حقیقت حیات و زندگی هرچه میخواهد باشد، خواه درک کنه و حقیقت حیات برای ما ممکن باشد و خواه نباشد، این مقدار مسلم و قطعی و غیر قابل تردید است، که موجودات زنده و جاندار، یک نوع آثار و فعالیتهایی دارند که آن آثار و فعالیتها در آن دسته از موجودات که بی جان و مرده هستند دیده نمیشود.[۱]
در عالم طبیعت هر جسمی از دو جوهر ترکیب یافته است، جوهر مادی یا هیولا ،که جوهری است ذاتاً بالقوه و فاقد هر گونه فعلیتی و جوهر صوری یا صورت که جوهری است ذاتاً بالفعل و بکلّی فاقد قوه.
نظر به اینکه خواص بالفعل هر جسمی متنوع و منشاء همه این خواص صورت موجود در جسم است میتوان پرسید: آیا در هر جسمی فقط یک صورت وجود دارد که منشأ همه خواص بالفعل آن است یا صور متعددی هستند که هر یک منشأ دسته ای از خواص آن است؟ پاسخ فیلسوفان این است که منشأ این خاصیت مشترکِ همه اجسام که سه بعدی و شاغل فضایند صورتی است که بدون استثنا در همه اجسام یافت میشود به نام “صورت جسمیه ” و منشاء خواصی که فقط در نوع به خصوصی از اجسام یافت می شوند صورت دیگری است که فقط در همان نوع وجود دارد ، مشهور به “صورت نوعیه”[۲]
این موجوداتی که ما مشاهده میکنیم، دو دسته اند گروهی از آنها یکسری آثار دائمی دارند که در هر حالتی همان اثر را بدون تغییری اساسی از خود بروز میدهند، مثلاً آتش همیشه گرما میدهد. اما گروه دوم از موجودات، آثاری از آن ها صادر میشود و این صدور آثار به گونهای است که بر یک منوال نیستند یعنی آثاری هستند که در شرایط یکسان، نتایج و بروزهای گوناگونی دارند.
آثار موجودات
آثاری که از کلیه موجودات بروز میکند چهار گروهاند:
۱- اولین اثر یا فعل این موجودات حفظ ماده خود از پراکندگی است، زیرا جسم این موجودات ترکیبی از عناصر متضاد است که نیاز به محافظی دارند که از پراکندگی آنها جلوگیری کند. موجودی که آثارش در این حد باشد جزء معدنیات است و دارای حیات و به تبع نفس نمیباشند.
۲- یکسری از این آثار مخصوص گیاهان است مانند نمو، تغذیه و تولید مثل.
۳- افعال مخصوص حیوان مانند حس و حرکت
۴- افعال و آثار مخصوص انسان که عبارت از نطق و ادراک است.
به این نکته باید توجه داشت که مراحل بالاتر حیات به جز آثار مخصوص به خود دارای تمامی آثار مراحل پایین تر هم می باشد، مثلاًحیوان دارای تمامی آثار معدنیات و گیاه (نمو، تغذیه و تولید مثل) میباشد. همچنین انسان علاوه بر آثار مخصوص به خود تمام آثار حیوان، گیاه و معدنیات را داراست.[۳]
به موجوداتی که آثار گروه دوم و مابعد آن را دارا باشند موجود زنده می گویند. موجودات زنده گیاه، حیوان و انسان هستند. این دسته از موجودات خاصیت “محافظت بر ذات” دارند و خود را از تأثیر عوامل محیط بر کنار میسازند؛ به این معنا که موجود جان دار در محیطی که قرار میگیرد، با یک نیروی کاملاً داخلی خود را آماده زندگی در آن محیط میکند و تجهیزات داخلی خود را طوری فراهم میسازد که بتواند با عوامل آن محیط مبارزه کند و به نفع بقای خود در ان محیط استفاده نماید. در موجود زنده، خاصیت “انطباق با محیط” است که این خاصیت از یک فعالیت داخلی سر چشممه میگیرد، ولی در موجودات بی جان، به هیچ وجه این خاصیت وجود ندارد. اگر موجود بی جانی در محیطی قرار بگیرد که عوامل انهدام آن فراهم است، او از خود فعالیتی برای حفظ و بقاء خود بروز نمیدهد و عملاً در مقام مبارزه با عوامل محیط بر نمیآید. از دیگر خصایص موجود زنده “خوی و عادت” است. اگر موجود زنده در برابر عامل مزاحمی از خارج قرار بگیرد، ابتدا سخت متأثر و ناراحت می شود و تعادلش به هم خواهد خورد، ولی کم کم عادت می کند و یک نوع مصونیتی در برابر عامل خارجی کسب می کند، این مصونیت در اثر فعالیت داخلی و خاصیت “انطباق با محیط” است که تا حدی که وسایل برایش فراهم است، آن را تحصیل میکند. موجود زنده خاصیت تغذیه دارد، و غذایی را که به نفع بقای خود است جذب میکند. ولی در موجودات بی جان این خاصیت وجود ندارد. موجود زنده در هر کجا که باشد تدریجاً رشد میکند و متکامل میگردد و بر نیروی خود میافزاید تا آنجا که آماده بقای نسل میشود، خودش از بین میرود اما از طریق بقای نوع به وجود خود ادامه میدهد. حیات و زندگی هر جا که پیدا شود بر اوضاع و احوال محیط اطراف خود غلبه می کند و آنها را به وضع و ترکیب جدیدی در می آورد. در حیات خاصیت تکامل وجود دارد، حیات هدف دار و انتخاب گر است، راه خود و مقصد خود را می شناسد.[۴]
بعد از مشاهده این آثار در میان موجودات مختلف و مقایسه موجوداتی که این آثار خاص را دارا باشند، با موجوداتی که دارای این آثار نیستند، یعنی مقایسه موجودات جان دار با موجودات بی جان، در مییابیم، مبدأ این آثار هیولا نمیتواند باشد چون هیولا قابل محض است و در آن هیچگونه جهت فعلیت و اثر گذاری نیست، صورت جسمیه هم نمی تواند مبدأ این آثار باشد چون در همین اجسام ما آثاری را می بینیم که با آثار دیگر اجسام مخالف است [صورت جسمیه در همه اشیاء یکسان است و این امر مشترک نمیتواند مبدأ این همه آثار گوناگون باشد.][۵] از طرفی این صورت داخل در حقیقت گیاه، حیوان و انسان نیست بلکه از شرایط وجود و بقاء این سه می باشد.[۶] به همین دلیل این صورت جسمیه هم نمیتواند منبع و مصدر این افعال باشد. پس در این اجسام مبدئی است که صورت جسمیه هم نیست. زیرا ما اگر بخواهیم صورت جسمیه را مبدأ این آثار بدانیم محذور صدور آثار مختلف از یک امر مشترک پیش میآید، توضیح اینکه در توضیح صورت جسمیه گفتیم که امری است مشترک در میان تمام اجسام که جسمیت آنها را حفظ می کند، بنابر این این صورت جسمیه در تمام اجسام موجود است، حال اگر این آثار گوناگون که در هر یک از اجسام ظهور پیدا میکند اگر منسوب به یک امر مشترک میان تمام اجسام باشد، این این سؤال پیش میآید که چرا این آثار در بعضی از اشیاء ظهور پیدا میکند ولی در بعضی دیگر نه؟ به همین دلیل است که این موضوع امری محال است. چون آثاری که در بعضی از اشیاء هست و در بعضی دیگر نیست را نمی توان به امری که در میان واجدین و فاقدین مشترک است نسبت داد. در نتیجه باید گفت مبدأ این آثار قوهای است که متعلق به هر یک از این اجسام بطور خاص است .[۷]و این قوه ای که چنین خصوصیتی دارد همان نفس است که فلاسفه از طریق افعال این قوه پی به وجود آن برده اند و برای اثبات آن استدلال آوردهاند.
اما نکتهای باقی میماند که ما چرا نفس را قوه نامیدیم ؟در حالی که قوه از خواص ماده و هیولا است. جواب اینست که کلمه”قوه” در اینجا مشترک لفظی است زیرا نفس را از جهت افعالی که از او صادر می شود می توان قوه نامید؛ البته قوه به معنی مبدأ فعل نه قوه به معنای قابل فعل.[۸]
به همین دلیل نفس را این گونه میتوان شناساند، که “نفس قوه ای است که در جسم موجود است، یا به آن تعلق میگیرد و منشأ آثار گوناگون میگردد”. توضیح آنکه برخی اجسام دارای آثاری میباشند که به صورت یکنواخت از آنها ظهور مییابند. فی المثل آتش همواره دارای سوزندگی یا ایجاد حرارت است، یخ نیز همواره سرد و خورشید همیشه سوزان است و نور افشانی میکند. بنابر این آثار این اجسام به صورت یکنواخت ظاهر میگردد، ولی آنچنان که گفتیم اجسام دیگری هستند که آثار یکنواختی ندارند؛ مثلاً، انسان گاهی نشسته است و گاهی ایستاده، زمانی میبیند و زمانی میشنود و همچنین دارای ادراکات متفاوتی است. این آثار از مبدأ واحدی سرچشمه میگیرند که نام آن را “نفس” می گذاریم.[۹] ممکن است در میان فلاسفه در مورد چگونگی ماهیت نفس یا مسائل دیگری مانند پیدایش اختلافاتی موجود باشد ولی واقعیت این است که در اصل وجود و اثبات نفس مشترکاند.
منابع :
[۱]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، ۱۳۷۷، ج۱۳، ص۳۶
[۲]. عبودیت، عبد الرسول، درآمدی بر نظام حکمت صدرائی، قم، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت) و موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)، ۱۳۸۵ ، ج ۱، صص۳۳۲-۳۳۵
[۳] . طوسی، نصیر الدین، شرح الاشارات والتنبیهات، ج۲ ، ص۳۵۵، قم ، مطبوعات دینی۱۳۸۴
[۴] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۳ ص۳۶، قم، انتشارات صدرا ، ۱۳۷۷
[۵] . شیرازی، صدر المتألهین، الاسفارالاربعه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۹۹۰ ، ج۸، ص۶
[۶] . شیرازی، صدرالمتألهین، الشواهدالربوبیه، تهران، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، ۱۳۸۲، ص۱۰۳
[۷] . شیرازی، صدر المتألهین، الاسفارالاربعه، بیروت، دار احیا ء التراث العربی ۱۹۹۰ ، ج ۸ ، ص۶
[۸] . حسن زاده آملی، حسن، النفس من کتاب الشفاء ، قم ، موسسه بوستان کتاب ، ۱۳۸۵ ، ص ۱۵
[۹] . سعیدی مهر، محمد، شرح جلد هشتم اسفار، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، ۱۳۷۵ ، ج۱، ص ۴۰
ثبت دیدگاه