حدیث روز
امام علی (علیه السلام) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنج شنبه, ۱۰ آبان , ۱۴۰۳ 28 ربيع ثاني 1446 Thursday, 31 October , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 469 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 11 تعداد دیدگاهها : 2×
علم امام
۲۲ آبان ۱۴۰۰ - ۲۲:۰۹
شناسه : 1731
16

اقوال درباره علم معصومان علیهم‌السلام درباره تفاوت علم پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با سایر انسان‌ها برخی گفته‌اند: با توجه به شواهدی از آیات و روایات، علم پیغمبر با علم سایر انسان‌ها هیچ فرقی ندارد جز آن‌چه که از طریق وحی دریافت می‌کند (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ یُوحَى إِلَیَّ۱)، و معتقدند اعتقاد به بیش از این چیزی […]

ارسال توسط : نویسنده : علامه مصباح یزدی ره منبع : پایگاه اطلاع رسانی آثار علامه مصباح ره
پ
پ

اقوال درباره علم معصومان علیهم‌السلام

درباره تفاوت علم پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با سایر انسان‌ها برخی گفته‌اند: با توجه به شواهدی از آیات و روایات، علم پیغمبر با علم سایر انسان‌ها هیچ فرقی ندارد جز آن‌چه که از طریق وحی دریافت می‌کند (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ یُوحَى إِلَیَّ۱)، و معتقدند اعتقاد به بیش از این چیزی جز غلو نیست. اما ما معتقدیم به این سادگی نمی‌توان گفت انبیا و ائمه علیهم‌السلام مانند سایر انسان‌ها هستند. صدها روایت در دسترس است که نشان می‌دهد علم پیامبر و امام فوق دانش عادی بشری است. در روایتی آمده است که شخصی به در خانه امام صادق صلوات‌الله‌علیه آمد. کنیزی در را باز کرد و آن شخص با این کنیز شوخی کرد. وقتی خدمت امام علیه‌السلام رسید حضرت از او روی برگرداندند و او را به خاطر این کار توبیخ کردند. آن شخص بسیار خجالت کشید و اظهار توبه کرد. خبر دادن از پشت پرده حتی اختصاص به حضرات معصومان علیهم‌السلام ندارد، بلکه علمای بزرگی بوده و هستند که شبیه این کرامات از آن‌ها نقل شده است. این قبیل اخبار به‌قدری فراوان است که تشکیک در اصل این قبیل امور، تنها یک نوع وسوسه ذهنی و خلاف متعارف است. اما بالاخره این پرسش باقی است که آیا این دانش مرزی دارد، و اگر دارد آن مرز کجاست؟ از روایاتی که درباره شب قدر وارد شده معلوم می‌شود که امام علیه‌السلام دست‌کم تمام حوادث آن ‌سالی را می‌داند که ملائکه مقدراتش را به ایشان ارائه داده‌اند. در این صورت این سؤال مطرح می‌شود که اگر امام علیه‌السلام خطراتی را که در آن سال متوجه خودشان می‌شود می‌دانند چرا خود را در معرض آن‌ها قرار می‌دادند؟ آیا رفتن امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه به مسجد در حالی‌که می‌دانست ضربت خواهد خورد جایز بود؟ حتی برخی خواسته‌اند اقدام امام حسین علیه‌السلام در رفتن به کربلا را شاهدی بر عدم علم امام به حوادث آینده بدانند.

مهم‌ترین شبهه‌ای که واقعا شبهه‌‌ای قوی است و شایسته است جواب قاطعی به آن داده شود، این است که گفته می‌شود در خود قرآن تصریح شده که پیغمبر علم غیب ندارد. قرآن به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله دستور داده است که به مردم بگو: وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ؛۲ «اگر غیب مى‏دانستم قطعاً خیر بیشترى مى‏اندوختم‏.» و اگر در روایات هم مضامینی وجود دارد که ممکن است در ظاهر بر علم غیب پیامبر دلالت کنند، باید بدانیم که آن‌ها حدس‌هایی بیش نبوده و حدس هم حجت نیست. تنها تفاوت پیامبر با دیگران این است که بر او وحی می‌شده و ایشان از وحی خبر داشته که این خود نوعی علم غیب است وگرنه، در غیر از وحی مانند سایر مردم است. اگر این مساله حل نشود دیگر نوبت به علم امام نمی‌رسد. زیرا وقتی تنها تفاوت علم پیامبر با علم دیگران در دانستن وحی باشد با پایان یافتن وحی و نبوت، علم اختصاصی هم پایان می‌پذیرد.

در برابر، عده‌ای معتقدند که پیغمبر و امام همه حوادث ریز و درشت عالم را از گذشته، حال و آینده می‌دانند و هیچ استثنا هم ندارد. این دسته نیز برای ادعای خود استدلال‌هایی دارند.

علم حاضر و علم قریب به حاضر

برای روشن شدن ابعاد مختلف این مسأله توجه به چند نکته کلیدی لازم است که اگر مورد توجه دقیق قرار گیرند بسیاری از ابعاد این مسأله حل خواهد شد. نکته اولی که باید بدان توجه داشت این است که وقتی گفته می‌شود کسی چیزی می‌داند به این معنا نیست که در همان زمان یک قضیه‌ای با موضوع و محمول مشخص در ذهنش حاضر است و به آن توجه دارد. برای مثال فقیه کسی است که ملکه اجتهاد به‌دست آورده است یعنی در هر مساله‌ای که بخواهد می‌تواند تفکر و اجتهاد کند و فتوا بدهد. اما این بدان معنا نیست که همه مسائل در ذهن فقیه حاضر است. روشن است که انسان‌های متعارف هیچ‌گاه همه مطالب در ذهن‌شان حاضر و آماده نیست. دست‌کم باید کسی از آن‌ها سؤال کند تا فکر کنند و جواب را در ذهن حاضر کنند. البته مانند انسان‌های جاهل نیستند که پاسخ را ندانند، بلکه ملکه‌ اجتهاد را دارند یعنی می‌توانند با تفکر جواب مسئله را بیابند. یا وقتی گفته می‌شود یک ریاضی‌دان توان حل مسائل پیچیده ریاضی را دارد بدان معنا نیست که پاسخ مسائل گوناگون ریاضی هم‌اکنون در ذهن او حاضر است. می‌توان گفت در این‌گونه موارد، گونه‌ای از علم و مایه علمی –و به تعبیر شایع‌تر، نوعی نورانیت – وجود دارد که اگر عالم به آن توجه کند می‌تواند پاسخ مسأله را بیابد، اما اگر به آن توجه نکند نمی‌تواند به پاسخ دست یابد.

نکته اساسی در این‌جا این است که بدانیم علم مراتبی دارد و معنای علم داشتن این نیست که همیشه قضیه‌ای در ذهن حاضر است. با توجه به این نکته می‌توان گفت: ممکن است کسی نسبت به یک مسأله به گونه‌ای باشد که هم بتواند بگوید می‌دانم و هم بتواند بگوید نمی‌دانم. مرحوم آیت‌الله حائری مؤسس حوزه علمیه قم می‌فرمودند: یک نوع علم، علم توی جیبی است؛ برای مثال اگر از کسی که مشغول خوردن سحری است سؤال کنند که آیا فجر طلوع کرده است، او با نگاه کرد به افق می‌تواند بفهمد که فجر طلوع کرده است یا خیر، اما اگر بدون نگاه کردن به افق بگوید نمی‌دانم که فجر طلوع کرده است یا نه، راست گفته است. اما همین شخص به یک معنا می‌تواند بگوید می‌دانم، چراکه اگر سرش را بالا بیاورد پاسخ را می‌فهمد. توجه به این نکته برای فهم دسته‌ای از روایات درباره علم امام مفید است. در اصول کافی، کتاب حجت، فصلی درباره علم امام آمده که عنوان آن این است: ائمه اطهار علیهم‌السلام هر گاه بخواهند بدانند می‌دانند (إِذَا شَاءُوا أَنْ یَعْلَمُوا علِمُوا۳). معنای این روایات آن است که ائمه علیهم‌السلام مقامی دارند که علم به هر چه که بخواهند در دسترس ایشان است، اما اگر مصلحت در ندانستن چیزی باشد کاری نمی‌کنند که آن را بدانند. بنابراین اگر سؤال شود که امام حسن سلام‌الله‌علیه می‌دانست در آن آبی که نوشید و مسموم شد، زهر هست یا نه؟ در پاسخ می‌گوییم: ایشان هم می‌دانست و هم نمی‌دانست؛ زیرا در آن موقعیت، آگاهی عادی به این قضیه نداشت. ازاین‌رو می‌توانیم بگوییم نمی‌دانست، اما ایشان اگر می‌خواست می‌توانست بداند. ازاین‌رو می‌توانیم بگوییم می‌دانست.

خدا؛ مدبر امور بندگان خالص

این‌جا یک سؤال فرعی مطرح می‌شود و آن این‌که خواستن یا نخواستن امام چگونه محقق می‌شود؟ ما برای این‌که چیزی را بخواهیم باید انگیزه داشته باشیم و هر کسی برای دانستن حقایق انگیزه دارد. پس چگونه ممکن است کسی با این‌که وسیله دانستن حقیقت را دارد نخواهد که آن را بداند؟

پاسخ تفصیلی این سؤال محلی دیگر می‌طلبد اما به صورت اجمالی می‌توان گفت:‌ مصالح زندگی انسانی در این عالم به‌گونه‌ای است که نباید نسبت به برخی مسائل حضور ذهن داشته باشد؛ اگر نسبت به آن‌ها حضور ذهن داشته باشد آن مصلحت تحقق پیدا نمی‌کند. برای مثال اگر حضرت ابراهیم علیه‌السلام می‌دانست که به‌جای اسماعیل فدیه‌ای خواهد آمد و اسماعیل سالم خواهد ماند آیا به قربان‌گاه بردن اسماعیل، امتیازی برای حضرت ابراهیم علیه‌السلام محسوب می‌شد؟! آن‌چه مقام حضرت ابراهیم علیه‌السلام را بسیار بالا برد این بود که گمان می‌کرد فرزندش به اراده خدا ذبح می‌شود، و با این اعتقاد دست به کارد برد تا اسماعیل را ذبح کند و در این کار حتی دستش هم نلرزید. اما در عین حال، اگر حضرت ابراهیم می‌خواست بداند خدا به او تعلیم می‌داد.

در این‌جا اگر سؤال شود که چرا حضرت ابراهیم نخواست که بداند؟ این مسأله‌ای عمیق‌تر است. پاسخ اجمالی آن این است که خدای متعال بندگانی دارد که اگر با طوع و رغبت، اختیارشان را به دست خدا دهند خدا آن‌چه برای ایشان مصلحت است برای‌شان پیش می‌آورد و هرچه که لازم باشد بفهمند به آن‌ها می‌فهماند و اگر مصلحت آن‌ها در ندانستن آن مسأله باشد آن را به یادشان نمی‌آورد. در حدیث معروف به قرب نوافل، خدای متعال می‌فرماید: … إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ …۴‏ «عبد من به‌وسیله اعمال مستحب گام به گام به من نزدیک می‌شود تا جایی که محبوب من می‌شود و وقتی محبوب من شد، من گوش او می‌شوم، همان گوشی که با آن می‌شنود و چشم او می‌شوم، همان چشمی که با آن می‌بیند و زبانش می‌شوم، همان زبانی که با آن سخن می‌گوید.» این واقعیتی است که خدای متعال وعده داده است. بندگانی که خودشان را در اختیار خدا بگذارند خدا تدبیر امورشان را به عهده می‌گیرد.

این معنا و مفهوم در دعای عرفه هم آمده است (إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِكَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِكَ عَنِ اخْتِیَارِی۵)‏ و خدا این دعا را برای اولیایش مستجاب کرده است و بهترین اولیای خدا حضرات معصومان علیهم‌السلام هستند. وقتی ایشان اختیارشان را به دست خدا دادند آن‌جایی که باید چیزی را بخواهند خدا زمینه‌ای را فراهم می‌کند تا این خواست در دل آن‌ها پدید آید. از امام حسن عسکری علیه‌السلام نقل شده است که فرمود: قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا؛۶ «دل‌های ما اهل بیت ظرف خواست خدا است. پس خدا هر چه بخواهد خواست او در دل ما تحقق پیدا می‌کند.» یعنی هر چه ما می‌خواهیم همان است که خدا خواسته است و اگر خواستِ چیزی در دل ما پیدا نشد بدین خاطر است که خدا صلاح نمی‌دانسته که ما آن را بخواهیم (وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ).۷ این نکته به معنای مجبور بودن اولیای خدا نیست. زیرا ایشان به اختیار خودشان اراده‌شان را به دست خدا داده‌اند.

حفظ دین بالاتر از حفظ جان

مسأله سومی که مطرح شد این بود که برخی می‌گویند: کسی که بداند خطری در پیش است جایز نیست که خود را در آن مهلکه بیاندازد، زیرا هر نوع اقدام به ضرر حرام است.

اما این مغالطه است و حرمت اقدام به ضرر کلیت ندارد. گاه در جهاد لازم است مجاهد خود را روی مین بیاندازد، در حالی‌که می‌داند با این کار کشته می‌شود. اساسا اصل حضور در جبهه به‌خصوص در خط مقدم، اقدام به ضرر جانی است. بنابراین هر اقدام به ضرری حرام نیست، بلکه اقدام به برخی از ضررها واجب است، زیرا مقدمه‌ای برای مصلحتی مهم‌تر است. وقتی دین در خطر است باید جان را فدای دین کرد. ما معتقدیم که سیدالشهدا سلام‌الله‌علیه جزئیات حادثه کربلا را هم می‌دانست. حضرت در شب عاشورا فرمود: فردا هر کس با من باشد شهید می‌شود. حضرت جان خویش را فدا کرد. زیرا بقای دین به این کار او بستگی داشت. ارزش جان امام از همه خلایق بیشتر است، اما دین خدا و اراده خدا برای هدایت انسا‌ن‌ها مهم‌تر از حفظ جان امام است. ازاین‌رو وقتی امام می‌داند این شهادت وسیله‌ای برای هدایت انسان‌های دیگر و موجب رضایت خدا است و این تکلیفی است که بر دوش او نهاده شده، بر این جهاد اقدام می‌کند و اقدام کردن به چنین ضرری نه تنها اشکالی ندارد بلکه واجب هم هست.

نتیجه این‌که علم امام به‌گونه‌ای نیست که همه حوادث جزئی و کلی عالم برای ایشان چنان معلوم باشد که همگی در ظرف آگاهی ذهن‌‌شان حاضر باشد. امام ابزاری برای آگاهی در اختیار دارد به این معنا که هرگاه توجه کند و از خدا بخواهد خدا به او تعلیم می‌دهد. در شب نوزدهم وقتی ملائکه بر امیرالمومنین صلوات‌الله‌علیه نازل شدند و تقدیرات را به خدمت ایشان عرض کردند دست‌کم تقدیرات آن سال را به ایشان عرض کردند که یکی از آن‌ها تقدیرات خود حضرت بود. پس دست‌کم به تعلیم ملائکه از ضربت خوردن خود آگاه بودند، اما به مسجد رفتند. زیرا می‌دانستند مصلحت شهادت ایشان اقوی از حفظ جانشان است. چون شهادت ایشان وسیله‌ای برای تحقق اهداف الهی از هدایت مردم و از امتحان آن‌ها است.

حجاج بن یوسف خبیث یکی از اصحاب امیرالمومنین علیه‌السلام را احضار کرد و گفت: شنیده‌ام تو علی را دوست داری! گفت: بله. گفت: از علی تبری بجوی! گفت: چنین کاری نمی‌کنم. چند بار او را به مرگ تهدید کرد ولی نپذیرفت و در نهایت زبان او را از پشت گردنش بیرون کشیدند. او می‌توانست در ظاهر تبری بجوید و با تقیه جان خود را حفظ کند. اما چون می‌دانست این کار او در تاریخ ثبت خواهد شد و دیگران از آن درس فداکاری و شجاعت می‌آموزند مقاومت کرد و جان خویش را فدای امیرالمؤمنین علیه‌السلام کرد. چنین کسانی بودند که اسلام حقیقی و تشیع را زنده نگه داشتند و علی را به مردم معرفی کردند. بنابراین حتی در جایی که علم قطعی به خطر و ضرر داریم، اگر مصلحتی قوی‌تر و تکلیفی مهم‌تر از حفظ جان از خطر وجود داشته باشد نه تنها اقدام به خطر جایز است، بلکه واجب است. البته درباره صحابه امیرالمؤمنین علیه‌السلام، برخی فقها معتقدند که آنها مخیر بودند و آنها شهادت را انتخاب کردند. به هر حال چه بگوییم تکلیفی واجب داشته‌اند، و چه بگوییم مستحب بوده است، این‌گونه نیست که اقدام به هر ضرری حرام باشد. امیدواریم به برکت امیرالمؤمنین خدا نور معرفت را در دل‌های ما زیاد کند و توفیق پیروی از سیره و سنت ایشان را به همه ما مرحمت بفرماید.


۱. کهف، ۱۱۰٫
۲. اعراف، ۱۸۸٫
۳الکافی، ج۱ ص۲۵۸٫
۴همان، ج۱ ص۹۱٫
۵بحارالانوار، ج۹۵ ص۲۲۶٫
۶. بحارالانوار، ج۲۵ ص۳۳۷٫
۷. تکویر، ۲۹٫

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.