خلاصه ی بحث « تفکر» ازدرس اوصاف الاشراف ( اخلاق و عرفان )
مقدمه:
قرآن می فرماید : « و من کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعباده ربه احدا » ؛ با توجه به آیات قرآن ، انسان دارای دو بعد است : انفعال و فعل : ۱٫ در مقام انفعال و بعد تأثیرپذیری ، از حقایقی که در عالم موجود است منفعل شده و اثر می پذیرد که رأس آن اثرپذیری عقول و مفارقات و حقایق عالم است ، به این صورت که آشنایی با « بودها و نبود ها » برای او حاصل می شود که همان بعد نظر( فکرواندیشه ) است یعنی آشنایی با مبدأ و منتها ؛ که فرشتگان و عقول و مجرداتی در عالم مشغول کار و تدبیر امور هستند و نظام عالم را اداره می کنند از طرف دیگر ؛ انسان می فهمد خیلی از اموری که در اذهان مردم ، به شکل اوهام و خیالات است ، واقعیت ندارد و یا مردم از چیزهایی می ترسند که هیچ حقیقت ندارد یا در مقام مراعات ، چیزهایی را مراعات می کنند که نمی بایست ! بالاخره در این بعد که انسان تأثیر می پذیرد و حقایق عالم و آشنایی با بودها و نبودها برای او حاصل می شود ؛ این بُعد وجودی انسان ، منشأ تکوّن حکمت و علوم نظری شده و عقل نظری پا می گیرد . ۲٫ در مقام فعل و تأثیرگذاری ؛ که خودِ شخص انسان ، اموری را ایجاد می کند ؛ یعنی اموری را که وجود ندارد ، تحقق می بخشد و این بعد ، « بایدها و نبایدها » در عالم خارج را رقم می زند ، که این بعد ، همان عقل عملی است و منشأ تکوّن حکمت عملی قرار می گیرد و انسانی کامل است که هم در بعد بودها و نبودها به قلّه ی حقایق هستی دست پیدا کند و هم در بعد بایدها و نبایدها ، شخص تام ّ وکاملی شود و به اوج رسد . آنی را که باید انجام دهد ، انجام دهد و آنی را که باید ترک کند ، ترک کند . این انسان ، انسان کامل و به فعلیت رسیده است یعنی هم خوب می فهمد و هم خوب عمل می کند . در زمینه ی باید ها و نبایدها که حکمت عملی شکل می گیرد؛ سه بخش مورد عمل است: ۱٫ یک بخش مربوط به شخص ِ او می شود ( اخلاق ) ۲٫ مربوط به خانواده ی او می شود ( تدبیر منزل ) ۳٫ مربوط به اجتماع او می شود ( سیاست مُدُن ) . حالا یک سؤال پیش می آید : جایگاه عرفان عملی در این فضا کجاست ؟ پاسخ : اگرچه عرفان عملی با حکمت عملی تفاوت دارد . زیرا عرفان ، ذوق ، چشیدن ، سیروسلوک ، تصفیه ، تهذیب ، به مقصد رسیدن و به لقاء الله رسیدن است ولی در حکمت عملی ؛ صرف آشنایی با بایدها و نبایدها و آن سه مورد که اشاره شد و التزام به این هاست . البته اگر بخواهیم آن ها را با هم مرتبط کنیم ، با مبحث اخلاق بیش تر ارتباط و تناسب دارد که مدّ نظر ما در این بحث ، اخلاق عملی است و از جهت غایت و هدف نیز با هم متفاوتند. در اخلاق ، هدف رسیدن به اعتدال و نجات یافتن از افراط و تفریط است یعنی قوای ظاهره و باطنه را مفرطانه و تفریطانه به کار نگیرد ( اعتدال ). اما در عرفان عملی ؛ غایت ، لقاء الله و فنای فی الله و بقای بالله است و همه ی حجاب هایی که میان او و حق است ، از میان بردارد و موانع در مسیر او زدوده شود و در نهایت تعلقات او از میان برود و در این مسیر ، اخلاق زیرمجموعه ی عرفان عملی و عرفان عملی ، حقیقت شامل و عامّی است که اخلاق را در خود هضم می کند لذا ، عرفان عملی برتر از اخلاق و محیط بر اخلاق است. در واقع در عرفان عملی ، علاوه بر التزام و پایبندی که در حکمت نظری وجود دارد ، کشف و شهود هم رخ نمایی می کند. از جمله شخصیت هایی که در هر دو بعد ، شاخص است ؛ جناب خواجه نصیرالدین طوسی ؛ فخر امامیه و افتخار تشیع اثنی عشری است.
فصل دوم کتاب ؛ باب تفکر :
قال الله تعالی و سبحانه ؛ « اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله فی السموات والارض و ما بینهما الا بالحق » بحث ما در مورد تفکر است که بعد از خلوت است ؛ انسان در خلوت بهتر می تواند تفکر کند زیرا در روزمرگی ها برای انسان تفکری ایجاد نمی شود و باید در خلوت به فکر فرو برود . در ادبیات دینی ما ، فکر جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است . امام حسن عسکری ( علیه السلام ) می فرمایند : گمان نشود که کثرت عبادت به این است که انسان ، زیاد نماز بخواند یا زیاد روزه بگیرد ، عبادت این است و جز این نیست که انسان به فکر فرو رود و در امر خدا تفکر کند . این روایت نشان میدهد که مناسک ما اگر با تفکرهمراه نباشد، عبادت نیست و آن چه که به عبادت روح و معنا می بخشد ؛ فکر و اندیشه است . عبادت مبتنی بر فکر ، عبادت است . رازی که در حصر روایت وجود دارد ، این است : اگر شخصی دو رکعت نماز سبک ، ولی همراه با تفکر به جا آورد ، این عبادت افضل است از عبادت بسیار طولانیِ خالی از تفکر. زیرا عبادتِ بدون تفکر، پوسته و قالبی بیش نیست و نمی توان برای آن حسابی باز کرد.
تفکر در امر خداوند ، انسان را به معبود خود نزدیک می کند . فکر و تمرکز شبیه به موج رادیو است که اگر تنظیم نباشد امواج را نامفهوم می شنویم ولی اگر روی یک فرکانس خاص متمرکز شود ، فتح دست می دهد و ارتباط برقرار می شود . کسی که در خلوت می نشیند و در امر خداوند تفکر می کند ، توجیه قلبی خود را به طرف حق انجام می دهد و یا آیینه ی دل را عقب و جلو می کند تا منتج به ملکوت شود و در دل افتاده ، تجلی و درخشش صورت می گیرد لذا گاهی احساس می کند فضا معطر شده ، به مشام دل می رسد و یا صوتی را می شنود که این شنیدن از حاقّ واقع برمی خیزد زیرا مجلس خالی از اغیار ست و همه مَحرمند و توسلّی و تکرار و اصرار، که در نتیجه یک درخشش صورت می گیرد و عِطری فضا را پُر کرده که گاهی خیلی طولانی می شود و گاهی تا دو هفته این عطر با او همراه است زیرا هرچه عمیقتر باشد تداومش بیش تر و هرچه آنی تر ، سطحی تر است . در واقع خلوت ، تفکر ، تمرکز ، در خود فرو رفتن و به خود اندیشه کردن ، بسیار شیرین است . آیه ی بالا دو معنا دارد : معنای اول این است که «آیا از درون و باطن ، به فکر فرو نمی روند » و معنای دیگر این که ؛ راجع به هستی و وجود خود و اوصاف و کمالاتشان ، فکر نمی کنند . این که من کیم ؟ من چیم ؟ یک نطفه ی پست و حقیر این شده ؟ چطور به این مراحل دست یافته؟ چه کسی او را پروراند ؟ مادر یا پدر یا خوراک یا سایر امکانات ، همه خودشان دخیل اند ! چگونه آن امر حقیرِ ناچیز، این شده ؟! که دارد دنیا را می چرخاند . اگر انسان در این مورد فکر کند ، یک حالت هَیَمانی به او دست می دهد و در عوض بسیاری از موارد وجود دارد که انسان باید فکر کند ولی فکر نمی کند و خیلی از موارد هست که انسان نباید فکر کند ، تازه متّه به خشخاش هم می گذارد و چنان ، بدون غایت عقلی ، وقت و سرمایه صرف می کند که ثُمّ ماذا ؟ انسانِ غیر مربّی و غیر مزکّی ؛ زمانی که همه ی کارهایش بر اساس فکر و اندیشه شد ، می شود انسان ! او لایق لقاء الله و وصول و وصال است و او به نتیجه می رسد ولی انسانِ هر جایی به بارگاه وصال راه ندارد . کلام ، در تفکر است ولی ما خلوت را برای فکر می خواهیم که این تفکر و خلوت ؛ بین ما و ملکوت ، ایجاد سنخیت کرده و بعد ارتباط برقرار کرده ، تأثیر و تأثر صورت می گیرد لذا در نصوص دینی ؛ اعم از آیات و روایات ، فراوان به تفکر سفارش شده : « تفکر ساعه خیر من عبادته سبعین سنه » قدردانی و توجه به نعمت ها ، باعث می شود از آن طرف ، افاضات بیش تری نصیب شما شود فقط نباید موجب شود معامله ای صورت گیرد بلکه ما بنده و مربوبیم و باید عبودیت خود را به منصه ی ظهور برسانیم و باید قبل از ذکر ، حتماً فکر باشد .کلمه ی (ساعه) که در کتاب آمده؛ منظور شصت دقیقه نیست بلکه در قدیم ساعت به معنی لحظه است و یک لحظه فکر کردن ، از هفتاد سال بهتر است. آغازش آیات آفاقی و انفسی و پایانش لقاء الله است . آیات آفاقی را با طبیعیات و ریاضیات و هیئت و… آموخته و آیات انفسی را با علم تشریح و علم نفس و.. سروکار داردکه این ها همه مطالعه ی کتاب وجود است ( علم الادیان و علم الابدان ) . اما با یک نگاه علم الابدان زیر مجموعه ی علم الادیان است زیرا علم الادیان همان مطالعه ی قرآن و روایات و احادیث و درواقع کتاب تشریعی خداست و علم الابدان مربوط به کتاب تکوینی ما و همان کتاب هستی است پس آن هم مطالعه ی کتاب خداست لذا بی مهری کردن به این علوم ، مخدوش است و از انسان پخته سر نمی زند و افراط و تفریط هم مذموم است یعنی اگر کسی به علوم طبیعیات توجه داشته باشد و به الهیات سر نزند ، افراط در طبیعیات کرده و در الهیات تفریط انجام داده و یا اگر کسی وقتش را صرف فقه و اصول و غیره کند و به طبیعیات و ریاضیات و … توجه نداشته باشد ، این هم قابل پذیرش نیست و عالِم آن کسی است که به کلّ کتاب هستی اعم از تشریع و تکوین آگاه است و سخنش با برهان است . جناب جلال آل احمد جمله ی زیبایی دارد در کتاب ( در خدمت و خیانت روشنفکران ) : « قبل از این تطورات، صنعت و تکنیک و توسعه و مدرنیته در شرق و غرب و در مراکز علمی یک مدرسه بود که همه ی این علوم را آموزش می دادند ولی بعد از مدرنیته ، آن چه که در غرب پیش رفت همان حوزه های قدیم بارور شده و به روز شد و اکتشافات جدبد تزریق شد و در شرق ، علوم دینی و غیر دینی تشکیل دادند و شکافی بین دو رشته ی علمی پدید آمد» بعد از انقلاب خیلی سعی شد که حوزه و دانشگاه اتحاد پیدا کنند ، ولی این گونه نشد چون اتحاد واقعی حوزه و دانشگاه این است که به عنوان مثال : در همان مکانی که طب تدریس می شود فلسفه هم درس داده شود ولی این اتحاد در حدّ آرزوست و ما مطمئنیم این گونه نخواهد شد زیرا زمینه و اسباب ، از دست رفته و باید به همان وحدت صوری بسنده کنیم یعنی در همین حد که از امتیازات مثبت یکدیگر استفاده کنیم و جناب خواجه به خاطر ذوالفنون بودن به همه ی علوم ، تمام این ها را در اوصاف آورده است . نتیجه این که سیر ما باید از آفاق و انفس باشد و سیر و استدلال لازم و ملزوم یکدیگرند . « سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق » در این آیه کلمه « َانَّه » اشاره به قرآن دارد که این کتاب مبین ، با وجود آیات آفاقی و انفسی ، حق است. ( آیات آفاقی، مربوط به غیر مسلمانان و آیات انفسی ، مربوط به جامعه ی مسلمانان است ) به دلیل این که قرآن ، خبر از اخبار غیبی دارد ؛ برای همین می فرماید « انه الحقّ » الحق یعنی حق اوست و غیر او حق نیست ؛ خیال ، انعکاس ، مرآت و ظلّ است و همه فانی در حق هستند . همه تجلّی و نشانه ها و آیات خداست و در حقیقت او خودش را به خودش نشان داده زیرا ما هم شأنی از شؤون او هستیم . علامه حسن زاده آملی در الهی نامه ی خود می فرماید: الهی همه گویند خدا کو! حسن گوید غیر خدا کو؟ همه گویند کوکو و حسن گوید هوهو! لقاءالله؛ از آیات به ذوالایه سفر کردن است و از خلق به حق سیر کردن است . در کتب فنی ، سیرو سلوک و سفرهای عرفانی به یک اعتبار دو سفر و به یک اعتبار چهار سفر ذکر شده ؛ به اعتبار دو سفر : یک . سفر من الخلق الی الحق، دو . سفر من الحق الی خلق . یعنی انسان در آغاز چشم باز می کند و با آیات آفاقی و انفسی حق مواجه می شود ، از آن ها به حق سفر می کند و به ذوالایه منتقل شده و خداشناس و حق شناس می شود وپس از آشنا شدن با حق و اسماء و صفات حق ، سیر دوم را آغاز میکند و سپس به میان مردم برمی گردد. در این سفر هم مثل سفرقبلی خداشناس و جهان شناس می شود ولی این دو سفر تفاوت هایی باهم دارند ؛ در سفر اول از خلق به حق منتقل شد و با دیدن خلق چشمانش به جمال حق منوّر شد اما در سفر دوم ؛ ابتدا حق مدّ نظر است و حق را مشاهده کرده و بعد در پناه و پرتو حق ، خلق را مشاهده می کند . برای مثال : تعلیم درس هندسه در فضای دبستان ، که معلم می خواهد متعلمین را با مقادیر ، سطح، حجم، طول، عرض و عمق آشنا کند ؛ نقطه ی ابتداییِ سیر عملی و تعلیمی خود را از نقطه شروع می کند به این صورت که نقطه ای را در وسط تخته گذاشته و اسم آن را به دانش آموزان می گوید و ادامه می دهد که اگر این نقطه را در امتداد طولی ادامه دهیم ، خط تشکیل می شود و بعد از آشنایی با خط ، خط را با همه ی آن طولی که دارد ، در جهت عرض ، حرکت می دهد و می گوید این شد سطح ( که طول و عرض دارد) بعد به این سطح ، یک بُعد ِ دیگر اضافه کرده و آن عمق است و می گوید این حجم است و بعد از این که با حجم آشنا شدند ، اشیای خارجی را تعلیم می دهد که همان جسم طبیعی مانند مربع و مخروط و… هستند. این تعلیم آغازین است اما وقتی متعلّم در سطوح عالیه بالا آمد ، ابتدا اورا با جسم آشنا می کنند و بعد با اندازه و حجم این جسم و بعد با طول و عرض و بعد خط و در آخر منتهی به نقطه می شود (معکوس سیر آغازین) . سوال : کدام یک از این دو ، نفس الامری تر و مطابق با واقع است ؟ کدام یک ثبوتا و اثباتا به همدیگر نزدیک هستند ؟ ( تعلیم ابتدایی یا نهایی؟) جواب : قطعا ؛ تعلیم نهایی . حالا در سیر آغازین ، آشنایی ما سیر در معرفت به آیات است که ما با آیات آفاقی و انفسی آشنا می شویم و از آشنایی با این ها ، مایه و جان مایه را به دست می آوریم تا به معرفت حق برسیم و خدا را با همان حسّ خاصّ خودش احساس کنیم ( خدا را چون می بیند، بقیه ی اشیاء را می بیند ) ، ( ازطریق آیات به خدا _ ازطریق خدا به آیات) و این مطابق با واقع است اگرچه آیات آفاقی هم حساب و کتاب خود را دارد و نباید رد شود ( افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت و الی الارض کیف سطحت والی السماء کیف رفعت…) ولی باید بالاتر از آفاق را هم ببینیم که اول باید چشم ها به خدا باز شود و بینا شود و شناخت قلبی به حق پیدا کند و بعد در پرتو و ظلّ او به اشیاء دیگر شهود پیدا کند . در مقام تمثیل : آیا شما در مقابل توسل به اشیاء است که نور را می بینید یا اول نور را می بینید و در پرتو نور اشیاء را می بینید ؟ ابتدا نور چشمتان را آشنا می کند و بعد صُوَر را می بینید . منصور بن حازم به خدمت امام باقر(علیه السلام) می رود و می گوید : من در بین مردمی بودم که از طریق اشیاء خدا را می شناختند و من به آن ها گفتم : هیهات که ما از طریق اشیاء، پی به خالق خود ببریم! … و ایشان گفتند: یرحمکم الله ! (اگرچه ما مخالف این روایت که «علیکم بدین العجائز» نیستیم ) که گفت از این پیرزن یاد بگیرید که در حال نخ ریسی با چرخش بود و از پنبه ، نخ تولید می کرد ؛ از او پرسیدند ، خدا را چگونه شناختی ؟ پیرزن گفت : من باید باشم تا این چرخ نخ ریسی بگردد و الاّ نمی چرخد . این آمد و شد شب و روز ، نیاز به این ندارد که این عالم را بچرخاند . آیا پیامبر و ائمه هم از این نوع شناخت ، خدا را شناخته اند ؟ ! بی معرفتی به مقام انسان کامل ، عدم شناخت مقام رسالت و ولایت است بلکه حساب آن ، حساب دیگری است لذا باید این نوع از شناخت را هم تجربه کرد .
نویسنده: شهلا باقریان
ثبت دیدگاه