جناب حجت الاسلام حاج آقا جمال اصفهانی رحمه الله علیه به نقل از یکی از تاجران صالح و مورد اعتماد اصفهان چنین نقل فرموده است:در مسیر مسافرتم به بیت الله الحرام چون به نزدیکی کربلا رسیدیم آن بسته ای را که همۀ پول و مخارج سفر با باقی اثاثیه و لوازم من در آن بود دزد برد و در کربلا هم هیچ آشنایی نداشتم که از او پول قرض کنم تصور آنکه با آن همه دارایی تا آنجا رسیده باشم و از حج محروم شوم بی اندازه مرا غمگین و افسرده کرده بود.حیران و سرگردان مانده بودم که به ذهنم رسید شب را به مسجد کوفه بروم در بین راه که تنها از غم و غصه سرم را پایین انداخته بودم دیدم سواری با کمال هیبت و اوصافی که در وجود صاحب الامر بدان توصیف شده است در برابرم پیدا شد و فرمود چرا این چنین افسرده حالی؟عرض کردم مسافرم و در طول مسیر خسته شده ام فرمودند:اگر علتی غیر از این دارد بگو،شرح حالم را عرض کردم و در این حال صدا زد «هالو» به ناگاه دیدم که شخصی با لباس نمدی در قیافه حمال ها و کشیکچی های بازار اصفهان ظاهر شد.در نزدیکی حجره ها در بازار اصفهان یک کشیکچی به نام هالو بود در آن لحظه که آن شخص حاضر شد خوب نگاه کردم دیدم همان هالوی اصفهان است حضرت به او فرمودند اثاثیه را که دزد از او برده است به او برسان و او را به مکه ببر و به ناگاه ناپدید شدند.آن شخص به من گفت در فلان ساعت از شب در فلان جا بیا تا اثاثیه ات را به تو برسانم وقتی آنجا حاضر شدم او هم تشریف آورد و بسته پول و اثاثیه ام را به دستم داد و فرمود درست نگاه کن و ببین اموال و اثاثیه ات تمام است.بسته را باز کردم و دیدم چیزی از آنها کم نشده است، فرمود برو و اثاثیه خود را به کسی بسپار و فلان زمان و فلان مکان حاضر باش تا تو را به مکه برسانم من سر موعد حاضر شدم او هم حاضر شد و فرمود پشت سر من بیا،به دنبال او راه افتادم مقدار کمی از مسافت که طی شد به ناگاه خود را در مکه دیدم،فرمود بعد از اعمال حج در فلان مکان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقای خود بگو با شخص دیگری از راه نزدیک تر آمده ام تا متوجه نشوند پس از اعمال حج در موعد مقرر حاضر شدم و جناب هالو مرا به همان طریق به کربلا بازگردانید.آن جناب در مسیر رفت و برگشت به ملایمت با من سخن می گفت اما هر وقت می خواستم بپرسم که شما همان هالوی بازار اصفهان هستید هیبت او مانع از پرسیدن می شد.هنگامی که به کربلای معلا رسیدیم رو به من کرد و فرمود آیا حق محبت من بر گردن تو ثابت شد؟ گفتم بلی.فرمود:تقاضایی دارم که به وقتش از تو خواهم خواست.خواست برود نزد من آمد و آهسته فرمود آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنج شنبه ۲ ساعت به ظهر مانده به منزلم بیایی تا کارم را به تو بگویم آنگاه آدرس منزلش را داد و تأکید فرمود سرساعت به این آدرس بیا نه زودتر و نه دیرتر.در روز موعد با خود گفتم چه خوب است ساعتی زودتر بروم تا فرصتی یابم در کنا هالو بنشینم و احوال امام زمانم را از او بپرسم.به آدرسی که فرموده بود رفتم اما هر چه گشتم خانه او را پیدا نکردم ساعتی گذشت تا آنکه رأس ساعتی که فرموده بود به ناگاه خانه اش را یافتم آمدم در بزنم دیدم در باز شد و سید بزرگواری غرق نور از خانه هالو خارج شد به ناگاه دیدم که هالو نیز به دنبال آن سید نورانی از خانه خارج شد در آن هنگام که هالو خطاب به آن بزرگوار می گفت سیدی و مولای خوش آمدی لطف فرمودی به خانۀ این حقیر تشریف آوردید.هالو تا انتهای کوچه او را بدرقه کرد و بازگشت.از او پرسیدم او که بود؟وای بر تو مولای خود را نشناختی،او حجت ابن الحسن علیه السلام بود که در آخرین روز عمرم لطف فرمود و به دیدارم آمده بود.اما از تو می خواهم که فردا صبح به ابتدای بازار بروی و حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری در خانه باز خواهد بود وقتی به آن وارد می شوید من از دنیا رفته ام کفنم را به همراه ۸تومان آماده کرده ام و در گوشۀ اتاق گذاشته ام آن را بردار و با کمک دیگران بدنم را غسل بده و کفن کن و در قبرستان تخت فولاد به خاک بسپار.صبح جمعه غریبانه جنازه اش را برداشتیم و در گوشه ای از قبرستان تخت فولاد دفن کردیم وقتی خاک ها روی بدن مطهرش ریختند غرق اشک و آه و فریاد زدم: مردم هیچ کدام از شما او را نشناختید او یکی از اولیای خدا و امام زمان علیه السلام بود.آنگاه به سراغ همسفران مکه ام رفتم و همه را جمع کرده به خانه آیت الله روضانی بردم و خطاب به آن جناب گفتم:آقا همۀ همسفرانم شاهدند که در طول سفر حج از آنها جدا شدم عاقبت امام زمان علیه السلام مرا نجات داد و کسی که به دستور حضرت اموال و اثاثیه ام را به من بازگردانید هالو بود.آیت الله سید محمد چهارسوقی به محض شنیدن این کلام سراسیمه و گریان به سوی تخت فولاد حرکت کرد و موجی از مردم نیز به همراه او روان شدند.به سرعت خود را به قبر رسانید و خود را روی قبر انداخت و گریه ها کرد.وقتی از روی قبر برخاست رو به جمعیت کرد و فرمود:مردم اصفهان در همین جا به شما وصیت می کنم که وقتی من از دنیا رفتم مرا در اینجا کنار قبر هالو دفن کنید می خواهم وقتی امام زمان علیه السلام به زیارت قبر هالو تشریف می آورد از روی قبر من عبور کند و نگاهی هم به من بیندازد.آری صاحب تشریف روضات معروف به آیت الله چهارسوقی همواره در طول حیات پربرکت خویش با اشاره به گوشه ای دور افتاده از قبرستان تخت فولاد تأکید اکید و توصیۀ شدید فرمودند که مرا در این زمین دفن کنید چون از علت آن می پرسیدند می فرمود اینجا مدفن یکی از اولیای الهی است و می خواهم که در جوار او دفن شوم و هر صبح جمعه دوستداران امام زمان علیه السلام برسر مزار آن مرد الهی جمع شده و دعای ندبه،زیارت عاشورا و دعای نور خوانده و برای فرج امام زمان (عج) دعا می کنند.
هیچ وقت ؛ هیچ کس را به علت موقعیت اجتماعی پایین تر یا لباس و ظاهر ساده تر؛ حقیر تر از خود فرض نکنیم که چه بسا نزد خداوند و حجت او بسیار آبرومندتر از ما باشد!!!
نگاه تحقیر آمیز تنها به خود داشته باشیم که به عیوب و گناهان بسیاری که کرده ایم؛ آگاهی دقیق داریم!!
منبع :هیأت منتظران امام زمان(عج)-اصفهان
ثبت دیدگاه