«؛ … فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الْأُمَمَ الْمُسْتَكْبِرِینَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَ صَوْلَاتِهِ وَ وَقَائِعِهِ وَ مثلاًتِهِ»
حضرت امیر(ع) میفرمایند: درباره امتهای متكبر گذشته بیندیشید و از سرانجام آنها عبرت بگیرید. ببینید خدا آنها را به چه حوادث و عقوبتهایی گرفتار كرد. «وَ اتَّعِظُوا بِمَثَاوِی خُدُودِهِمْ وَ مَصَارِعِ جُنُوبِهِمْ»؛ ببینید سرانجام گردنكشانی مثل نمرود و فرعون و امثال آنها كه ادعای خدایی میكردند، به كجا كشید. دیدید آن گونههای نازپرورده چگونه با خاك آشنا شد؛ و پهلوهای متكبران چه طور زیر پای مردم له گردید! «و اسْتَعِیذُوا بِاللَّهِ مِنْ لَوَاقِحِ الْكِبْرِ»؛ به خدا پناه ببرید از رویشگاههای تكبر؛ آن چنان كه از حوادث روزگار به او پناه میبرید. مردم! این تكبری كه در دلهایتان خانه كرده، بزرگترین بلاست؛ اما متوجه نیستید. این آفت از همه بلاهایی كه موجب ویرانی خانهها و هلاكت نفوس میشود، خطرناكتر است. سیل و زلزله هرچه سهمگین باشد، باعث نمیشود كه آدم میلیونها سال به جهنم برود و به عذاب ابدی گرفتار شود.
سپس آن حضرت سخن را به این سو معطوف میكنند كه مبادا فكر كنید كه خدا به بعضی از بندگان اجازه تكبر داده است. این گونه نیست. خدا کبر را آفتی برای همه دانسته است. «فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِی الْكِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِیَائِهِ وَ الملائكة»؛ اگر بنا بود خدا اجازه دهد كه كسی تكبر بورزد، به انبیاء و ملائكهاش اجازه میداد. «وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ كرَّهَ إِلَیْهِمُ التَّكَابُرَ»؛ ولی خدای متعال بزرگنمایی و خودپسندی را برای آنها نیز ناپسند شمرد. «وَ رَضِیَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ…»؛ در مقابل، تواضع را برای آنها پسندید و نشانهاش این است كه زندگی آنها سراسر توأم با تواضع و فروتنی بود؛ این انبیا بودند كه در هنگام عبادت صورتهایشان را بر خاك میگذاردند و لباسهای مندرس و ساده میپوشیدند. «وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِینَ»؛ انبیا با آن مقام بلندشان، در مقابل مؤمنین فروتنی میكردند و نسبت به ایشان خاكسار بودند. «وَ كَانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِینَ»؛ انبیا مردمی مستضعف بودند؛ یعنی مردمی كه دیگران آنها را ضعیف میشمردند، یا مردمی كه به ضعف كشانده شده بودند؛ یعنی دیگران نگذاشتند كه از بهرههای مادی استفاده كنند.
«و قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ وَ ابْتَلَاهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَخَضَهُمْ بِالْمَكَارِه… ». در این فراز چند واژه به كار رفته كه همه آنها تقریباً به معنای آزمایش است؛ «اختبار»، «تمحیص»، «ابتلا»؛ و «امتحان». خدا انبیا را به گرسنگی، تهیدستی و سختیها مبتلا كرد؛ بنابراین وجود چنین صفات و حالاتی برای انسانها دلیل خواری و كوچكی آنان نیست. زندگی عزیزترین بندگان خدا نیز توأم با ترس و وحشت و ظلم و ستمی بود كه دیگران بر ایشان روا میداشتند. خداوند در سوره فجر میفرماید كه ما وقتی آدمیزاد را به خاطر مصالحی امتحان میكنیم و اموالی به او میدهیم، خیال میكند كه ما او را احترام كردهایم. وقتی هم كه او را به خاطر مصلحتی به فقر امتحان میكنیم، تصور میكند كه مورد غضب خدا قرار گرفته كه فقیر شده، در حالی كه همه اینها آزمایش است؛ نه ثروت دلیل عزیز بودن نزد خدا است، نه فقر دلیل ذلیل بودن. خدا هر كس را هر طور صلاح بداند، امتحان میكند. سپس به یكی از آیات قرآن در این باب استشهاد میفرماید: «قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی؛ أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ»۱؛ كفار خیال میكنند كه وقتی مال و ثروت زیادی به آنها میدهیم، برای آنها عزت و كرامت قائل میشویم و خیرشان در آن است. ایشان اشتباه میكنند، نمیفهمند. «یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِمْ». وقتی جامعه خود به خود به دو طبقه مستكبر و مستضعف تقسیم شد، بدانید كه هم مستكبران به وسیله مستضعفان آزمایش میشوند و هم مستضعفین به وسیله مستكبرین. در این میان هر كس وظایفی دارد؛ غنی باید روح استكبارش را كنار بگذارد، نعمتهای خودش را به فقرا بدهد و…، مستضعف هم باید بداند كه در مقابل مستكبر ظلمپذیر نباشد، از حقوق خودش دفاع كند و اگر نتوانست، دستش به حرام آلوده نشود و بر سختیها و گرفتاریها صبر كند. این چنین فقرایی را خدا در قرآن ستایش كرده است.
اصولاً ماهیت نعمتهای دنیا ماهیت ابزار آزمایش است؛ خودش هیچ اصالتی ندارد؛ بلکه وسیلهای است برای این كه خوبان و بدان با آن آزمایش شوند كه با بود و نبود این نعمتها چه میكنند؟ آیا به وظایف دینی خود عمل میكنند یا این ثروت باعث ابتلا به غرور و تكبر میشود؟ در بین گردنكشان عالم كسی كه صراحتاً گفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی»۲؛ فرعون بود؛ برای اثبات ادعای خود استدلال هم میكرد و میگفت: مگر نمیبینید در این سرزمین همه چیز در اختیار من است! «هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی»۳؛ نهرهای آب زیر تخت من جریان پیدا میكند. اگر بخواهم جلوی آنها را میگیرم و نمیگذارم آبها بر مزارع شما جاری شود.
ما اگر میخواستیم برای هدایت چنین کسی و اتمام حجت بر چنین قدرت سركشی فردی را بفرستیم چه میكردیم؟ كسی را میفرستادیم كه از نظر ظاهری، قدرت و شوكتی داشته باشد، آثار عظمتی در او باشد؛ اما خدا دو چوپان پشمینهپوش را فرستاد که نه اسبی دارند، نه لباس زیبایی و نه قدرت و شوكتی. موسی آمده جلوی كاخ فرعون و میگوید: من آمدهام به فرعون بگویم یا باید دست از این ادعایش بردارد، یا براو عذاب نازل میشود. «وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُعلیه السلام عَلَی فِرْعَوْنَ وَ عَلَیْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ وَ بِأَیْدِیهِمَا الْعِصِیُّ…». خدا پیغمبرانش را به نزد فرعون فرستاد، آنها نیز با لباس پشمینه و دو تا چوب دستی آمدند و به فرعون گفتند: اگر اسلام بیاوری در امانی و سلطنتت باقی میماند و الا نابود میشوی. «فَقَالَ: أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَیْنِ»؛ فرعون به اطرافیانش گفت: نمیخندید! ببینید دو تا چوپانِ فقیرِ پشمینهپوش آمدهاند برای من شرط گذاشتهاند. اینها با چه قدرتی جرأت میكنند این گونه حرف بزنند؟ «وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ…»؛ میبینید اینها چه فقر و بدبختی دارند؟! اگر اینها فرستاده خدا هستند، لااقل باید لباسهایی زینتی و دستبندهایی طلایی داشته باشند. چرا فرعون این حرفها را زد؟ «إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ»؛ چون در نظر فرعون پول و طلا ارزش داشت. «وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ»؛ به خیال او هر كه لباس سادهای پوشید، حقیر است. چرا خدا در مقابل فرعون دو چوپان پشمینهپوش را فرستاد؟ چرا انبیا را با عزت، شوكت و ثروت بیكرانی مبعوث نكرد؟
مگر نمیبینید احزاب برای جمع كردن طرفدار، سر كیسه را باز میكنند. چرا خدا این كار را نكرد؟ «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِیَائِهِ حَیْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ كُنُوزَ الذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ الْعِقْیَانِ…»؛ خدا میتوانست تمام ثروت و معادن طلای روی زمین را در اختیار انبیا قرار دهد. میتوانست تمام بستانهای پر میوه و پرندگان هوا و وحوش زمین را در اختیارشان قرار دهد. نظیر آن چه كه برای حضرت سلیمان اتفاق افتاد. اما اگر این كار را میكرد، آیا معلوم میشد كه چه كسی به خاطر خدا ایمان آورده و چه كسی به خاطر پول؟ اصلاً اساس امتحان باطل میشد. این نقض غرض بود؛ چرا كه همه ایمان میآوردند. یا از ترس، چون میدیدند فرستاده خدا چنین قدرتی دارد و اگر ایمان نیاورند از مزایا محرومشان میكنند؛ یا از روی طمع، برای این كه بیشتر از اینها استفاده كنند. در این صورت معلوم نمیشد چه كسی از روی انتخاب و فهم و شعور خودش ایمان آورده و چه كسی برای مال دنیا. هدفی كه اساس هدف آفرینش بود، باطل میشد. «وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلَاءُ وَ بَطَلَ الْجَزَاءُ»؛ امتحان از بین میرفت و جایی برای پاداش باقی نمیماند؛ چون پاداش مربوط به كسانی است كه از روی انتخاب كاری را انجام دهند، نه از روی طمع در مال یا ترس عذاب. «وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ… »؛ در این صورت همه بهشتی میشدند. آن بشارتها و هشدارها كه چنین و چنان خواهد شد، همه از میان میرفت. مؤمنان و كافران از هم شناخته نمیشدند و بساط پاداش و جزا برچیده میشد.
«وَ لَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ مَعَانِیَهَا». این فراز، از تعبیرات ادیبانه و عجیب امیرالمؤمنین(ع) است. یعنی دیگر عنوان مؤمن و كافر مصداق پیدا نمیكرد و اسماء از معانی جدا میشدند. برای این كه اسمها ملازم معنای خودشان باشند، میبایست وسیله آزمایش برقرار باشد. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِی قُوَّةٍ فِی عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِیمَا تَرَی الْأَعْیُنُ مِنْ حَالَاتِهِمْ»؛ خدا به انبیاء قدرت داد، اما نه از سنخ قدرتهایی كه مردم میبینند. خدا قدرتی در اراده آنها قرار داد كه برتر از همه نیروهای فیزیكی عالم است؛ حتی بعضی از دست پروردههای مكتب انبیا آن چنان قدرت ارادهای پیدا كردند كه بر همه قدرتهای ظاهری پیروز شدند. «حجاج»؛ به «سعید بن جبیر»؛ گفت «به علی بد بگو»؛ گفت: حاشا، علی چیز بدی ندارد كه من بگویم. شروع كرد به مدح علی(ع). زبان «سعید»؛ را از پشت حلقش در آوردند؛ سرش را بریدند؛ ولی حاضر نشد یك كلمه بر علیه علی(ع) حرف بزند. «میثم تمار»؛ بالای چوبه دارش مدح علی(ع) میگفت. علی چنین یارانی داشته است. این قوت اراده را با چه نیرویی میتوانید بسنجید؟ این همه بلایی كه بر سر پیغمبر اكرم(ص) آوردند كه فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت»۴. فرمود: اگر خورشید را در یك دستم قرار دهید و ماه را در دست دیگرم، از سخنم دست بر نمیدارم.
«مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ غِنًی»؛ هر كس روح قناعت و عزت نفس آنان را میدید و میشنید، در مقابلشان خیره میشد. این چه روحی است؟ «وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًی»؛ گرفتاریها و ناراحتیهایی بود كه چشمها و گوشها را میآزارد، مردم از دیدنش ناراحت میشدند. بعضی از انبیا مبتلا به امراض و گرفتاریهایی شدند كه مردم حتی از دیدنش ناراحت میشدند. ولی انبیا لب به شكایت نگشودند و هم چنان خدا را شكر میکردند. ضعف در امور مادی كه قابل اعتنا نیست؛ اما مردم خیال میكنند هر كس از لحاظ مادی ضعف داشته باشد، پیش خدا ارج و مقامی ندارد. در حالی كه اینها ملاك رضا و سخط الهی نیست. «وَ لَوْ كَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ وَ…»؛ اگر انبیا از نیرویی دست نیافتنی و عزتی شكستناپذیر بهرمند بودند و اگر سلطنتی چشمنواز داشتند، عالمیان برای تماشای این عزت و شوکت گردن میكشیدند. «لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَی الْخَلْقِ فِی الِاعْتِبَار…». اگر این گونه بود، مردم به راحتی حرف انبیا را گوش میكردند، در این صورت مردم هم مبتلا به استكبار نمیشدند. «وَ لآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُم…». آن وقت ایمانشان یا از سرترسِ قهر و غلبه آنان بود، یا از سر طمع در اموال ایشان. در این حال دیگر معلوم نبود كه انگیزه افراد برای ایمان و كفر چیست. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُأَرَادَ»؛ اما اراده خدا بر این تعلق گرفت كه «أَنْ یَكُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَ التَّصْدِیقُ بِكُتُبِهِ وَ الْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ… أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَةٌ»؛ اگر كسی ایمان میآورد و تسلیم حق میشود، اگر در مقابل خدا خضوع میكند، همه با نیت خالص برای خودش باشد. خدا را از آن جهت كه اطاعت خداست فرمان برد، نه چون همراهش چاشنی ترس و طمع دارد. «وَ كُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَی وَ الِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَلَ»؛ و هر چه امتحان سختتر باشد، پاداشش نیز بیشتر خواهد بود؛ پس اراده خدا بر این است كه دایره امتحان چنان گسترش یابد كه تمام خلایق را در بر گیرد و هیچ كس از این امتحان بیرون نماند.
۱؛ مؤمنون: ۵۵
۲؛ نازعات: ۲۴
۳؛ زخرف: ۵۱
۴؛ بحار، ج۷۴، ص۲۰۴، روایت ۴۱
ثبت دیدگاه