توجّه به خود مراتبى دارد كه بر هر مرتبه آثار ویژهاى مترتّب خواهد شد. آثارى كه بر اساس تنوع استعدادها و مراتب معرفت و ایمان انسانها متنوّع خواهد بود.
از یك سو، توجّه به نفس، منشأ تقویت علم حضورى در نفس انسان خواهد شد.
البتّه، هر كسى نسبت به خودش علم حضورى دارد؛ ولى، از آنجا كه علم حضورى به نفس عین نفس است. و به اصطلاح در اینجا علم و عالم و معلوم متحدّند، هر قدر نفس انسان كاملتر و تجردّش بیشتر باشد علم حضورى او نسبت به خودش كاملتر، روشنتر و عمیقتر خواهد بود.
علم حضورى انسان در گام نخست به صورت یك ادراك فطرى مبهم و ناآگاهانه در نفس وى به ودیعت نهاده شده؛ تا آنجا كه بلحاظ ابهام و خفاى آن گاهى انسان حقیقت انسانى خویش را با بدن خود اشتباه مىگیرد و گمان مىكند «من» در انسان همان بدن مادّى است و وجود حقیقت روح را در وراى بدن مادّى انكار مىكند و یا مورد تردید قرارش مىدهد. منشأ این انكار یا تردید و این اشتباه بزرگ، چیزى نیست جز ضعف ادراك حضورى نفس نسبت به خودش كه زمینه اشتباه آنرا با بدن فراهم مىكند.
در مراحل بعد كه علم حضورى نفس، در اثر شكوفائى و بازشدن جوهر نفس، روشنتر و قوىتر مىشود، دیگر چنین اشتباهى اتفاق نمىافتد؛ یعنى، نفس مجرّد انسان آشكارا حقیقت خود را مىیابد و متوجّه مىشود كه موجود دیگرى است غیر از بدن و بدن به منزله لباس یا مركبى است براى نفس و یا مرتبه ضعیفى از وجود نفس است.
سپس به تدریج، علم حضورى در مسیر تقویت و كمال خویش به جائى مىرسد كه باب معرفتهاى ارزنده دیگرى و از آن جمله، معرفت توحیدى را به روى انسان باز مىكند.
انسان وقتى درك حضوریش بالا رفت و حقیقت وجود خویش را یافت، مىبیند كه یك موجود رابط و طفیلى و كاملا، وابسته به خداى متعال است و هر اندازه كه وابستگى خودش را به خدا بیشتر درك كند خدا را بهتر خواهد شناخت كه مىتوان گفت: یكى از معانى جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه» كه در روایات آمده احتمالا همین است.
بنابراین، توجّه به نفس، منشأ تقویّت علم حضورى به نفس است و یك حركت تكاملى است كه از درون نفس مىجوشد و منشأ معرفت حضورى خداوند و درك شهودى توحید خواهد شد. خداشناسى حضورى و توحید شهودى از مهمترین نتائج توجّه به نفس خواهد بود؛ چراكه، از بُعد اخلاقى و معنوى و تكامل انسانى از اهمیّت فوقالعادهاى برخوردار است و كمتر كسى توفیق دسترسى به آن را پیدا مىكند.
تلازم میان خودشناسى و خداشناسى كه از روایت فوق استفاده مىشد، به طریق دیگرى در یكى از آیات قرآن مورد تأكید قرار گرفته است: آیهاى كه مىگوید:
«وَلاتَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ اُوْلئِكَ هُمُ الْفاسِقُوْنَ.» (حشر/۱۹)
و مباشید همچون كسانیكه خدا را از یاد بردند پس ما آنان را از یاد خودشان بردیم آنان همان تبهكاران هستند.
این آیه گویاى این حقیقت است كه بىتوجهى و غفلت از خدا سبب فراموشكردن خویش و خرابشدن آینده انسان مىشود به ویژه كه در آیه قبل از آن این جمله آمده كه «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَد.»(حشر/۱۸)انسان باید بیندیشد كه چه براى فردایش پیش فرستاده است.
پس ملاحظه مىشود در حالیكه در روایت فوق خداشناسى را از لوازم خودشناسى به شمار آورده است در آیه فوق نیز خودفراموشى را از لوازم غفلت از خدا برشمرده و نتیجه هر دو بیان عبارتست از وجود یك رابطه ویژه واقعى و تكوینى میان نفس انسان كه مخلوق و معلول و وابسته است و خدا كه خالق و علّت و مستقلّ و غیر وابسته است و این رابطه تكوینى میان دو موجود؛ یعنى، انسان و خدا، منشأ رابطه ویژهاى است میان شناخت این دو موجود كه بلحاظ وابستگى شدید و عمیق وجود انسان به خدا شناخت كامل او جداگانه و منهاى شناخت خدا كه سرچشمه هستى اوست انجام نخواهد گرفت.
ثبت دیدگاه