بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه درس معرفت نفس۱ استاد معظم ضیایی
نگارش: نجمه بذرگر
کد تحصیلی: ۷۹۳۱۹۵
مقدمه:
امام علی علیه السلام: معرفه النفس انفع المعارف
عرفا و بزرگان فلاسفه به خودشناسی اهتمام و توجه ویژه ی داشته اند زیرا که در منابع دینی ما بیان شده که راه خداشناسی از خودشناسی است، معرفت نفس همان روانشناسی و خود شناسی است که اقرب طرق به ماورای طبیعت و صراط مستقیم خداشناسی است.
چکیده:
دروس معرفت نفس شامل ۱۵۰ درس گفتار در شناخت گوهر آدمی است. سخن نخست این کتاب با موضوع شناخت موجود و وجود شروع شده و در ادامه موضوع واقعیت داشتن یا نداشتن مشهودات خارجی، غایت داشتن یا نداشتن هستی و حرکت موجودات مطرح می شود.
متن خلاصه:
« وجود است که مشهود ما است. ما موجودیم و جز ما همه موجودند و در مقابل وجود و هستی، عدم و نیستی است که اگر ادراک شود به طفیل و برکت وجود است.»
جز هستی چیزی نیست و واقعیت و حقیقت همه چیز هستی است و این وجود است که منشا و مبدا است، هر اثری که هست از وجود است.
ما در اطراف خودمان موجوداتی را می یابیم و وقتی در این موجودات تامل می کنیم آنها را یکسان نمی یابیم بلکه متفاوت می بینیم (وجود امری مشکک است) :
بعضی جسم دارند، فضا و مکان اشغال می کنند و خاصیت دیگری ندارند (جمادات)
بعضی جسم دارند و علاوه بر آن رشد و نمو و تغذیه هم دارند (نباتات)
بعضی دیگر علاوه بر اینکه جسم دارند رشد و نمو و تغذیه دارند دارای ادراک و احساس هستند (حیوانات)
و بعضی جسم دارند،رشد و نمو و تغذیه دارند، احساس و ادراک دارند و علاوه بر آن ها تعقل هم دارند. (انسان)
در میان نوع چهارم نیز افراد از لحاظ دانایی و بینش یکسان نیستند و انسان دانا اشرف از انسان نادان و حیوان و نبات و جماد است.
حال این کاونده و سنجنده و نتیجه گیرنده کیست؟ آن که تمیز داد و ترتیب مقام در آنها قائل شد و حکم کرد که این نوع اشرف از آن نوع است کیست؟ این آثار از چیست؟ اثر از وجود است و آن وجود کیست؟
با اندکی تامل می یابیم که:
«هر یک از ما دارای نیروی است که بوسیله آن نیرو تمیز می دهد، می یابد و حکم می کند و در هر حال و هر جا و هر وقت دارای آن است.»
اکنون ماهیت و گوهر این نیرو چیست؟ و چگونه موجودی است؟ چه نسبت و ربطی با ما دارد؟ آیا من غیر آن چیزم یا عین آنم؟ آن چیز با مردن چه می شود؟ و بسیاری سوال دیگر…
(این نیرو را به هر اسمی بخوانی مختاری خواه قوه ممیزه اش خوانی خواه قوه عاقله اش نامی خواه نفس ناطقه اش دانی.خواه به روح یا به عقل یا به خرد یا به جان یا به روان یا به نیرو یا به من یا به انا یا به دیگر نام ها بدان اشارت کنی. آنچه در این مقام اهمیت بسیار بسزایی دارد این است که باید کتاب وجود خود را فهمیده ورق بزنیم و کلمه کلمه آن را ادراک کرده و یافته و رسیده پیش برویم که این قوه ممیزه چیست؟…ببینیم از روی منطق دلیل و برهان به کجا می رسیم و چه نتیجه می گیریم.)
آیا آنچه مشهود ماست واقعیت دارد یا نه؟
در گذشته گروهی به نام سوفسطاییان منکر تمام حقایق و واقعیات بودند و عمده دلایلشان در این باره اختلاف در ادراک حواس ظاهره انسان و خطاهای حسی است.
تمام تلاش فلاسفه در ابتدا رد سوفسطی است زیرا که فلسفه در مورد حقایق اشیا عالم بحث می کند و لازمه آن این است که اول ما حقایق را بپذیریم.
حکمای الهی برخلاف نظر سوفسطاییان، اعتقاد به وجود واقعیت دارند.
بحث حق و حقیقت که در کتب رجال الهی عنوان شده است از جهتی ناظر به رد نظریه سوفسطاییان است و بهترین منبع در تصریح این غرض و تفصیل مطلب و تعقیب گفتار و تبکیت آنان، نخست باید ابن سینا را و پس صاحب اسفار را نام برد.
انسان با کمی تامل و توجه به مشاهدات و آثار مختلفی که از علوم مختلف می بیند پی به بطلان عقیده سوفسطاییان پی می برد. آنچه که موجب می شود برخی انسانها حقایق را و حتی بدیهیات را انکار کنند عدم توجه به خود و اطرافشان است. از آنجایی که به صورت تدریجی رشد کرده ایم و از ابتدای تولد پدیده های مختلف طبیعی را دیده ایم از خود غافل شده ایم واین کثرت مشاهده موجب شده است تا عده ای به انکار حقیقت دست بزنند.
اکنون دانستیم واقعیت و حقیقت همه چیزها هستی است که منشا و مبدا همه آثار است.
ما در اطراف خود حقایقی می بینیم که تحقق آنها به ما وابسته نیست و به عبارت دیگر ما در خارج خودمان اشیایی داریم که تحقق دارند و خیال و توهم نیستند.( رد سوفسطی )
آنچه هست، هستی است که منشا اثر است و در مقابل هستی، نیستی یا عدم است.
یا وجود است و یا عدم، واسطه ای در کار نیست.( رد حالی ها، متکلمین اهل سنت)
که عقل و فطرت سلیم نیز برآن گواه است.
( حالی ها: در ميان مسلمانان برخى از متكلمين عامه قائل به واسط بين وجود و عدم بودند و در ثبوت و وجود و همچنين در نفى و عدم فرقى قائل شدند و آن واسطه را حال ناميدند و مى گفتند كه حال نه موجود است و نه معدوم بلكه ثابت است با اينكه ثبوت مرادف وجود است و ثابت همان موجود است و منفى همان معدوم و نفى همان عدم است .)
موجودات در نظام هستی یا بسیط (جزء ندارد) هستند یا مرکب (مجموعه بساطت) .
موجودات مرکب نیز ترکیبشان یا ارگانیک ( اجزا آن برهمدیگر موثرند و در تحقق هم نقش دارند) است و یا غیر ارگانیک و مکانیک (اجزا آن از هم بیگانه اند و در تحقق هم نقشی ندارند) است.
جهان هستی مرکب ارگانیک است و یکسره موجودات نظام هستی در حرکت و جنبش اند و بر یکدیگر تاثیر و تاثر دارند و کل نظام هستی و عالم امکان شبیه پیکر انسان است.
موجودات نظام هستی با هم پیوستگی دارند و چون اتفاقی نیستند ( هر آنچه در رفتار خود برنامه همیشگی دارد اتفاقی نیست) لذا هدفمندند.
حرکت:
«حرکت، عبارت است از خروج شی ء از قوه در امری، به فعل تدریجا.»
حرکت، در چیزی است که فاقد کمالی باشد و موجودی که کمال مطلق است، حرکت در او متصور نیست (مجموع هستی بی جنبش و در سکون کامل است). موجودات متحرک دارای درجات و مراتب مختلفی هستند (نظام طولی و مشکک بر عالم حاکم است). هر موجودی که حرکت می کند فقیر است. هر گاه سلسله موجودات، به موجودی منتهی شود، باید آن موجود، غایت و کمال کمالات و نهایت و منتهای همه موجودات باشد و ما دون او، همه، محتاج باشند.
هیچ موجودی در حد خود، نه ناقص است و نه شر (دید استقلالی) و شر و نقص از امور نسبی و قیاسی هستند. در سرای هستی آنچه هست در کمال زیبایی و خوبی است و سخن نقص از قیاس یکی به دیگری پیش می آید.
لازمه حرکت شش چیز است:
۱٫مبدا ۲٫مقصد و منتها ۳٫مسافت ۴٫متحرک ۵٫ محرک ۶٫زمان
محرک کیست؟
برای متحرک، باید مخرجی باشد که وی را از نقص به کمال برساند. متحرک نمی تواند محرک باشد زیرا محرک فاعل حرکت است و متحرک قابل حرکت می باشد و این دو در یک چیز جمع نمی شود.
نتیجه:
اصل ۱. هرچه هست، وجود است.
اصل ۲. هرچه پديد آمده، از وجود پديد آمد.
اصل ۳. نيرويى داريم كه در مىيابد و تميز مىدهد.
اصل ۴. سراى هستى بىحقيقت و واقعيّت نيست؛ بلكه حقيقت و واقعيّت دارد؛ بلكه عين واقعيّت است.
اصل ۵. حقيقت و واقعيّت هرچيز هستى است.
اصل ۶. واسطهاى ميان وجود و عدم نيست.
اصل ۷. هستي ها با هم بىپيوستگى نيستند؛ بلكه هستي ها با هم پيوستگى دارند.
اصل ۸. آنچه اتفاقى نيست هدفى دارد و رفتار او بيهوده نيست.
اصل ۹. هر آنچه از حركت به كمالى مىرسد، آيينى دارد.
اصل ۱۰. علم وجود است.
اصل ۱۱. حركت در چيزى است كه فاقد كمالى باشد.
اصل ۱۲. موجودى كه كمال مطلق است، حركت در او متصوّر نيست.
اصل ۱۳. حركت فرع بر احتياج است (تلفيق اين اصل با اصل ۱۱: حركت در چيزى است كه فاقد كمالى باشد. پس حركت فرع بر احتياج است).
اصل ۱۴. هر چه كه غايت و كمال متحرّكى است، برتر و فراتر از آن متحرّك است كه حركت ناقصى به سوى كاملى است. پس موجودات متحرك را درجات مراتب است.
اصل ۱۵. اگر سلسله موجودات منتهى به موجودى شود، بايد آن موجود غايت غايات و كمال كمالات و نهايت منتهاى همه هستي ها باشد و مادون او همه محتاج او، و در وى حركت متصوّر نبود.
اصل ۱۶. هر موجودى در حدّ خود تامّ و كامل است؛ تامّ و اتمّ و كامل و اكمل از قياس پيش مىآيد.
اصل ۱۷. هيچ چيز در حدّ خود و در عالم خود شرّ و بد نيست؛ ولى قياس و نسبت با اين و آن كه به ميان آمد، سخن از شرّ و بد به ميان مىآيد.
خلاصه دو اصل اخير: هيچ موجودى در حدّ خود، نه ناقص است و نه شرّ.
پایان
ثبت دیدگاه