مقدمه
انسان دارای دو بعد است: یکی بعد انفعال و دیگری بعد فعل. بعد انفعال همان بعد تاثیر پذیری انسان است.
در این بعد است که انسان می فهمد و می بیند حقیقت وجودی او چیست.و همچنین آشنایی با دیگر بودها و نبودها برای او حاصل می شود.
بعد انفعال در حقیقت بعد نظر ، فکر و اندیشه است. که در راستای آن آدمی پی خواهد برد مبدا و منتهایی در کار است.
از بعد انفعال ب عقل نظری تعبیر می شود.
در بعد فعل ویا تاثیر گذاری انسان در عالم و از جمله شخص خود اموری را ایجاد می کند.
این بعد آشنایی با بایدها و نباید ها را رقم می زند.
از بعد فعل ب عقل عملی نیز تعبیر می شود. و همین بعد است که منشا پدید آمدن حکمت عملی است.
انسان کامل هم در بعد آشنایی با بودها و نبود ها در اوج است و با حقایق هستی آشناست و هم در بعد عمل و پایبندی به بایدها و نبایدهای در بالاترین مرتبه است و اعمالی را که باید انجام بدهد به خوبی انجام می دهد و آنچه را که نباید انجام دهد ، به خوبی ترک می کند.
این انسان انسان کامل و به فعلیت رسیده است .
در فضای باید ها و نباید ها که همان حکمت عملی است سه بخش مورد توجه است :
- بخش اول: مربوط به خود انسان است.
- 2. بخش دوم: مربوط به خانواده انسان است.
- 3. بخش سوم : مربوط به اجتماعی است که انسان در آن زندگی می کند.
بخش مربوط به خود انسان را اخلاق و بخش مربوط به خانواده را تدبیر منزل و آنچه را که مربوط به جامعه است،سیاست مدن می خوانند.
از این رو اهل حکمت ، حکمت عملی را شامل سه بخش : اخلاق ، تدبیر منزل و سیاست مدن می دانند.
متن اصلی
عبارت خواجه : بسم الله الرحمن الرحیم. سپاس بی قیاس بار خدایی را که به سبب آنکه هیچ عقل را قوت اطلاع بر حقیقت او نیست. و هیچ فکر و دانش را وسع احاطه بکنه معرفت او نه.
هر عبارت که در نعت او ایراد کنند و هر بیان که در وصف او بر زبان رانند اگر ثبوتی باشد از شائبه تشبیه معراج در تصور نیاید. و اگر غیر ثبوتی بود از غائله تعطیل مبرا در توهم نیفتد.
شرح عبارت:
این عبارت بسیار دقیق و متین و عبارت فحلی چون خواجه نصیرالدین طوسی و یادآوری خطبه ی رساله ی شریف آغاز و انجام ایشان است.
خواجه در آنجا می نویسد : سپاس آفریدگاری را که آغاز همه از اوست و انجام همه بدوست.
بلکه خود همه اوست.
و درود بر پیغمبران که راه نمایان خلقت بآغاز و انجام ، خصوصا بر محمد النبی صلی الله علیه و آله .
بنا به فرمایش حضرت آیه الله علامه حسن زاده آملی حافظه الله این خطبه، خطبه ای است که از آن رایحه ی توحید عرفانی به مشام می رسد.
آغاز همه اوست ، انجام همه بدواست ، بلکه خود،همه اوست.
این معنا در حقیقت همان سپاس و ثنای بی قیاسی است که ایشان در این کتاب آن را مورد توجه قرار داده است.
در حقیقت خواجه می خواهد بقرماید: این حقیقت است که مقصد و مقصود ما است.
یعنی فنای در خداوند جل و جلاله به نحوی که در وجود سالک چیزی جز خدا باقی نماند.
فانی آن کسی است که چیزی جز خدا نمی بیند، چیزی جز خدا نمی یابد و در او چیزی جز خدا بافی نمی ماند.
خدای تعالی می فرماید: و سقاهم ربهم شرابا طهورا
شراب طهور چه شرابی است؟ شرابی است که همه چیز را از انسان می گیرد و تنها چیزی که در او باقی می ماند خداست.
انسان با نوشیدن این شراب در خداوند فانی می شود.
سپاس بی قیاس یعنی این ثنا، ثنایی نامتناهی و بی قیاس است .خارج از هر گونه ثنایی که ممکن است یک شخص بر اساس محدودیت فکر و تناهی اندیشه و حتی درک و شعور برای او حاصل شود.
این ثنا غیر آن ثناها است ، آن ها محدود هستند و این نا محدود.
عبارت “بار خدایی را” باد خدایی را بوده باشد.
در واقع منظور این است که این سپاس بی قیاس نثار آن خدایی باد که از درک هر عقلی خارج و از احاطه ی هر دانشی بیرون است و نمی توان او را با هیچ عقلی درک کرد و با هیچ دانشی کنها و ذاتا به او احاطه یافت.
مفهوم عبارت الله اکبر من ان یوصف
در ابتدای امر گمان می شود معنای “الله اکبر ” این است که خداوند بزرگتر از همه چیز است.
از امام صادق علیه السلام می فرمایند:
آیا با وجود حق و در کنار حق چیزی هست که خواسته باشید خداوند را با او مقایسه کنید و بگویید او بزرگتر از اشیا دیگر است ؟ آیا چیزی در قبال حق است که بخواهید با آن ها مقایسه اش کنید و بعد آنها کوچک تر باشند و خدا بزرگتر بوده باشد؟
امام می فرمایند بگویید “الله اکبر من ان یوصف”
لباس تشبیه بر قامت حق ناموزون است. قامت او نا متناهی است. آیا می توان برای یک حقیقت نا متناهی وصف متناهی و اوصاف متناهی ذکر کرد؟ قطعا نه.
خواجه می فرمایند:” معرا “یعنی خداوند از تشبیه معرا است.
لباس تشبیه بر قامت حق ناموزون است و باید این لباس را از قامت او در آورد و او را عریان کرد.
از سوی دیگر از تنزیه صرف باید او را مبرا دانست.
همان گونه که تشبیه محض مردود است ، تنزیه صرف نیز محکوم است .
خداوند را نمی توان بطور کلی تنزیه کرد و از هر جهت او را منزه دانست.
به همین جهت در ذکر رکوع آمده است” سبحان ربی العظیم و بحمده “
سبحان ، تنزیه است. و بحمده تشبیه است . و “با “هم در اینجا به معنای مع است.
یعنی تسبیح من همراه با تحمید است.
تسبیح صرف درست نیست . همان گونه که حمد صرف نیز جایز نیست .
“سبحان ربی العظیم و بحمده ” یعنی مع حمده :
سبحان یعنی تنزیه، منتها نه تنزیه محض ، بلکه تنزیه همراه با حمد .
حمد هم که گفته می شود باز نه اینکه او دور از تنزیه باشد . تعبیر و آموزه ی قران و روایات این است .
ابن عربی در فصل ادریسی اشاره می کند آن کسی که خدای را تنزیه صرف می کند یا بی ادب است و یا جاهل.
یعنی یا اطلاع دارد که تعالیم قران تنزیه صرف را نمی پذیرد و با این حال تنزیه صرف می کند. یا اینکه مطلع نیست و خبر ندارد و در واقع جاهل است.
عالم عقل ، عالم مثال و عالم ماده جلوه ای از جلوات اوست. انسان کامل تجلی اعظم نسبت به حق است .
خداوند تبارک و تعالی در عین اینکه منزه است در همه جا خودش را نشان داده است .
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
حکمت تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها
در روایات بر تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از هر نماز سفارش شده است و بلکه به عنوان نخستین تعقیب نماز و قبل از هر تعقیبی این تسبیح وارد شده است.
دلیل این تاکید آن است که اگر انسان در نماز حواسش متوجه ذات پاک خداوند باشد و او را در نظر بگیرد و حضور قلب خود را حفظ کند ، گرچه نمازش نماز با کیفیت و نمازی حقیقی است ، ولی با توجه به محدودیت معرفت او در ذهن او تصویر و تصوری از خداوند شکل میگیرد.
در حالی که این تصور هر چه باشد ، به اقتضای ” الله اکبر من ان یوصف ” خداوند برتر از آن است.
بر این مبناست که او بلا فاصله بعد از نماز باید۳۴ بار بگوید “الله اکبر” ، شاید هدف از این “الله اکبر ” گفتن اقراری بر این است که هرچند در ذهن من و برای من در مقام عبادت و نماز خواندن ، تصویری و تصوری نسبت به ذات خداوند ، پدید آمد، اما حقیقت امر این است : خداوند برتر و بزرگتر از آن چیزی است که به ذهن من آمده است .
این تصورات مال خودم است و به او مربوط نیست .
این تنزیه است و خود این تنزیه نیز آفتی دارد که انسان را از مظاهر جلال و جمال حق دور می کند .
واو خدا را جدا و بریده از مظاهر خودش به ذهن بیاورد.
در اینجا برای برطرف کردن این آفت چاره ای دیگر اندیشیده شده است و آن این است که بلافاصله ۳۳بار گفته شود” الحمدلله ” یعنی :درست است که خدا منزه از هر تشبیهی است ، اما در عین حال همه ی حمد از آن اوست .
هر چه که در این عالم ستوده شود هر چه که متعلق ستایش و ثنای ما بوده باشد ، همه از آن خداست.
عظمت،رحمت ، جمال و جلال خداوند در تمام مظاهر خلقت ، خود را نشان داده است . از این رو باید بلا فاصله بعد از گفتن “الله اکبر “، “الحمد لله “بگوئیم.
“الحمد لله ” یعنی حمد جنسش از آن اوست یا تمام حمد از آن اوست.
انسان نمی تواند چیزی را بستانید که جدای از حق باشد و ربطی به او نداشته باشد.
هر جمیلی را که انسان به جمال بستاید یا هر جلیلی را که به جلال ستایش کند جمال و جلال خداوند است.
از سوی دیگر وقتی که گفته می شود تمام این ها از آن خداست
خودش باز آفتی دارد و آن این است که محدودیت ها ی جمال و جلال مظاهر خلقت بحساب گذاشته شود .
بنابراین بعد از ذکر “الحمد لله “۳۳ بار “سبحان الله ” می گوییم و معنایش این است که در واقع درست است که این گل زیباست اما محدود است.
آن انسان درست است که صاحب کمال است ولی محدود است. و خداوند از همه این محدودیت ها منزه است.
این تحلیل از تسبیح حضرت زهراسلام الله علیها است.
حسنات الابرار سیئات المقربین
گاهی انسان به منزلی می رسد که آن منزل برای او مطلوب و حسنه است. اما همین منزل نسبت به مراحل برتر و بالاتر برای او سیئه است و باید از آن دست بردارد و از آن بگذرد و در آن توقف نکند. و اکر بخواهد در آن توقف کند ، همین منزلی که در سابق برای او حسنه بود ، به سیئه تبدیل می شود.
قبل از اینکه سالک به این منزل برسد ، منزل مزبور برایش حسنه بود و می بایست آن را به دست آورد.
اما وقتی که به آن رسید چون این منزل مقدمه منزل بعدی است ، اگر در آن توقف کند همین منزل که حسنه بود مبدل به سیئه می شود.
برای شخصی که می خواهد مقرب شود و جلو برود ،توقف در منازل میانی و وسط معنا ندارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: کسی که دو روزش مساوی باشد مغبون است.
خلاصه کلام آن که در سیر و سلوک الی الله منازل و مقاماتی داریم.
این منزل با این مقام نسبت به مقام و منزل سابق مطلوب و نسبت به لاحق مهروب عنه است، و باید در آن توقف نکرد. بلکه باید برای رسیدن به مقصد از آن در گذشت و فرار کرد.
مبادا گمان کنیم که پخته شده ایم و دیگر کار تمام شده است ،بلکه هر گامی و هر منزلی به اعتبار سابق تمام می شود ولی به اعتبار لاحق نا تمام است.
ایمان
در سیر و سلوک الی الله سالک به مرکب و توشه نیاز دارد. در این سیر شش امر وجود دارد که به عنوان توشه و مرکب مطرح شده ان؛
امرنخست ایمان است ؛همان گونه که خواجه در ابتدای فصل به این آیه اشاره کرده است :
الذین امنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الا من و هم مهتدون.
به این معنا که جهت راه بردن به مقصد و در امنیت قرار گرفتن باید به ایمانی که با ظلم مخلوط نشده و تحت الشعاع ظلم قرار نگرفته باشد تمسک کنیم، منظور از ظلم قرار دادن شی در غیر موضع خودش است. ظلم یک مقوله عملی در مقابل عمل عدل قرار دارد. یعنی قرار دادن شی در موضع خودش.
انسان مومن در مقام عمل، هر چیزی را بجای خود گذاشته و عمل می کند.
تقصیر عملی از مومن پذیرفته نیست.
مومنی که در مقام عمل ، ظالم نیست و ایمانش تحت الشعاع عمل ظالمانه قرار نمی گیرد در امنیت است و راه به مقصود خواهد برد.
انسان در مسیر سیر و سلوک الی الله با خوف و خطر ،گمراهی و مشکلات خاص راه،روبرو می شود.
بنابراین نیاز است که احساس امنیت کرده و مطمئن باشد این راه به مقصود خواهد رسید.
در غیر این صورت آن حرکت ابتر خواهد بود. و انسان احساس امنیت ندارد.
مطابق با این آیه شریفه در سیر و سلوک الی الله نیز تنها کسانی که مومن هستند درست و بجا کارها را انجام می دهند، امنیت داشته و در نهایت راه به مقصد خواهد برد.
عبارت خواجه: ایمان در لغت تصدیق باشد یعنی باور داشتن و در عرف اهل تحقیق خاص باشد. و آن تصدیق بود به آنچه علم قطعی به آن حاصل است و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است .
و معرفت پیغمبر منفک نباشد از معرفت پروردگار قادر حی مدرک سمیع بصر مرید متکلم که پیغمبران فرستاده است و قرآن به محمد صلوات الله فرستاده است و احکام فرایض و سنن و حلال و حرام بر وجهی که همه امت را بر آن اجماع باشد بیان فرموده است.
پس ایمان مشتمل بر این امور باشد و این قدر قابل زیادت و نقصان نباشد چه اگر کمتر از این باشد، ایمان نباشد و اگر زیادت از این باشد . آن زیادت کمال ایمان بود و مقارن ایمان.
شرح عبارت:
معنای لغوی مطلق و عام است و معنای اصلاحی ویژه و خاص است.
مثلا “صلاه”در لغت بمان ای مطلق دعاست . اما در اصطلاح به معنای دعای ویژه و به صورت مخصوص و با شرایط و مقدمات ویژه است.
ایمان شرط اساسی حرکت و سیر است و بدون ایمان سیر آغاز نمی شود و تحقق پیدا نمی کند.
در لغت به معنای مطلق تصدیق است اما معنای اصلاحی آن تصدیق ویژه و خاص است.
مگر می شود ما پیامبر را قبول کنیم اما خدا را قبول نکنیم. این خداوند است که پیغمبر را فرستاده است .
خداوندی که مبدا و پروردگار عالم است، قادر و عالم است. حی و مدرک است. سمیع و بصیر و مرید و متکلم است.
این خداوند است که توانسته پیامبری بفرستد . بنابراین معرفت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از معرفت پروردگار عالم قادر،حی مدرک سمیع بصیر مرید و متکلم که پیغمبر و قرآن را فرستاده است منفک و جدا نیست.
در شدت و ضعف سخن از کیفیت و در زیادت و نقصان سخن از کمیت است.
می توان برای ایمان مراتبی کمال را قائل بود. مثلا وقتی که ایمان با همه مقوماتشآمد و تحقق یافت می توانیم بگوییم: ایمان کامل و اکمل می شود.
اما اینکه بگوئیم: ایمان می تواند کم و زیاد بشود و قابل نقصان و زیادت است این سخن بی معناست.
شبیه این مسئله درباره ی توبه نیز صادق است.
عبارت خواجه: نشان باور داشتن ، آن باشد که آن چه دانستی و گفتنی و باور کردنی باشد، بداند و بگوید و بکند و آنچه را احتراز کردنی باشد ، احتراز کند.
و این جمله از باب عمل صالح باشد و قابل زیادت و نقصان باشد.و لازم تصدیق مذکور باشد.
و از این جهت ذکر ایمان با ذکر عمل صالح فرموده اند در همه مواضع الذین امنوا و عملواالصالحات.
باید دانست که ایمان را مراتب است.
از همه کمتر ایمان به زبان است که “یا ایها الذین امنوا،آمنوابالله و رسوله و الکتاب الذی نزل علی رسوله”که عبارت از آن است.
و “قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم” اشاره به همان است.
و بالای آن ایمان به تقلید است و آن تصدیق جازم باشد به آنچه تصدیق باید کرد ، اما زوالش ممکن بود.
نشانه باور داشتن این شد که دانستنی ها را بداند و گفتنی ها را بگوید ، کردنی ها را انجام دهد و احتراز کردنی ها را احتراز کند. همه ی این موارد در مجموع عمل صالح می شود.
عمل قابل زیادت و نقصان است کم و زیاد می شود .
به جهت اینکه عمل صالح از ایمان غیر قابل تفکیک است قرآن کریم همواره ایمان را با عمل صالح مقارن ساخته.
چون عمل صالح لازمه ی تصدیق است و هرجا که صحبت از ایمان است ، صحبت از عمل صالح هم است.
ایمان گرچه قابل نقصان وزیادت نیست ، ولی شدت و ضعف را می پذیرد.
زیاده و نقصان مربوط به کمیت است و شدت،ضعف مربوط به کیفیت است. این دو با هم تفاوت دارند.
نتیجه گیری:
حقیقت وجودی انسان ،سلوک معنوی و در نتیجه عبودیت و عرفان است.
خداوند می فرمایند:جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه مرا عبادت کنند.
هدف خداوند از آفرینش کائنات شناخت پروردگار است.
در حدیث قدسی خداوند می فرمایند: ای آدمیزاد همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم.
معرفت به این حقیقت، انسان را به جایگاه اعظم خویش در نظام هستی متوجه می کند.
انسان تنها موجودی است که مقام لایقفی دارد و همه موجودات صف کشیده اند که به او خدمت کنند.و بلکه با او متحد شوند.و حظ وجودی از او ببرند این چنین انسانی با این جایگاه برای حرکت به آن هدف متعالی که همان عبودیت و معرفت ربوبی است نیازبه برنامه و آیینی دارد که بتواند مراتب و مراحل انسانی را سلوک کند.
نویسنده: راضیه حصیبی
ثبت دیدگاه