه سوم ایمان است که عبارت از ایمان به غیب است که دارای دوام و ثبات است.
عبارت خواجه: «و از آن کاملتر، ایمان آنهایی که در حق ایشان فرموده است: «انما المؤمنون الذین ذکر الله و جلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً» تا آنجا که «اولئک هم المؤمنون حقاً» و این مرتبه، ایمانِ با کمال است.»
شرح عبارت: این قسمت عبارت به مرتبه چهارم ایمان اشاره دارد که در قرآن به آن اشاره شده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»[۶]؛ درجۀ ایمان مؤمنان واقعی چنان عمیق و والاست که هرگاه خداوند را یاد کنند، دلشان میلرزد و هرگاه آیات خدا را بر آنها بخوانند بر درجه ایمانشان افزوده میشود، زیرا از حقیقتی آگاه هستند که در قلوبِ ایشان بیم و خشیت ویژهای را ایجاد کرده است.
مولوی این حقیقت را به زبانِ تمثیل بیان کرده که حاصل آن از این قرار است: «شیری وارد طویلهای شد و گاو درونِ طویله را خورد، سپس خودش به جای گاو نشست. صاحب گاو که عادت داشت نیمههای شب به گاوش سر بزند و آب و علوفهاش را تأمین کند، آن شب نیز به طویله رفت و چون نور و روشنایی نبود، متوجه ماجرا نشد و ندانسته دستی به یال و کوپال شیر کشید و گفت: “ای گاو خوش خوراک من، برایت آب و علوفه آوردهام” و همینطور به گمان گاو خود با شیر حرف میزد و او را نوازش میکرد، صبحِ روز بعد که در روشنایی، با حقیقتِ ماجرا رو به رو شد و دانست شبِ قبل با چه حیوان خطرناکی حرف میزده و آن را نوازش میکرده است، به مجرد این که متوجه قضیه میشود ناگهان از ترس سکته میکند و میمیرد»، ناآگاهیِ این مَرد از حقیقتِ آن حیوان، موجب شده بود به راحتی و با خیالی آسوده آن را در شب ظلمانی نوازش کند؛ اما پس از اینکه دانست با چه موجودی روبهرو بوده است، دچار وحشت و اضطراب شد و سکته کرد و مرد.
انسان نیز اگر وجود و حضور و عظمت خدا را درک کند، یاد خدا دل او را میلرزاند و او را دچار بیم و خشیت میکند و با شنیدن آیات الهی بر ایمانش افزوده میشود. این حالت نیز نسبت به درک حضور انسان کامل برای کسی که از عظمت و جایگاه انسان کامل آگاه است رخ میدهد؛ چنانکه نقل شده است مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی uجهت توفیقِ ملاقات با امام زمان؟ع؟ به دستور مرحوم آقا سید علی قاضی uیک اربعین به ریاضت و دعا مشغول شد، شب آخر از دور احساس کرد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در حالی که هاله ای از نور آن حضرت را احاطه کرده مشغول نزدیک شدن هستند ؛ از مشاهدۀ این منظره ناگهان حالت هراس و ترسی بر آقا شیخ محمدتقی آملی عارض میشود که لرزه بر اندامش میاندازد؛ لذا خطاب به حضرت عرض میکند: “آقاجان !شما را به حقّ مادرتان حضرت زهرا ؟سها؟ قسم میدهم که جلوتر نیایید، بنده طاقت دیدار شما را ندارم“[۷] و بعد هم قضیه ملاقات منتفی میشود.
برخی از شنیدنِ این داستان تعجب میکنند و میگویند اگر ما بهجای آقا شیخ محمدتقی آملی بودیم، به امام عصر W نزدیک میشدیم و دستشان را هم میبوسیدیم. که در پاسخ اینان باید گفت: این حالتها به اندازه معرفت افراد بستگی دارد، شیخ محمدتقی آملی u که از حقیقت و عظمتِ وجود حضرت مهدی W آگاه است، به اندازۀ معرفت خود دچار خشیت میشود و آنان که از این حقیقت آگاه نیستند، مانند همان مرد روستایی هستند که شیری را میبوسید و نوازش میکرد که از حقیقت آن آگاه نبود. عامۀ مردم اصولاً خیلی راحت و ساده به زیارت اهلبیت o مشرف میشوند و خودشان را به ضریح میچسبانند؛ اما از حقیقت وجودیِ ایشان مطلع نیستند.
[۲] . بىگمان كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند. الکهف (۱۸): ۱۰۷.
[۳] . الحجرات (۴۹): ۱۴.
[۴] . النساء (۴): ۱۳۶.
[۵] . حجرات، ۱۵.
[۶] . مؤمنان همان كسانى هستند كه چون خدا ياد شود، دلهايشان بترسد. الانفال (۸): ۲.
[۷] . مهر تابان، ص ۳۳۲، چاپ دوم.
ثبت دیدگاه