حدیث روز
امام علی (علیه السلام) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ 20 رمضان 1445 Friday, 29 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 469 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد اعضا : 11 تعداد دیدگاهها : 2×
مقاله ای در خصوص اخلاق و عرفان(آقای کریم همتی)
۰۳ دی ۱۳۹۸ - ۱۷:۵۳
شناسه : 52
12

بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه نویسی درس : اخلاق و عرفان توسط: کریم همتی آبان ماه ۹۹ وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا شبهه نیست که هر کسی چون در خود و افعال خود نگرد خویشتن را به غیر خویش محتاج داند و محتاج به غیر ناقص باشد بخود، […]

ارسال توسط : نویسنده : کریم همتی منبع : فارس
پ
پ

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه نویسی درس : اخلاق و عرفان

توسط: کریم همتی

آبان ماه ۹۹

وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا

شبهه نیست که هر کسی چون در خود و افعال خود نگرد خویشتن را به غیر خویش محتاج داند و محتاج به غیر ناقص باشد بخود، و چون از نقص خود خبردار شود در باطن او شوقی که باعث او باشد بر طلب کمال پدید آید، پس به حرکتی محتاج شود در طلب کمال و اهل طریقت این حرکت را سلوک خوانند، و کسی که به این حرکت رغبت کند شش چیز لازم حال او شود پس خواجه بر آن است که سير سالک از مقامات تبتّل تا فنا شش چيز را لازم است:
اول: هدايت حرکت و آنچه از او چاره نباشد تا حرکت مسير گردد، که آن به منزله زاد و راحله است در حرکت ظاهر.
دوم: ازاله ي عوايق و قطع موانع که او را از حرکت و سلوک باز دارند.
سوم: حرکتي که به واسطه ي آن از مبدأ به مقصد رسند و آن سير و سلوک باشد و احوال سالک در آن حال.
چهارم: حالهايي که در اثناي سير و سلوک از مبدأ حرکت تا وصول به مقصد بر او گذرد.
پنجم: حالهايي که بعد از سلوک، اهل وصول را سانح شود.
ششم: نهايت حرکت و عدم او و انقطاع سلوک که آن را در اين موضع فناي در توحيد خوانند.

و هر یک از این معانی مشتمل بود بر چند امر، الا نهایت حرکت که در آن تعدّد نبود، و ما این شش معنی را در شش باب ایراد کنیم، هر بابی مشتمل بر شش فصل الا باب آخر که قابل تکثیر نبود.
و بباید دانست همچنانکه در حرکت، حصول هر جزوی مسبوق باشد به جزوی دیگر، و مستعقب جزوی دیگر الا جزو آخر، و هر حالی از این احوال واسطه باشد میان فقدانی سابق و مقارنتی لا حق، تا در حال فقدان سابق آن حال مطلوب باشد و در حال مقارنت لاحق مهروب عنه شود، پس حصول هر حال به قیاس به آنچه پیش از آن باشد کمال بود و مقام در آن حال در وقتی که توجه به جایی بعد از آن مطلوب باشد نقصان، کما قال النبی (صلّی اللّه علیه و اله)« من استوی یوماه فهو مغبون »
و بدین موجب گفته‏ اند:  حسنات الابرار سیّئات المقرّبین

باب سوم:در سیر و سلوک و در طلب کمال و بیان احوال سالک و آن مشتمل است بر شش فصل:
خلوت، تفکر، خوف و حزن، رجاء، صبر، شکر

در مرتبه سوم سالک پس از طی مراحل دوگانه کسب زاد و راحله و ازالت عوائق و قطع موانع در مرحله سوم وارد سلوک عملی می شود و این مرحله اولین گامش خلوت گزیدن است.و این خلوت برای ازاله موانع است. خلوت عرفانی، دوری‌ گزیدن از خلق برای متوجه ساختن دل و جان به حضرت حق و سخن‌گفتن با او برای نیل به مقام قرب است.

خلوت» برای سالک، بستری مناسب جهت رهایی از آشفتگی‌ها و تعلقات دنیوی ایجاد می‌کند، تا متوجه‌ عالم غیب و وحدت گردد. معنای حقیقی و باطنی خلوت در واقع تمرین و تمرکز برای رهایی از تکثرات دنیوی و دائم‌الحضور بودن خداوند در تمامی عرصه‌های فردی و اجتماعی است.

خلوت ممکن است در مسجد باشد و یا در خانقاه و … اتفاق بیفتد.در خلوت سالک مشغول به خود شده و با تفکر در احوالات خود و تمرکز در روی موانع سلوک این موانع را شناخته و با دستورات و اعمال خاص آن موانع را برطرف نماید.

طالب كمال را بعد از حصول استعداد، رفع[۲]موانع واجب باشد، و معظم موانع مشاغل مجازى باشد كه نفس را به التفات به ما سوى اللّه مشغول دارند و از اقبال كلّى بر وصول به مقصد حقيقى بازدارند و شواغل حواس ظاهره و باطنه باشند، يا ديگر قواى حيوانى يا افكار مجازى.

پس صاحب خلوت باید موضعی انتخاب کرده و موانع را از وجود خود ازاله کند.معظم موانع مشاغل مجازی باشند که نفس را به ماسوی الله مشغول می کند. سرگرمی های غیر حقیقی که متلم را به غیر خدا وابسته و مشغول می کنند.هرچه تعلقات کمتر سیر و سلوک بیشتر و برعکس.و خلوت  برای آزاد کردن انسان از اینگونه مشاغل مجازی است.از جمله مشاغل:حواس ظاهری که همان قوای پنجگانه است و حواس باطنی که شامل وهم و خیال و افکار پرامنده و شیطانی است.

امّا حواس ظاهره شاغل باشند به ديدن صورتهائى كه بيننده را به مشاهدت او رغبت افتد، و شنيدن صوتهاى مناسب و همچنين در بوى‌ها و طعم‌ها و ملموسات.

امّا حواس باطنه شاغل باشند به تخييل صورتها و حالتها كه خاطر بدان ملتفت باشد، يا به توهم محبتى يا مبغضتى، يا تعظيم مسرّتى يا تحقير مضرتى يا انتظامى يا عدم انتظامى يا به تذكر حال گذشته، يا به تفكر در امورى كه طالب حصول آن امور باشد مانند مال و جاه.

امّا قواى حيوانى شاغل به سبب حزنى، يا خوفى، يا غضبى، يا شهوتى، يا خيانتى، يا خجلتى، يا غيرتى، يا انتظار لذتى يا اميد قهر بر عدوى، يا حذر از مولمى باشد.امّا افكار مجازى شاغل تفكر در امرى غير مهم يا علمى غير نافع باشد.

و خلوت عبارت است از ازالت اين جمله موانع، پس صاحب خلوت بايد كه موضعى اختيار كند كه همى از محسوسات ظاهر و باطن شاغلى نباشد و قواى حيوانى را مرتاض گرداند تا او را جذب به آنچه ملايم آن قوى باشد، و دفع از آنچه غير ملايم بود تحريك نكند، و از افكار مجازى به كلّى اعراض كند، و آن فكرهائى بود كه غايات آن راجع با مصالح معاش فانى باشد

اما مصالح معاد امورى باشد كه غايات آن حصول لذّات‌ باقى باشد نفس طالب را، و بعد از زوال موانع ظاهره و خالى كردن باطن از اشتغال به ما سوى اللّه بايد كه به همگى همّت و جوامع نيّت اقبال كند بر ترصّد سوانح غيبى و ترقّب واردات حقيقى، و آن را تفكر خوانند که بعدا شرح داده خواهد شد.

شاغل اموری است که سالک را به خود مشغول می کند مانند امور وهمی خیالی بصری سمعی لذت ها و … پس در خلوت زمینه طوری ترتیب داده شود که برای شاغل ها و مانع ها راهی برای بروز وجود نداشته باشد.

پس عمده توحد و تمرکز است چون شواغل این دو را تحت تاثیر قرار می دهند. خلوت کردن «شاغل زدایی» است و شواغل، متعدد است، به عبارت بهتر می توان این شواغل را در چهار بخش خلاصه کرد

بخش اول، شواغل حسی است، مانند دیدنیها، نغمه ها و آهنگها، بوییدنیها، نرمی فرش و لباس و گوارایی غذا که انسان را به خود جذب می کند و بنابراین، انسان از راه ذائقه، شامه، لامسه، باصره و سامعه، مجذوب محسوسات خود می شود، و این شواغل حسی در خلوت شبانه، بسیار کم و محدود است.

بخش دوم، شواغل خیالی و وهمی است که امور ادراکی است نه تحریکی. خاطرات فراوانی از خیال انسان می گذرد که تصورات است و احیانا تصدیقاتی را نیز به همراه دارد. خیالات، مجموعه تصورات است که قضیه نیست ولی به صورت قضیه ظهور می کند؛ اما تصدیق آن را همراهی نمی کند، و همین قسم از تصورهای متراکم و تصدیق نما، زمینه تشکیل قیاس شعری را فراهم می کنند

بخش سوم، کارهای تحریکی است که قوای شهوی و غضبی آن را بر عهده دارد؛ مثل این که، انسان می خواهد از راه صحیح به چیزهایی حلال دست یابد یا از راه ناصحیح به امور باطل راه پیدا کند و یا این که نسبت به دشمن، قهر و کینه توزی دارد و سعی می کند که در محدوده قوه شهوت و غضب، نسبت به دشمن خودش تمنی زوال داشته باشد و حسد بورزد و یا امیدوار است در مسائل اجتماعی به درجات برتر برسد.أن تکون أمة هی أربی من أمة.یا رقبا را از صحنه بیرون کند.

اگر کسی توانست از شواغل حسی برهد و نه تنها نسبت به رقیب خود، برتری جویی نداشته باشد، بلکه برای او طلب خیر و مغفرت کند، آنگاه نوبت به بخش چهارم از شواغل می رسد

بخش چهارم، این است که انسان مثلا در حین نماز، قرائت قرآن یا ذکر و…سرگرم اندیشه ها و افکاری می شود که از خود یا سایر دانشمندان فراهم کرده است.

اگر انسان از این شواغل چهارگانه رهایی یابد، آنگاه قدرت فکر کردن پیدا می کند و ذات اقدس خداوند که هر لحظه به دل بنده خود می نگرد وقتی صحنه قلب را مستعد ببیند به آن فیض می رساند و سالک کوی الهی از این فیض بهره می برد، چیزی را می فهمد که او را آرام می کند، از چیزی که مایه اضطراب است نجات پیدا می کند، به چیزی دل می بندد که ماندنی است و چیزی را که رفتنی است رها می کند. چون چیز رفتنی، انسان را رها می کند و تنها می گذارد و او را به اندوه فراقش مبتلا می کند؛ پس اگر قبل از این که آن چیز انسان را ترک کند انسان آن را ترک کند بهتر است؛ زیرا دوست نگرفتن، بهتر از آن است که انسان، دوست بی وفا بگیرد که روزی او را ترک کند و به غم فراقش مبتلا سازد.

اینکه محراب را با آن شکل خاص طراحی کرده اند برای این است که از توفق و تفرقه رها شده و به وحدت برسد انسان.

فصل دوّم در تفكّر

هر چند در معنى تفكر وجوه بسيار گفته‌اند، خلاصه همه وجوه آن است كه تفكر سير باطن انسانيت از مبادى به مقاصد، و نظر را همين معنى گفته‌اند در اصطلاح علما، و هيچ‌كس از مرتبه نقصان به مرتبه كمال نتواند رسيد الّا به سيرى، و به اين سبب گفته‌اند اوّل واجبات تفكّر و نظر است، و در تنزيل حثّ بر تفكّر زياده از آن است كه بر توان شمرد.:

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون

و در حديث آمده است

«تفكّر ساعة خير من عبادة سبعين سنة

و ببايد دانست كه مبادى سير كه از آنجا آغاز حركت بايد كرد، آفاق و انفس است، و سير استدلال است از آيات هر دو، يعنى از حكمتهائى كه در هر ذرّه از ذرات است هر يكى از اين دو كون يافته‌ شود بر عظمت و كمال مبدع هر دو تا مشاهده نور ابداع او در هر ذرّه كرده شود

«سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ

و بعد از آن استشهاد از حضرت جلال او بر هر چه جز اوست بر مبدعات

«أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ

تا در هر ذرّه از ذرّات تجلّى ظهور او مكشوف گردد.

و امّا آيات آفاق از معرفت موجوداتى كه سوى اللّه باشد چنانكه هست، و حكمت در وجود هر يكى به قدر استطاعت انسانى حاصل شود مانند علم هيئت افلاك و كواكب و حركت، و اوضاع هر يك و مقادير اجرام و ابعاد و تأثيرات آن، و هيئت عالم سفلى و ترتيب عناصر و تفاعل ايشان به حسب صور و كيفيّات، و حصول امزجه و تركيب مركّبات معدنى و نباتى و حيوانى و نفوس سماوى و ارضى، و مبادى حركت هر يك و آنچه از ايشان و در ايشان واقع باشد، از مبانيات و مخالفات و خواص و مشاركات، و آنچه بدين جهت تعلّق دارد از علوم اعداد و مقادير و لواحق آن.

و امّا آيات انفس، و آن معرفت ابدان و انفس است، و آن معلوم مى‌شود به علم تشريح اعضاى مفرده از عظام و عضلات و اعصاب و عروق و منافع هر يك، و مركّبه چون اعضاى رئيسه و خادمه و آلات هر يك، و جوارح و معرفت قوى و افعال هر يك، و احوال مانند صحت و مرض، و معرفت نفوس و كيفيّت ارتباط آن بر ابدان و افعال و انفعالات هر دو از يكديگر، و اسباب نقصان و كمال در هر يك، و مقتضى سعادت و شقاوت عاجل و آجل و آنچه بدان‌ تعلّق دارد، اين جمله مبادى سير است كه تفكّر عبادت از آن است.

و امّا مقاصد و آنچه منتهاى سير باشد، در آخر فصول و ابواب معلوم شود و آن وصول باشد به نهايت مراتب كمال

سالک الی الله باید اهل تفکر باشد فکر یعنی سیر.سیرت حرکت است حرکت مبدا و مقصد دارد در اینجا مبدا حرکت فکری سالک کجاست؟و چیست؟ و منتهی الیه آن و مراتب فی مابین چیست؟ مبدا حرکت سالک آیات آفاقی -در بیرون نفس- و آیات انفسی- در درون اوست- . در تبین آیات انفسی گفتیم با فراگرفتن علوم هیات طبیعیات می توان به آیات آفاقی رسید لذا دراست علم هیات و فیزیک و … مطلوبیت پیدا می کند برخلاف نظر عده ای که خواندن آنها را برای سالک اضافی می ددانند.این نگاه ساده انگاری است چون مطالعه کتاب حقیقت مطالعه صنع خداست و تفحص در آیات آفاقی در فلکیات و نجوم و … مطالعه آثار الهی است و همه ممدوح و مطلوبند.اینها را می توان به اعتباری علم دین دانست. گرچه دو دسته علم هست علم الابدان و علم الادیان. ولی از این منظر که عالم فعل خداست و فعل خدا آیه خداست و آیه خدا اگر مورد مطالعه قرار بگیرد این می شود علم دین.پس بین آیات قرآن و آیات الهی که در عالم پراکنده است فرقی وجود ندارد.و انسان باید مطالعه کند عالم را تا به خدا نزدیک شود لذا علم طبیعیات و فیزیک و … خواندن مطلوب است چون ذره ذره عالم می توانند ما را به خدا برسانند.در تبیین آیات الهی قسم سیارات مطالب بیان شد از جمله آثار و خواص و مبینات و متبینات و … آنها. برخی حرکات نوسانی دارند گاهی ساکن اند و پس از مدتی به حرکت ادامه می دهند مثلا اگر حرکت آنها از شرق به غرب باشد در حال استقامت هستند و اگر از غرب به شرق باشد در حال رجعت اند که قرآن از اینها به خنس تعبیر کردهو فرموده الجوار الخنس. مثلا شما شخصی را از دور که میبینید گاهی می بینید ساکن است گاهی به جلو و گاهی به عقب می رود.برخی از سیارات در مقابل رصد اینگونه هستند.اینها را در نجوم متحیره گویند .پنج سیاره هستند که به خمسه متحیره معروفند.چون مثل آدم حیران حالت ثابتی ندارند گاهی جلو و گاهی عقب گاهی به سمت شرق و گاهی به غرب حرکت می کنند.سرّش هم این است که ما چون اینها را در روی زمین نگاه می کنیم هر کدام از اینها برای خودشان مداری دارند وقتی که در دو قوس دو طرف قرار دارند ما آنها را ساکن می بینیم.( برای هر دایره ای می توان چهار قوس در نظر گرفت دو قوس بالا وپایین و دوقوس پهلو) حال اگر سیاره ای در حال حرکت است و دارد این قوس را می پیماید از دور ما آنرا ساکن می بینیم در حالی که در حال حرکت است.مثل کسی که از دور ما او را میبینیم که در راستای ما حرکت می کند ولی ما او را ساکن میبینیم حال اگر او به سمت چپ یا راست حرکت کند ما او را متحرک می بینیم. این سیارات خمسه متحرک هم چنین هستند چون ما آنها را از روی زمین رصد می کنیم اگر به سمت چپ یا راست حرکت کنند آنها را متحرک و اگر به سمت جلو حرکت کنند ما آنها را ساکن می بینیم.سیاره ای که در مدار خودش می چرخد اون دو قوس سمت راستی و سمت چپی ،چه از عقب به جلو بیاید و یا از جلو به عقب برود ما از دور آنرا ساکن می بینیم.و اگر بیافتد در قوس بالایی مثل کسی می ماند که از سمت چپ به راست حرکت می کند حرکتش محسوس است و ما آنرا متحرک می بینیم.در قوس تحتانی که بیفتد در حال حرکت است.

این سیارات را وقتی که از دور که رصد می کنیم سه حالت دارد: یکی حالت اقامت(ساکن). دومی حرکت استقامت، از غرب به شرق  و در حال حرکت است و سومی رجعت یعنی بر می گردد .یعنی از غرب به شرق که هست چون در قوس پایین قرار گرفته از راهی که رفته بر می گردد.

برخی از اینها همنوای با دیگر حرکت ها از غرب به شرق یا شرق به غرب یا با هم مباین هستند و با توجه به مبدا حرکتشان،حرکت های گوناگونی دارند و اثراتی روی هم و روی زمین دارند.

پس مطالعه کتاب وجود عالم باعث می شود انسان پی به ناظم و منظم عالم ببرد و سبب تقویت ایمان انسان می گردد.و براحتی در مبدا تشکیک نمی کند و دینداریش عالمانه خواهد بود و اعتقادش عالمانه خواهد شد.فلذا علمای علم هیات قائل اند هر کس علم هیات نخواند انّین است.انین یعنی کسی که قدرت تولید مثل ندارد. انین یعنی نمی تواند با خدا آشنا شود و سیر الی الله نخواهد داشت.

فصل سوم در خوف و حزن

قال اللّه سبحانه و تعالى

وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين

علما گفته‌اند

«الحزن على ما فات و الخوف ممّا لم يأت»

پس حزن عبارت باشد از تألّم باطن به سبب وقوع مکروهی که دفع آن متعذّر باشد، یا فوات فرصتی، یا امری مرغوب فیه که تلافی آن متعذّر باشد
و خوف عبارت بود از تألّم باطن به سبب توقّع مکروهی که اسباب حصول آن ممکن الوقوع باشد، یا توقع فوات مطلوبی و مرغوبی که تلافی آن متعذّر بود..

پس اگر اسباب حصول معلوم الوقوع باشد يا مظنون به ظنّى غالب، آن را انتظار مكروه نيز خوانند و تألّم زيادت باشد، و اگر تعذّر وقوع اسباب معلوم باشد و تألّم حاصل آن را خوفى خوانند كه سبب آن ماليخوليا باشد

و خوف و حزن ارباب سلوك از فايدتى خالى نباشد، چه حزن اگر به سبب ارتكاب معاصى باشد، يا به سبب فوات مدّت‌ گذشته در عطلت از عبادت، يا در ترك سير در طريق كمال مقتضى تصميم عزم توبه باشد

و خوف اگر از سبب ارتكاب گناه و نقصان و نارسيدن به درجه ابرار باشد، موجب جهد نمودن در اكتساب خيرات و مبادرت در سلوك طريق كمال باشد، «ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ و كسى كه در اين مقام از خوف و حزن خالى باشد از اهل قساوت باشد «فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ و هر امن كه در اين مقام به سبب زوال اين خوف بود مقتضى هلاك باشد «أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ امّا اهل كمال از اين خوف و حزن مبرّا باشند: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ و هر چند به حسب لغت، خوف و خشيت به يك معنى است، در عرف اين طايفه ميان هر دو فرق است كه خشيت به علماء خاص است كه «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ، و بهشت ايشان خاص است «ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ و خوف از ايشان منتفى است «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

پس خشيت استشعارى باشد كه به سبب شعور به عظمت و هيبت حقّ عزّ و علا، و وقوف بر نقصان خود، و قصور از بندگى حق، و يا از تخيّل ترك ادب در عبوديت، يا از اخلال به طاعت لازم آيد

پس خشيت خوفى خاص باشد: «وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ دليل است بر آن

و رهبت به خشيت نزديك است: «هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ

و سالك چون به درجه رضا رسد خوف او به امن بدل شود

أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ نه او را از هيچ مكروهى كراهيّت باشد، و نه به هيچ مطلوبى رغبت بود، و اين امن از سبب كمال بود، چنان كه امن مذكور از سبب نقصان باشد و صاحب اين امن از خشيت خالى نباشد تا آنگه كه به نظر وحدت متجلّى شود، و آنگاه از خشيت اثرى باقى نماند، چه خشيت از لوازم تكثّر بود.  اثرى باقى نماند، چه خشيت از لوازم تكثّر بود.

فصل چهارم در رجاء

قال اللّه سبحانه و تعالى

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ

هرگاه مطلوبى متوقع باشد كه در زمان استقبال حاصل خواهد شد و طالب را ظن باشد به تحصيل  اسباب آن مطلوب، فرحى كه از تصور حصول آميخته با توقّع حصول در باطن او حادث شود رجا خوانند.

و اگر داند و متيقن باشد كه اسباب ساخته است و متوقّع واجب الوقوع است در مستقبل، آن را انتظار مطلوب خوانند، و هرآينه فرح در آن صورت زيادت باشد

و اگر ساختگى اسباب حصول معلوم و مظنون نباشد، آن را تمنّى خوانند

و اگر تعذّر حصول اسباب معلوم و مظنون نباشد و توقّع حصول باقى، آن رجاء از باب غرور و حماقت باشد

و خوف و رجا متقابلانند، و در سلوك رجا مشتمل بر فوائدبسيار باشد مانند خوف، چه رجا باعث باشد بر ترقّى درجات كمال و بر سرعت سير در طريق وصول به مطلوب

«يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ

و نيز رجا مقتضى حسن ظن باشد به مغفرت و عفو بارى سبحانه و تعالى و ثقت به رحمت او

«أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ

و در حصول به مطلوب  به موجب آن توقع فرموده است

«أنا عند ظنّ عبدى بى

و عدم رجا در اين مقام باعث يأس و قنوط باشد

«إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ

و ابليس به سبب اين يأس، هدف لعنت ابدى شد

«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ

امّا چون سالك به مرتبه معرفت رسد رجاء او منتفى شود به سبب آنكه داند كه هر چه بايسته است ساخته  است، و آنچه نساخته است نبايسته است

و با اين تصور اگر رجا باقى باشد عايد با جهل باشد به تمامى آنچه در بايست و در نبايست باشد، يا با شكايت از مسبب الاسباب جهت حرمان از مطلوب

و از فصل گذشته و اين فصل معلوم شود كه ما دام كه سالك در سلوك باشد از خوف و رجا خالى نباشد

«يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً

چه از استماع آيات وعد و وعيد، و تفرّس دلايل نقصان و كمال، و توقع وقوع هر يكى بدل از يكديگر، و تصوّر آنكه انتهاء سلوك يا وصول باشد به مقصد يا لا وصول و حرمان رجاء مقارن خوف لازم آيد، و ترجيح يك طرف بر ديگرى ممكن نباشد: «لو وزن خوف المؤمن و رجاؤه لاعتدلا كه اگر رجا را ترجيح دهند امنى نه به جايگاه لازم آيد: «أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ و اگر خوف را ترجيح دهند يأسى موجب هلاكت لازم آيد: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»

قال اللّه سبحانه و تعالى

وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ

صبر در لغت حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مكروه، و آن منع باطن باشد از اضطراب و باز داشتن زبان از شكايت و نگاه داشتن اعضا از حركات غير معتاد.

و صبر بر سه نوع باشد

اوّل- صبر عوام، و آن حبس نفس است بر سبيل تجلّد و اظهار ثبات در تحمّل، تا ظاهر حال او به نزديك عاقلان و عموم مردم مرضى باشد:

«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ

دويّم- صبر زهّاد و عبّاد و اهل تقوى و ارباب حلم از جهت توقع ثواب آخرت

«إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ

و سيّم- صبر عارفان، چه بعض ايشان التذاذ يابند به مكروه از جهت تصوّر آنكه معبود جلّ ذكره ايشان را به آن مكروه از ديگر بندگان خاص گردانيده است و به تازگى ملحوظ نظر او شده‌اند

«وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ

و در آثار آورده‌اند كه جابر بن عبد اللّه انصارى، كه يكى از اكابر صحابه بود در آخر عمر به ضعف پيرى و عجز مبتلا شده بود.

محمد بن على بن الحسين المعروف بالباقر (عليه السلام) به عيادت او رفت و از حال او سؤال نمود؟ گفت: در حالتى‌ام كه پيرى از جوانى، و بيمارى از تندرستى، و مرگ از زندگانى دوست‌تر دارم! محمد گفت: من بارى چنانم كه اگر مرا پير دارد پيرى دوست‌تر دارم، و اگر جوان دارد جوانى دوست‌تر دارم، و اگر بيمار دارد بيمارى، و اگر تندرست دارد تندرستى، و اگر مرگ دهد مرگ، و اگر زندگانى، زندگانى را دوست‌تر دارم

جابر چون اين سخن شنيد بر روى محمد (ع) بوسه داد و گفت: صدق رسول اللّه كه مرا گفت: «تو يكى از فرزندان مرا ببينى همنام من و هو يبقر العلم بقرا كما يبقر الثّور الارض» و به اين سبب او را باقر علوم الاوّلين و الآخرين گفتند و از معرفت اين مراتب معلوم شود كه جابر در مرتبه اهل صبر بوده است، و محمد (ع) در مرتبه رضا. و بعد از اين شرح رضا گفته آيد إن شاء اللّه تعالى.

فصل ششم در شكر

قال اللّه تعالى سبحانه

وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ

شكر در لغت، ثنا است بر منعم به ازاى نعمتهاى او، چون معظم نعمتها بل جمله نعمتها از حقتعالى است، پس بهترين چيزى مشغول بودن به شكر او تعالى باشد..

و قيام شكر به سه چيز لازم آيد

يكى معرفت نعمت منعم كه آفاق و انفس مشتمل بر آن است

و دوّم شادمانى به وصول آن نعمتها باد

و سيّم جهد نمودن در تحصيل رضاى منعم بقدر امكان و استطاعت، و آن به محبت او باشد در باطن و ثناى او بر وجهى كه به او لايق باشد در قول و فعل و جهد نمودن در قيام به آنچه به قياس با منعم به آن قيام بايد نمود از مكافات طاعت يا اعتراف به عجز

قال اللّه تعالى

«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»

و في الخير: «الايمان نصفان، نصف صبر و نصف شكر

چه سالك به هيچ حالى از احوال از امرى ملايم يا غير ملايم خالى نباشد، پس بر ملايم شكر بايد كرد و بر غير ملايم صبر بايد نمود، و همچنان كه به ازاى صبر جزع است، به ازاى شكر كفران است، و كفر نوعى از كفران است:

«وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ»

و از اين جا معلوم شود كه درجه شكر از درجه صبر عالى‌تر است، و چون شكر نتوان گذارد الّا به دل و زبان و اعضاى ديگر كه هر سه نعمت اوست، و قدرت بر استعمال هر يكى نعمت ديگر پس اگر خواهد كه بر هر نعمتى شكرى گذارد بر اين نعمت ها هم شكرى ديگر بايد گذارد و سخن دراز گردد، و آن به كه شكر همچنان باشد كه در اوّل و انتها به عجز باشد، و اعتراف به عجز از شكر، آخر مراتب شكر است چنانكه اعتراف به عجز از ثنا بزرگترين ثناست، و به اين سبب گفته‌اند

«لا أحصى ثناء عليك أنت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون

و به نزديك اهل تسليم شكر منتفى شود، چه شكر مشتمل است بر قيام مجازات و مكافات منعم، و آن كسى كه در مقام بندگى به محلّى بود كه خود را هيچ محلّى ننهد، چگونه در مقابل كسى تواند آمدن كه همه او باشد؟! پس نهايت شكر تا آنجا باشد كه خود را وجودى داند و منعم را وجودى.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.