بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه نویسی درس:
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه نویسی درس: تفسیر انفسی استاد روح الله سوری
تهیه و تنظیم: کریم همتی
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه اول
مباحث عمده مورد بحث در این جلسه :ابعاد وجودی انسان و راه حل های قرآن برای شناخت آنها- تفسیر انفسی سوره ی مبارک یونس که در آن غم حقیقی ونحوه بر طرف کردن آن مطرح می شود.
همان گونه که یک کارخانه وقتی محصولی را تولید می کند همراه آن کاتالوگی هم می نویسد و در اختیار استفاده کنندگان از آن محصول قرار می دهد تا انسان بتواند نوع و نحوه استفاده از آن محصول را بداند و بهترین استفاده را از آن وسیله ببرد و آنرا خراب نکند عالم و من جمله انسان هم تولید کارخانه الهی است و خداوند برای این تولید خود کاتالوگی بنام قرآن فرستاده و برای استفاده بهینه از این کاتالوگ بایستی نحوه استفاده از آنرا از نماینده خدا آموخت و نماینده خدا برای تبیین و شرح این کاتالوگ انسان کامل است. این انسان کامل با توجه به نوع رابطه ای که با خدا دارد و با توجه به خصوصیات ذاتی و منحصر بفردش توانایی تبیین این کاتالوگ را به بهترین وجه دارد و برای استفاده از این انسان کامل علاوه بر گوش گرفتن به فرامین آن باید با آموختن و عمل به کاتالوگی که به همراه خود آورده سنخیتی با او پیدا کرد.
بهترین محصول کارخانه نظام هستی انسان است. اولین انسان پیامبر بوده و همواره پیامبران همراه کتابهایشان بوده اند.
هیچ وقت انسان بدون کتاب نبوده و این کتاب فراخور اطوار و ادوار در زمانهای خاص فراز و فرودهایی داشته تا رسیده به دین خاتم که دین اصلی در نزد خدا همین دین است.«ان الدین عند الله الاسلام». در این کتاب هم انسان مطرح بوده و هم راه و رسم سلوک عملی برای این انسان بیان شده است.پیامبر اسلام و مردم این عصر در فرایند و تعامل با هم قرآن را رقم زدند.یعنی کتاب را پیامبر دریافت می کند. هرچه افق وجودی پیامبر بالاتر باشد از آن حقیقت کتاب حقایق بیشتری را می تواند دریافت کند و چون نبی اکرم طهارت محض و عبودیت محض و اشرف مخلوقات بود اعتدال محض بود این گنجایش را داشت که تمام این حقیقت را بطور جامع دارا باشد فلذا پس از او پیامبری نخواهد بود و اسم این کتاب را قرآن می نامیم.
مراتب وجودی انسان ( ساحات وجودی انسان):انسان دارای مراتب وجودی متعددی است که عبارتند از :
۱٫بدن انسان: اعمالش را با آن انجام می دهد.
۲٫مرتبه مثالی: که خلق و خوی ها و صفات و ملکات انسان در آنجا استقرار می بابد.
۳٫مرتبه عقلانی: باورها و عقاید انسان در آنجا استقرار پیدا می کند.
۴٫مراتب قلب و سر و خفی و اخفا.که فعلا مورد بحث ما نیستند.
مراتب سه گانه تاثیر و تاثر دو سویه دارند .هم افعال ما در خلق و خوی ما موثرند و هم خلق و خوی ها ی ما در افعال ما موثرند.و نیز خلق و خوی ما در باورها و عقاید ما موثرند و برعکس.
البته محوریت با عقاید است یعنی شیرازه وجودی انسان را باورهای او تشکیل می دهند.یعنی اگر باورها قرار باشد شکل و صورت به خود بگیرد ، این باورها در مرتبه خلق و خوی انسان به شکل ملکات نفسانی متجسم می شود و در نشئه بدن عنصری ما به شکل افعال خود را نشان می دهد.مثلا ملکه جود در نشئه مثالی ما در عمل خود را به صورت بخشش نشان می دهد.
پس کتاب که قرار است انسان را خوب معرفی کند باید هر سه ساحت انسانی را بتواند خوب معرفی کند و برای هر ساحت برنامه مناسب خودش را داشته باشد.احکام شرعی در ساحت افعال مستقر می شوند(حلال و حرام ،آداب کار و …) که برخی حرام و واجب و برخی مکروه و مستحب هستند.احکام شرعی نرم افزاری هستند که در ساحت افعال ما مستقر می شوند.
احکام شرعی ساحت ابتدایی دین است. ساحت میانی دین آیات و روایات اخلاقی دین است که صفات اخلاقی را برای انسان تعریف می کنند و برای هر کدام افراط و تفریط و اعتدال آن را بیان می کند.این ساحت از دین در سدد اصلاح جنبه مثالی ما می باشد.تا با رعایت آنها شکل مثالی ما شکل انسانی و نورانی داشته باشد نه شکل و پیکر شیطانی. در این ساحت هم واجب و حرام اخلاقی داریم که باید رعایت شوند .از حرام های اخلاقی بپرهیزیم و به حلال های اخلاقی پایبند باشیم تا شکل مثالی ما شکل انسانی داشته باشد.
ساحت عقلانی دین هم ساحتی است که دین با برنامه های خاص این ساحت را مدیریت می کند تا عقیده درستی داشته باشیم تا حقیقت عقلانی ما درست تبیین شود.
پس هم انسان و هم قرآن که کتاب راهنمای این انسان است حداقل دارای سه ساحت هستند با شرحی که بیان کردیم.
حال حکایت این همه داستان در کتاب انسان ساز( قرآن) چیست؟
موضوع علم عرفان
هر علمی موضوعی خاص دارد.موضوع فقه، افعال اختیاری انسان است(ساحت سوم انسان).موضوع علم اخلاق ، خلق و خوی ها و صفات و ملکات نفسانی انسان است.موضوع حکمت و عرفان هم قرآن است اما تفسیر انفسی قرآن و کشف قواعد موجود در آیات و روایت برای رسیدن و فهمیدن و درک لایه های عمیق قرآن..
تفاسیر امروزی تفسیر آفاقی قرآن است .بنیانگذار تفسیر انفسی ابن عربی بود و مبنای وی در این نوع تفسیر این بود که سرگذشت انبیاء علیهم السلام سرنوشت ماست یعنی هدف داستان های قرآن شرح و و بیان انسان است.یعنی همانگونه که موسی برادر ماست، فرعون هم برادر ماست(نوع انسان).فلذا ما هم می توانیم موسی شویم و هم می توانیم فرعون شویم.
پس داستان های قرآن ظرائف سلوکی را بیان می کند و اگر ما در سلوک انسانی قرار بگیریم داستانی و وقایعی مانند داستان فرعون و موسی برای ما پیش خواهد آمد.در این مواجهه ما با فرعونی مواجه خواهیم شد و قرآن با بیان داستان موسی و فرعون ، راهکار به ما نشان می دهد که در صورت مواجه شدن با فرعون چگونه باید عمل کنید تا نجات یابید و غرق نشوید. موسی شدن را به ما می آموزد تا فرعون نشویم.
یا مثلا در داستان حضرت آدم علیه السلام آمده که: آدم با دستش از شجره ممنوعه چید و خورد و با پا بسوی آن رفت و با صورت و سر با آن مواجه شدفلذا باید وضو بگیرد و آن اعضایی که آدم با آنها از درخت استفاده کرد باید تطهیر و پاک شوند و این داستان آدم هر روز برای ما پیش می آید و ما هر روز با پا و دست و صورت و … بسوی شجره ممنوعه دنیا می رویم فلذا برای حضور در محضر محبوب در هنگام نماز باید این اعضا و جوارح را تطهیر کنیم.یعنی راهکار مواجهه ما انسان ها با دنیا ، وضو گرفتن است.و این قاعده را به کمک تفسیر انفسی از قرآن استنباط می کنیم نه تفسیر آفاقی.
پس قرآن کتاب انسان سازی است و داستان های آن را در جریان انسان سازی باید تفسیر کنیم و قواعد انسان سازی را از داستان ها استخراج کنیم و این قواعد همان راهکارهای قرآن برای آدم شدن ماست و ما در این تفسیر انفسی داستان ها باید دائما به خود بنگریم که در روزمره زندگیمان با کدام داستان مواجه هستیم و کدام داستان با زندگی الان ما تطبیق دارد؟
نتیجه اینکه: در تفسیر انفسی ما حقایق قرآنی را در جان خود و زوایای نفس و لایه ها و ساحات انسانی خود جستجو می کنیم و برای سلوک الی الله در قرآن راهکار پیدا می کنیم.
جلسه دوم
مباحث مورد بحث در این جلسه عبارتند از: ساحت های انسان و تاثیر آن بر هم – روش های تقویت توحید- نماز و رسیدن به معراج ساحات قرآن (حقیقت ظاهری و مثالی قرآن)
قرآنی که برنامه الهی برای ساختن انسان است مانند انسان دارای سه ساحت است ساحت ظاهر قرآن که انسان های معمولی از این ساحت بهره می برند.ساحت مثالی و ساحت عقلانی که انسان های با مراتب و ظرفیت بالاتر توان راه یابی به آن ساحت، فهم آن ساحت و استفاده از آن را دارند.
برای فهم و دست یابی به ساحات قرآن بایستی ابتدا با ساحات انسان آشنا شد فلذا قبل از بیان و شرح ساحات قرآن مختصری در باره ساحات انسان بحث کنیم.
ساحات انسانی: انسان دارای سه ساحت است که عبارتند از: ساحت بدن و افعال- ساحت مثالی و خلقیات نفس – ساحت عقلانی.
این ساحات اثرات متقابلی بر روی همدیگر دارند.مثلا خطاطی فعلی است که توسط بدن انجام می گیرد و انسان تحت تاثیر تربیت استاد فعل خط نوشتن را تکرار می کند.فعل توسط بدن انجام میگیرد و آرام آرام در نشئه ی نفس حالتی پیدا می شود بنام ملکه ی خطاطی. یعنی با تمرین فعل خطاطی ملکه در نفس ایجاد می شود که این ملکه ی ملموس و محسوس نیست، توان خطاطی شیء مجردی است که در مثال نفس ایجاد می شود. پس تکرار فعل ساحت مثالی را در نفس ما ایجاد می کند.
اثرات ملکات نفس با فعل: با تکرار فعل خطاطی، در جان ما توان خطاطی ایجاد می شود.پس تکرار فعل برابر است با ایجاد توان در جنبه ی مثالی ما.مثلا اگر کسی دروغگوئی را تکرار کند در نشئه ی مثالی او توانی بنام ملکه ی دروغ گوئی ایجاد می شود.این دروغ گوئی توانی منفی است که در اثر تکرار دروغ در نشئه ی مثالی ما ایجاد می کند.
پس با تکرار اعمال در نشئه ی مثالی ما یک چهره ملکوتی در نشئه ی مثالی ما ایجاد می شود.حال این ملکه ایجاد شده در نشئه ی مثالی بی کار نمی نشیند و هر وقت موقعیتی برایش ایجاد شود شروع به فعالیت می کند.این از تاثیرگذاری صفات مثال در بدن است.
اثرات باورهای عقلانی (لایه اول)بر لایه دوم(نشئه مثالی): شخص بر اساس اعتقادات خود فعل خود را انجام می دهد و آنرا شایسته می داند.مثلا اگر باور به توحید داشته باشد در عمل ریا کردن معنایی ندارد.
قرآن یک سری عقاید را مانند توحید و نبوت و معاد را مطرح می کند بعد می فرماید لازمه این عقاید داشتن خُلقِ حَسَن است،دارای اعمال نیک بودن است.یعنی بر اساس این باورها باید یک سری خلق و خوی حَسَن داشت و بر اساس این خلق و خوی حسن بایستی یک سری افعال و رفتار نیکو داشت.
پس لایه اول افعال، لایه دوم خُلق و خوی و لایه سوم باورهاست.و قرآن هم دارای سه لایه باورها، خلق و خوی ها و افعال است که اینها، هم در هم و هم، بر هم تاثیر دارند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده اند: من در عمرم هیچکدام از حرف هایم مانند لا اله الا الله نیست و نگفته ام.این همان توحید است و این یک باور است.
حال اگر باور عقلانی من توحیدی باشد اثر این توحید بر لایه های بعدی وجودی من مشهود خواهد بود.برای تقویت توحید هم خوراک اعتقادی لازم دارم و هم برای تقویت این باور توحیدی به خلق و خوی و افعال خاصی نیاز دارم. زیرا خواستگاه افعال، خلق و خوی ماست و خواستگاه خلق و خوی ما باورهای عقلی ماست.
نحوه تاثیر لایه های وجودی انسان بر همدیگر
اگر این کار را انجام دهیم تدریجا خلق و خوی و افعال و اعتقادات ما درونی می شود و شریعت هم برای همین است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در معراج جلوه ای از عظمت الله را دید.این شهود همان لایه سوم ( باور عقلانی حضرت) است.این عظمت در لایه دوم وجودی حضرت (خلق و خوی و صفات ) بصورت خضوع و خشوع در حضرت جلوه کرد.و این خضوع و خشوع در لایه اول وجودی حضرت (اعمال) بصورت رکوع و سجود جلوه کرد و این دلیل جعل شدن رکوع در شریعت است.و اینها نمونه ای از اثرات لایه های وجودی انسان بر همدیگر است.
اثرات لایه های سه گانه در قرآن
ساحات قران عبارتند از: ظاهر قرآن،حقیقت مثالی قرآن و حقیقت عقلی قرآن .ظاهر قرآن همین پیکر ظاهری اوست که بصورت آیات و سوره ها در آمده است.باطن آن که پیکره مثالی قرآن است حقیقتی زنده است و موجودی بسیار شریف و زیباست و در عالم عقل هم قرآن یک حقیقت عقلی دارد که بسیار مرسل و دقیق است.
تفاسیر موجود با پیکر ظاهری قرآن سروکار دارند که البته همه نورند و منتهی نوری مشکک. از طرفی این تمثل ظاهری قرآن یک سری حقایق اند یعنی حروف و کلمات ظاهری قرآن تمثل ظاهری حقایق باطنی قرآن هستند.
علامه طهرانی می فرمایند:« داستان های قرآن را در ذهن خود تخیل کنید تا شاید به تدریج به واقعیات مثالی آنها دست یابید« اینکه خداوند در قرآن به پیامبر اکرم می فرماید: بیاد آر…. ، یعنی همین که عرض شد چون حقایق مثالی قرآن متعلق به زمان و مکان خاصی نیستند و الان هم حاضرند.و اگر کسی بتواند به لایه سوم قرآن راه یابد حقایق عقلی و کلی قرآن را تا حدی خواهد فهمید.
در تفسیر انفسی باید با نوعی طهارت درونی و مراقبت و تفکر داستان های قرآن را بررسی کرد تا بتوانیم به ساحت مثالی قرآن دست یابیم و آرام آرام قواعد موجود در داستان های قرآن را درک کنیم.
مثلا در آیه شریفه: «سبحانک انی کنت من الظالمین » قاعده این است که چون خداوند منان ظالم نیست پس هر مشکلی که داریم از ظلم ماست و او سبحان است.و این نمونه ای از تفسیر انفسی است.پس در داستان حضرت یونس علیه السلام آیه «سبحانک انی کنت من الظالمین » یک قاعده است.
عناصر موجود در مباحث معرفتی
در این مباحث دو عنصر داریم: تحصیل و تذکر.تحصیل یعنی آموختن علم در نزد استاد و تذکر یعنی ما چیزی را داریم ولی فراموش کرده ایم که آن را داریم فلذا نزد کسی می رویم تا داشته ما را به یاد ما بیاورد.پس در تفسیر انفسی علاوه بر درک قواعد موجود در آیات به دنبال دو عنصر مهم دیگر بنام تحصیل و تذکر هستیم.
پس گفتیم که قرآن ،انسان و عالم هستی دارای سه ساحت یا سه لایه است و در تفسیر انفسی ما به دنبال پی بردن و رسیدن به لایه سوم که همان باورهای عقلانی و حقایق و مثال قرآن هستیم.
جلسه سوم
مباحث مورد بحث در این جلسه: سیر آفرینش – نحوه ی رسیدن به تفیر انفسی – حقیقت قرآن – تفسیر انفسی آیه ۱۰۰ سوره نسا
عالم از وحدت به کثرت سیر نمود. کان الله و لم یکن معه شی. در مرتبه ذات او هست و چیزی نیست.مرتبه بعدی مقام احدیت.سپس مقام واحدیت.سپس … و وحدت آرام آرام متکثر میشود.
ما حقیقتی داریم بنام نفس.در مرتبه بالا عقل سپس وهم سپس در مرتبه پایین تر نفس خیال است مرتبه پایین تر … تا می رسد به قوای بدنی. یک حقیقت است که در یک سیر نزولی متکثر می شود.
در مورد حق تعالی در قوس نزول از وحدت آرام آرام به کثرت می رسد.در قوس نزول کثرت آرام آرام به وحدت می انجامد توحید یعنی برقراری وحدت.هرچه از کثرت به وحدت نزدیکتر بشویم به خدا نزدیکتر شده ایم.و این یک قاعده جهان شناختی است.
در مورد قران هم همینطور است. در قران یک ذالک الکتاب داریم که ذالک اسم اشاره به دور است.مقام اعلای قران علم ذاتی حق است.در آنجا وحدت حاکم است. بعد لایه هایی در قران وجود دارد.
البته منظور از قران این کاغذ و جلد و مرکب قران نیست اینها گزارش است از آن حقیقت بلکه منظور ما از قران حقیقت قران است. قران عوالم عقلی دارد بعد عوالم مثالی و بعد عوالم مثالی را پیدا می کند که همین الفاظ و عبارات و جلد و آیه ها و سوره هاست.
پس این حقیقت در قوس نزول طی شد.روایت معروف می فرماید همه قرآن در سوره حمد جمع است و همه حمد در بای بسم الله جمع است و همه با در نقطه تحت با جمع است.این اشاره به مقام وحدانی قران دارد.این نشان می دهد که قرآن از یک حقیقت بسیط احدی سرچشمه گرفته است.و این ها نشان دهنده مراتب قرآن است و قرآن همه اینها را دارد و اینکه بدست ما بعنوان کتاب قران رسیده نازل ترین مرتبه قرآن است و ما قرار است برویم و این بطون قرآن را به سمت بالا طی کنیم.و به آن حقیقت واحده قرآن برسیم.ظاهر قران خیلی متکثر است و هرچه بالا می رویم از کثرات کم می شودو می رسی به حقیقت قران که بسم الله الرحمن الرحیم است.پس همانگونه که مبدا قرآن بسم الله الرحمن الرحیم است، معاد قرآن هم بسم الله الرحمن الرحیم است.
قرآن وقتی از آن حقیقت اصلی خودش بر وجود پیامبر اکرم نازل شد در هر مرتبه ای از مراتب وجودی پیامبر(عقل پیامبر،مثال پیامبر،قلب پیامبر و …)یک شکل خاصی پیدا می کند.و تمام این مراحل به وحی بود.
پس ما می خواهیم این قرآن نازل شده را بالا برویم.
«عالمی می گفت در حالی الم سوره آل عمران را شنیدم وقتی آنرا شنیدم کل آن سوره را دارا شدم.»
با توجه به توضیحات مذکور چند نمونه تفسیر انفسی از آیات را بیان می کنیم. در تفسیر انفسی مانند سایر انواع تفسیر آیه به آیه نمی شود پیش رفت بلکه برخی آیات مبنا قرار می گیرد و از روی آن می توان سایر آیات را معنای انفسی کرد. بعنوان نمونه :
وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ. … فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ.
فنادی فی الظلمات یعنی چند ظلمت را مد نظر دارد .فرو رفته در دل چندین ظلمت این ندا سر داده شد.پس ما در ظلمتیم. در آخرش هم می فرماید مگر مومنین هم در ظلمتند؟ این در مورد حضرت یونس بود که در شب بود و در دل دریا بود و نهنگی هم بود و … اما در مورد ما الان نه شب است نه دریایی هست و نه نهنگی پس این شب و دریا و نهنگ و … چیستند؟ و نیز جمله و کذالک ننجی المومنین یعنی چه ؟آیا نمی شود از این آیات برداشت کرد که این سرنوشت حضرت یونس برای ما هم هست و ما هم چنین سرنوشتی خواهیم داشت؟و ما هم در شب هستیم؟ چرا . چون وقتی انسان حقایق را نبیند در شب است و این نوعی ظلمت است برای او.روز هم وقتی است که انسان حقیقت را بیابد و ببیند.
پس یک شب روز ظاهری داریم و یک شب و روز انسانی. مرتبه انسانی این است که ما علوم را داشته باشیم و شب هم این است که علوم را نداشته باشیم.و مرتبه الهی انسانیت ما این است که ما حقیقت را دریابیم و شبش این است که حقیقت را نبینیم.
پس شب و روز را باید باز تعریف کرد.حال مراد از ظلمات این آیه چیست؟ شب آن جایی است که ما از حقیقت عالم غافلیم و روز ما زمانی است که از حقیقت عالم غافل نیستیم.پس ما باید از سه ظلمت خارج شویم مثلا ظلمت نهنگ که نماد من موهوم است.که بعدا این ها شرح خواهند شد.
آیه شریف دیگر که می تواند مبنا قرار گیرد برای تفسیر انفسی سایر آیات ،آیه ۱۰۰ سوره نسا است که می فرماید: …. وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او از خانه اش به درآيد سپس مرگش دررسد پاداش او قطعا بر خداست و خدا آمرزنده مهربان است.
توجه کنید که اولا می فرماید اجرش با الله است. الله اسم جامع تمام صفات و افعال است. یعنی اجرش با اسم جامع الله است نه مثلا با اسم رحیم یا رحمان یا رب و … .
این آیه یک تفسیر آفاقی دارد و یک تفسیر انفسی.انسان در راه خدا و رسول مهاجرت کند و یا برای زیارت رسولش و یا برای امری در راه خدا مهاجرت کند و در این مسیر مرگ او را دریابد اجرش با خداست.
اما در تفسیر انفسی: بیت یعنی جایی که مرکز صادرات و واردات ماست. مثلا در خانه های ظاهری اکثر وقت ما در آنجاست و قرارگاه ما آنجاست و رفت و آمد می کنیم برای کسب روزی و … ولی هر کجا که برویم دوباره به این قرارگاه خود بر می گردیم. حال این خانه ظاهری بیت حیوانی ماست چون انسان موجودی ذو مراتب است که دارای مراتب حیوانی و انسانی و شیطانی و ملکی و الهی است. و این خانه ظاهری بیت حیوانی ماست.و در هر مرتبه ای از مراتب ما این بیت یک نوعی خاص معنا می شود.
دانه گندم بیتش دل خاک است که تاریک است و نمناک است و دانه گندم باید من خود را که پوستش است بشکند و این پوست یک مرتبه از بیت اوست و اگر این بیت پوسته خود را در بیت دیگرش( دل خاک) نشکند ارتقای وجودی نخواهد داشت و در همان مرتبه دانه ای می ماند.برای ارتقا باید از بیت خودش خارج شود(پوستش). میوه هم برای میوه شدن باید بیت شکوفه بودنش را بشکند تا میوه شود. پس همه موجودات باید از آن بیت خود خارج شوند تا به حقیقت خود برسند و انسان هم باید از پوسته یا ظلمت و منیت عبور کند تا به آن حقیقتش برسد و این همان خروج از بیت است در آیه مذکور که می فرماید: وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ.
از جمادی مردم و نامی شدم( این یک بار- یعنی من از بیت انانیت از نهنگ منیت خارج شدم . ویا از آن نهنگی که حقیقت ما را که همان نور نبوت و ولایت است را پوشانده و او را بلعیده خارج شدم) وز نما مردم ز حیوان سر زدم( یک بار دیگر از حالت نباتی خارج شده و به حیوانی رسیدم) ومردم از حیوانی و آدم شدم،(مرتبه دوم از مرتبه حیوانی هم خارج شده و آدم شدم) پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟ اینها همه مردن اندر مردن است تا به اصل آدمیت خود برسم پس مردن ترس ندارد.مرگ یعنی خروج از بیت.خروج از حدی که دارم تا به حد گسترده تری برسم .
خروج از بیت نباتی ورود به بیت حیوانی .خروج از بیت حیوانی و ورود به بیت آدمی و … و این خروج ها سبب نزدیک شدن به آن حقیقت نوری انسان می شود. در ادامه می فرماید: بار دیگر من بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر.از بیت بشری به بیت ملکی ورود کردم و قدرت طیران ملکی یافتم. بار دیگر از ملک پران شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم. یعنی از بیت ملکی هم باید خارج شوم و به جایی برسم که دیگر حدی ندارد و در اینجاست که می فرماید: فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا .
حال سوال این است که این خروج از بیت ها تا کجا ادامه دارد؟ جواب اینکه: تا جایی که به مرحله ای برسد که از همه این بیت ها و من ها که خارج شد و این برداشتن حدود را فنای فی الله گویند.همه وجودها در وجود اصلی فانی می شوند
البته بر اساس نظر عرفا همه وجودها مندک در وجود اصلی می شوند و این من ها از بین می روند ثانیا اصلا ما وجودی نداریم ما ظهوریم عالم ظهور است نه خود وجود.
پس این نوعی تفسیر انفسی است که بیان شد. یعنی بیت ،خود ما هستیم و باید از این نهنگ انانیتی که در بطن او هستیم و از حقیقت خود بی خبریم خارج شویم. نهنگ انانیت و خواهش های نفسانی و من ها ما را بلعیده و باید از آن خارج شویم.و اینکه می فرماید: و نجیناه من الغم … یعنی ما در این غم غوطه وریم .حقیقت و نورانیت ما از این غم غوطه ور است و ما هم از آن بی خبریم. دوری از حقیقت درد است برای انسان از جهت انسان بودنش و این غم دارد و این غم فقط با انس با آن حقیقت برطرف می شود.و ما چون متوجه دنیاییم از این غم غافلیم و غم غرق شدن در دل نهنگ ظلمانی دنیا را نداریم.و به آن توجه نداریم و باید آن توجه را بدست بیاوریم تا صاحب غم شویم.
و تمام عرفا از این ذکر یونسیه برای خروج از این همه بیت ظلمانی استفاده ها کرده و به شاگردانشان دستوراتی مبنی بر مداومت بر این ذکر داده اند تا هم صاحب آن توجه بشوند و هم اینکه از ظلمات متعدد دنیایی با کمک این ذکر خارج شوند.
پس انسان تا وقتی که من دارد هنوز در ظلمت است و ظالم است، هر چند دارای اعمال و نمازهای زیادی باشد. چون برای خودش در مقابل خدا چیزی برای خودش قائل است و تا وقتی که انسان چنین فکر می کند ظالم است. باید رسید به فقر خود تا از ظلم بیرون شد چون می فرماید: یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله. تا وقتی که برای خود در مقابل خدا وجودی قائلیم ظالمیم فلذا باید دائما زبان جان ما در حال گفتن این جمله باشد که یا لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین، و در حال اقرار به آن و آنقدر آن را تکرار کنیم تا دیگر برای خود چیزی قائل نباشیم و خود را نبینیم تا از ظلم خلاص شویم.
جلسه چهارم
موضوعات این جلسه: اصل عرفان چیست؟ شخصیت های عرفان – نبوت انباعی و تشریعی – تعریف شش مرتبه انسان. – منظور از ظلمات چیست – انواع موجودات
وذنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبنا له فنجیناه من الغم و کذالک ننجی المومنین
تاکنون با فضای تفسیر انفسی آشنا شدیم که این فضا چیست و چگونه است؟ و کلیاتی را در این مورد بیان کردیم.
در زمینه روش و متد تفسیر انفسی کارهای زیادی انجام نشده اما برخی ها زحماتی کشیده اند ولی کافی نیست من جمله این زحمات کتاب « مبانی و قواعد تفسیر عرفانی» نوشته «آقای محمد جواد رودگر» توسط «موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر» چاپ شده است که البته روش ها را بیان کرده و وارد محتوی تفسیر انفسی نشده است.این کتاب فارسی است.
کتاب « تاویلات آقای غاسانی» کتاب است که در مورد محتوای تفسیر انفسی نوشته شده است.خلاصه ای است از کتاب محی الدین ابن عربی که این کتاب الان در دسترس نیست.این کتاب عربی است. کتاب «اعجاز البیان قونوی» که تفسیر سوره حمد است و به زبان عربی نوشته شده است.البته سبک سنگینی دارد که بدون دانستن مقدمات فلسفی و منطقی نمی توان این کتاب را فهمید.کتاب دیگر «تفسیر سوره حمد » امام خمینی (ره) است که البته کامل نشد و حدود ده جلسه ادامه داشت.
البته با توجه به اینکه این نوع تفسیر مخالفانی دارد و از دلائل ادامه نیافتن تفسیر حمد امام خمینی همین مخالفت ها بود لازم است اشارات مختصری در این خصوص بشود.
نکات مهم :
دو نکته را باید توجه داشت یکی اصل عرفان، که آیا خوب است یا نه ؟ و دیگری شخصیت های عرفانی مانند ابن عربی و قونوی و دیگران.در کتاب «مبانی و اصول عرفان نظری» استاد یزدان پناه این نکات کاملا بیان شده و برای تفصیل به این کتاب مراجعه کنید.
جریان عرفان و تصوف :
برخی ها معتقدند تصوف در مقابل اهل بیت قرار دارد و برخی ها مانند امام خمینی (ره) قائل اند :«فقه ما جواهری است فلسفه ما سدرائی است و عرفان ما محی الدینی است»در واقع امام خمینی ابن عربی را میزان عرفان اسلامی می داند.
ایشان در نامه ای که به گوباچوف نوشتند نفرمودند برای شناخت اسلام بیایید تفسیرها را بخوانید بلکه آنها را به ابن سینا و ملاصدرا در فلسفه و در نهایت به ابن عربی در عرفان دعوت کرد که برای فهم اسلام باید بیایید در قم و با تحصیل عرفان ابن عربی با اسلام آشنا شوید!
پس عرفان اسلامی زائیده اسلام است و اگر احادیث و آیاتی که در زمینه تفسیر انفسی وارد شده اند مانند احادیث فقهی مرتب شده و مورد کنکاش قرار بگیرند خواهیم دید که عرفان همان اسلام ناب است..
ابن عربی ابتدا سنی بوده و بعدا با غور در آیات و روایات حقایق باطنی را بیان کرده و برخی مثل علامه حسن زاده(حفظه الله) قائل اند ابن عربی در انتها شیعه شده است.و مدارکی هم ارائه می دهند.البته اینها مباحث تاریخی است ولی به صرف اینکه محی الدین سنی بوده و یا جایی حرفی زده که نباید می زد و از این قبیل دلایل نمی شود و نمی توان جریان عرفان و جریان تفسیر انفسی را یا جریان تصوف را تخریب کرد. چون در فقاهت هم افرادی بوده اند که فتاوای شاذی داده اند آیا می شود و عقلانی است که با این دست از فتاوا تمام جریان فقاهت را منکوب کرد؟ قطعا این کار نامعقولی است.
بعنوان مثال آیا معقول است که خدمات بسیار زیاد محدث نوری را بخاطر قائل شدن ایشان به تحریف قرآن نادیده گرفت و ایشان را منکوب کرده و آثارش را و خدماتش را نادیده بگیریم؟ و یا معقول است که آن همه خدماتی که مرحوم صدوق در حدیث و کلام و اصول داشته را فقط بخاطر قائل شدن ایشان به « سهو النبی) نادیده گرفت و با کلام و اصول و … مخالفت کرد؟ برای این چنین نگاهی بنظر می رسد تعبیری بهتر از مچ گیری را نمی توان بکار برد که البته این مچ گیری کاری عقلانی و شرعی نیست .
از جمله موارد اینچنینی میرزا مهدی اصفهانی موسس مکتب تفکیک است که از علمای بزرگی بوده است. جریان تفکیک مخالفت صریح دارد با عرفان محی الدین و فلسفه سدرائی. این میرزا مهدی اصفهانی شاگردی داشت بنام شیخ محمود علوی، این شیخ محمود علوی موسس انجمن حجتیه است.حال اگر قرار بر مچ گیری باشد و این چنین موارد را به هم ربط داد دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود و همه جا دچار اشکال و ان قلت و گرفتاری خواهیم شد.و این شیوه علمی نیست و برای حل و فصل کردن مواردی اینچنینی راهی عاقلانه تر از بحث علمی نداریم و دشمنی و تخریب و تکفیر درست نیست چون ما معتقدیم غیر از چهارده معصوم هیچ کسی معصوم نیست و همه در هر سطح علمی هم که باشند ممکن است اشتباه کنند وبا اشتباه نمی توان و نمی شود و نباید با تکفیر و دشمنی و … برخورد کرد.اشتباه باید عاقلانه و عالمانه در مجالس و محافل علمی پاسخ داده شود و اصلاح گردد. و هر حرفی را که شنیدم بدون تعصب حرف را باید با مقیاس عقل و نقل و شریعت سنجید و مورد نقد و بررسی قرار داد.
نکات مهم: طلبگی با دانشجوئیی متفاوت است .طلبگی علم را خوردن و هضم کردن است و علم را با وجود خود متحد کردن است و این ها زحمت و تلاش و مراقبت می خواهد.برای اینکار باید علوه بر مراقبت به یک سری اعمال مقید باشد تا نورانیت کسب کند من جمله قرائت یک جزء قرآن بعد از نماز صبح است.آنچه را که می دانیم عمل کنیم تا آنچه که نمی دانیم به ما نشان دهند.
ظلمات در ذکر یونسیه چیست؟
در ذکر یونسیه حضرت یونس در ظلمات ندا داد فنادا فی اظلمات. نکته این است که ظلمات جمع است ظلمات تو در تو و متعدد. حال این ظلمات چیست؟
آیه ۱۰۰ سوره نسا را هم در جلسه قبل بیان کردیم که می فرماید: و یخرج من بیته مهاجر الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره الی الله .خروج از بیت و ندای در ظلمات را باید بحث کرد. پس از منظر تفسیر انفسی در آیات فوق می توان کلمات « ظلمات» « نادی» ، و در آیه ۱۰۰ نساء کلمه « خروج از بیت» را مورد بررسی قرار داد.
انواع موجودات:
جمادات: که طول و عرض و عمق دارند(ابعاد).سِخن ( توپری) و پَری جسمانی دارند.
نباتات: علاوه بر توپری و جسمانیت (طول و عرض و عمق ) تغذیه و رشد و تولید مثل دارند.
حیوانات: علاوه براینکه خصوصیات دو دسته فوق را دارند، دارای حرکت ارادی و حواس پنجگانه نیز هستند.
ملائک: موجودات نورانی که علم کلی به قواعد نظام هستی دارند و خیر محض و نور محض اند.
شیاطین: در بعد ادراک نقشه کشی و شیطنت و در بعد عمل فریب کاری دارند.
شکسپیر که مقام معظم رهبری از او بنام « حکیم شکسپیر» یاد می کند، در یکی از نمایشنامه هایش از زبان شیطان دیالوگی را بیان می کند که« بدی خوب است و خوبی بد است» .پس شیطان موجودی است که منکر را خوب و معروف را بد معرفی می کند.در ادبیات فارسی هم داریم که :دیو حقایق را وارونه جلوه می دهد.
انسان: کون جامع و هستی فراگیر است و خصوصیات تمام شش نوع موجودات مذکور را دارد.پس از انعقاد نطفه، نفس نباتی در او دمیده می شود و پس از آن خونی را که مادر به او می رساند.خود نفس نباتی خود را مدیریت می کند و تغذیه و رشد خواهد داشت.بعد از تولد به تدیج بینایی و شنوایی و لامسه و گویایی او باز می شود و اولین حسی که در او فعال می شود حس چشایی است.چشمش باز است ولی تا مدتی نمی بیند.این آغاز حیوانیت است تا به تدریج رشد کرده و تمام حس های حیوانی در او کامل می شوند.به تدریج که رشد می کند وجهه شیطانی در او ظاهر می شود ( سنین کودکی تا ۵ الی شش هفت سالگی). سرگرم شدن به دنیا و اسباب بازی ها در این سن در او به اوج خود می رسد و اینها همان خصوصیات شیطانی است .بعد از ۷ سالگی آرام آرام نیروئی بنام عقل در او پدیدار می شود و این همان خصوصیت ملائکه است . بدین دلیل سن ۷ سالگی سن آموزش است. وقتی که به سن بلوغ رسید، نیروی دیگری در انسان نمودار می شود که نمونه اش در عالم نیست.( نمونه تمام خصوصیات قبلی را در خارج داریم مثلا جمادی و نباتی و شیطانی و …) ولی نمونه این خصوصیت اخیر را در خارج نداریم و این خاص انسان است.این یک هویت جدید است بنام « من الهی» و حقیقت وجود ما همین هویت آخری است.تمام خصوصیات شش گانه قبلی حکم پوست را دارند فلذا از بین می روند و این پوسته ها باید شکسته شوند ولی این خصوصیت هفتم که خاص انسان است و بنام هویت الهی و من الهی نامیده می شود همان اصل و حقیقت وجود ماست.ما اسم این هویت را می گذاریم نور نُبوت که عرفا به آن «حقیقت انبایی» گویند.
انواع نبوت: نبوت تشریعی و نبوت انباعی.
پیامبری از جانب خدا مبعوث می شود که یا شریعتی جدیدی می آورد یا شریعت نبی قبلی را تبلیغ و دنبال می کند.نبوت تشریعی با وجود مقدس پیامبر اکرم ختم شد.«حرام محمد صلی الله علیه و آله تا قیامت حرام و حلال محمد صلی الله علیه و آله تا قیامت حلال است» و این روایت یعنی شریعت تمام شد پس از این حلال و حرام جدیدی نخواهیم داشت.
نبوت انبائی: انباء از ماده نباء یعنی خبر، یعنی انسان از حقیقت با خبر شود. نبوت تشریعی دو مرحله دارد: در مرحله اول خود پیامبران از یک حقیقتی با خبر می شوند. و در مرحله دوم مامور می شوند که حقیقتی را که از آن باخبر شده اند در قالب شریعت یا دین به مردم می رسانند.حال این مرحله اول ( با خبر شدن از حقیقت) بسته نیست باز است ولی مرحله دوم بسته شده است چون دیگر نیازی به شریعت نیست بهترین شریعت را پیامبر اکرم آورد و ختم شد و به ایشان لقب خاتم النبیین داده شد. در واقع خاتم النبیین تشریعی است ایشان وگرنه فهم حقیقت و شهود حقیقت( چه فهم عقلی چه علم شهودی ) بسته نیست پس حضرت خاتم شریعت است نه خاتم حقیقت و معرفت.و راه برای فهم و شهود حقیقت باز است این نبوت را نبوت انبائی گویند. وپس در سن بلوغ آن نبوت انبائی انسان که همان خدا فهمی و خدا جوئی است در انسان آشکار و پیدا می شود.فلذا در این سن تکلیف می آید.
هر کدام از این من های انسان باز شدند و آشکار شدند هر چه غذا به آن ها بدهید رشد می کند.مثلا نباتیت در ما در ابتدا فقط یک قلب کوچک و ناقصی بود که آرام آرام غذا گرفت و رشد کرد و حالا کلیه و کبد و گوارش و … در ما پدیدار شده است.بینایی هم در ابتدا یک قوه بود در ما و چیزی نبود که ببینیم اما به تدریج رشد کرد و کامل شد و الان ما انباشتی از دیدنی ها هستیم انباشتی از بوئیدنی ها و لمس کردنی ها و… هستیم پس حیوانیت ما هم رشد کرد و شیطانیت هم همچنین غذا گرفت و در ما رشد کرد و الان صاحب صفات رذیله زیادی هستیم.
حال نکته مهم این است این شیطانیتی که در سنین چهار پنج سالگی در ما پیدا شد و از ما غذا گرفت و رشد کرد باید تا یک جایی میدان برای رشد داشته باشد و جلو رشد بی رویه او گرفته شود در غیر اینصورت این شیطانیت می شود «بیت » و این بیت همان بیتی است که قرآن می فرماید باید از آن خارج شد و هجرت کرد: من یخرج من بیته مهاجرا الی الله – الی الله یعنی نهایت یعنی باید از تک تک این بیت هایی که من اصلی تو در آن قرار دارد درآیی تا به اصل و حقیقت خود که همان من الهی توست برسی.
در هفت سالگی نیروی واقعی در ما پیدا می شود فلذا باید برویم سر کلاس درس و جلو شیطنت هایمان را بگیریم.و غذای مورد نیاز عقلمان را با آموزش تهیه کنیم.در حالی که شیطانیت ما با این نیرو مقابله می کند و در اینجا باید از این بیت و این پوسته خارج شویم تا عقلمان درست تغذیه شود و رشد نماید.-
در اینجا نیروهای شش گانه در مقابل نیروی هفتم ما قرار می گیرند و ما برای رشد و تعالی نیروی نبوتمان از بیت هایی که من های شش گانه ما در آن محبوس هستند خارج شود.
با علم انسان فرشته خو می شود و هر چه علم کسب کند این ظرف علم وسیع تر می شود.
پس بعد از من ملکی هویت جدیدی در ما شروع به تظاهر می کند و تا این قوه ظاهر شد پای تکلیف به میان می آید و غذای حقیقی این قوه الهی ما حلال و حرام هایی است که باید انجام دهیم یا ترک کنیم.و با هر غذایی که این قوه ما دریافت می کند بتدریج رشد می کند .
وقتی این من حقیقی با کسب غذاهای مخصوص نمودار شد انسان شروع می کند به دیدن حقایق پشت پرده.و برای اینکار باید من های نباتی و حیوانی و … محدود بشوند تا هویت برتر با غذای خاص خودش رشد کند.و در اینجا باید محدویت ها را رعایت کرد( حرام ها) .و این رعایت کردن ها همان مردن است یعنی من نباتی باید بمیرد من جمادی و حیوانی و شیطانی باید بمیرند تا من حقیقی و الهی ما ظاهر شود و این همان « خروج از بیت» است. یعنی باید از من جمادی و نباتی و حیوانی و شیطانی باید خارج شد و حتی باید از من ملکی باید خارج شد و مهاجرت کرد بسوی من الهی.
اینکه پیامبر در معراج بالا می رود و جبرئیل نمی تواند بیاید همین خروج از بیت ملکی است. باید از تمام این بیت ها خارج شد تا به حقیقت برسیم. و نکته مهم اینکه این بیت ها همان «ظلمات» هستند.یعنی ظلماتی که در آیه جمع آورده منظور این ظلمات است و البته منظور از خروج از این ظلمت ها به معنای رها کردن کامل این من ها نیست چون بدون این من ها( ظلمت ها و بیت ها) نمی توان به من حقیقی رسید منظور این است که از توجه به این ظلمت ها و ماندن در این ظلمت ها و فقط به این ظلمت ها غذا دادن خارج شویم.اینها نباید اصل قرار بگیرند و تمام هم و غم ما را به خود معطوف دارند وگرنه از رسیدن به من الهی خویش باز می مانیم. در واقع این من های شش گانه حکم پوست را دارند که بر قامت من الهی ما پوشیده شده اند و باید این پوست ها کنده شوند نه رها شوند چون از طریق همین هاست که می توان به من الهی رسید.
جلسه پنجم
وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات الا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.فاستجبنا له من الغم و کذالک ننجی المومنین
در این جلسه در مورد موضوعات زیر بحث خواهد شد:
لایه های علم – نحوه ی خروج از بیت – شیطان نفس – تکالیف دینی و تاثیر آن بر خروج از بیت – تفسیر آیه ۱۰۰ سوره نسا اجنه و شیاطین و برخی از خصوصیات آنها
خلاصه بحث قبلی: انسان من های متعددی دارد. هویت ها یا من های ما مانند کره های تو در تو هستند.کره هایی که با قطر های متعدد که کره های کوچکتر در بطن کره های بزرگتر قرار دارند. حافظ می فرماید:
ره رو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
از تعین های بسیار ذیق و تنگ متولد شدیم و یکی پس از دیگری هویت های ما رشد کرد و بقول قرآن « یا ایها الانسان انک کدحا فملاقیه» ای انسان تو بسوی پروردگارت در حرکتی و در نهایت او را ملاقات خواهی کرد.
پس ما از من نباتی به من حیوانی و از آن به من شیطانی و … رسیدیم و من های خویش را یکی پس از دیگری طی کردیم و از آنها گذشتیم و در پی رسیدن به من یا هویت ششم که هویت الهی ماست هستیم.
خواص نباتات و جمادات و حیوانات را بررسی کردیم و گفتیم که نفس انسان هم خصوصیات این موجودات را دارد. مثلا گیاهان تمام خصوصیات جمادات را دارند و خصوصیات بالاتر و والاتری را هم مانند تغذیه و رشد و … را دارد.
از طرفی حیوانات هم تمام کمالات و خصوصیات جمادات و نباتات را دارند و علاوه بر آنها حواس پنجگانه و حرکت های ارادی هم دارند پس هر موجودی نسبت به موجود قبل از خودش کامل تر و نسبت به موجود قبل از خودش ناقص تر است.
اجنه و شیاطین و برخی از خصوصیات آنها:
شیاطین از جماد و نبات و حیوان و … برترند.و کمالاتی دارند که موجودات قبلی ندارند .و آن کمال و خصوصیت، شیطنت است البته این شیطنت هر چند از منظر اخلاقی رذیله محسوب می شود ولی از نظر فلسفی کمال است که این کمال را جماد و نبات و حیوان ندارند.
نقل است مرحوم قاضی در رویدادی یک جن را تحت اختیار گرفتند و از او سوالاتی مطرح کردند من جمله اینکه آنها عمرهای طولانی دارند و به اشکال گوناگون در می آیند .بعد آن جن می گوید که در بین ما مومن و کافر و مسلمان و مسیحی و … وجود دارد ولی ما اجنه سنی نداریم چون در بین ما اجنه ای هستند که در روز غدیر حضور داشتند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت امیرالمونین علی علیه السلام را بعنوان جانشین خود انتخاب کردند و الان هم آنها زنده هستند فلذا ما اجنه، سنی نداریم!
در میان اجنه پیامبر مخصوص خودشان هم هست.لکن انسان چون بر جن برتری دارد .دلیلش هم این است که آنها ملزم به اطاعت از پیامبران ما انسان ها هستند اما ما ملزم به اطاعت از پیامبران اجنه نیستیم.
خدا انسان را از خاک آفرید ولی جن را از نار ( و خلق من مارج من نار) .ابلیس از طائفه جن بود ( … و کان من الجن) عمر درازی داشت عبادات زیادی داشت که بواسطه این عبادات در رتبه ملائک قرار گرفته بود ولی در جریان سجده نکردن بر حضرت آدم علیه السلام رتبه خود را از دست داد.
اجنه موجودات مجرد نیستند جسمانی هستند منتهی جسم رقیق هستند فلذا نمی توان آنها را دید.اجنه از آتش خلق شده اند و انسان ها از خاک. در وجود ما علاوه بر خاک عناصر دیگری ( آب،آتش،هوا ) هم هست لکن عنصر غالب خاک است. در اجنه هم عناصر خاک و آب و هوا و آتش وجود دارد لکن عنصر غالب در اجنه آتش است.
تفاوت خاک و آتش
خاک سنبل عبودیت و فروتنی و خاکساری است اما آتش سنبل و نماد عنانیت است. آتش زوال پذیر است برای ماندن باید دیگران را بسوزاند اگر نسوزاند نخواهد ماند پس هویتش هضم دیگری در خودش است. منیت در آتش خیلی بروز دارد ولی خاک زیر پای همه پهن است. پس اجنه چون از آتش اند و آتش برای ماندنش باید دیگران را در خود هضم کند اجنه پیامبر اولوالعزم(صاحب کتاب ) ندارند.ولی انسان ها عنصر غالبشان خاک است و خاک نماد و سنبل عبودیت و خاکساری است فلذا پیامبرانشان هم صاحب کتاب می شوند و اجنه باید از پیامبران این انسان تبعیت کنند.
پس چون هویت آتش عنانیت و منیت است و عنصر غالب در اجنه آتش است اینها پیامبر صاحب کتاب ندارند.
حال این خصوصیت عنانیت و منیت آتش در ما هم هست فلذا گاهی ما عنانیت و منیت می ورزیم و با آتش غضب و منیتمان دیگران را اذیت کرده و می سوزانیم.
اگر ما جنبه شیطانی را نداشتیم ملک می شدیم و کون جامع نمی شدیم . کون جامع یعنی خداوند خصوصیات تمام موجوداتی را که در عالم آفریده همه را در انسان جمع کرده چون اجتماع این همه خصوصیت یک پتانسیل و نیروئی می شود برای یک هویت جدید.این ها مثل خشت هایی هستند که باید بنایی را بسازند تا در این بنا روح الهی نفخ شود و هر کدام از این هویت ها نباشند آن بنا ایجاد نخواهد شد منتهی تمام این هویت ها باید در یک چارچوب خاصی قرار بگیرند.
وقتی این ها بخواهند مستقل کار کنند نفس را تنزل داده و آنرا تبدیل به جماد یا نبات یا حیوان می کنند.
هویت برتر دیگری داریم بنام هویت عقلی یا ملکی ، از نظر علمی ملائکه خطا و اشتباه تدارند. توهم ندارند یا از چیزی آگاهی ندارد یا اگر داشته باشد کامل اطلاع دارند و خطا و اشتباه مانند ما ندارند. چون علم آنها حصولی است .و در صحنه عمل هم آراسته به فضائل اخلاقی اند.مهربانند و حسن خلق دارند جز خیر چیزی از آنها صادر نمی شود.یا فعلی ندارند و یا اگر دارند به اندازه توان و سعه وجودیشان خیر از آنها صادر می شود.
در ما هم چنین ویژگی ملکی وجود دارد.هویت عقلی جنبه و هویت پنجمی است در انسان که چنین خصوصیاتی دارد. این هویت در پرتو علم به سمت برهان و علم و واقعیات علمی می رود تا حقایق علمی را کشف کند . و در حیطه عمل هم به سراغ فلسفه اخلاق می رود تا بگوید که کدام عمل شایسته است و کدام عمل ناشایست است.
پس خروج از بیت که در آیه ۱۰۰ سوره نسا در جلسه قبل مطرح کردیم به معنای دور انداختن هویت پائینی و چسبیدن به هویت بالائی نیست بلکه حد او را می شکنیم و بیرون می آیم از آن هویت ولی او را نگه می داریم.
خروج تکوینی از بیت:
بخشی از این خروج از بیت تکوینی است.مثلا ما جماد بودیم و بطور طبیعی و تکوینی با حرکت جوهری سیر و سلوک را آغاز کردیم تا آرام آرام نبات شدیم و بعد بتدریج حیوان شدیم و بعد دوباره پیش رفتیم و آرام آرام خصوصیات شیطانی پیدا کردیم. تا این بخش از سیرمان تکوینی است.
از اینجا به بعد آغاز سیر و سلوک اختیاری ما ست. یعنی بعد از سن هفت سالگی اگر مدرسه نرویم و علوم را یاد نگیریم عقلمان شکوفا نمی شود و رشد نمی کند.اگر رفتارهای شایسته و مطابق عقل و شرع کسب نکنیم عقل ما در حیطه عملی شکوفا نمی شود چنانکه حیوانیت و نباتیت هم همین بود یعنی حیوانیت که در ما ظاهر شد ما به او خوراک دادیم تا رشد کرد و کامل شد این رشد و تشدید تشدید عرضی است . پس ما در هر طبقه یک تکثیر عرضی داریم که با تغذیه خاص خودش تشدید می شود و تکثیر می شود. و یک تکثیر طولی هم داریم.
وقتی که به طبقه عقل می رسیم باید طبقه عقلی ما فربه بشود مانند فربه شدن طبقات قبلی در ما.تا فربه نشود به طبقه بعدی خود نخواهیم رسید.
پس با فکر و بحث و علم آموزی طبقه عقلی فربه می شود.همه این شش طبقه به منزله یک بدن است منتهی نه بدن جسمانی بلکه یک پذیرنده که حالا می خواهد یک روح جدیدی در او نفخ شود که در جهان خارج هیچ نمونه ای ندارد.
نفخه روح:
البته هویت ششم نام های مختلفی دارد: امانت- عشق الهی- آدمیت – روح منفوخ. که قرآن می فرماید ما به تمام موجودات این امانت را می خواستیم بدهیم اما آنها آن را نپذیرفتند بجز انسان. و وقتی من روح را در این دمیدم حالا ملائکه شما باید به او سجده کنید.و نفخت فیه من روحی فقع له ساجدین. نفخه روح یعنی تمام هویت های جمادی و نباتی و حیوانی و شیطانی را به این موجود دادیم. همه اینها را به او دادیم و او را با شریعت به یک هم آهنگی بی نظیر رساندم حالا مسوی شد(آماده شد) بعدا از روح خودم در او دمیدم، حالا همه در او سجده کنید.و این دمیدن روح همان هویت نهایی ماست که باید در آن بسیار تفکر کرد.
الصوم لی و انا اجزی به روزه مال من است و خودم هم جزایش را می دهم و یا خودم جزایش هستم.وقتی خدا به ما هویت های پنجگانه را می دهد به واسطه های فیض به ما آن هویت ها را می دهد.این واسطه ها مادی و یا مجرد هستند.اینکه می فرماید خودم جزای او هستم یعنی کسی جز من نمی تواند اجر آن باشد.
مثلا ملاصدرا قائل است علم انشایی است یعنی تو کتاب می خوانی مطالعه می کنی مدرسه میروی به استاد گوش می دهی این ها علم نیست اینها جان تو را آماده می کند برای القای نفس از بالا.پس همه هویت ها را بجز هویت ششم با واسطه ها به ما می دهد ولی هیچ واسطه ای تحمل آن هویت ششم را ندارد که واسطه فیض بشود چون هیچ کس او را ندارد و اساسا هیچ کس از آن خبر ندارد.
فلذا خداوند در جواب ملائکه ای که پرسیدند :آیا چیزی را می آفرینی که در زمین خون ریزی کند خداوند جواب آنها را در ابهام داد و فرمود:« انی اعلم ما لا تعلمون.» و این یعنی من قرار است چیزی به او بدهم(همان هویت ششم) که هیچ کس حتی شما ملائکه هم نه آن را دارید و نه آنرا می شناسید و می دانید.یعنی از این هویت ششم حتی ملائک مقرب هم بی اطلاع بودند پس هیچ موجودی در عالم نمی تواند واسطه فیض آن هویت ششم باشد و فقط خود خدا می تواند آنرا به انسان بدهد.
در آیه ۱۰۰ سوره نساء هم می فرماید: …..فقد وقع اجره علی الله چرا اجرش با خداست چون کسی نمی تواند اجر خروج از بیت را جز خدا بدهد.مانند روزه که اجرش فقط با خداست.
حال ظلمات در ذکر یونسیه همان بیت ها هستند.و خروج از بیت و ندای در ظلمات یک معنا دارد. یعنی فطرت انسان در اعماق همه این هویت ها زندانی است و در سن بلوغ شروع می کند به ندا که خدایا مرا از این بیت ها و ظلمات خارج کن.
فنادی فی الظلمات . پس فطرت ما وجودش ندا است که خدایا مرا از ظلمات خارج کن و خدا هم می فرماید چشم فلذا در بلوغ شریعت به میان می آید و عبادت شروع می شود و عبادت همان خروج از بیت است . جواب مثبت خدا به ندای فطرت در چاه ظلمات برای رهائیش فرستادن دستورات شریعت است پس اگر به دستور شریعت عمل کردیم این دستورات آرام آرام ما را از این بیت ها( ظلمات) خارج می کنند در غیر این صورت در این ظلمات خواهیم ماند.الصوم لی یعنی عبادت مال خود من است و من خودم جزایش هستم.
جلسه ششم
وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات الا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.فاستجبنا له من الغم و کذالک ننجی المومنین.
موضوعات این جلسه شامل:
لایه های علم-تحصیل و تذکر-خلاصه ای از علائم هویت های انسان-چگونگی عبور از هویت ها
دلیل تکرار مطالب:
خلاصه انسان موجودی مرکب و دارای شش هویت است و این تکرار برای این است که ملکه شوند چون علم لایه لایه است و برای رسیدن و فهم این لایه ها باید تکرار کرد تا از لایه روئی دانش(حفظ) به لایه های عمیق تر برسیم.حفظ لایه اول فهم است و بعد از چند سال محفوظات فراموش می شوند و برای رساندن محفوظات به لایه های عمیق تر نفس باید آنرا تکرار کرد.تا آنرا فهم کنیم.فهم زمانی است که علم در لایه های نفس ما بنشیند و اندیشه و عمل ما را دگرگون کند.
علمی علم است و با جان عالم اتحاد برقرار می کند که در باورها و اخلاق و رفتار انسان خود را نشان دهد.پس تحصیل داریم و تذکر.تحصیل نکته ای است و تذکر نکته ای دیگر است.تحصیل یعنی آموختن چیزی که شما نمی دانید.تذکر یعنی علمی را که آموخته ای یادآوری کنیم تا در جان ما بنشیند.
هویت های انسان:
علامت هویت جمادی طول و عرض و عمق است.هویت نباتی علامتش تغذیه و رشد و تولید مثل است. علامت هویت حیوانی علاوه بر علائم هویت های قبل داشتن حواس پنجگانه و حرکات ارادی است.علامت هویت شیطانی نقشه کشی در ساحت نظر و فریب کاری در ساحت عمل است.علامت هویت عقلی یا ملکی(عقول یا ملائک) در ساحت نظرعلوم کلی مطابق با واقع یعنی قواعد نظام هستی از ریاضی و فیزیک گرفته تا فلسفه و عرفان نظری و عملی.و در ساحت عمل علامت آن، حسن خلق و افعال شایسته ای که انسان باید انجام دهد. هویت ششم که ورای همه هویت هاست .این هویت ششم نمونه خارجی ندارد و فقط در انسان وجود دارد برخلاف هویت های قبلی که جماد و نبات و حیوان و شیطان و ملک بودند و نمونه خارجی دارند.
برای عبور از هر هویت و رسیدن به هویت بالاتر چند تا کار باید انجام داد.اول اینکه هویت قبلی را باید خوب پروار کنیم. مثلا نطفه ای که در رحم قرار می گیرد در همان ابتدا روح حیوانی در او دمیده نمی شود و حدود چهار ماه و ده روز باید طی شود و رشد و تغذیه مناسب هویت خودش را داشته باشد تا روح حیوانی در او دمیده شود( نطفه، علقه،مضقه و عظام و لحم و … ).در نباتیتش حرکتی می کند. پس هر کدام از هویت های انسان مراتبی دارند.البته این حرکت و رشد هویت ها تکوینی است.بعد از چهار ماه پیکر این نطفه آنقدر حرکت و رشد می کند که آمادگی دمیده شدن نفس حیوانی را در این زمان (چهار ماهگی) پیدا می کند.یعنی به محض پیدا شدن آمادگی برای دریافت نفس حیوانی، خداوند منان توسط واسطه های فیض این نفس را در این پیکر نفخ می کند.و این به معنای این نیست که چون خدا بخل داشت این نفس حیوانی را به او نداد.بلکه خداوند که محل تغییر نیست و فیاض دائم و علی الاطلاق است منتها این موجودات هستند که باید آمادگی دریافت این فیوضات را پیدا کنند تا فیضی که دائما از ناحیه خداوند در حال افاضه است را بگیرند.دریافت فیض بسته به ظرفیت موجودات است و خدا قبلا فیاض بود و فاعل در فاعلیتش ابدی و ازلی است این مفعول است که ظرفیت نداشت.
اینکه ما باید هویت نباتی را تشدید کنیم تا نفس حیوانی را دریافت کند در این حرفی نیست حرف در این است که نباید پس از رشد و نمو نباتیت در این نباتیت بمانیم و به هویت بالاتر یعنی حیوانیت ورود نکنیم.چون اگر اینکار را بکنیم جلو رشد خودمان را گرفته ایم.پس اگر در نباتیت بمانیم مانع رشد خودمان شده ایم.مانند مغزی که در درون پوست گردو قرار دارد.این مغز بعد از رشد کامل گردم اگر از پوست بیرون نیاید و در آن بماند می گندد و این پوست می شود حجاب آن مغز پس اگر ما از پوست نباتیت بیرون نیائیم و در آن مرحله توقف کنیم این نباتیت می شود حجاب ما و قبر ما و اشتداد ما متوقف می شود فلذا آنرا باید رها کنیم و این رها کردن یعنی « مرگ » فلذا شاعر می فرماید:
از جمادی مَردم و نامی شدم از نما مردم ز حیوان سر زدم
مَردم از حیوانی و آدم شدم از چه ترسم کی ز مَردن کم شدم
بار دیگر من بمیرم از بشر تا بر آرم از ملائک بال و پر
معنای مرگ:
برای اینکه از هر مرحله به مرحله برتر برسیم باید: اولا مرحله قبلی را خوب فربه کنیم تا آمادگی ورود به مرحله بعد را پیدا کنیم دوما در عین اینکه آن مرحله را باید فربه کنیم باید در یک جایی از او دست بکشیم و این خیلی سخت است.زیرا به آن چیزی که چسبیده بودیم و به او وابسته بودیم باید ناگهان رها شود به این دلیل سخت است.
وقتی از نباتی مردیم کم کم خصوصیات حیوانی در ما ظاهر می شوند و اولین علامت پیدا شدن این مرحله حیوانی، لامسه است که پس از آن کم کم شنوایی و بویایی و … حرکت ارادی و … در ما ظاهر خواهد شد.
بعد متولد می شود و پس از تولد هویت شیطانی هم در او پیدا می شود و در سن هفت سالگی هویت عقلی و ملکی در انسان پیدا می شود .این هویت عقلانی به نبات و جماد و حیوان داده نمی شود.
قوای نفس:
بعد از فربه شدن نفس حیوانی آرام آرام حس مشترک در ما ایجاد می شود که جزئیات را در خود جمع می کند و ادراک می کند و سپس آرام آرام قوه خیال و بعد از آن آرام آرام قوه وهم که مدرک کلیات است در انسان ظاهر می شود.
توجه :اگر کسی معرفت نفس را در خود خوب پیدا نکند در توحید لنگ می زند.
قوه خیال یا حس مشترک: حس مشترک مدرک صور است صوری که از طریق حواس ما دریافت می شود به حس مشترک رفته و در آنجا این صورت ها ادراک می شوند.چشم و گوش ادراک نمی کنند بلکه این ها ابزار انتقال صور به حس مشترک هستند و حس مشترک این صور جزئی را ادراک می کند و از دل این صور جزئی قوه وهم معانی جزئی را ادراک می کند..مثلا لبخند به حس مشترک می رود این مدرک چون صورت است فلذا حس مشترک آنرا ادراک می کند این لبخند که صورت است از حس مشترک به قوه وهم منتقل می شود و قوه وهم از این لبخند یک معنایی را بنام « محبت» ادراک می کند. محبت صورت نیست معناست و محل دریافت معانی جزئی قوه وهم انسان است.یا مثلا اخم و فریاد که صوری هستند که در آنها معانی نهفته اند.مثلا معنای فریاد ناراحتی است، قوه وهم از دل این صورت ها معانی جزئیه را دریافت می کند و تمام حیوانات این معانی جزئیه را دریافت می کنند.سلطان قوای حیوانی هم وهم است. حال این حیوان که در جان ما بنام هویت حیوانی است در سن هفت سالگی با حرکت جوهری می خواهد انسان بشود باید چکار کند؟
باید از تمام خصوصیات حیوانی آرام آرام دست بکشیم( از حواس دست کشیدن) باید از برش حیوانی دست برداریم وگرنه تا آخر عمر حیوان خواهیم ماند و هیچ وقت ملک خو و انسان نخواهیم شد.این همان مرگ است.
حال سلطان قوای حیوانی که وهم بود را باید آنقدر تشدید کنیم تا آرام آرام معانی کلی را ادراک کنیم.عقل مدرک معانی کلی است. یعنی روح ملکی یا عقلی باید به بدن افاضه شود آن بدن یک حیوانیت تام است . خود این حیوان بالفعل تام می شود پذیرای نفس انسانی ملکی – گذار از حیوانیت به انسانیت.
پس نباتیت را باید بشکافیم تا در فضای حیوانی قرار بگیریم ،حیوانیت را باید بشکافیم تا در فضای ملکی قرار بگیریم این شکافت همان مرگ است.
این گذار یا خرق بدن یا مرگ به چه معناست؟
وقتی که ما هویت حیوانی پیدا کردیم نباتیت را کاملا رها نکردیم و آنرا دور نینداختیم بلکه از آن دست برداشتیم یعنی محدودش کردیم چون نمی شود از آن کاملا دست برداشت چون برای ادامه حیاتمان به او نیاز داریم.پس نباتیت را باید حفظ کنیم و نکنیم.
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست
پس اگر بخواهیم به صد برسیم باید از حد نود بگذریم و این گذر به معنای دور انداختن نود نیست بلکه نود هم در دل صد است.اگر نود را دور بیندازیم به صد نمی رسیم چون صد یعنی نود باضافه ده. پس نه باید افراط کرد و این نود را دور انداخت و نه تفریط کرد و در نود ماند.باید متن نود را نگهداریم .در سیر تکاملی هم اینچنین است. یعنی اگر بخواهیم به متن حیوانیت برسیم نمی توانیم نباتیت را رها کنیم بلکه با حفظ نباتیت حد او را می شکنیم و وارد حیوانیت می شویم.هیچ حیوانی وجود ندارد که نباتیت را نداشته باشد بلکه آنرا دارد ولی در حد نباتیت نمی ماند.
در واقع هویت حیوانی به هویت نباتی داده می شود و اگر هویت نباتی نباشد( کاملا رهایش کنیم) هویت حیوانی به چه داده شود؟ تا هویت نباتی نباشد هویت حیوانی به چیزی داده نخواهد شد چون این هویت ها در طول هم و وابسته به هم هستند.
در مورد هویت وهمی هم اینچنین است.عرفا قائل اند وهم شیطان است یعنی قوه وهم شیطانی نفس ماست. فلذا برای رسیدن به هویت عقلی یا ملکی نمی توان قوه وهم را دور انداخت بلکه با حفظ آن باید حدش را بشکنیم تا بتوانیم وارد هویت ملکی خویش بشویم اگر حدش را نشکنیم و در آن ( قوه وهم) بمانیم یعنی در شیطانیت مانده ایم فلذا هیچ وقت به هویت عقلی یا ملکی خود نخواهیم رسید.چون هویت ملکی به هویت شیطانی داده شد و هویت شیطانی آنرا پذیرفت و اگر هویت شیطانی نباشد( اگر کاملا رهایش کنیم) هویت ملکی به چه داده خواهد شد؟ هویتی نیست که این هویت ملکی را بپذیرد.
پس باید هویت ها را حفظ کرد ولی از حدشان عبور کرد. به یک معنا آنها را داریم و نداریم، این نداشتن یعنی حدش را نداریم. و تا هویت قبلی نباشد امکان رفتن به هویت بعدی وجود ندارد. و اساسا سلوک یعنی همین.مرگ یعنی همین. یعنی از یک حد محدود عبور کنید و در یک حد بزرگتر قرار بگیرید. از جمادی بگذر نباتی شو ،از نباتی بگذر،حیوانی شو و … .
خلاصه اینکه برای عبور از یک هویت و ورود به هویت بعدی باید سه کار انجام داد:
۱٫هویت قبلی را کاملا فربه کنیم.وقتی هویت بعدی را یافتیم نیز باید دو کار بعدی را انجام داد.
۲٫هویت قبلی را باید حفظ کنیم( نمی توانیم نابودش کنیم) چون او پوستی است که این مغز داخل آن پوست روئید و تا آن پوست نباشد این مغز نمی روید.
۳٫افراط نکنیم ،تفریط هم نکنیم.افراط یعنی هویت جدید آمد ولی بکارش نمی گیرم باید با آممدن هویت جدید یا ورود به هویت جدید از حد هویت قبلی بگذریم و از پتانسیل هویت جدید استفاده کنیم.تفریط هم یعنی اینکه حال که هویت جدید را پیدا کردم هویت قبلی را کاملا رها کنم که این کار هم غلط است چون اگر هویت قبلی را کاملا رها کنم تا نابود شود هویت بعدی هم نابود می شود چون بقای هویت جدید به هویت قبلی است و من فقط باید با حفظ هویت قبلی از حدش بگذرم و در آن نمانم.
حال همین قاعده در هویت ششم هم باید ساری و جاری باشد.یعنی این قاعده را در هویت ششم بکار بگیریم.
پس برای پیدا کردن هویت الهی باید:اولا نمی توان حال که هویت الهی را پیدا کرده ایم هویت های قبلی را کامل رها کنیم و از آنها دست برداریم چون این می شود تفریط و گفتیم در عبور از یک هویت و رسیدن به هویت برتر نه حق داریم افراط کنیم و نه تفریط.
باید هویت های قبلی را فربه کنیم تا بتوانیم به هویت بعدی راه پیدا کنیم مثلا تا عقل فربه نشود و تا درس و بحث که خوراک و تغذیه هویت عقلی است را نداشته باشیم نمی توانیم وارد هویت الهی شویم.البته فربه شدن و خوب غذا خوردن در هر هویت به معنای پَر خوری نیست بلکه متعادل خوردن است.کم و مفید خوردن است. به اندازه نیاز بدن خوردن است.
چگونگی پیدا کردن جامعیت اسمائی:
پس مطلق رها کردن هر کدام از هویت ها نقص است و مانع رسیدن به توحید است چون اگر هویت ها کاملا رها شوند چنین انسانی نمی تواند جامعیت اسمائی پیدا کند.چون هر هویت بعدی به قبلی افاضه می شود به خلاء افاضه نمی شود.
بعد از طی کردن این سیر جامعیت اسمائی پیدا خواهیم کرد چون هر کدام از این هویت های قبل از هویت الهی ظهورات خداوند هستند و ما در حرکت جوهری اشتدادی گوئیا عالم را با خود بردیم تا به توحید رسیدیم. فلذا در سیر و سلوک نمی توان یک یا چند هویت را کاملا رها کرد چون خداوند برای این سیر و سلوک ما برای رسیدن به هویت ششم قواعدی را تعریف کرده است مثلا به ما نفرموده یک سال روزه بگیرید .فرموده یک ماه روزه بگیر ید اگر فرموده بود یک سال روزه بگیرید یعنی هویت نباتی و حیوانی را رها کنید و وقتی فرموده است در طول یک سال یک ماه را روزه بگیرید یعنی حق ندارید برای رسیدن به هویت الهی در هویت های قبلی افراط و تفریط کنید.
یا نمی توان تمام شبانه روز نماز بخوان یا تمام شب و روز ذکر زبانی بگو یا قرآن بخوان و … . این یعنی حق ندارید هویت های قبلی را تعطیل کنید چون شما نیاز به استراحت و خوردن و خوابیدن و … دارید.
نکته: هویت نباتی به ما می گوید بخور ولی دین به ما می گوید حلال بخور ، زیاد نخور کم هم نخور به اندازه بخور.و اگر این کار را انجام دادید هم هویت نباتیت را حفظ کرده اید و هم در آن توقف نکرده اید و بالا می روید و به هویت بعدی می رسید.یا هویت حیوانی به ما می گوید هر چه که دلت می خواهد ببین،هرچه دلت می خواهد بشند،هر چه دلت می خواهد بگو و …(شنیدن و دیدن و گفتن و … از خواص هویت یا نفس حیوانی هستند) ولی دین می گوید در چارچوبی که من مشخص کردم بگو و ببین و بشنو و … . اگر چنین کردی هم حیوانیت را حفظ کردید و هم در آن توقف نکردید.
موتوا قبل ان تموتوا یعنی چه:
آیا اینکه فرموده موتوا قبل ان تموتوا یعنی برویم چاقوئی بیاوری و خودکشی کنیم؟ این موت قبل از موت است یعنی همینکه گفتیم: نباتیت را دارا باش ولی هر چه که نفس نباتی می گوید حق ندارید انجام دهید وگرنه در حد نباتیت می مانید.نفس حیوانی را دارا باشید ولی حق ندارید هر خواسته ای که نفس حیوانیتت دارد به او گوش بگیرید و هر چه گفت انجام بدهید! باید محدویت های حیوانی را خرق کنی بر اساس شریعت.
نفس شیطانی خواهش جدیدی ندارد. در واقع نفس شیطانی به هویت ها یا نفس های نباتی و حیوانی راه کار نشان می دهد تا انسان را دور بزنند و فریب بزنند. مثلا کسی می خواهد کاری انجام بدهد شروع می کند به توجیهات عجیب و غریب تا آن کار را جایز جلوه دهد.مثلا حیوانیت می گوید من این انگوری که در این باغ هست را می خواهم، از طرفی عقلانیت می گوید این انگور حرام است ،چون مال باغ مردم است،در اینجا نفس شیطانی شروع می کند به توجیه کردن این کار که حالا در این شرائطی که تو داری اشکال ندارد بخور، یا این بار بخور بعدا به صاحبش می گوئی و … . یعنی کار نفس شیطانی توقف در نفس هاست .قبلا عرض شد نباید در هیچ کدام از هویت ها یا نفس ها توقف کرد باید عبور کرد و حدود آنها را شکست . ولی کار نفس یا هویت شیطانی متوقف کردن انسان در هر کدام از هویت ها یا نفس های قبلی است.
پس توقف در هر محدوده می شود شیطانیت.خلود در عرض ، یعنی در نباتیت و حیوانیت ماندن، هرجور خوردن و خوابیدن و رفتن و … نه طبق شرع حرکت کردن. در مقابل خلود در عرض ، خروج از بیت قرار دارد. می فرماید: من یخرج من بیته مهاجر الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله،در واقع هویت شیطانی خودش چیز علی حده ای در این میان نیست بلکه به معنای ماندن در هر حدی است.شیطانیت یعنی ماندگاری در هر حدی.گناه را توجیه کردن خلاف گفتن خلاف شنیدن و … .
جلسه هفتم
وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات الا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.فاستجبنا له من الغم و کذالک ننجی المومنین.
در این درس مباحث زیر مورد بررسی قرار خواهد گرفت: بررسی و شناخت هویت شیطانی – دلیل وجود هویت شیطانی در انسان – شناخت هویت ملائکه – خروج از بیت . عذاب قبر چیست – تفاوت عرفان – توحیدی با عرفان های کاذب – کمالات و کرامات در سیر و سلوک – چیستی هویت ششم
انسان در ظلمات قرار دارد .این ذکر شریف یونسیه سه بخش دارد.ما باید این سه فراز را بگونه انفسی با آن مواجه شویم.فلذا ظلمات را بیان کردیم و برای شناخت این ظلمات باید مراحل تکامل انسانی را بشناسیم که عرض شد انسان دارای شش هویت جمادی نباتی حیوانی شیطانی و ملکی و الهی است.
در جلسه قبل بحث به موت رسید.برای گذر از هویت پائینی و رسیدن به هویت بالایی خود باید دو کار انجام داد: این دو کار با هم تنافی دارند فلذا انجامش سخت است. برای گذشتن از هویت نباتی و رسیدن به هویت حیوانی باید هویت نباتی فربه شود تا نفس نباتی به تکامل خود نرسد نفس حیوانی به او داده نمی شود و این قاعده است.وقتی رشد و تغذیه نباتیت تمام شد و به سر حد خود رسید،هویت یا نفس حیوانی ظهور می کند.حیوانیت هم ( حواس پنجگانه) هم باید رشد کنند و آنقدر باید از این حواس با تکرار کار بکشیم که کامل شوند .این حواس در حس مشترک انسان تحت مدیریت قوه واهمه قرار خواهند گرفت.این قوه واهمه محبت های جزیی را گرفته و به مفهوم کلی محبت می رسد و به محض اینکه کثرات موجود در محبت های جزئی را بصورت محبت کلی(وحدت) درک کند نیروی عاقله می روید. این نیروی عقل در واقع از بطن مراحل و هویت های قبلی انسان می روید فلذا انسان نیاز مبرم به همه هویت های شش گانه دارد.پس وقتی که وهم انسان کثرات موجود در حس مشترک را بصورت وحدت درآورد و توانست محبت کلی یا عداوت کلی و … را ادراک کند نشانه این است که نیروی عقل در او شروع به روئیدن کرده است.
هویت شیطانی : این هویت خودش چیزی خاص در انسان نیست در واقع هویت شیطانی توقف در هر هویت قبلی است.وابستگی به هر کدام از هویت های شش گانه انسان و تعلق به آن که سبب توقف در هر هویت می شود هویت شیطانی است و این همان شیطان موجود در جان ماست .و کار ما با این شیطان درونی است نه شیطان بیرونی.و بحث ما در اینجا این شیطان درونی است.
وقتی کودک به ۷ سالگی رسید آماده ورود از هویت حیوانی و ورود به هویت بالیی است اگر هویت نباتی و حیوانی مانع این کودک شود که نتواند از هویت عقلی خود بهره ببرد و به او غذا برساند و در این هویت ها بماند این می شود شیطان و اگر توانست از این ها عبور کند و سر کلاس درس رفته و آرام آرام به هویت عقلی خودش غذا برسان اینجا شیطان درونیش را مهار کرده است.
روایت از پیامبر اکرم:« اسلم شیطانی بیدی». یعنی من پیامبر هم شیطان درنی داشتم ( همین خوردن و خوابید و ازدواج و …) ولی او را بدستم مسلمان کردم.تفسیر انفسی این روایات یعن اینکه من در رشدی که می کنم که بخشی از آن تکوینی است( تا قبل از عقل) و بعد از عقل که رشدم اختیاری است دارم رشد می کنم هیچگاه حتی یک لحظه توقف نکردم یعنی هویت قبلی نتوانست مرا به خودش مشغول و وابسته کند و نتوانست مرا در خود نگهدارد.هیچ وقت قوه نباتیم مرا خلاف سیرم نگهدارد و قوه نباتیم را چنان با شریعت مهار کردم که نتوانست مرا متوقف کند.
توجه: شریعت یا دین کارش مهار کردن هویت های انسان است مثلا به قوه نباتی و حیوانی و …می گوید می خواهی بخوری بخور ولی حرام نه. ازدواج بکن ولی حرام نه.پس شریعت یک قاعده ای را برای ما ترسیم می کند بدین معنا که ما این هویت ها را داریم و نداریم بدین معنا که متن نباتیت و حیوانیت و … را که نیاز داریم باید باشد چون برای رسیدن به هویت انسانی به آنها نیاز داریم ولی بدون حدودشان و بدون اینکه ما را در خودشان محبوس کنند و این معنای انفسی عذاب قبر است.
عذاب قبر: معنای آفاقی این عذاب را کار نداریم ولی معنای انفسی آن یعنی توقف در این هویت های جمادی و نباتی و حیوانی.عذاب قبر بعد از مرگ تولید نمی شود وقتی ما به خواسته های هویت های غیر انسانی و الهی خود تن دادیم و دچار گناه شدیم همان لحظه دچار عذاب قبریم ولی پس از مرگ آن را مشاهده می کنیم یعنی وقتی عذاب این توقف ها و این گوش گرفتن به این هویت های غیر الهی را پس از مرگ دیدیم همان عذاب قبر ماست.وقتی در این ها توقف کردیم پس از مرگ ثمره این توقف ها در این هویت ها به شکل عذاب جلوه می کند و این همان عذاب قبر ماست.توقف در این هویت ها که خلاف شریعت است همان لحظه محبوسیم ولی پس از مرگ ثمره آن را خواهیم دید.
عرفان های کاذب:
ریاضت هایی که مرتاض ها می کشند ویا کارهایی که عرفان سزخ پوستی و سیاه پوستی و عرفان شرقی عرفان بودایی عرفان حلقه و … می کشند که متاسفانه خیلی ها را فریب می دهند به این علت رشد کرده اند و طرفدارانی حتی از مذهبی ها دارند بخاطر این است که به بزرگان عرفان ناب اسلامی اجازه ندادند که حقایق این عرفان در جامعه مطرح و بیان شود.
مثلا عرفان حلقه برخی بیماری ها را شفا می دهد و یا مرتاض ها قطار را با چشم نگه می دارند ولی این ها شرعت که ندارند و خیلی ها بت پرستند ولی حقیقت این است که ثمره این عرفان ها این است که هرگز به هویت ششم انسانی نمی رسند.
نقل است که خواجه عبدالله در جواب کسی که راه رفتن بر روی آب و طی الارض و … برایش مهم بود فرمودند: اربه هوا پری مگسی باشی ور بر آب روی خسی باشی ( هنر انسان روی آب رفتن و به هوا پریدن نیست) دل بدست آور تا کسی باشی
یا مثلا از دیوار رد شوی خوب جن هم از دیوار رد می شود حیف نیست کلی زحمت بکشی که هم ردیف جن شوی؟ یا مثلا کلی ریاضت بکشی که بیماری را شفا بدهی؟ خوب قرص استامینوفن هم شفا می دهد یعنی سالها ریاضت بکشی که هم ردیف قرصی بشوی؟
کدام دل؟:
البته این دل بدست آوردن فقط منظور کمک به بندگان خدا و دل بنده ها را بدست آوردن نیست هر چند این هم خیلی خوب است ولی این دل بدست آوردن صرف این ها نیست بلکه مراد از دل بدست آوردن دلی است که امام صادق فرموده: «القلب حرم الله». دل جایی است که حدیث قدسی می فرماید: «لا یسعنی ارضی و لا سماعی و لکن یسعنی قلب عبدی المومن.» دل چیزی است که هیچ موجودی در عالم نتوانست دریافت کند ولی پیامبر دریافت کرد دلی که جای خدا باشد ولو اینکه اصلا کوچکترین کرامتی هم نداشته باشد.برای کس شدن باید صاحب دلی شد که جای خدا باشد.
به این دلیل است که مرتاض ها و حتی برخی عارفان مسلمان هم هرگز به هویت ششم نمی رسند.چون کارهای آنها خلاف شریعت است هر چند ممکن است در اثر ریاضت هایی هم که می کشند یک سری نورانیت هایی کسب کنند ولی این نورانیت ، نورانیت عالم مثال است و در مقابل نورانیت عالم عقل ارزشی ندارد.و اصلا گویا هیچ است.در واقع کسانی که به هویت نباتی و حیوانی چسبیده اند و این هویت ها برایشان موضوعیت دارد فلذا انجام کارهای خارق العاده برایشان مهم است در حالی که این کارهای خارق العاده در نزد مردان خدا حجاب است.
علامه طهرانی می فرماید : کسی نزد سید هاشم آمد و سید به او گفت شما انسان بزرگی هستی و نورانیت هایی داری بیا دارائی هایت را بده تا توحید بتو بدهم و او گفت من این ها را از امیرالمومنین گرفتم!
این همان ماندن در یک هویت است و این ماندن و توقف کردن است.چون نتوانست که از این بیت ها بگذرد چون به این کرامت ها وابسته بود.
پس برای خروج از هویت های قبلی و رسیدن به هویت ششم که فناست باید دانه دانه دارائی هایمان را دور بریزیم و هیچ شویم تا بندگی آغاز شود و این آغاز توحید و بندگی و فناست.
پس رها کردن هر هویت پائینی و عبور از آنها برای رسیدن به هویت ششم را «موت یا مرگ» گویند.و این مردن ها خیلی سخت است.
العلم حجاب الاکبر یعنی چه: باید اول صاحب و دارای علم شد و در علم فرو رفت منتهی در حجاب علم نمانیم نه اینکه علم را دور بریزیم یا علم را کسب نکنیم؟ نه، باید در دریای علم فر رفت و علوم را بیاموزیم و نگهداریم ولی در حجابش نمانیم.در علم نماندن و از آن عبور کردن یعنی مرگ.
در دنیا باید حالت تجافی داشت ، پس نباتیت را باید هم داشت و هم نداشت ، حیوانیت را هم باید داشت هم نداشت ، و تجافی یعنی همین.
هویت ششم باید بر کون جامع القا شود . گفتیم که انسان باید تمام هویت هایی را که دارد حفظ کند و نمی توان آنها را بطور کامل رها کرد( کاری که مرتاض ها و کاسبان عرفان های کاذب انجام می دهند) چون برای رسیدن به هویت ششم تمام هویت های قبلی را نیاز دارد در واقع هویت ششم از دل هویت های قبلی متولد می شود و ظهور می بابد به همین دلیل است که ابن سینا قائل است« پیامبر اکرم دارای اعدل امزجه بود – یعنی تمام هویت ها را داشت ولی در آنها متوقف نشده بود و با هر کدام بر اساس حکم شریعت برخورد می کرد و غذای هر کدام را بر اساس دستور شریعت به آنها می داد.گوشت می خورد اما در حد اعتدال، ازدواج می کرد اما حلال و .. به همین دلیل ایشان را کون جامع می نامند یعنی در عین اینکه جمع تمام هویت ها را داشت،هویت ششم را تماما دارا بود.
انواع موت: طبیعی و ارادی. طبیعی یعنی همین مرگی که هر کسی اجلی دارد و به علتی خاص از دنیا می رود. اما مرگ ارادی یعنی همین نوع مرگی گفتیم .مردن از هویت های پایینی برای رسیدن به هویت ششم مثلا دلم می خواهد بخورم ولی چون ماه رمضان است حق ندارم بخورم. تشنه ام ولی هویت نباتی و حیوانی می گوید بخور و شریعت می گوید نخور.وقتی روی خواسته های هویت های پایینی پا گذاشتیم و از حدشان بیرون آمدیم، این بیرون آمدن از حدود هویت ها را موت یا مرگ گویند منتهی مرگ ارادی.البته این موت کامل نیست اگر به تمام گستره شریعت عمل کنیم تدریجا موت ارادی کامل روی خواهد داد.
امام سجاد علیه السلام در اعمال شب بیست و هفتم ماه مبارک می فرمودند: اللهم الرزقنی التجافی عن دارالغرور و الانابه الی دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت.( همه هویت های پایینی نسبت به هویت ششم دار غرور هستند)
و البته دار غرور را نباید کاملا ترک کرد باید تجافی داشت ، هم داشت و هم نداشت و برای داشتن حالت تجافی در دار غرور تنها راه مطابق دستور شریعت عمل کردن است.هر جا طبق دستور عمل کردیم یعنی حدود را براشتیم و در بند هویت ها نماندیم.دار خلود هم همان هویت ششم است.
استعداد للموت یعنی : موت یعنی همان تجافی رها شدن از حد هر مرحله شیطان هر مرحله را رها کردن همان اسلم شیطانی بیدی، فوت: یعنی همان مرگ طبیعی چون پس تاز مرگ طبیعی خودکار هویت های نباتی و حیوانی را اجبارا ترک می کنیم فلذا باید قبل از فوت( مرگ طبیعی) باید با مرگ اختیاری استعداد را کسب کرده باشیم.
تا قبل از موت طبیعی(فوت) تا فرصت هست و تا بدن داریم می توانیم حرکت کنیم و رشد کنیم.
شفاعت: شفاعت همین شریعت است اگر در اینجا به شریعت متلبس شدیم این شفاعت در اینجا ،در قیامت به شکل شفاعت متمثل می شود.وگرنه شفاعت پارتی بازی نیست فلذا علامه حسن زاده فرمود: شفاعت را باید از اینجا با خود بود .
فلذا می فرمایند: «هر که اینجا ندید محروم است در قیامت ز لذت دیدار»
نکته دیگر اینکه نباید حقایق را منکر بود چون باستناد « اتاکم بما سالتمکم» اگر مثلا توحید را کسی منکر شود در قیامت هم به او نخواهند داد چون اینجا منکر بوده فلذا بقول مرحوم امام خمینی(ره) « هیچ وقت منکر مقامات اولیای الهی نباید بود».باور کنیم که انسان دارای هویت های شش گانه است و نباید آنها را انکار کرد هر چند به آن هویت ششم نرسیم بدانیم که هست و تلاش هم بکنیم برای رسیدن به آن هویت و خواسته مان رسیدن به آن باشد تا اگر در اینجا نرسیدیم در قیامت برسیم و این یعنی شفاعت.شفاعت یعنی جمع شدن یعنی تو بذری داری و انسان کامل این داشته تو را رشد می دهد.
البته موت ارادی را دو گونه معنا کرده اند: یکی همین معنایی که شرح دادیم . معنای دیگری که عرفان های کاذب برای موت ارادی دارند این است که موت ارادی یعنی قدرت خلع بدن که نفس را به عالم مثال می برند.که این هم هنری نیست هنر رسیدن به هویت ششم است و با علم الیقین باید برسیم به اینکه ولو اینکه این نوع مرگ ارادی (خلع بدن)را هم نداریم ولی برسیم به اینکه این هنر نیست.و باید از این نوع هویت هم خارج شویم.
استاد روح الله سوری
تهیه و تنظیم: کریم همتی
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه اول
مباحث عمده مورد بحث در این جلسه :ابعاد وجودی انسان و راه حل های قرآن برای شناخت آنها- تفسیر انفسی سوره ی مبارک یونس که در آن غم حقیقی ونحوه بر طرف کردن آن مطرح می شود.
همان گونه که یک کارخانه وقتی محصولی را تولید می کند همراه آن کاتالوگی هم می نویسد و در اختیار استفاده کنندگان از آن محصول قرار می دهد تا انسان بتواند نوع و نحوه استفاده از آن محصول را بداند و بهترین استفاده را از آن وسیله ببرد و آنرا خراب نکند عالم و من جمله انسان هم تولید کارخانه الهی است و خداوند برای این تولید خود کاتالوگی بنام قرآن فرستاده و برای استفاده بهینه از این کاتالوگ بایستی نحوه استفاده از آنرا از نماینده خدا آموخت و نماینده خدا برای تبیین و شرح این کاتالوگ انسان کامل است. این انسان کامل با توجه به نوع رابطه ای که با خدا دارد و با توجه به خصوصیات ذاتی و منحصر بفردش توانایی تبیین این کاتالوگ را به بهترین وجه دارد و برای استفاده از این انسان کامل علاوه بر گوش گرفتن به فرامین آن باید با آموختن و عمل به کاتالوگی که به همراه خود آورده سنخیتی با او پیدا کرد.
بهترین محصول کارخانه نظام هستی انسان است. اولین انسان پیامبر بوده و همواره پیامبران همراه کتابهایشان بوده اند.
هیچ وقت انسان بدون کتاب نبوده و این کتاب فراخور اطوار و ادوار در زمانهای خاص فراز و فرودهایی داشته تا رسیده به دین خاتم که دین اصلی در نزد خدا همین دین است.«ان الدین عند الله الاسلام». در این کتاب هم انسان مطرح بوده و هم راه و رسم سلوک عملی برای این انسان بیان شده است.پیامبر اسلام و مردم این عصر در فرایند و تعامل با هم قرآن را رقم زدند.یعنی کتاب را پیامبر دریافت می کند. هرچه افق وجودی پیامبر بالاتر باشد از آن حقیقت کتاب حقایق بیشتری را می تواند دریافت کند و چون نبی اکرم طهارت محض و عبودیت محض و اشرف مخلوقات بود اعتدال محض بود این گنجایش را داشت که تمام این حقیقت را بطور جامع دارا باشد فلذا پس از او پیامبری نخواهد بود و اسم این کتاب را قرآن می نامیم.
مراتب وجودی انسان ( ساحات وجودی انسان):انسان دارای مراتب وجودی متعددی است که عبارتند از :
۱٫بدن انسان: اعمالش را با آن انجام می دهد.
۲٫مرتبه مثالی: که خلق و خوی ها و صفات و ملکات انسان در آنجا استقرار می بابد.
۳٫مرتبه عقلانی: باورها و عقاید انسان در آنجا استقرار پیدا می کند.
۴٫مراتب قلب و سر و خفی و اخفا.که فعلا مورد بحث ما نیستند.
مراتب سه گانه تاثیر و تاثر دو سویه دارند .هم افعال ما در خلق و خوی ما موثرند و هم خلق و خوی ها ی ما در افعال ما موثرند.و نیز خلق و خوی ما در باورها و عقاید ما موثرند و برعکس.
البته محوریت با عقاید است یعنی شیرازه وجودی انسان را باورهای او تشکیل می دهند.یعنی اگر باورها قرار باشد شکل و صورت به خود بگیرد ، این باورها در مرتبه خلق و خوی انسان به شکل ملکات نفسانی متجسم می شود و در نشئه بدن عنصری ما به شکل افعال خود را نشان می دهد.مثلا ملکه جود در نشئه مثالی ما در عمل خود را به صورت بخشش نشان می دهد.
پس کتاب که قرار است انسان را خوب معرفی کند باید هر سه ساحت انسانی را بتواند خوب معرفی کند و برای هر ساحت برنامه مناسب خودش را داشته باشد.احکام شرعی در ساحت افعال مستقر می شوند(حلال و حرام ،آداب کار و …) که برخی حرام و واجب و برخی مکروه و مستحب هستند.احکام شرعی نرم افزاری هستند که در ساحت افعال ما مستقر می شوند.
احکام شرعی ساحت ابتدایی دین است. ساحت میانی دین آیات و روایات اخلاقی دین است که صفات اخلاقی را برای انسان تعریف می کنند و برای هر کدام افراط و تفریط و اعتدال آن را بیان می کند.این ساحت از دین در سدد اصلاح جنبه مثالی ما می باشد.تا با رعایت آنها شکل مثالی ما شکل انسانی و نورانی داشته باشد نه شکل و پیکر شیطانی. در این ساحت هم واجب و حرام اخلاقی داریم که باید رعایت شوند .از حرام های اخلاقی بپرهیزیم و به حلال های اخلاقی پایبند باشیم تا شکل مثالی ما شکل انسانی داشته باشد.
ساحت عقلانی دین هم ساحتی است که دین با برنامه های خاص این ساحت را مدیریت می کند تا عقیده درستی داشته باشیم تا حقیقت عقلانی ما درست تبیین شود.
پس هم انسان و هم قرآن که کتاب راهنمای این انسان است حداقل دارای سه ساحت هستند با شرحی که بیان کردیم.
حال حکایت این همه داستان در کتاب انسان ساز( قرآن) چیست؟
موضوع علم عرفان
هر علمی موضوعی خاص دارد.موضوع فقه، افعال اختیاری انسان است(ساحت سوم انسان).موضوع علم اخلاق ، خلق و خوی ها و صفات و ملکات نفسانی انسان است.موضوع حکمت و عرفان هم قرآن است اما تفسیر انفسی قرآن و کشف قواعد موجود در آیات و روایت برای رسیدن و فهمیدن و درک لایه های عمیق قرآن..
تفاسیر امروزی تفسیر آفاقی قرآن است .بنیانگذار تفسیر انفسی ابن عربی بود و مبنای وی در این نوع تفسیر این بود که سرگذشت انبیاء علیهم السلام سرنوشت ماست یعنی هدف داستان های قرآن شرح و و بیان انسان است.یعنی همانگونه که موسی برادر ماست، فرعون هم برادر ماست(نوع انسان).فلذا ما هم می توانیم موسی شویم و هم می توانیم فرعون شویم.
پس داستان های قرآن ظرائف سلوکی را بیان می کند و اگر ما در سلوک انسانی قرار بگیریم داستانی و وقایعی مانند داستان فرعون و موسی برای ما پیش خواهد آمد.در این مواجهه ما با فرعونی مواجه خواهیم شد و قرآن با بیان داستان موسی و فرعون ، راهکار به ما نشان می دهد که در صورت مواجه شدن با فرعون چگونه باید عمل کنید تا نجات یابید و غرق نشوید. موسی شدن را به ما می آموزد تا فرعون نشویم.
یا مثلا در داستان حضرت آدم علیه السلام آمده که: آدم با دستش از شجره ممنوعه چید و خورد و با پا بسوی آن رفت و با صورت و سر با آن مواجه شدفلذا باید وضو بگیرد و آن اعضایی که آدم با آنها از درخت استفاده کرد باید تطهیر و پاک شوند و این داستان آدم هر روز برای ما پیش می آید و ما هر روز با پا و دست و صورت و … بسوی شجره ممنوعه دنیا می رویم فلذا برای حضور در محضر محبوب در هنگام نماز باید این اعضا و جوارح را تطهیر کنیم.یعنی راهکار مواجهه ما انسان ها با دنیا ، وضو گرفتن است.و این قاعده را به کمک تفسیر انفسی از قرآن استنباط می کنیم نه تفسیر آفاقی.
پس قرآن کتاب انسان سازی است و داستان های آن را در جریان انسان سازی باید تفسیر کنیم و قواعد انسان سازی را از داستان ها استخراج کنیم و این قواعد همان راهکارهای قرآن برای آدم شدن ماست و ما در این تفسیر انفسی داستان ها باید دائما به خود بنگریم که در روزمره زندگیمان با کدام داستان مواجه هستیم و کدام داستان با زندگی الان ما تطبیق دارد؟
نتیجه اینکه: در تفسیر انفسی ما حقایق قرآنی را در جان خود و زوایای نفس و لایه ها و ساحات انسانی خود جستجو می کنیم و برای سلوک الی الله در قرآن راهکار پیدا می کنیم.
جلسه دوم
مباحث مورد بحث در این جلسه عبارتند از: ساحت های انسان و تاثیر آن بر هم – روش های تقویت توحید- نماز و رسیدن به معراج ساحات قرآن (حقیقت ظاهری و مثالی قرآن)
قرآنی که برنامه الهی برای ساختن انسان است مانند انسان دارای سه ساحت است ساحت ظاهر قرآن که انسان های معمولی از این ساحت بهره می برند.ساحت مثالی و ساحت عقلانی که انسان های با مراتب و ظرفیت بالاتر توان راه یابی به آن ساحت، فهم آن ساحت و استفاده از آن را دارند.
برای فهم و دست یابی به ساحات قرآن بایستی ابتدا با ساحات انسان آشنا شد فلذا قبل از بیان و شرح ساحات قرآن مختصری در باره ساحات انسان بحث کنیم.
ساحات انسانی: انسان دارای سه ساحت است که عبارتند از: ساحت بدن و افعال- ساحت مثالی و خلقیات نفس – ساحت عقلانی.
این ساحات اثرات متقابلی بر روی همدیگر دارند.مثلا خطاطی فعلی است که توسط بدن انجام می گیرد و انسان تحت تاثیر تربیت استاد فعل خط نوشتن را تکرار می کند.فعل توسط بدن انجام میگیرد و آرام آرام در نشئه ی نفس حالتی پیدا می شود بنام ملکه ی خطاطی. یعنی با تمرین فعل خطاطی ملکه در نفس ایجاد می شود که این ملکه ی ملموس و محسوس نیست، توان خطاطی شیء مجردی است که در مثال نفس ایجاد می شود. پس تکرار فعل ساحت مثالی را در نفس ما ایجاد می کند.
اثرات ملکات نفس با فعل: با تکرار فعل خطاطی، در جان ما توان خطاطی ایجاد می شود.پس تکرار فعل برابر است با ایجاد توان در جنبه ی مثالی ما.مثلا اگر کسی دروغگوئی را تکرار کند در نشئه ی مثالی او توانی بنام ملکه ی دروغ گوئی ایجاد می شود.این دروغ گوئی توانی منفی است که در اثر تکرار دروغ در نشئه ی مثالی ما ایجاد می کند.
پس با تکرار اعمال در نشئه ی مثالی ما یک چهره ملکوتی در نشئه ی مثالی ما ایجاد می شود.حال این ملکه ایجاد شده در نشئه ی مثالی بی کار نمی نشیند و هر وقت موقعیتی برایش ایجاد شود شروع به فعالیت می کند.این از تاثیرگذاری صفات مثال در بدن است.
اثرات باورهای عقلانی (لایه اول)بر لایه دوم(نشئه مثالی): شخص بر اساس اعتقادات خود فعل خود را انجام می دهد و آنرا شایسته می داند.مثلا اگر باور به توحید داشته باشد در عمل ریا کردن معنایی ندارد.
قرآن یک سری عقاید را مانند توحید و نبوت و معاد را مطرح می کند بعد می فرماید لازمه این عقاید داشتن خُلقِ حَسَن است،دارای اعمال نیک بودن است.یعنی بر اساس این باورها باید یک سری خلق و خوی حَسَن داشت و بر اساس این خلق و خوی حسن بایستی یک سری افعال و رفتار نیکو داشت.
پس لایه اول افعال، لایه دوم خُلق و خوی و لایه سوم باورهاست.و قرآن هم دارای سه لایه باورها، خلق و خوی ها و افعال است که اینها، هم در هم و هم، بر هم تاثیر دارند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده اند: من در عمرم هیچکدام از حرف هایم مانند لا اله الا الله نیست و نگفته ام.این همان توحید است و این یک باور است.
حال اگر باور عقلانی من توحیدی باشد اثر این توحید بر لایه های بعدی وجودی من مشهود خواهد بود.برای تقویت توحید هم خوراک اعتقادی لازم دارم و هم برای تقویت این باور توحیدی به خلق و خوی و افعال خاصی نیاز دارم. زیرا خواستگاه افعال، خلق و خوی ماست و خواستگاه خلق و خوی ما باورهای عقلی ماست.
نحوه تاثیر لایه های وجودی انسان بر همدیگر
اگر این کار را انجام دهیم تدریجا خلق و خوی و افعال و اعتقادات ما درونی می شود و شریعت هم برای همین است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در معراج جلوه ای از عظمت الله را دید.این شهود همان لایه سوم ( باور عقلانی حضرت) است.این عظمت در لایه دوم وجودی حضرت (خلق و خوی و صفات ) بصورت خضوع و خشوع در حضرت جلوه کرد.و این خضوع و خشوع در لایه اول وجودی حضرت (اعمال) بصورت رکوع و سجود جلوه کرد و این دلیل جعل شدن رکوع در شریعت است.و اینها نمونه ای از اثرات لایه های وجودی انسان بر همدیگر است.
اثرات لایه های سه گانه در قرآن
ساحات قران عبارتند از: ظاهر قرآن،حقیقت مثالی قرآن و حقیقت عقلی قرآن .ظاهر قرآن همین پیکر ظاهری اوست که بصورت آیات و سوره ها در آمده است.باطن آن که پیکره مثالی قرآن است حقیقتی زنده است و موجودی بسیار شریف و زیباست و در عالم عقل هم قرآن یک حقیقت عقلی دارد که بسیار مرسل و دقیق است.
تفاسیر موجود با پیکر ظاهری قرآن سروکار دارند که البته همه نورند و منتهی نوری مشکک. از طرفی این تمثل ظاهری قرآن یک سری حقایق اند یعنی حروف و کلمات ظاهری قرآن تمثل ظاهری حقایق باطنی قرآن هستند.
علامه طهرانی می فرمایند:« داستان های قرآن را در ذهن خود تخیل کنید تا شاید به تدریج به واقعیات مثالی آنها دست یابید« اینکه خداوند در قرآن به پیامبر اکرم می فرماید: بیاد آر…. ، یعنی همین که عرض شد چون حقایق مثالی قرآن متعلق به زمان و مکان خاصی نیستند و الان هم حاضرند.و اگر کسی بتواند به لایه سوم قرآن راه یابد حقایق عقلی و کلی قرآن را تا حدی خواهد فهمید.
در تفسیر انفسی باید با نوعی طهارت درونی و مراقبت و تفکر داستان های قرآن را بررسی کرد تا بتوانیم به ساحت مثالی قرآن دست یابیم و آرام آرام قواعد موجود در داستان های قرآن را درک کنیم.
مثلا در آیه شریفه: «سبحانک انی کنت من الظالمین » قاعده این است که چون خداوند منان ظالم نیست پس هر مشکلی که داریم از ظلم ماست و او سبحان است.و این نمونه ای از تفسیر انفسی است.پس در داستان حضرت یونس علیه السلام آیه «سبحانک انی کنت من الظالمین » یک قاعده است.
عناصر موجود در مباحث معرفتی
در این مباحث دو عنصر داریم: تحصیل و تذکر.تحصیل یعنی آموختن علم در نزد استاد و تذکر یعنی ما چیزی را داریم ولی فراموش کرده ایم که آن را داریم فلذا نزد کسی می رویم تا داشته ما را به یاد ما بیاورد.پس در تفسیر انفسی علاوه بر درک قواعد موجود در آیات به دنبال دو عنصر مهم دیگر بنام تحصیل و تذکر هستیم.
پس گفتیم که قرآن ،انسان و عالم هستی دارای سه ساحت یا سه لایه است و در تفسیر انفسی ما به دنبال پی بردن و رسیدن به لایه سوم که همان باورهای عقلانی و حقایق و مثال قرآن هستیم.
جلسه سوم
مباحث مورد بحث در این جلسه: سیر آفرینش – نحوه ی رسیدن به تفیر انفسی – حقیقت قرآن – تفسیر انفسی آیه ۱۰۰ سوره نسا
عالم از وحدت به کثرت سیر نمود. کان الله و لم یکن معه شی. در مرتبه ذات او هست و چیزی نیست.مرتبه بعدی مقام احدیت.سپس مقام واحدیت.سپس … و وحدت آرام آرام متکثر میشود.
ما حقیقتی داریم بنام نفس.در مرتبه بالا عقل سپس وهم سپس در مرتبه پایین تر نفس خیال است مرتبه پایین تر … تا می رسد به قوای بدنی. یک حقیقت است که در یک سیر نزولی متکثر می شود.
در مورد حق تعالی در قوس نزول از وحدت آرام آرام به کثرت می رسد.در قوس نزول کثرت آرام آرام به وحدت می انجامد توحید یعنی برقراری وحدت.هرچه از کثرت به وحدت نزدیکتر بشویم به خدا نزدیکتر شده ایم.و این یک قاعده جهان شناختی است.
در مورد قران هم همینطور است. در قران یک ذالک الکتاب داریم که ذالک اسم اشاره به دور است.مقام اعلای قران علم ذاتی حق است.در آنجا وحدت حاکم است. بعد لایه هایی در قران وجود دارد.
البته منظور از قران این کاغذ و جلد و مرکب قران نیست اینها گزارش است از آن حقیقت بلکه منظور ما از قران حقیقت قران است. قران عوالم عقلی دارد بعد عوالم مثالی و بعد عوالم مثالی را پیدا می کند که همین الفاظ و عبارات و جلد و آیه ها و سوره هاست.
پس این حقیقت در قوس نزول طی شد.روایت معروف می فرماید همه قرآن در سوره حمد جمع است و همه حمد در بای بسم الله جمع است و همه با در نقطه تحت با جمع است.این اشاره به مقام وحدانی قران دارد.این نشان می دهد که قرآن از یک حقیقت بسیط احدی سرچشمه گرفته است.و این ها نشان دهنده مراتب قرآن است و قرآن همه اینها را دارد و اینکه بدست ما بعنوان کتاب قران رسیده نازل ترین مرتبه قرآن است و ما قرار است برویم و این بطون قرآن را به سمت بالا طی کنیم.و به آن حقیقت واحده قرآن برسیم.ظاهر قران خیلی متکثر است و هرچه بالا می رویم از کثرات کم می شودو می رسی به حقیقت قران که بسم الله الرحمن الرحیم است.پس همانگونه که مبدا قرآن بسم الله الرحمن الرحیم است، معاد قرآن هم بسم الله الرحمن الرحیم است.
قرآن وقتی از آن حقیقت اصلی خودش بر وجود پیامبر اکرم نازل شد در هر مرتبه ای از مراتب وجودی پیامبر(عقل پیامبر،مثال پیامبر،قلب پیامبر و …)یک شکل خاصی پیدا می کند.و تمام این مراحل به وحی بود.
پس ما می خواهیم این قرآن نازل شده را بالا برویم.
«عالمی می گفت در حالی الم سوره آل عمران را شنیدم وقتی آنرا شنیدم کل آن سوره را دارا شدم.»
با توجه به توضیحات مذکور چند نمونه تفسیر انفسی از آیات را بیان می کنیم. در تفسیر انفسی مانند سایر انواع تفسیر آیه به آیه نمی شود پیش رفت بلکه برخی آیات مبنا قرار می گیرد و از روی آن می توان سایر آیات را معنای انفسی کرد. بعنوان نمونه :
وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ. … فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ.
فنادی فی الظلمات یعنی چند ظلمت را مد نظر دارد .فرو رفته در دل چندین ظلمت این ندا سر داده شد.پس ما در ظلمتیم. در آخرش هم می فرماید مگر مومنین هم در ظلمتند؟ این در مورد حضرت یونس بود که در شب بود و در دل دریا بود و نهنگی هم بود و … اما در مورد ما الان نه شب است نه دریایی هست و نه نهنگی پس این شب و دریا و نهنگ و … چیستند؟ و نیز جمله و کذالک ننجی المومنین یعنی چه ؟آیا نمی شود از این آیات برداشت کرد که این سرنوشت حضرت یونس برای ما هم هست و ما هم چنین سرنوشتی خواهیم داشت؟و ما هم در شب هستیم؟ چرا . چون وقتی انسان حقایق را نبیند در شب است و این نوعی ظلمت است برای او.روز هم وقتی است که انسان حقیقت را بیابد و ببیند.
پس یک شب روز ظاهری داریم و یک شب و روز انسانی. مرتبه انسانی این است که ما علوم را داشته باشیم و شب هم این است که علوم را نداشته باشیم.و مرتبه الهی انسانیت ما این است که ما حقیقت را دریابیم و شبش این است که حقیقت را نبینیم.
پس شب و روز را باید باز تعریف کرد.حال مراد از ظلمات این آیه چیست؟ شب آن جایی است که ما از حقیقت عالم غافلیم و روز ما زمانی است که از حقیقت عالم غافل نیستیم.پس ما باید از سه ظلمت خارج شویم مثلا ظلمت نهنگ که نماد من موهوم است.که بعدا این ها شرح خواهند شد.
آیه شریف دیگر که می تواند مبنا قرار گیرد برای تفسیر انفسی سایر آیات ،آیه ۱۰۰ سوره نسا است که می فرماید: …. وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او از خانه اش به درآيد سپس مرگش دررسد پاداش او قطعا بر خداست و خدا آمرزنده مهربان است.
توجه کنید که اولا می فرماید اجرش با الله است. الله اسم جامع تمام صفات و افعال است. یعنی اجرش با اسم جامع الله است نه مثلا با اسم رحیم یا رحمان یا رب و … .
این آیه یک تفسیر آفاقی دارد و یک تفسیر انفسی.انسان در راه خدا و رسول مهاجرت کند و یا برای زیارت رسولش و یا برای امری در راه خدا مهاجرت کند و در این مسیر مرگ او را دریابد اجرش با خداست.
اما در تفسیر انفسی: بیت یعنی جایی که مرکز صادرات و واردات ماست. مثلا در خانه های ظاهری اکثر وقت ما در آنجاست و قرارگاه ما آنجاست و رفت و آمد می کنیم برای کسب روزی و … ولی هر کجا که برویم دوباره به این قرارگاه خود بر می گردیم. حال این خانه ظاهری بیت حیوانی ماست چون انسان موجودی ذو مراتب است که دارای مراتب حیوانی و انسانی و شیطانی و ملکی و الهی است. و این خانه ظاهری بیت حیوانی ماست.و در هر مرتبه ای از مراتب ما این بیت یک نوعی خاص معنا می شود.
دانه گندم بیتش دل خاک است که تاریک است و نمناک است و دانه گندم باید من خود را که پوستش است بشکند و این پوست یک مرتبه از بیت اوست و اگر این بیت پوسته خود را در بیت دیگرش( دل خاک) نشکند ارتقای وجودی نخواهد داشت و در همان مرتبه دانه ای می ماند.برای ارتقا باید از بیت خودش خارج شود(پوستش). میوه هم برای میوه شدن باید بیت شکوفه بودنش را بشکند تا میوه شود. پس همه موجودات باید از آن بیت خود خارج شوند تا به حقیقت خود برسند و انسان هم باید از پوسته یا ظلمت و منیت عبور کند تا به آن حقیقتش برسد و این همان خروج از بیت است در آیه مذکور که می فرماید: وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ.
از جمادی مردم و نامی شدم( این یک بار- یعنی من از بیت انانیت از نهنگ منیت خارج شدم . ویا از آن نهنگی که حقیقت ما را که همان نور نبوت و ولایت است را پوشانده و او را بلعیده خارج شدم) وز نما مردم ز حیوان سر زدم( یک بار دیگر از حالت نباتی خارج شده و به حیوانی رسیدم) ومردم از حیوانی و آدم شدم،(مرتبه دوم از مرتبه حیوانی هم خارج شده و آدم شدم) پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟ اینها همه مردن اندر مردن است تا به اصل آدمیت خود برسم پس مردن ترس ندارد.مرگ یعنی خروج از بیت.خروج از حدی که دارم تا به حد گسترده تری برسم .
خروج از بیت نباتی ورود به بیت حیوانی .خروج از بیت حیوانی و ورود به بیت آدمی و … و این خروج ها سبب نزدیک شدن به آن حقیقت نوری انسان می شود. در ادامه می فرماید: بار دیگر من بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر.از بیت بشری به بیت ملکی ورود کردم و قدرت طیران ملکی یافتم. بار دیگر از ملک پران شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم. یعنی از بیت ملکی هم باید خارج شوم و به جایی برسم که دیگر حدی ندارد و در اینجاست که می فرماید: فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا .
حال سوال این است که این خروج از بیت ها تا کجا ادامه دارد؟ جواب اینکه: تا جایی که به مرحله ای برسد که از همه این بیت ها و من ها که خارج شد و این برداشتن حدود را فنای فی الله گویند.همه وجودها در وجود اصلی فانی می شوند
البته بر اساس نظر عرفا همه وجودها مندک در وجود اصلی می شوند و این من ها از بین می روند ثانیا اصلا ما وجودی نداریم ما ظهوریم عالم ظهور است نه خود وجود.
پس این نوعی تفسیر انفسی است که بیان شد. یعنی بیت ،خود ما هستیم و باید از این نهنگ انانیتی که در بطن او هستیم و از حقیقت خود بی خبریم خارج شویم. نهنگ انانیت و خواهش های نفسانی و من ها ما را بلعیده و باید از آن خارج شویم.و اینکه می فرماید: و نجیناه من الغم … یعنی ما در این غم غوطه وریم .حقیقت و نورانیت ما از این غم غوطه ور است و ما هم از آن بی خبریم. دوری از حقیقت درد است برای انسان از جهت انسان بودنش و این غم دارد و این غم فقط با انس با آن حقیقت برطرف می شود.و ما چون متوجه دنیاییم از این غم غافلیم و غم غرق شدن در دل نهنگ ظلمانی دنیا را نداریم.و به آن توجه نداریم و باید آن توجه را بدست بیاوریم تا صاحب غم شویم.
و تمام عرفا از این ذکر یونسیه برای خروج از این همه بیت ظلمانی استفاده ها کرده و به شاگردانشان دستوراتی مبنی بر مداومت بر این ذکر داده اند تا هم صاحب آن توجه بشوند و هم اینکه از ظلمات متعدد دنیایی با کمک این ذکر خارج شوند.
پس انسان تا وقتی که من دارد هنوز در ظلمت است و ظالم است، هر چند دارای اعمال و نمازهای زیادی باشد. چون برای خودش در مقابل خدا چیزی برای خودش قائل است و تا وقتی که انسان چنین فکر می کند ظالم است. باید رسید به فقر خود تا از ظلم بیرون شد چون می فرماید: یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله. تا وقتی که برای خود در مقابل خدا وجودی قائلیم ظالمیم فلذا باید دائما زبان جان ما در حال گفتن این جمله باشد که یا لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین، و در حال اقرار به آن و آنقدر آن را تکرار کنیم تا دیگر برای خود چیزی قائل نباشیم و خود را نبینیم تا از ظلم خلاص شویم.
جلسه چهارم
موضوعات این جلسه: اصل عرفان چیست؟ شخصیت های عرفان – نبوت انباعی و تشریعی – تعریف شش مرتبه انسان. – منظور از ظلمات چیست – انواع موجودات
وذنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبنا له فنجیناه من الغم و کذالک ننجی المومنین
تاکنون با فضای تفسیر انفسی آشنا شدیم که این فضا چیست و چگونه است؟ و کلیاتی را در این مورد بیان کردیم.
در زمینه روش و متد تفسیر انفسی کارهای زیادی انجام نشده اما برخی ها زحماتی کشیده اند ولی کافی نیست من جمله این زحمات کتاب « مبانی و قواعد تفسیر عرفانی» نوشته «آقای محمد جواد رودگر» توسط «موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر» چاپ شده است که البته روش ها را بیان کرده و وارد محتوی تفسیر انفسی نشده است.این کتاب فارسی است.
کتاب « تاویلات آقای غاسانی» کتاب است که در مورد محتوای تفسیر انفسی نوشته شده است.خلاصه ای است از کتاب محی الدین ابن عربی که این کتاب الان در دسترس نیست.این کتاب عربی است. کتاب «اعجاز البیان قونوی» که تفسیر سوره حمد است و به زبان عربی نوشته شده است.البته سبک سنگینی دارد که بدون دانستن مقدمات فلسفی و منطقی نمی توان این کتاب را فهمید.کتاب دیگر «تفسیر سوره حمد » امام خمینی (ره) است که البته کامل نشد و حدود ده جلسه ادامه داشت.
البته با توجه به اینکه این نوع تفسیر مخالفانی دارد و از دلائل ادامه نیافتن تفسیر حمد امام خمینی همین مخالفت ها بود لازم است اشارات مختصری در این خصوص بشود.
نکات مهم :
دو نکته را باید توجه داشت یکی اصل عرفان، که آیا خوب است یا نه ؟ و دیگری شخصیت های عرفانی مانند ابن عربی و قونوی و دیگران.در کتاب «مبانی و اصول عرفان نظری» استاد یزدان پناه این نکات کاملا بیان شده و برای تفصیل به این کتاب مراجعه کنید.
جریان عرفان و تصوف :
برخی ها معتقدند تصوف در مقابل اهل بیت قرار دارد و برخی ها مانند امام خمینی (ره) قائل اند :«فقه ما جواهری است فلسفه ما سدرائی است و عرفان ما محی الدینی است»در واقع امام خمینی ابن عربی را میزان عرفان اسلامی می داند.
ایشان در نامه ای که به گوباچوف نوشتند نفرمودند برای شناخت اسلام بیایید تفسیرها را بخوانید بلکه آنها را به ابن سینا و ملاصدرا در فلسفه و در نهایت به ابن عربی در عرفان دعوت کرد که برای فهم اسلام باید بیایید در قم و با تحصیل عرفان ابن عربی با اسلام آشنا شوید!
پس عرفان اسلامی زائیده اسلام است و اگر احادیث و آیاتی که در زمینه تفسیر انفسی وارد شده اند مانند احادیث فقهی مرتب شده و مورد کنکاش قرار بگیرند خواهیم دید که عرفان همان اسلام ناب است..
ابن عربی ابتدا سنی بوده و بعدا با غور در آیات و روایات حقایق باطنی را بیان کرده و برخی مثل علامه حسن زاده(حفظه الله) قائل اند ابن عربی در انتها شیعه شده است.و مدارکی هم ارائه می دهند.البته اینها مباحث تاریخی است ولی به صرف اینکه محی الدین سنی بوده و یا جایی حرفی زده که نباید می زد و از این قبیل دلایل نمی شود و نمی توان جریان عرفان و جریان تفسیر انفسی را یا جریان تصوف را تخریب کرد. چون در فقاهت هم افرادی بوده اند که فتاوای شاذی داده اند آیا می شود و عقلانی است که با این دست از فتاوا تمام جریان فقاهت را منکوب کرد؟ قطعا این کار نامعقولی است.
بعنوان مثال آیا معقول است که خدمات بسیار زیاد محدث نوری را بخاطر قائل شدن ایشان به تحریف قرآن نادیده گرفت و ایشان را منکوب کرده و آثارش را و خدماتش را نادیده بگیریم؟ و یا معقول است که آن همه خدماتی که مرحوم صدوق در حدیث و کلام و اصول داشته را فقط بخاطر قائل شدن ایشان به « سهو النبی) نادیده گرفت و با کلام و اصول و … مخالفت کرد؟ برای این چنین نگاهی بنظر می رسد تعبیری بهتر از مچ گیری را نمی توان بکار برد که البته این مچ گیری کاری عقلانی و شرعی نیست .
از جمله موارد اینچنینی میرزا مهدی اصفهانی موسس مکتب تفکیک است که از علمای بزرگی بوده است. جریان تفکیک مخالفت صریح دارد با عرفان محی الدین و فلسفه سدرائی. این میرزا مهدی اصفهانی شاگردی داشت بنام شیخ محمود علوی، این شیخ محمود علوی موسس انجمن حجتیه است.حال اگر قرار بر مچ گیری باشد و این چنین موارد را به هم ربط داد دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود و همه جا دچار اشکال و ان قلت و گرفتاری خواهیم شد.و این شیوه علمی نیست و برای حل و فصل کردن مواردی اینچنینی راهی عاقلانه تر از بحث علمی نداریم و دشمنی و تخریب و تکفیر درست نیست چون ما معتقدیم غیر از چهارده معصوم هیچ کسی معصوم نیست و همه در هر سطح علمی هم که باشند ممکن است اشتباه کنند وبا اشتباه نمی توان و نمی شود و نباید با تکفیر و دشمنی و … برخورد کرد.اشتباه باید عاقلانه و عالمانه در مجالس و محافل علمی پاسخ داده شود و اصلاح گردد. و هر حرفی را که شنیدم بدون تعصب حرف را باید با مقیاس عقل و نقل و شریعت سنجید و مورد نقد و بررسی قرار داد.
نکات مهم: طلبگی با دانشجوئیی متفاوت است .طلبگی علم را خوردن و هضم کردن است و علم را با وجود خود متحد کردن است و این ها زحمت و تلاش و مراقبت می خواهد.برای اینکار باید علوه بر مراقبت به یک سری اعمال مقید باشد تا نورانیت کسب کند من جمله قرائت یک جزء قرآن بعد از نماز صبح است.آنچه را که می دانیم عمل کنیم تا آنچه که نمی دانیم به ما نشان دهند.
ظلمات در ذکر یونسیه چیست؟
در ذکر یونسیه حضرت یونس در ظلمات ندا داد فنادا فی اظلمات. نکته این است که ظلمات جمع است ظلمات تو در تو و متعدد. حال این ظلمات چیست؟
آیه ۱۰۰ سوره نسا را هم در جلسه قبل بیان کردیم که می فرماید: و یخرج من بیته مهاجر الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره الی الله .خروج از بیت و ندای در ظلمات را باید بحث کرد. پس از منظر تفسیر انفسی در آیات فوق می توان کلمات « ظلمات» « نادی» ، و در آیه ۱۰۰ نساء کلمه « خروج از بیت» را مورد بررسی قرار داد.
انواع موجودات:
جمادات: که طول و عرض و عمق دارند(ابعاد).سِخن ( توپری) و پَری جسمانی دارند.
نباتات: علاوه بر توپری و جسمانیت (طول و عرض و عمق ) تغذیه و رشد و تولید مثل دارند.
حیوانات: علاوه براینکه خصوصیات دو دسته فوق را دارند، دارای حرکت ارادی و حواس پنجگانه نیز هستند.
ملائک: موجودات نورانی که علم کلی به قواعد نظام هستی دارند و خیر محض و نور محض اند.
شیاطین: در بعد ادراک نقشه کشی و شیطنت و در بعد عمل فریب کاری دارند.
شکسپیر که مقام معظم رهبری از او بنام « حکیم شکسپیر» یاد می کند، در یکی از نمایشنامه هایش از زبان شیطان دیالوگی را بیان می کند که« بدی خوب است و خوبی بد است» .پس شیطان موجودی است که منکر را خوب و معروف را بد معرفی می کند.در ادبیات فارسی هم داریم که :دیو حقایق را وارونه جلوه می دهد.
انسان: کون جامع و هستی فراگیر است و خصوصیات تمام شش نوع موجودات مذکور را دارد.پس از انعقاد نطفه، نفس نباتی در او دمیده می شود و پس از آن خونی را که مادر به او می رساند.خود نفس نباتی خود را مدیریت می کند و تغذیه و رشد خواهد داشت.بعد از تولد به تدیج بینایی و شنوایی و لامسه و گویایی او باز می شود و اولین حسی که در او فعال می شود حس چشایی است.چشمش باز است ولی تا مدتی نمی بیند.این آغاز حیوانیت است تا به تدریج رشد کرده و تمام حس های حیوانی در او کامل می شوند.به تدریج که رشد می کند وجهه شیطانی در او ظاهر می شود ( سنین کودکی تا ۵ الی شش هفت سالگی). سرگرم شدن به دنیا و اسباب بازی ها در این سن در او به اوج خود می رسد و اینها همان خصوصیات شیطانی است .بعد از ۷ سالگی آرام آرام نیروئی بنام عقل در او پدیدار می شود و این همان خصوصیت ملائکه است . بدین دلیل سن ۷ سالگی سن آموزش است. وقتی که به سن بلوغ رسید، نیروی دیگری در انسان نمودار می شود که نمونه اش در عالم نیست.( نمونه تمام خصوصیات قبلی را در خارج داریم مثلا جمادی و نباتی و شیطانی و …) ولی نمونه این خصوصیت اخیر را در خارج نداریم و این خاص انسان است.این یک هویت جدید است بنام « من الهی» و حقیقت وجود ما همین هویت آخری است.تمام خصوصیات شش گانه قبلی حکم پوست را دارند فلذا از بین می روند و این پوسته ها باید شکسته شوند ولی این خصوصیت هفتم که خاص انسان است و بنام هویت الهی و من الهی نامیده می شود همان اصل و حقیقت وجود ماست.ما اسم این هویت را می گذاریم نور نُبوت که عرفا به آن «حقیقت انبایی» گویند.
انواع نبوت: نبوت تشریعی و نبوت انباعی.
پیامبری از جانب خدا مبعوث می شود که یا شریعتی جدیدی می آورد یا شریعت نبی قبلی را تبلیغ و دنبال می کند.نبوت تشریعی با وجود مقدس پیامبر اکرم ختم شد.«حرام محمد صلی الله علیه و آله تا قیامت حرام و حلال محمد صلی الله علیه و آله تا قیامت حلال است» و این روایت یعنی شریعت تمام شد پس از این حلال و حرام جدیدی نخواهیم داشت.
نبوت انبائی: انباء از ماده نباء یعنی خبر، یعنی انسان از حقیقت با خبر شود. نبوت تشریعی دو مرحله دارد: در مرحله اول خود پیامبران از یک حقیقتی با خبر می شوند. و در مرحله دوم مامور می شوند که حقیقتی را که از آن باخبر شده اند در قالب شریعت یا دین به مردم می رسانند.حال این مرحله اول ( با خبر شدن از حقیقت) بسته نیست باز است ولی مرحله دوم بسته شده است چون دیگر نیازی به شریعت نیست بهترین شریعت را پیامبر اکرم آورد و ختم شد و به ایشان لقب خاتم النبیین داده شد. در واقع خاتم النبیین تشریعی است ایشان وگرنه فهم حقیقت و شهود حقیقت( چه فهم عقلی چه علم شهودی ) بسته نیست پس حضرت خاتم شریعت است نه خاتم حقیقت و معرفت.و راه برای فهم و شهود حقیقت باز است این نبوت را نبوت انبائی گویند. وپس در سن بلوغ آن نبوت انبائی انسان که همان خدا فهمی و خدا جوئی است در انسان آشکار و پیدا می شود.فلذا در این سن تکلیف می آید.
هر کدام از این من های انسان باز شدند و آشکار شدند هر چه غذا به آن ها بدهید رشد می کند.مثلا نباتیت در ما در ابتدا فقط یک قلب کوچک و ناقصی بود که آرام آرام غذا گرفت و رشد کرد و حالا کلیه و کبد و گوارش و … در ما پدیدار شده است.بینایی هم در ابتدا یک قوه بود در ما و چیزی نبود که ببینیم اما به تدریج رشد کرد و کامل شد و الان ما انباشتی از دیدنی ها هستیم انباشتی از بوئیدنی ها و لمس کردنی ها و… هستیم پس حیوانیت ما هم رشد کرد و شیطانیت هم همچنین غذا گرفت و در ما رشد کرد و الان صاحب صفات رذیله زیادی هستیم.
حال نکته مهم این است این شیطانیتی که در سنین چهار پنج سالگی در ما پیدا شد و از ما غذا گرفت و رشد کرد باید تا یک جایی میدان برای رشد داشته باشد و جلو رشد بی رویه او گرفته شود در غیر اینصورت این شیطانیت می شود «بیت » و این بیت همان بیتی است که قرآن می فرماید باید از آن خارج شد و هجرت کرد: من یخرج من بیته مهاجرا الی الله – الی الله یعنی نهایت یعنی باید از تک تک این بیت هایی که من اصلی تو در آن قرار دارد درآیی تا به اصل و حقیقت خود که همان من الهی توست برسی.
در هفت سالگی نیروی واقعی در ما پیدا می شود فلذا باید برویم سر کلاس درس و جلو شیطنت هایمان را بگیریم.و غذای مورد نیاز عقلمان را با آموزش تهیه کنیم.در حالی که شیطانیت ما با این نیرو مقابله می کند و در اینجا باید از این بیت و این پوسته خارج شویم تا عقلمان درست تغذیه شود و رشد نماید.-
در اینجا نیروهای شش گانه در مقابل نیروی هفتم ما قرار می گیرند و ما برای رشد و تعالی نیروی نبوتمان از بیت هایی که من های شش گانه ما در آن محبوس هستند خارج شود.
با علم انسان فرشته خو می شود و هر چه علم کسب کند این ظرف علم وسیع تر می شود.
پس بعد از من ملکی هویت جدیدی در ما شروع به تظاهر می کند و تا این قوه ظاهر شد پای تکلیف به میان می آید و غذای حقیقی این قوه الهی ما حلال و حرام هایی است که باید انجام دهیم یا ترک کنیم.و با هر غذایی که این قوه ما دریافت می کند بتدریج رشد می کند .
وقتی این من حقیقی با کسب غذاهای مخصوص نمودار شد انسان شروع می کند به دیدن حقایق پشت پرده.و برای اینکار باید من های نباتی و حیوانی و … محدود بشوند تا هویت برتر با غذای خاص خودش رشد کند.و در اینجا باید محدویت ها را رعایت کرد( حرام ها) .و این رعایت کردن ها همان مردن است یعنی من نباتی باید بمیرد من جمادی و حیوانی و شیطانی باید بمیرند تا من حقیقی و الهی ما ظاهر شود و این همان « خروج از بیت» است. یعنی باید از من جمادی و نباتی و حیوانی و شیطانی باید خارج شد و حتی باید از من ملکی باید خارج شد و مهاجرت کرد بسوی من الهی.
اینکه پیامبر در معراج بالا می رود و جبرئیل نمی تواند بیاید همین خروج از بیت ملکی است. باید از تمام این بیت ها خارج شد تا به حقیقت برسیم. و نکته مهم اینکه این بیت ها همان «ظلمات» هستند.یعنی ظلماتی که در آیه جمع آورده منظور این ظلمات است و البته منظور از خروج از این ظلمت ها به معنای رها کردن کامل این من ها نیست چون بدون این من ها( ظلمت ها و بیت ها) نمی توان به من حقیقی رسید منظور این است که از توجه به این ظلمت ها و ماندن در این ظلمت ها و فقط به این ظلمت ها غذا دادن خارج شویم.اینها نباید اصل قرار بگیرند و تمام هم و غم ما را به خود معطوف دارند وگرنه از رسیدن به من الهی خویش باز می مانیم. در واقع این من های شش گانه حکم پوست را دارند که بر قامت من الهی ما پوشیده شده اند و باید این پوست ها کنده شوند نه رها شوند چون از طریق همین هاست که می توان به من الهی رسید.
جلسه پنجم
وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات الا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.فاستجبنا له من الغم و کذالک ننجی المومنین
در این جلسه در مورد موضوعات زیر بحث خواهد شد:
لایه های علم – نحوه ی خروج از بیت – شیطان نفس – تکالیف دینی و تاثیر آن بر خروج از بیت – تفسیر آیه ۱۰۰ سوره نسا اجنه و شیاطین و برخی از خصوصیات آنها
خلاصه بحث قبلی: انسان من های متعددی دارد. هویت ها یا من های ما مانند کره های تو در تو هستند.کره هایی که با قطر های متعدد که کره های کوچکتر در بطن کره های بزرگتر قرار دارند. حافظ می فرماید:
ره رو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
از تعین های بسیار ذیق و تنگ متولد شدیم و یکی پس از دیگری هویت های ما رشد کرد و بقول قرآن « یا ایها الانسان انک کدحا فملاقیه» ای انسان تو بسوی پروردگارت در حرکتی و در نهایت او را ملاقات خواهی کرد.
پس ما از من نباتی به من حیوانی و از آن به من شیطانی و … رسیدیم و من های خویش را یکی پس از دیگری طی کردیم و از آنها گذشتیم و در پی رسیدن به من یا هویت ششم که هویت الهی ماست هستیم.
خواص نباتات و جمادات و حیوانات را بررسی کردیم و گفتیم که نفس انسان هم خصوصیات این موجودات را دارد. مثلا گیاهان تمام خصوصیات جمادات را دارند و خصوصیات بالاتر و والاتری را هم مانند تغذیه و رشد و … را دارد.
از طرفی حیوانات هم تمام کمالات و خصوصیات جمادات و نباتات را دارند و علاوه بر آنها حواس پنجگانه و حرکت های ارادی هم دارند پس هر موجودی نسبت به موجود قبل از خودش کامل تر و نسبت به موجود قبل از خودش ناقص تر است.
اجنه و شیاطین و برخی از خصوصیات آنها:
شیاطین از جماد و نبات و حیوان و … برترند.و کمالاتی دارند که موجودات قبلی ندارند .و آن کمال و خصوصیت، شیطنت است البته این شیطنت هر چند از منظر اخلاقی رذیله محسوب می شود ولی از نظر فلسفی کمال است که این کمال را جماد و نبات و حیوان ندارند.
نقل است مرحوم قاضی در رویدادی یک جن را تحت اختیار گرفتند و از او سوالاتی مطرح کردند من جمله اینکه آنها عمرهای طولانی دارند و به اشکال گوناگون در می آیند .بعد آن جن می گوید که در بین ما مومن و کافر و مسلمان و مسیحی و … وجود دارد ولی ما اجنه سنی نداریم چون در بین ما اجنه ای هستند که در روز غدیر حضور داشتند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت امیرالمونین علی علیه السلام را بعنوان جانشین خود انتخاب کردند و الان هم آنها زنده هستند فلذا ما اجنه، سنی نداریم!
در میان اجنه پیامبر مخصوص خودشان هم هست.لکن انسان چون بر جن برتری دارد .دلیلش هم این است که آنها ملزم به اطاعت از پیامبران ما انسان ها هستند اما ما ملزم به اطاعت از پیامبران اجنه نیستیم.
خدا انسان را از خاک آفرید ولی جن را از نار ( و خلق من مارج من نار) .ابلیس از طائفه جن بود ( … و کان من الجن) عمر درازی داشت عبادات زیادی داشت که بواسطه این عبادات در رتبه ملائک قرار گرفته بود ولی در جریان سجده نکردن بر حضرت آدم علیه السلام رتبه خود را از دست داد.
اجنه موجودات مجرد نیستند جسمانی هستند منتهی جسم رقیق هستند فلذا نمی توان آنها را دید.اجنه از آتش خلق شده اند و انسان ها از خاک. در وجود ما علاوه بر خاک عناصر دیگری ( آب،آتش،هوا ) هم هست لکن عنصر غالب خاک است. در اجنه هم عناصر خاک و آب و هوا و آتش وجود دارد لکن عنصر غالب در اجنه آتش است.
تفاوت خاک و آتش
خاک سنبل عبودیت و فروتنی و خاکساری است اما آتش سنبل و نماد عنانیت است. آتش زوال پذیر است برای ماندن باید دیگران را بسوزاند اگر نسوزاند نخواهد ماند پس هویتش هضم دیگری در خودش است. منیت در آتش خیلی بروز دارد ولی خاک زیر پای همه پهن است. پس اجنه چون از آتش اند و آتش برای ماندنش باید دیگران را در خود هضم کند اجنه پیامبر اولوالعزم(صاحب کتاب ) ندارند.ولی انسان ها عنصر غالبشان خاک است و خاک نماد و سنبل عبودیت و خاکساری است فلذا پیامبرانشان هم صاحب کتاب می شوند و اجنه باید از پیامبران این انسان تبعیت کنند.
پس چون هویت آتش عنانیت و منیت است و عنصر غالب در اجنه آتش است اینها پیامبر صاحب کتاب ندارند.
حال این خصوصیت عنانیت و منیت آتش در ما هم هست فلذا گاهی ما عنانیت و منیت می ورزیم و با آتش غضب و منیتمان دیگران را اذیت کرده و می سوزانیم.
اگر ما جنبه شیطانی را نداشتیم ملک می شدیم و کون جامع نمی شدیم . کون جامع یعنی خداوند خصوصیات تمام موجوداتی را که در عالم آفریده همه را در انسان جمع کرده چون اجتماع این همه خصوصیت یک پتانسیل و نیروئی می شود برای یک هویت جدید.این ها مثل خشت هایی هستند که باید بنایی را بسازند تا در این بنا روح الهی نفخ شود و هر کدام از این هویت ها نباشند آن بنا ایجاد نخواهد شد منتهی تمام این هویت ها باید در یک چارچوب خاصی قرار بگیرند.
وقتی این ها بخواهند مستقل کار کنند نفس را تنزل داده و آنرا تبدیل به جماد یا نبات یا حیوان می کنند.
هویت برتر دیگری داریم بنام هویت عقلی یا ملکی ، از نظر علمی ملائکه خطا و اشتباه تدارند. توهم ندارند یا از چیزی آگاهی ندارد یا اگر داشته باشد کامل اطلاع دارند و خطا و اشتباه مانند ما ندارند. چون علم آنها حصولی است .و در صحنه عمل هم آراسته به فضائل اخلاقی اند.مهربانند و حسن خلق دارند جز خیر چیزی از آنها صادر نمی شود.یا فعلی ندارند و یا اگر دارند به اندازه توان و سعه وجودیشان خیر از آنها صادر می شود.
در ما هم چنین ویژگی ملکی وجود دارد.هویت عقلی جنبه و هویت پنجمی است در انسان که چنین خصوصیاتی دارد. این هویت در پرتو علم به سمت برهان و علم و واقعیات علمی می رود تا حقایق علمی را کشف کند . و در حیطه عمل هم به سراغ فلسفه اخلاق می رود تا بگوید که کدام عمل شایسته است و کدام عمل ناشایست است.
پس خروج از بیت که در آیه ۱۰۰ سوره نسا در جلسه قبل مطرح کردیم به معنای دور انداختن هویت پائینی و چسبیدن به هویت بالائی نیست بلکه حد او را می شکنیم و بیرون می آیم از آن هویت ولی او را نگه می داریم.
خروج تکوینی از بیت:
بخشی از این خروج از بیت تکوینی است.مثلا ما جماد بودیم و بطور طبیعی و تکوینی با حرکت جوهری سیر و سلوک را آغاز کردیم تا آرام آرام نبات شدیم و بعد بتدریج حیوان شدیم و بعد دوباره پیش رفتیم و آرام آرام خصوصیات شیطانی پیدا کردیم. تا این بخش از سیرمان تکوینی است.
از اینجا به بعد آغاز سیر و سلوک اختیاری ما ست. یعنی بعد از سن هفت سالگی اگر مدرسه نرویم و علوم را یاد نگیریم عقلمان شکوفا نمی شود و رشد نمی کند.اگر رفتارهای شایسته و مطابق عقل و شرع کسب نکنیم عقل ما در حیطه عملی شکوفا نمی شود چنانکه حیوانیت و نباتیت هم همین بود یعنی حیوانیت که در ما ظاهر شد ما به او خوراک دادیم تا رشد کرد و کامل شد این رشد و تشدید تشدید عرضی است . پس ما در هر طبقه یک تکثیر عرضی داریم که با تغذیه خاص خودش تشدید می شود و تکثیر می شود. و یک تکثیر طولی هم داریم.
وقتی که به طبقه عقل می رسیم باید طبقه عقلی ما فربه بشود مانند فربه شدن طبقات قبلی در ما.تا فربه نشود به طبقه بعدی خود نخواهیم رسید.
پس با فکر و بحث و علم آموزی طبقه عقلی فربه می شود.همه این شش طبقه به منزله یک بدن است منتهی نه بدن جسمانی بلکه یک پذیرنده که حالا می خواهد یک روح جدیدی در او نفخ شود که در جهان خارج هیچ نمونه ای ندارد.
نفخه روح:
البته هویت ششم نام های مختلفی دارد: امانت- عشق الهی- آدمیت – روح منفوخ. که قرآن می فرماید ما به تمام موجودات این امانت را می خواستیم بدهیم اما آنها آن را نپذیرفتند بجز انسان. و وقتی من روح را در این دمیدم حالا ملائکه شما باید به او سجده کنید.و نفخت فیه من روحی فقع له ساجدین. نفخه روح یعنی تمام هویت های جمادی و نباتی و حیوانی و شیطانی را به این موجود دادیم. همه اینها را به او دادیم و او را با شریعت به یک هم آهنگی بی نظیر رساندم حالا مسوی شد(آماده شد) بعدا از روح خودم در او دمیدم، حالا همه در او سجده کنید.و این دمیدن روح همان هویت نهایی ماست که باید در آن بسیار تفکر کرد.
الصوم لی و انا اجزی به روزه مال من است و خودم هم جزایش را می دهم و یا خودم جزایش هستم.وقتی خدا به ما هویت های پنجگانه را می دهد به واسطه های فیض به ما آن هویت ها را می دهد.این واسطه ها مادی و یا مجرد هستند.اینکه می فرماید خودم جزای او هستم یعنی کسی جز من نمی تواند اجر آن باشد.
مثلا ملاصدرا قائل است علم انشایی است یعنی تو کتاب می خوانی مطالعه می کنی مدرسه میروی به استاد گوش می دهی این ها علم نیست اینها جان تو را آماده می کند برای القای نفس از بالا.پس همه هویت ها را بجز هویت ششم با واسطه ها به ما می دهد ولی هیچ واسطه ای تحمل آن هویت ششم را ندارد که واسطه فیض بشود چون هیچ کس او را ندارد و اساسا هیچ کس از آن خبر ندارد.
فلذا خداوند در جواب ملائکه ای که پرسیدند :آیا چیزی را می آفرینی که در زمین خون ریزی کند خداوند جواب آنها را در ابهام داد و فرمود:« انی اعلم ما لا تعلمون.» و این یعنی من قرار است چیزی به او بدهم(همان هویت ششم) که هیچ کس حتی شما ملائکه هم نه آن را دارید و نه آنرا می شناسید و می دانید.یعنی از این هویت ششم حتی ملائک مقرب هم بی اطلاع بودند پس هیچ موجودی در عالم نمی تواند واسطه فیض آن هویت ششم باشد و فقط خود خدا می تواند آنرا به انسان بدهد.
در آیه ۱۰۰ سوره نساء هم می فرماید: …..فقد وقع اجره علی الله چرا اجرش با خداست چون کسی نمی تواند اجر خروج از بیت را جز خدا بدهد.مانند روزه که اجرش فقط با خداست.
حال ظلمات در ذکر یونسیه همان بیت ها هستند.و خروج از بیت و ندای در ظلمات یک معنا دارد. یعنی فطرت انسان در اعماق همه این هویت ها زندانی است و در سن بلوغ شروع می کند به ندا که خدایا مرا از این بیت ها و ظلمات خارج کن.
فنادی فی الظلمات . پس فطرت ما وجودش ندا است که خدایا مرا از ظلمات خارج کن و خدا هم می فرماید چشم فلذا در بلوغ شریعت به میان می آید و عبادت شروع می شود و عبادت همان خروج از بیت است . جواب مثبت خدا به ندای فطرت در چاه ظلمات برای رهائیش فرستادن دستورات شریعت است پس اگر به دستور شریعت عمل کردیم این دستورات آرام آرام ما را از این بیت ها( ظلمات) خارج می کنند در غیر این صورت در این ظلمات خواهیم ماند.الصوم لی یعنی عبادت مال خود من است و من خودم جزایش هستم.
جلسه ششم
وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات الا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.فاستجبنا له من الغم و کذالک ننجی المومنین.
موضوعات این جلسه شامل:
لایه های علم-تحصیل و تذکر-خلاصه ای از علائم هویت های انسان-چگونگی عبور از هویت ها
دلیل تکرار مطالب:
خلاصه انسان موجودی مرکب و دارای شش هویت است و این تکرار برای این است که ملکه شوند چون علم لایه لایه است و برای رسیدن و فهم این لایه ها باید تکرار کرد تا از لایه روئی دانش(حفظ) به لایه های عمیق تر برسیم.حفظ لایه اول فهم است و بعد از چند سال محفوظات فراموش می شوند و برای رساندن محفوظات به لایه های عمیق تر نفس باید آنرا تکرار کرد.تا آنرا فهم کنیم.فهم زمانی است که علم در لایه های نفس ما بنشیند و اندیشه و عمل ما را دگرگون کند.
علمی علم است و با جان عالم اتحاد برقرار می کند که در باورها و اخلاق و رفتار انسان خود را نشان دهد.پس تحصیل داریم و تذکر.تحصیل نکته ای است و تذکر نکته ای دیگر است.تحصیل یعنی آموختن چیزی که شما نمی دانید.تذکر یعنی علمی را که آموخته ای یادآوری کنیم تا در جان ما بنشیند.
هویت های انسان:
علامت هویت جمادی طول و عرض و عمق است.هویت نباتی علامتش تغذیه و رشد و تولید مثل است. علامت هویت حیوانی علاوه بر علائم هویت های قبل داشتن حواس پنجگانه و حرکات ارادی است.علامت هویت شیطانی نقشه کشی در ساحت نظر و فریب کاری در ساحت عمل است.علامت هویت عقلی یا ملکی(عقول یا ملائک) در ساحت نظرعلوم کلی مطابق با واقع یعنی قواعد نظام هستی از ریاضی و فیزیک گرفته تا فلسفه و عرفان نظری و عملی.و در ساحت عمل علامت آن، حسن خلق و افعال شایسته ای که انسان باید انجام دهد. هویت ششم که ورای همه هویت هاست .این هویت ششم نمونه خارجی ندارد و فقط در انسان وجود دارد برخلاف هویت های قبلی که جماد و نبات و حیوان و شیطان و ملک بودند و نمونه خارجی دارند.
برای عبور از هر هویت و رسیدن به هویت بالاتر چند تا کار باید انجام داد.اول اینکه هویت قبلی را باید خوب پروار کنیم. مثلا نطفه ای که در رحم قرار می گیرد در همان ابتدا روح حیوانی در او دمیده نمی شود و حدود چهار ماه و ده روز باید طی شود و رشد و تغذیه مناسب هویت خودش را داشته باشد تا روح حیوانی در او دمیده شود( نطفه، علقه،مضقه و عظام و لحم و … ).در نباتیتش حرکتی می کند. پس هر کدام از هویت های انسان مراتبی دارند.البته این حرکت و رشد هویت ها تکوینی است.بعد از چهار ماه پیکر این نطفه آنقدر حرکت و رشد می کند که آمادگی دمیده شدن نفس حیوانی را در این زمان (چهار ماهگی) پیدا می کند.یعنی به محض پیدا شدن آمادگی برای دریافت نفس حیوانی، خداوند منان توسط واسطه های فیض این نفس را در این پیکر نفخ می کند.و این به معنای این نیست که چون خدا بخل داشت این نفس حیوانی را به او نداد.بلکه خداوند که محل تغییر نیست و فیاض دائم و علی الاطلاق است منتها این موجودات هستند که باید آمادگی دریافت این فیوضات را پیدا کنند تا فیضی که دائما از ناحیه خداوند در حال افاضه است را بگیرند.دریافت فیض بسته به ظرفیت موجودات است و خدا قبلا فیاض بود و فاعل در فاعلیتش ابدی و ازلی است این مفعول است که ظرفیت نداشت.
اینکه ما باید هویت نباتی را تشدید کنیم تا نفس حیوانی را دریافت کند در این حرفی نیست حرف در این است که نباید پس از رشد و نمو نباتیت در این نباتیت بمانیم و به هویت بالاتر یعنی حیوانیت ورود نکنیم.چون اگر اینکار را بکنیم جلو رشد خودمان را گرفته ایم.پس اگر در نباتیت بمانیم مانع رشد خودمان شده ایم.مانند مغزی که در درون پوست گردو قرار دارد.این مغز بعد از رشد کامل گردم اگر از پوست بیرون نیاید و در آن بماند می گندد و این پوست می شود حجاب آن مغز پس اگر ما از پوست نباتیت بیرون نیائیم و در آن مرحله توقف کنیم این نباتیت می شود حجاب ما و قبر ما و اشتداد ما متوقف می شود فلذا آنرا باید رها کنیم و این رها کردن یعنی « مرگ » فلذا شاعر می فرماید:
از جمادی مَردم و نامی شدم از نما مردم ز حیوان سر زدم
مَردم از حیوانی و آدم شدم از چه ترسم کی ز مَردن کم شدم
بار دیگر من بمیرم از بشر تا بر آرم از ملائک بال و پر
معنای مرگ:
برای اینکه از هر مرحله به مرحله برتر برسیم باید: اولا مرحله قبلی را خوب فربه کنیم تا آمادگی ورود به مرحله بعد را پیدا کنیم دوما در عین اینکه آن مرحله را باید فربه کنیم باید در یک جایی از او دست بکشیم و این خیلی سخت است.زیرا به آن چیزی که چسبیده بودیم و به او وابسته بودیم باید ناگهان رها شود به این دلیل سخت است.
وقتی از نباتی مردیم کم کم خصوصیات حیوانی در ما ظاهر می شوند و اولین علامت پیدا شدن این مرحله حیوانی، لامسه است که پس از آن کم کم شنوایی و بویایی و … حرکت ارادی و … در ما ظاهر خواهد شد.
بعد متولد می شود و پس از تولد هویت شیطانی هم در او پیدا می شود و در سن هفت سالگی هویت عقلی و ملکی در انسان پیدا می شود .این هویت عقلانی به نبات و جماد و حیوان داده نمی شود.
قوای نفس:
بعد از فربه شدن نفس حیوانی آرام آرام حس مشترک در ما ایجاد می شود که جزئیات را در خود جمع می کند و ادراک می کند و سپس آرام آرام قوه خیال و بعد از آن آرام آرام قوه وهم که مدرک کلیات است در انسان ظاهر می شود.
توجه :اگر کسی معرفت نفس را در خود خوب پیدا نکند در توحید لنگ می زند.
قوه خیال یا حس مشترک: حس مشترک مدرک صور است صوری که از طریق حواس ما دریافت می شود به حس مشترک رفته و در آنجا این صورت ها ادراک می شوند.چشم و گوش ادراک نمی کنند بلکه این ها ابزار انتقال صور به حس مشترک هستند و حس مشترک این صور جزئی را ادراک می کند و از دل این صور جزئی قوه وهم معانی جزئی را ادراک می کند..مثلا لبخند به حس مشترک می رود این مدرک چون صورت است فلذا حس مشترک آنرا ادراک می کند این لبخند که صورت است از حس مشترک به قوه وهم منتقل می شود و قوه وهم از این لبخند یک معنایی را بنام « محبت» ادراک می کند. محبت صورت نیست معناست و محل دریافت معانی جزئی قوه وهم انسان است.یا مثلا اخم و فریاد که صوری هستند که در آنها معانی نهفته اند.مثلا معنای فریاد ناراحتی است، قوه وهم از دل این صورت ها معانی جزئیه را دریافت می کند و تمام حیوانات این معانی جزئیه را دریافت می کنند.سلطان قوای حیوانی هم وهم است. حال این حیوان که در جان ما بنام هویت حیوانی است در سن هفت سالگی با حرکت جوهری می خواهد انسان بشود باید چکار کند؟
باید از تمام خصوصیات حیوانی آرام آرام دست بکشیم( از حواس دست کشیدن) باید از برش حیوانی دست برداریم وگرنه تا آخر عمر حیوان خواهیم ماند و هیچ وقت ملک خو و انسان نخواهیم شد.این همان مرگ است.
حال سلطان قوای حیوانی که وهم بود را باید آنقدر تشدید کنیم تا آرام آرام معانی کلی را ادراک کنیم.عقل مدرک معانی کلی است. یعنی روح ملکی یا عقلی باید به بدن افاضه شود آن بدن یک حیوانیت تام است . خود این حیوان بالفعل تام می شود پذیرای نفس انسانی ملکی – گذار از حیوانیت به انسانیت.
پس نباتیت را باید بشکافیم تا در فضای حیوانی قرار بگیریم ،حیوانیت را باید بشکافیم تا در فضای ملکی قرار بگیریم این شکافت همان مرگ است.
این گذار یا خرق بدن یا مرگ به چه معناست؟
وقتی که ما هویت حیوانی پیدا کردیم نباتیت را کاملا رها نکردیم و آنرا دور نینداختیم بلکه از آن دست برداشتیم یعنی محدودش کردیم چون نمی شود از آن کاملا دست برداشت چون برای ادامه حیاتمان به او نیاز داریم.پس نباتیت را باید حفظ کنیم و نکنیم.
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست
پس اگر بخواهیم به صد برسیم باید از حد نود بگذریم و این گذر به معنای دور انداختن نود نیست بلکه نود هم در دل صد است.اگر نود را دور بیندازیم به صد نمی رسیم چون صد یعنی نود باضافه ده. پس نه باید افراط کرد و این نود را دور انداخت و نه تفریط کرد و در نود ماند.باید متن نود را نگهداریم .در سیر تکاملی هم اینچنین است. یعنی اگر بخواهیم به متن حیوانیت برسیم نمی توانیم نباتیت را رها کنیم بلکه با حفظ نباتیت حد او را می شکنیم و وارد حیوانیت می شویم.هیچ حیوانی وجود ندارد که نباتیت را نداشته باشد بلکه آنرا دارد ولی در حد نباتیت نمی ماند.
در واقع هویت حیوانی به هویت نباتی داده می شود و اگر هویت نباتی نباشد( کاملا رهایش کنیم) هویت حیوانی به چه داده شود؟ تا هویت نباتی نباشد هویت حیوانی به چیزی داده نخواهد شد چون این هویت ها در طول هم و وابسته به هم هستند.
در مورد هویت وهمی هم اینچنین است.عرفا قائل اند وهم شیطان است یعنی قوه وهم شیطانی نفس ماست. فلذا برای رسیدن به هویت عقلی یا ملکی نمی توان قوه وهم را دور انداخت بلکه با حفظ آن باید حدش را بشکنیم تا بتوانیم وارد هویت ملکی خویش بشویم اگر حدش را نشکنیم و در آن ( قوه وهم) بمانیم یعنی در شیطانیت مانده ایم فلذا هیچ وقت به هویت عقلی یا ملکی خود نخواهیم رسید.چون هویت ملکی به هویت شیطانی داده شد و هویت شیطانی آنرا پذیرفت و اگر هویت شیطانی نباشد( اگر کاملا رهایش کنیم) هویت ملکی به چه داده خواهد شد؟ هویتی نیست که این هویت ملکی را بپذیرد.
پس باید هویت ها را حفظ کرد ولی از حدشان عبور کرد. به یک معنا آنها را داریم و نداریم، این نداشتن یعنی حدش را نداریم. و تا هویت قبلی نباشد امکان رفتن به هویت بعدی وجود ندارد. و اساسا سلوک یعنی همین.مرگ یعنی همین. یعنی از یک حد محدود عبور کنید و در یک حد بزرگتر قرار بگیرید. از جمادی بگذر نباتی شو ،از نباتی بگذر،حیوانی شو و … .
خلاصه اینکه برای عبور از یک هویت و ورود به هویت بعدی باید سه کار انجام داد:
۱٫هویت قبلی را کاملا فربه کنیم.وقتی هویت بعدی را یافتیم نیز باید دو کار بعدی را انجام داد.
۲٫هویت قبلی را باید حفظ کنیم( نمی توانیم نابودش کنیم) چون او پوستی است که این مغز داخل آن پوست روئید و تا آن پوست نباشد این مغز نمی روید.
۳٫افراط نکنیم ،تفریط هم نکنیم.افراط یعنی هویت جدید آمد ولی بکارش نمی گیرم باید با آممدن هویت جدید یا ورود به هویت جدید از حد هویت قبلی بگذریم و از پتانسیل هویت جدید استفاده کنیم.تفریط هم یعنی اینکه حال که هویت جدید را پیدا کردم هویت قبلی را کاملا رها کنم که این کار هم غلط است چون اگر هویت قبلی را کاملا رها کنم تا نابود شود هویت بعدی هم نابود می شود چون بقای هویت جدید به هویت قبلی است و من فقط باید با حفظ هویت قبلی از حدش بگذرم و در آن نمانم.
حال همین قاعده در هویت ششم هم باید ساری و جاری باشد.یعنی این قاعده را در هویت ششم بکار بگیریم.
پس برای پیدا کردن هویت الهی باید:اولا نمی توان حال که هویت الهی را پیدا کرده ایم هویت های قبلی را کامل رها کنیم و از آنها دست برداریم چون این می شود تفریط و گفتیم در عبور از یک هویت و رسیدن به هویت برتر نه حق داریم افراط کنیم و نه تفریط.
باید هویت های قبلی را فربه کنیم تا بتوانیم به هویت بعدی راه پیدا کنیم مثلا تا عقل فربه نشود و تا درس و بحث که خوراک و تغذیه هویت عقلی است را نداشته باشیم نمی توانیم وارد هویت الهی شویم.البته فربه شدن و خوب غذا خوردن در هر هویت به معنای پَر خوری نیست بلکه متعادل خوردن است.کم و مفید خوردن است. به اندازه نیاز بدن خوردن است.
چگونگی پیدا کردن جامعیت اسمائی:
پس مطلق رها کردن هر کدام از هویت ها نقص است و مانع رسیدن به توحید است چون اگر هویت ها کاملا رها شوند چنین انسانی نمی تواند جامعیت اسمائی پیدا کند.چون هر هویت بعدی به قبلی افاضه می شود به خلاء افاضه نمی شود.
بعد از طی کردن این سیر جامعیت اسمائی پیدا خواهیم کرد چون هر کدام از این هویت های قبل از هویت الهی ظهورات خداوند هستند و ما در حرکت جوهری اشتدادی گوئیا عالم را با خود بردیم تا به توحید رسیدیم. فلذا در سیر و سلوک نمی توان یک یا چند هویت را کاملا رها کرد چون خداوند برای این سیر و سلوک ما برای رسیدن به هویت ششم قواعدی را تعریف کرده است مثلا به ما نفرموده یک سال روزه بگیرید .فرموده یک ماه روزه بگیر ید اگر فرموده بود یک سال روزه بگیرید یعنی هویت نباتی و حیوانی را رها کنید و وقتی فرموده است در طول یک سال یک ماه را روزه بگیرید یعنی حق ندارید برای رسیدن به هویت الهی در هویت های قبلی افراط و تفریط کنید.
یا نمی توان تمام شبانه روز نماز بخوان یا تمام شب و روز ذکر زبانی بگو یا قرآن بخوان و … . این یعنی حق ندارید هویت های قبلی را تعطیل کنید چون شما نیاز به استراحت و خوردن و خوابیدن و … دارید.
نکته: هویت نباتی به ما می گوید بخور ولی دین به ما می گوید حلال بخور ، زیاد نخور کم هم نخور به اندازه بخور.و اگر این کار را انجام دادید هم هویت نباتیت را حفظ کرده اید و هم در آن توقف نکرده اید و بالا می روید و به هویت بعدی می رسید.یا هویت حیوانی به ما می گوید هر چه که دلت می خواهد ببین،هرچه دلت می خواهد بشند،هر چه دلت می خواهد بگو و …(شنیدن و دیدن و گفتن و … از خواص هویت یا نفس حیوانی هستند) ولی دین می گوید در چارچوبی که من مشخص کردم بگو و ببین و بشنو و … . اگر چنین کردی هم حیوانیت را حفظ کردید و هم در آن توقف نکردید.
موتوا قبل ان تموتوا یعنی چه:
آیا اینکه فرموده موتوا قبل ان تموتوا یعنی برویم چاقوئی بیاوری و خودکشی کنیم؟ این موت قبل از موت است یعنی همینکه گفتیم: نباتیت را دارا باش ولی هر چه که نفس نباتی می گوید حق ندارید انجام دهید وگرنه در حد نباتیت می مانید.نفس حیوانی را دارا باشید ولی حق ندارید هر خواسته ای که نفس حیوانیتت دارد به او گوش بگیرید و هر چه گفت انجام بدهید! باید محدویت های حیوانی را خرق کنی بر اساس شریعت.
نفس شیطانی خواهش جدیدی ندارد. در واقع نفس شیطانی به هویت ها یا نفس های نباتی و حیوانی راه کار نشان می دهد تا انسان را دور بزنند و فریب بزنند. مثلا کسی می خواهد کاری انجام بدهد شروع می کند به توجیهات عجیب و غریب تا آن کار را جایز جلوه دهد.مثلا حیوانیت می گوید من این انگوری که در این باغ هست را می خواهم، از طرفی عقلانیت می گوید این انگور حرام است ،چون مال باغ مردم است،در اینجا نفس شیطانی شروع می کند به توجیه کردن این کار که حالا در این شرائطی که تو داری اشکال ندارد بخور، یا این بار بخور بعدا به صاحبش می گوئی و … . یعنی کار نفس شیطانی توقف در نفس هاست .قبلا عرض شد نباید در هیچ کدام از هویت ها یا نفس ها توقف کرد باید عبور کرد و حدود آنها را شکست . ولی کار نفس یا هویت شیطانی متوقف کردن انسان در هر کدام از هویت ها یا نفس های قبلی است.
پس توقف در هر محدوده می شود شیطانیت.خلود در عرض ، یعنی در نباتیت و حیوانیت ماندن، هرجور خوردن و خوابیدن و رفتن و … نه طبق شرع حرکت کردن. در مقابل خلود در عرض ، خروج از بیت قرار دارد. می فرماید: من یخرج من بیته مهاجر الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله،در واقع هویت شیطانی خودش چیز علی حده ای در این میان نیست بلکه به معنای ماندن در هر حدی است.شیطانیت یعنی ماندگاری در هر حدی.گناه را توجیه کردن خلاف گفتن خلاف شنیدن و … .
جلسه هفتم
وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات الا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.فاستجبنا له من الغم و کذالک ننجی المومنین.
در این درس مباحث زیر مورد بررسی قرار خواهد گرفت: بررسی و شناخت هویت شیطانی – دلیل وجود هویت شیطانی در انسان – شناخت هویت ملائکه – خروج از بیت . عذاب قبر چیست – تفاوت عرفان – توحیدی با عرفان های کاذب – کمالات و کرامات در سیر و سلوک – چیستی هویت ششم
انسان در ظلمات قرار دارد .این ذکر شریف یونسیه سه بخش دارد.ما باید این سه فراز را بگونه انفسی با آن مواجه شویم.فلذا ظلمات را بیان کردیم و برای شناخت این ظلمات باید مراحل تکامل انسانی را بشناسیم که عرض شد انسان دارای شش هویت جمادی نباتی حیوانی شیطانی و ملکی و الهی است.
در جلسه قبل بحث به موت رسید.برای گذر از هویت پائینی و رسیدن به هویت بالایی خود باید دو کار انجام داد: این دو کار با هم تنافی دارند فلذا انجامش سخت است. برای گذشتن از هویت نباتی و رسیدن به هویت حیوانی باید هویت نباتی فربه شود تا نفس نباتی به تکامل خود نرسد نفس حیوانی به او داده نمی شود و این قاعده است.وقتی رشد و تغذیه نباتیت تمام شد و به سر حد خود رسید،هویت یا نفس حیوانی ظهور می کند.حیوانیت هم ( حواس پنجگانه) هم باید رشد کنند و آنقدر باید از این حواس با تکرار کار بکشیم که کامل شوند .این حواس در حس مشترک انسان تحت مدیریت قوه واهمه قرار خواهند گرفت.این قوه واهمه محبت های جزیی را گرفته و به مفهوم کلی محبت می رسد و به محض اینکه کثرات موجود در محبت های جزئی را بصورت محبت کلی(وحدت) درک کند نیروی عاقله می روید. این نیروی عقل در واقع از بطن مراحل و هویت های قبلی انسان می روید فلذا انسان نیاز مبرم به همه هویت های شش گانه دارد.پس وقتی که وهم انسان کثرات موجود در حس مشترک را بصورت وحدت درآورد و توانست محبت کلی یا عداوت کلی و … را ادراک کند نشانه این است که نیروی عقل در او شروع به روئیدن کرده است.
هویت شیطانی : این هویت خودش چیزی خاص در انسان نیست در واقع هویت شیطانی توقف در هر هویت قبلی است.وابستگی به هر کدام از هویت های شش گانه انسان و تعلق به آن که سبب توقف در هر هویت می شود هویت شیطانی است و این همان شیطان موجود در جان ماست .و کار ما با این شیطان درونی است نه شیطان بیرونی.و بحث ما در اینجا این شیطان درونی است.
وقتی کودک به ۷ سالگی رسید آماده ورود از هویت حیوانی و ورود به هویت بالیی است اگر هویت نباتی و حیوانی مانع این کودک شود که نتواند از هویت عقلی خود بهره ببرد و به او غذا برساند و در این هویت ها بماند این می شود شیطان و اگر توانست از این ها عبور کند و سر کلاس درس رفته و آرام آرام به هویت عقلی خودش غذا برسان اینجا شیطان درونیش را مهار کرده است.
روایت از پیامبر اکرم:« اسلم شیطانی بیدی». یعنی من پیامبر هم شیطان درنی داشتم ( همین خوردن و خوابید و ازدواج و …) ولی او را بدستم مسلمان کردم.تفسیر انفسی این روایات یعن اینکه من در رشدی که می کنم که بخشی از آن تکوینی است( تا قبل از عقل) و بعد از عقل که رشدم اختیاری است دارم رشد می کنم هیچگاه حتی یک لحظه توقف نکردم یعنی هویت قبلی نتوانست مرا به خودش مشغول و وابسته کند و نتوانست مرا در خود نگهدارد.هیچ وقت قوه نباتیم مرا خلاف سیرم نگهدارد و قوه نباتیم را چنان با شریعت مهار کردم که نتوانست مرا متوقف کند.
توجه: شریعت یا دین کارش مهار کردن هویت های انسان است مثلا به قوه نباتی و حیوانی و …می گوید می خواهی بخوری بخور ولی حرام نه. ازدواج بکن ولی حرام نه.پس شریعت یک قاعده ای را برای ما ترسیم می کند بدین معنا که ما این هویت ها را داریم و نداریم بدین معنا که متن نباتیت و حیوانیت و … را که نیاز داریم باید باشد چون برای رسیدن به هویت انسانی به آنها نیاز داریم ولی بدون حدودشان و بدون اینکه ما را در خودشان محبوس کنند و این معنای انفسی عذاب قبر است.
عذاب قبر: معنای آفاقی این عذاب را کار نداریم ولی معنای انفسی آن یعنی توقف در این هویت های جمادی و نباتی و حیوانی.عذاب قبر بعد از مرگ تولید نمی شود وقتی ما به خواسته های هویت های غیر انسانی و الهی خود تن دادیم و دچار گناه شدیم همان لحظه دچار عذاب قبریم ولی پس از مرگ آن را مشاهده می کنیم یعنی وقتی عذاب این توقف ها و این گوش گرفتن به این هویت های غیر الهی را پس از مرگ دیدیم همان عذاب قبر ماست.وقتی در این ها توقف کردیم پس از مرگ ثمره این توقف ها در این هویت ها به شکل عذاب جلوه می کند و این همان عذاب قبر ماست.توقف در این هویت ها که خلاف شریعت است همان لحظه محبوسیم ولی پس از مرگ ثمره آن را خواهیم دید.
عرفان های کاذب:
ریاضت هایی که مرتاض ها می کشند ویا کارهایی که عرفان سزخ پوستی و سیاه پوستی و عرفان شرقی عرفان بودایی عرفان حلقه و … می کشند که متاسفانه خیلی ها را فریب می دهند به این علت رشد کرده اند و طرفدارانی حتی از مذهبی ها دارند بخاطر این است که به بزرگان عرفان ناب اسلامی اجازه ندادند که حقایق این عرفان در جامعه مطرح و بیان شود.
مثلا عرفان حلقه برخی بیماری ها را شفا می دهد و یا مرتاض ها قطار را با چشم نگه می دارند ولی این ها شرعت که ندارند و خیلی ها بت پرستند ولی حقیقت این است که ثمره این عرفان ها این است که هرگز به هویت ششم انسانی نمی رسند.
نقل است که خواجه عبدالله در جواب کسی که راه رفتن بر روی آب و طی الارض و … برایش مهم بود فرمودند: اربه هوا پری مگسی باشی ور بر آب روی خسی باشی ( هنر انسان روی آب رفتن و به هوا پریدن نیست) دل بدست آور تا کسی باشی
یا مثلا از دیوار رد شوی خوب جن هم از دیوار رد می شود حیف نیست کلی زحمت بکشی که هم ردیف جن شوی؟ یا مثلا کلی ریاضت بکشی که بیماری را شفا بدهی؟ خوب قرص استامینوفن هم شفا می دهد یعنی سالها ریاضت بکشی که هم ردیف قرصی بشوی؟
کدام دل؟:
البته این دل بدست آوردن فقط منظور کمک به بندگان خدا و دل بنده ها را بدست آوردن نیست هر چند این هم خیلی خوب است ولی این دل بدست آوردن صرف این ها نیست بلکه مراد از دل بدست آوردن دلی است که امام صادق فرموده: «القلب حرم الله». دل جایی است که حدیث قدسی می فرماید: «لا یسعنی ارضی و لا سماعی و لکن یسعنی قلب عبدی المومن.» دل چیزی است که هیچ موجودی در عالم نتوانست دریافت کند ولی پیامبر دریافت کرد دلی که جای خدا باشد ولو اینکه اصلا کوچکترین کرامتی هم نداشته باشد.برای کس شدن باید صاحب دلی شد که جای خدا باشد.
به این دلیل است که مرتاض ها و حتی برخی عارفان مسلمان هم هرگز به هویت ششم نمی رسند.چون کارهای آنها خلاف شریعت است هر چند ممکن است در اثر ریاضت هایی هم که می کشند یک سری نورانیت هایی کسب کنند ولی این نورانیت ، نورانیت عالم مثال است و در مقابل نورانیت عالم عقل ارزشی ندارد.و اصلا گویا هیچ است.در واقع کسانی که به هویت نباتی و حیوانی چسبیده اند و این هویت ها برایشان موضوعیت دارد فلذا انجام کارهای خارق العاده برایشان مهم است در حالی که این کارهای خارق العاده در نزد مردان خدا حجاب است.
علامه طهرانی می فرماید : کسی نزد سید هاشم آمد و سید به او گفت شما انسان بزرگی هستی و نورانیت هایی داری بیا دارائی هایت را بده تا توحید بتو بدهم و او گفت من این ها را از امیرالمومنین گرفتم!
این همان ماندن در یک هویت است و این ماندن و توقف کردن است.چون نتوانست که از این بیت ها بگذرد چون به این کرامت ها وابسته بود.
پس برای خروج از هویت های قبلی و رسیدن به هویت ششم که فناست باید دانه دانه دارائی هایمان را دور بریزیم و هیچ شویم تا بندگی آغاز شود و این آغاز توحید و بندگی و فناست.
پس رها کردن هر هویت پائینی و عبور از آنها برای رسیدن به هویت ششم را «موت یا مرگ» گویند.و این مردن ها خیلی سخت است.
العلم حجاب الاکبر یعنی چه: باید اول صاحب و دارای علم شد و در علم فرو رفت منتهی در حجاب علم نمانیم نه اینکه علم را دور بریزیم یا علم را کسب نکنیم؟ نه، باید در دریای علم فر رفت و علوم را بیاموزیم و نگهداریم ولی در حجابش نمانیم.در علم نماندن و از آن عبور کردن یعنی مرگ.
در دنیا باید حالت تجافی داشت ، پس نباتیت را باید هم داشت و هم نداشت ، حیوانیت را هم باید داشت هم نداشت ، و تجافی یعنی همین.
هویت ششم باید بر کون جامع القا شود . گفتیم که انسان باید تمام هویت هایی را که دارد حفظ کند و نمی توان آنها را بطور کامل رها کرد( کاری که مرتاض ها و کاسبان عرفان های کاذب انجام می دهند) چون برای رسیدن به هویت ششم تمام هویت های قبلی را نیاز دارد در واقع هویت ششم از دل هویت های قبلی متولد می شود و ظهور می بابد به همین دلیل است که ابن سینا قائل است« پیامبر اکرم دارای اعدل امزجه بود – یعنی تمام هویت ها را داشت ولی در آنها متوقف نشده بود و با هر کدام بر اساس حکم شریعت برخورد می کرد و غذای هر کدام را بر اساس دستور شریعت به آنها می داد.گوشت می خورد اما در حد اعتدال، ازدواج می کرد اما حلال و .. به همین دلیل ایشان را کون جامع می نامند یعنی در عین اینکه جمع تمام هویت ها را داشت،هویت ششم را تماما دارا بود.
انواع موت: طبیعی و ارادی. طبیعی یعنی همین مرگی که هر کسی اجلی دارد و به علتی خاص از دنیا می رود. اما مرگ ارادی یعنی همین نوع مرگی گفتیم .مردن از هویت های پایینی برای رسیدن به هویت ششم مثلا دلم می خواهد بخورم ولی چون ماه رمضان است حق ندارم بخورم. تشنه ام ولی هویت نباتی و حیوانی می گوید بخور و شریعت می گوید نخور.وقتی روی خواسته های هویت های پایینی پا گذاشتیم و از حدشان بیرون آمدیم، این بیرون آمدن از حدود هویت ها را موت یا مرگ گویند منتهی مرگ ارادی.البته این موت کامل نیست اگر به تمام گستره شریعت عمل کنیم تدریجا موت ارادی کامل روی خواهد داد.
امام سجاد علیه السلام در اعمال شب بیست و هفتم ماه مبارک می فرمودند: اللهم الرزقنی التجافی عن دارالغرور و الانابه الی دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت.( همه هویت های پایینی نسبت به هویت ششم دار غرور هستند)
و البته دار غرور را نباید کاملا ترک کرد باید تجافی داشت ، هم داشت و هم نداشت و برای داشتن حالت تجافی در دار غرور تنها راه مطابق دستور شریعت عمل کردن است.هر جا طبق دستور عمل کردیم یعنی حدود را براشتیم و در بند هویت ها نماندیم.دار خلود هم همان هویت ششم است.
استعداد للموت یعنی : موت یعنی همان تجافی رها شدن از حد هر مرحله شیطان هر مرحله را رها کردن همان اسلم شیطانی بیدی، فوت: یعنی همان مرگ طبیعی چون پس تاز مرگ طبیعی خودکار هویت های نباتی و حیوانی را اجبارا ترک می کنیم فلذا باید قبل از فوت( مرگ طبیعی) باید با مرگ اختیاری استعداد را کسب کرده باشیم.
تا قبل از موت طبیعی(فوت) تا فرصت هست و تا بدن داریم می توانیم حرکت کنیم و رشد کنیم.
شفاعت: شفاعت همین شریعت است اگر در اینجا به شریعت متلبس شدیم این شفاعت در اینجا ،در قیامت به شکل شفاعت متمثل می شود.وگرنه شفاعت پارتی بازی نیست فلذا علامه حسن زاده فرمود: شفاعت را باید از اینجا با خود بود .
فلذا می فرمایند: «هر که اینجا ندید محروم است در قیامت ز لذت دیدار»
نکته دیگر اینکه نباید حقایق را منکر بود چون باستناد « اتاکم بما سالتمکم» اگر مثلا توحید را کسی منکر شود در قیامت هم به او نخواهند داد چون اینجا منکر بوده فلذا بقول مرحوم امام خمینی(ره) « هیچ وقت منکر مقامات اولیای الهی نباید بود».باور کنیم که انسان دارای هویت های شش گانه است و نباید آنها را انکار کرد هر چند به آن هویت ششم نرسیم بدانیم که هست و تلاش هم بکنیم برای رسیدن به آن هویت و خواسته مان رسیدن به آن باشد تا اگر در اینجا نرسیدیم در قیامت برسیم و این یعنی شفاعت.شفاعت یعنی جمع شدن یعنی تو بذری داری و انسان کامل این داشته تو را رشد می دهد.
البته موت ارادی را دو گونه معنا کرده اند: یکی همین معنایی که شرح دادیم . معنای دیگری که عرفان های کاذب برای موت ارادی دارند این است که موت ارادی یعنی قدرت خلع بدن که نفس را به عالم مثال می برند.که این هم هنری نیست هنر رسیدن به هویت ششم است و با علم الیقین باید برسیم به اینکه ولو اینکه این نوع مرگ ارادی (خلع بدن)را هم نداریم ولی برسیم به اینکه این هنر نیست.و باید از این نوع هویت هم خارج شویم.
ثبت دیدگاه