بنام خداوند بخشنده مهربان
رساله لغت موران؛ استاد یزدانپناه
شیخ اشراق از فیلسوفان قرن ششم بود بعد از بوعلی بهعنوان برجستهترین فیلسوف شناخته شده که فلسفه اشراق را نگاشته است .ایشان کارهای خارقالعادهای انجام میداده است کسی که قوت روحی شهودی و سلوکی و فلسفی عقلی هم دارد ، کتابهایی نگاشته بعضی فلسفی بعضی عرفانی و بعضی فلسفی و عرفانی است این کتاب که میخواهیم بخوانیم از کتاب عرفانی ایشان است ، این کتاب اکثراً تمثیلی است و گهگاهی به صورت رمزی گفته شده است ،
در فصل اول داستانی را مطرح میکند چند مورچه بودند اول صبح از لانه بیرون آمدند و دیدند که یک شاخه نبات از گل روی آن آبی میریخت مورچه ها گفتند این آب اصلش از چیست ؟از زمین است از کجاست یکی گفت از زمین و یکی گفت از دریا دعوا شد، یک مرد باتجربهای بود پرسیدند گفت صبر کنید ببینید به کدام طرف میل دارد که هر کسی را زی جهت اصلی خویش کششی باشد و به منبع خود کششی دارد همه چیزها به صدر خود مجذوب می شود .بعضی ها ظلمت درونی دارند و کسی میل به گناه دارد پس اصلش هم به گناه برمیگردد وقتی خدا خیر بندهای را بخواهد دلش را گونهای قرار میدهد که وقتی گناهی را میبیند از آن گناه بدش می آید ریشه ها را ما خودمان در دلها میزنیم از طرف نور هم در حق گوهر شریف لایقتر است هرکه گوهر شریف دارد نور دارد و بیشتر به سمت خدا کشیده میشود .بعد از این حرفها آفتاب بالاآمدوگرم شد و قطراتی که روی شاخه نبات بود بخار شد و آنجا گفتند اصلش معلوم شد موران را معلوم شد که آب از زمین نیست و از هوا بوده است .چون تا پاک نشود نمیتواند خدای پاک را ببیند طیب به سمت خدا صعود میکند چون خدا طیب است میخواهی به سمت خدا جذب شوی باید ایمان و عمل صالح و یا جان پاک و عمل صالح داشته باشی هر کس به اصل خودش جذب می شود .خداوند نورش را به هر کس نمیدهد باید دل ناصر داشته باشی .آیه ۷۵ سوره طه؛ هر کس ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد خداوند جزای خیر به او میدهد و درجات اولی به او میدهد و این جزای کسی است که تزکیه کرده است یعنی هر کس ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد تزکیه کرده،قرآن نازل شد تا شما را از ظلمت به طرف نور ببرد .
فصل دوم هم جریانی را نقل میکند ،چند تا لاکپشت کنار ساحل بودند و داشتند به دریا نگاه میکردند که مرغ زیبا و منقش با نقش نگار دیدهاند که با آب بازی میکرد با هم گفتند این مرغ از آب است یا از چیز دیگر یک نفر بهعنوان قاضی حاکم بود گفت شما صبر کنید باید ببینیم آیا از آب مفارقت می کند از آب نیست ولی از آب جدا نشد آبی است ،در آن لحظه طوفانی آمد و مرغ پرواز کرد و معلوم شد که آبی نیست .جان ما مادی نیست جان ما آسمانی است و توان شهود را دارد چون اگر مادی بود هنگام مرگ ،مفارقت، باید از بین میرفت وقتی مال این دنیا نیست جدا میشد از بین میرفت .روح انسان حقیقتش مادی نیست مثل رسولالله که فوق مکان شد پس می شود گفت روح ما از سنخ مادی نیست .شیخ اشراق این نتیجه را میخواهد بگیرد که بدن ما از سنخ ماده است یا نه نفس ما از سنخ بدن است از ماده یا خاک است؟ اگر از سنخ خاک باشد هنگام مرگ از بین میرود ولی از سنخ بدن و خاک نباشد هنگام مرگ مفارقت ایجاد میشود از سنخ ماورا است و به سمت ماورا می رود ، رسولالله دچار قشوه میشدند یک نوع پوشیده شدن و آن سویی شدن و جبرئیل را میدیدند و وحی را میشنیدند از کون و مکان درآمد و فوق مکان شد و جبرئیل را دید و عقل عادی از او ظاهر میشد. حضرت امیرالمؤمنین هم خواب را نوعی مرگ تعبیر کرده است رسولالله( ص) در بیداری در جمع هم حالت قشوه میگرفتند خداوند کون مکان را از رسولالله گرفت. پس نفس ما مثل آن مرغ منقش است روی آب وقتش بشود از بدن جدا میشود.عارف باید اهل شریعت باشد و نباید دنبال انانیت باشد عارف برای عالم است در واقع انسانهایی که خلع بدن می کنند این خود گواه می دهد که نفس از سنخ بدن نیست این بدن چکاره است این بدن حجابش است پس این بدن را باید برداشت کاری کرد که نفس به آن سو رود .سنگ پشتان بانگ برآوردند و او را اخراج کردند سنگ در نشیمن کردهاند واورا از حکومت عزل کردندو خاک بر او پاشیدند. حالا چرا یکی را سنگپشت و دیگری را مرغ منقش مثال زدن سنگپشت و مرغ هم همان انسانها هستند انسان از بس غوطهور دنیاست نمیتواند از لاک بیرون درآید لاکپشتها نماد انسانهایی هستند که غرق دنیا هستند و مرغ منقش انسانهای پاکطینت هستند و این جنگ بین انسانهای پاک و ناپاک است انسانهای ناپاک میگویند چنین چیزی نیست هرچه هست در این دنیاست و سردر نشیمن بردند یعنی این حرفها مفت است و بریم زندگی خودمان را بکنیم.
قاضی حاکم کیست؟ حکیمان هستند و عارفان، بیشتر حکیمان هستند حکیمی که خبر از عوالم داشته باشد.
انسان باید در حد ناطق و عاقل خودش باشد همانقدر که انسان گوهر خودش را بشناسد. انسان از سنخ ماده و بدن و خاک نیست همین را بداند خیلی کمک میکند
تجرد نفس یکی از نتایج مهم است .نکته دیگر گوهری که ایشان میگویند عنوان داده بود به گوهر شریف. گوهر شریف یعنی نفس ناطقه گوهر شریف نفس ما نور دارد و بدن ما ظلمت است نفس نوری با بدن نورش را از دست داده است نفس مجرد است و غرق ماده هستیم ،کسی که غرق مادی میشود روحش هم مادی می شود چون رو به هر سمتی روی می کند خاصیت آن را می گیرد حتی طبیعت در روح انسان اثر میگذارد خاصیت ماده زمینی است و روح هم آثار زمینی را بر خود می گیرد روحی که پاک است به عالم نور جذب میشود و روحی که ناپاک است به ماده جذب می شود یکی از فلسفههای نماز این است که انسان را با ماورا آشنا می کند قیامت که خیلی سخت است کسی که اهل نماز است آنجا برایش آشناست ، ولی کسی که نماز نمیخواند احساس خفگی میکند.
فصل سوم با داستان حضرت سلیمان شروع می شود حضرت سلیمان مرغی را به سوی اندلیب میفرستد همه مرغها پیشش بودند بجز اندلیب (بلبل) حضرت سلیمان مرغی را فرستاد سراغ اندلیب تا بگویدیقیناً تو را ملاقات خواهم کرد و ملاقات من با شما امری ضروری است این پیغام را به اندلیب میرساند که از خانه خودش درنمیآید گفت حضرت سلیمان هر حرفی میزند بیخود نیست هرچه بگوید آن می شود اگر این را میگوید چاره چیست پس باید از آشیان بیرون روم و حضرت سلیمان را ببینم ایشان که در آشیانه من جا نمیشود پس باید از لانه بیرون بیایم .یکی سالخورده در میان ایشان بود آواز داد اگر وعده درست باشد روزی خواهد آمد که همه خدا را ملاقات خواهند کرد و همه بازگشت بسوی خداست همه در پیشگاه ملک مقتدر جمع می شوند.خدا که در این دنیا جا نمیشود و خدا هم که دروغ نمیگوید مادی هم که نیست بیاید چارهای نیست که انسانها از دنیا بروند تا به محضر خدا برسند جنید را پرسیدند حقیقت چیست حقیقت رفتن و رسیدن به خداست روز قیامت روز لقاءاست که روز ملاقات از همه گفتند که خدا که جسم نیست و با این چشم دیده نمیشود امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند که خدا را با چشم قلب میبینیم نه چشمه سر .در معراج حضرت رسولالله نور حضرت حق را دید در قرآن حقیقت اصلی ما را قلب تعبیر میکند آنچه را که دل دید خطا ندید و دل همان نفس ناطقه است دیدن خدا با نفس ناطقه است وقتی خوابی میبینیم این با چشم برزخی دیده شده چشم دیگری بالاتر از این است که چشم دل و قلب است .امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید من تا خدا را نبینم نمیپرستم پرسیدند چطور میبینی فرمودند با چشم دل آیه پنج سوره عنکبوت هر کس امید به لقاء الهی دارد پس این وقت خواهد آمد بعضیها گفتند که ملاقات فقط مخصوص قیامت است ولی این بزرگان فرمودند که این دنیا هم می شود ملاقات کرد مگر اینکه ازین آشیان بیرون بیایی، چرا حضرت سلیمان را نماد برای خدا گرفتند به خاطر جلال و شکوهی که حضرت سلیمان دارد و مرغی را که به رسالت نامزد کرد این را هم پیامبران هستند که به رسالت فرستادند و عندلیب هم همان نفس ناطقه است که بلبل زیباست نفس ناطقه هم زیباست آشیان هم این دنیاست نامزد هم قرآن است.فصل سوم عملاً میخواهد بگوید ملاقات حضرت حق حتمی و لزوم است .
فصل چهارم بحث جام جم کارش این است که هر چیزی را که میخواهد ببیند در این جام جم باید ببیند و این جام جم هم نفس ناطقه است .کیخسرو یک جام گیتی نما که اوضاع مملکت را با این جمعوجور میکرد همهچیز را از آن اطلاع پیدا میکرد در یک غلافی از چرم بود آن چرم به شکل مخروط بود ده بند گشاد هم داشت هر وقت میخواست به امور غیبی متوجه شود باید از چرم در می آورد که براحتی درنمیآمد باید به کارگاه چوب تراشی و خرط میانداخت و میچرخید و هر وقت این ده بند باز بود این جام جم از دل چرم بیرون نمیآمد باید بسته بود تا بیرون بیاید وقتی درمیآمد از کارگاه درمیآمد و نگاه میکرد وقتی که آفتاب وسط آسمان قرار میگرفت آن جام جم را جلوی آفتاب قرار میداد چون روشنیبخش بزرگ بر آن میتابید همه نقوش عالم در آن ظاهر میشد .اصلاً بحث در مورد جام گیتی نما جهان نما است منظور از این داستان چیست؟ نفس ناطقه جام جهاننما است وقتی که زمین کشیده میشود و آنچه که در آنست بیرون میریزد و همه اسرار آشکار میشود و زمین از خدا فرمان میبرد . سزاوار است که این طور شود در روز قیامت روز حقایق هیچ پوشیدهای نیست هر چه از قبل و بعد انجام داده همه حاضر است و آشکار است اگر حقیقت آشکار شود همه اسرار آشکار میشود جام جهاننما که نفس ناطقه است همه چیز و آشکار می کند آن جامه کهنه پشمینه ماست و آن جام امر پنهان است و پشمینه بدن ما است و گنج درون آن جام است،در فصل چهارم میخواهد بگوید دل سالک جام جهاننما است به شرطی که از دنیا دست میکشد و ریاضت بکشد جام جمع شد نفس ناطقه و غلاف هم بدن است و شکل مخلوط انسان است ،تمام ادراکات جزئی بیرونی ما این پنج حس اصلی ادراکات جزئی در درون این ده تا حس است . جزئیات: ده بند گشا باید از جزئیات در بیاییم تا حقایق را ببینیم،کارگاه خراط هم دنیا است آخرش کار دنیا این است که با مرگ پوست که جسمش کنده شده و روح به آن دنیا می روم وقتی که آفتاب در استوا بود جام را در برابر میداشت چون آفتاب بر آن میتابد تمام نقوش عالم بر آن ظاهر می شود نیر اکبر خداوند سبحان است که نور اصلی است ،در قلم در روایت توضیح آمد هرچه در عالم باید پدید بیاید در قلم باید نگاشته شده باشد وقتی این دل را رو به روی عقل اول قرار بدهیم از پوست دربیاید و از دنیا دست میکشد به او عقل می دهند ازین دست بردارد و روبروی عقل اول دربیاید روح جبرئیل جزوه عقول است ، شیخ اشراق فرموده هر کس به مرحله نوری خودش برسد خودش منتشر نور است امور پنهانی را مشخص میکند نشان میدهد انسان با آن به آن حال برسد امور را میبیند دل سالک جام جهان جهاننما است به شرطی که از پوست و ده بند بیرون بیاید .ما باید به اصل برسیم چرا گفتند که اهل ذکر باشید و همیشه به یاد خدا باشیم نمیتوانیم جزئیات خدا را ببینیم هر کس مدام ذکر بگوید گر می گیرد غرق این ذکر میشود گفت ناگاه دیدم جایی هستم که تمام موجودات می گویند یا صبوح یا قدوس ، اگر بخواهید تمام حقایق را بفهمی باید به جایی برسیم هر کس بخواهد همه چیز را بداند باید به عالم کلی برود و به سمت عالم کلی برود و در خیال و وهم تو جزئیات هستیم باید اینها بسته شود نه اینکه کلاً نبیند هم داخل دنیا و بیرون دنیا خبر دارد .اگر کسی بخواهد به آن عالم برود، ( عالم عقل) یکی از گرفتاریهای ما این است که گاهی غرق این جزئیات هستیم آن عالم کلی از این عالم جزئی و این ده بند باید بسته شود ، ما گاهی مشکلات را متوجه نمی شویم ازبس غرق اشتغال هستیم اصلاً متوجه این مشکلات نیستیم.نکته دیگر استوار است آفتاب در استوا بود باید استمرار پیدا کند و دوام داشته باشد با استمرار درست می شود نفس انسان به هرچه روی آورد مثل آن می شود پیدرپی عمل صالح انجام دهد می شود عمل صالح و کسی غیر عمل صالح انجام دهد می شود مثل غیر عمل صالح
نتیجه ۴فصل ؛ فصل اول مناسبت سلوک الیالله مناسبت میخواهد دوم قابلیت،نفس قدرت جدا شدن دارد سوم ملاقات ؛حتمیت ملاقات حق و لزوم خروج از دنیا برای ملاقات و چهارم خروج از دنیا ؛وقتی ملاقات کرد دل سالک آن لحظه جام جهاننما است و شرطش این است که از جزئیات دست بکشد و آن جزئیات ده بند است و شرطش این است که استمرار داشته باشد (تمام)
ثبت دیدگاه